کد خبر: ۶۹۹۰۲
زمان انتشار: ۱۱:۲۸     ۰۸ مرداد ۱۳۹۱
گفتگوی با حاج حسین براتی و حاج مجید دوستعلی درباره ناگفته‌های مرصاد/
رجانیوز؛ عملیات مرصاد را باید یکی از بزنگاه‌های بزرگ هشت سال دفاع مقدس و یکی از نمونه‌های عینی امدادهای غیبی دانست. در شرایطی که نیروهای بعثی با حمله به محور عملیاتی جنوب، موجب شده بودند تا اکثر قوای ایران برای مقابله با دشمن در منطقه عملیاتی جنوب مستقر شوند، نیروهای منافقین در  عملیاتی موسوم به فروغ جاویدان، از محور غرب وارد خاک ایران شدند و در حالی که این حمله با این وسعت از سوی ایران پیش بینی نشده بود، توانستند خود را براحتی به اسلام آباد غرب برسانند.

منافقین پس از براه انداختن کشتاری وسیع از هموطنان ایرانی خود در اسلام ‌آباد به سمت کرمانشاه به حرکت در آمدند و در  حالی که از شدت اطمینان به طراحی عملیاتی خود، حتی سوغات برای خانواده‌هایشان در ایران تهیه کرده بودند، در  مسیر خود با گردانی از لشکر 6 ویژه پاسداران، روبرو شدند که در تنگه چهارزبر که بعدها به مرصاد معروف شد، یک شب تا صبح آنها را زمینگیر کرد تا صیاد شیرازی و بالگردها و هواپیماهای ارتش به آن منطقه برسند و غروب فروغ جاویدان را رقم بزنند.

هر چند روایت‌های زیادی از نحوه عمل شهید صیاد شیرازی در عملیات مرصاد منتشر شده است، ولی شاید کمتر از نحوه عملکرد لشکر 6 ویژه پاسداران در آن عملیات و نحوه زمینگیر کردن منافقین در تنگه مرصاد صحبت به میان آمده باشد. همزمان با پنجم مردادماه، سالروز این عملیات  رجانیوز  به سراغ مسئولین نیروهای عمل کننده در شب تاریخی عملیات مرصاد رفته تا در گفتگو با بهروز (حاج حسین ) براتی طلبه، فرمانده گردان حضرت رسول(ص)  در زمان جنگ و دانشیار کنونی دانشگاه علوم پزشکی و حاج مجید دوستعلی رئیس دفتر فرماندهی لشگر در آن زمان و قائم مقام وزیر تعاون ، کار و رفاه اجتماعی در زمان حاضر از حال و هوای شب  عملیات مرصاد بگویند.

جناب آقای دوستعلی! از لشکر 6 ویژه پاسداران بگویید.

بسم الله الرحمن الرحیم. لشگر 6 ویژه پاسداران یکی از یگان های زیرمجموعه قرارگاه رمضان(مخصوص جنگ های نامنظم) بود. قبل از اینکه لشگر بشود،معروف بود به تیپ ویژه 55 کماندویی پاسداران.کارشان عملیات های چریکی و پارتیزانی در خاک عراق بود در عملیات مرصاد  اولین یگانی بودند که با منافقین روبرو شد و تا آخر عملیات مرصاد در چهار روز بعد هم در خط مقدم درگیری حضور داشتند.

شما و لشگر 6 از حمله منافقین از مرز کی خبردار شدید؟ لشگر شما کجا مستقر بود؟

موضوع برمی گردد به اینکه تقریبا حدود کمتر از یک هفته قبل از عملیات مرصاد در کنار تنگه ی چهارزبر که بعد از عملیات به تنگه مرصاد معروف شد،در یک مقری که متعلق به لشگر عاشورا بود استقرار پیدا کرده بودیم. من آن زمان  رئیس دفتر فرماندهی لشگر حاج صادق محصولی بودم.

آقای محصولی مرا مامور کرد که برو این مقر را تحویل بگیر و با فراهم کردن امکانات لازم آنجا را برای استقرار نیروها آماده کن. آن زمان لشگر ما سه مقر داشت، یکی در مهاباد و یکی هم در اندیمشک. مقر اصلی هم در باختران آن زمان ،یعنی همان کرمانشاه بود. ما رفتیم آنجا را تحویل گرفتیم و کم کم نیروها در آن مستقر شدند. این را هم عرض کنم که مدتی قبل از پذیرش قطعنامه به خاطر صحبت‌های حضرت امام(ره) و پس از آن هم سخنرانی غرّایی که حضرت آقا که آن زمان رئیس جمهور بودند در نمازجمعه کردند، نیروهای زیادی به جبهه سرازیر شدند. آن زمان حضرت آقا در نماز جمعه فرمودند من همین امروز لباس رزم می‌پوشم و به جبهه خواهم رفت. این باعث شد نیروی زیادی به سمت جبهه‌ها سرازیر شود. مثلا در مقر ما آنقدر نیرو بود که بعضی مواقع در محوطه بیرون و روی زمین می خوابیدند. به این معنا که امکانات برای استقرار این همه نیرو وجود نداشت.

بخشی از نیروهای ما در این مقر اسکان داشتند و قرار بود بقیه هم به اینجا بپیوندند. حالا شما آن زمان را تصور کنید که مدتی بعد از قبول قطعنامه است، عراق دوباره از دو محور غرب و جنوب حمله کرده و در غرب تا سرپل ذهاب  آمده بودند . یعنی دوباره یک وضعیت خاصی در جبهه ها حاکم شده است و یا به معنای دیگری جنگ به روزهای اول خود بازگشته است.

این قضیه ای که می خواهم بگویم برای همان شب پنجم مرداد و عملیات منافقین است. در آن شب  گردان حضرت رسول (ص)  از نیروهای ما به فرماندهی آقای براتی مامور می‌شوند که بروند و در تنگه حسن آباد جلوی نیرو های دشمن را بگیرند تا فرماندهان لشگر شش بتوانند بقیه نیرو ها را در دو طرف جاده در تنگه محل استقرار لشگر سازماندهی نمایند و خط پدافندی تشکیل دهند . آقای فتاح هم که آن زمان جانشین فرمانده لشکر 6 بودند مامور می‌شوند گردان را همراهی کنند.

اینها حدود ساعت نه و نیم شب از مقر حرکت کردند. حالا مقر ما کجاست؟ از سمت جاده کرمانشاه_اسلام آباد نزدیک تنگه چهارزبر یا همان تنگه مرصاد. فضای جغرافیایی منطقه اینطور بود که شما تنگه مرصاد را که رد می کردی وارد دشت می شدی و پس از آن گردنه‌ی حسن آباد بود. اطراف آن هم که ارتفاعات قرار داشت. یعنی در واقع این دشت وسط ارتفاعات و تنگه مرصاد و گردنه حسن آباد بود.گردان حضرت رسول(ص) که وارد دشت شده بود در نزدیکی تنگه حسن آباد با منافقین درگیر می شود .

حالا ماجرای درگیری چه بود؟

این‌ها در دشت به ستون منافقین برخورد کرده بودند که شب اسلام آباد را گرفته بود و بلافاصله به سمت کرمانشاه در حرکت بود. اطلاعاتی که بعداً به دست آمد حکایت از این داشت که منافقین به خیال خودشان تمام محاسبات را برای رسیدن به تهران انجام داده بودند از همه نیروها و موانعی که سر راهشان است.

حالا شما امداد غیبی خدا را ببینید. در هیچ کجای محاسبات منافقین وجود لشگر ویژه پاسداران در مسیر پیش بینی نشده بود! یعنی اینها دقیقا طبق برنامه پیش رفته بودند که اوایل شب، اسلام آباد غرب را گرفته بودند و قرار بود ساعت 11 شب کرمانشاه را بگیرند. اگر این لشگر چند روز قبل، تنگه چهارزبر مستقر نمی شد و این گردان به سرعت برای زمین گیر کردن منافقین آماده نمی شد چه بسا منافقین طبق برنامه شان کرمانشاه را می گرفتند.

یعنی اینها واقعا فکر می کردند سه روزه به تهران می رسند. بعد از عملیات مشاهده کردیم  بعضا در کوله پشتی هایشان سوغاتی هایی بود که برای فامیلهایشان در تهران و ایران تهیه کرده بودند و حتی آلبوم‌های عکس به همراه خودشان آورده بودند.یعنی اینقدر مطمئن بودند که بحمدالله موفق نشدند.

خلاصه این گردان از شب ساعت نه و نیم-ده تا اذان صبح توانست ستون منافقین را معطل کند و  آن را تضعیف کند تا ضمن وارد کردن خسارات سنگین به منافقین فرصت کافی فراهم کند تا فرماندهان لشگر شش ویژه پاسداران بتوانند خط پدافندی را در تنگه چهارزبر آرایش داده و راه دشمن را کاملاً سد نمایند .  یعنی اگر به خواست خدا، این مقاومت شب تا صبح این لشگر نبود،چه بسا که آن شب کرمانشاه به تصرف منافقین درآمده بود و اصولاً در شب اول عملیات و روز عملیات گردان های این لشگر بودند که نقش اصلی را در زمین گیر کردن منافقین داشتند تا نیرو های کمکی از محور های مختلف در روزهای بعد  خود را به محل درگیری برسانند.

در خاطراتی که از عملیات مرصاد نقل می شود این نکته معمولا مغفول می ماند که کدام نیروها آن شب و صبح فردای آن منافقین را در پایین گردنه حسن آباد زمین گیر کردند تا نتوانند از تنگه مرصاد(چهارزبر) عبور کنند و این سرنوشت شوم برای آنها رقم زده شود.

حاج اقای براتی شما از آن شب بگویید. ظاهرا گردانی که منافقین را زمین گیر کرد، گردانی بود که شما فرمانده‌اش بودید؟

بسم الله الرحمن الرحیم. عرض کنم که از قرارگاه به فرمانده لشگر خبر دادند که منافقین به سمت اسلام آباد در حرکت هستند. پس از این اطلاع، و با دستور آقای محصولی گردان حضرت رسول (ص) قرار شد به سمت اسلام آباد حرکت کرده تا با منافقین درگیر شود و راه آنها را سد کند تا این میان، مسئولین لشگر با استفاده از سایر نیرو ها خط پدافندی را در موقعیت مناسبی تشکیل بدهند. به علت بهم ریختن اوضاع و جابجائی سریع نیروهای دشمن یک غبار اطلاعاتی حاکم شده بود و این موضوع را می توان در خاطرات نوشته شده آقای هاشمی رفسنجانی در مورد این عملیات نیز مشاهده کرد، به گونه‌ای که آقای محصولی نقل می‌کرد که قرارگاه به نقل از آقای هاشمی به ایشان گفتند که تعداد اندکی منافقین با علم و کتل آمده‌اند و به همین جهت و در همین شب برای اطلاع رسانی دقیق ، بعد از نصف شب به محل استقرار آقای هاشمی که در کرمانشاه بود می‌رود و ایشان را از خواب بیدار می‌کند و آقای محصولی اوضاع منطقه و استعداد دشمن را برای ایشان تشریح کرده و بر اعزام نیروهای کمکی در اسرع وقت تأکید می‌کند.

نیروهای لشکر شش به دلیل فعالیت طولانی و عملیات‌های متعدد برون مرزی مثل عملیات کرکوک، تجربه کافی در زمینه جنگ های چریکی داشتند استقرار چنین لشگری در تنگه چهارزبر حدود یک هفته قبل از حمله منافقین بدون اینکه مسئولین عالی از این موضوع اطلاع داشته باشند نشانگر امدادهای غیبی و یک معجزه الهی است .

 ما آن شب از مقر که حرکت کردیم به سمت اسلام آباد، وقتی از جاده ی مقر که عمود می شد به جاده اصلی ، وارد آن جاده  شدیم، دیدیم که سیل جمعیت مردم به دلیل حمله به اسلام آباد از آنجا به سمت کرمانشاه حرکت می‌کند. خیلی جمعیت بود، با هر وسیله‌ای که می‌شد فرار کرده بودند، ماشین، تراکتور، موتور و حتی کمباین! چرا که منافقین به هیچکس رحم نمی‌کردند و برای باز کردن مسیر خود مردم را از پشت روی جاده به گلوله می‌بستند .

خب من وقتی این اوضاع جاده را دیدم، نیروها را از اتوبوس پیاده کردم. نکته‌ای که وجود داشت این بود که ما دیدیم بعضی از این مردمی که دارند به سمت کرمانشاه می‌روند مسلح هستند. خب بالاخره منطقه بافت عشایری داشت و در دست مردم سلاح بود. کاری که ما کردیم این بود که جهت اطمینان، نگذاشتیم سلاحی به عقب برود، چون  نمی‌دانستیم اینها خودی‌اند،دشمن‌اند،چی هستند؟ امکان خطر و حمله از پشت بود. یعنی کاری که کردیم این بود که هرکس سلاح داشت سلاحش را تحویل می‌گرفتیم و بعد می گفتیم بفرمایید بروید به سمت کرمانشاه.

ما داخل جاده رفتیم جلو و مردم هم بودند در جاده و خلاف جهت ما داشتند حرکت می کردند. یعنی از سمت اسلام آباد به طرف کرمانشاه می رفتند. رفیم جلو تا جاییکه دیگر جمعیت تمام شد،دشت تاریک تاریک بود! یک دفعه دیدم از تنگه حسن آباد یک ستون ماشین دارد به سمت ما می آید با چراغ های روشن!! شما تصور کنید،در آن شب تاریک و در چنین منطقه ای همچین چیزی ببینید.

آنها همینطور جلو می آمدند، با آقای فتاح مشورت کردیم. آرپی جی زن های ما قرار شد یک آرپی جی به سمت ستونی که در حال جلو آمدن بود شلیک کنند.

فاصله تان با آن ستون چقدر بود؟

کمتر از 200متر. خلاصه این آرپی جی شلیک شد و به هدف نخورد. این اتفاق که افتاد یک دفعه ستون در حال حرکت شروع کرد تیراندازی کردن به سمت ما و درگیری بسیار شدیدی شروع شد که تاصبح ادامه پیدا کرد.

آن زمان می‌دانستید این‌ها منافقین اند؟

اطلاع خیلی دقیقی نداشتیم ،  فکر می‌کردیم که عراقی‌ها هم همراه منافقین هستند . حتی مردمی هم که گفتم در جاده دیده بودیم می‌گفتند عراقی‌ها حمله کرده‌اند. آتش سنگینی رد و بدل شد بین ما. این تبادل آتش تا صبح ادامه داشت. حالا شما تصور کنید که اسلحه های آنها دوشکا و مینی کاتیوشا و اسلحه های نیمه سنگین بود و ما بهترین اسلحه ای که داشتیم آرپی جی بود! گردانی که من تحویل گرفته بودم،سرجمع سیصد و خرده ای نفر بود که صدو پنجاه نفرش نیروهای قدیمی گردان بودند و حدود دویست نفرشان هم نیروهایی بودند که جدید تحویل ما داده بودند .

فشار زیادی روی ما آوردند،چون اصلا فکر نمی کردند آن موقع شب و در چهل - پنجاه کیلومتری کرمانشاه به یک ستون نظامی برخورد کنند. چون فاصله زمانی استقرار لشگر در تنگه و شروع درگیری چند روز بیشتر نبود و منافقین در معادلات خود حضور این لشگر را پیش بینی نکرده بودند .

حالا شما فضای گردان ما را تصور کنید در آن شرایط. تنها در دل جاده و یک ستون مجهز نظامی هم جلویمان بود که حجم زیادی آتش روی سر ما می ریخت؛ و ما می دیدیم که هیچ عقبه ای نداریم. یعنی خودمانیم و فرشتگان نکیر و منکر! هیچ نیرویی برای پشتیبانی از ما وجود نداشت.

اصلا فکر برگشتن را از سر بیرون کرده بودیم. همه‌ی تلاشمان این شده بود که بتوانیم مقاومت کنیم در برابر این ستون نظامی. آن شب بچه‌ها واقعا ایستادگی کردند، یعنی منافقین را تا صبح معطل و زمینگیر کردند. زمین‌های اطراف جاده هم گندم بود که به خاطر درگیری ها، تماما آتش گرفته بود و فضا مثل روز روشن شده بود. آنها هم بالای گردنه بودند و ما پایین، باران تیر را روی ستون ما گرفته بودند. در مرحله‌ای حتی درگیری نفر به نفر شد. همه فارسی صحبت می‌کردند و لباس همه خاکی بود! نزدیکی های صبح بود که نیروها به من گفتند که هرچه مهمات داشتیم رو به اتمام است. من گفتم پس از الان به بعد در تیراندازی و مصرف فشنگ بیشتر دقت بکنید.

در همین ساعات بود که تصمیم گرفتیم از دشت بیاییم کمی عقب و سرگردنه چهارزبر که سایر نیروهای لشگر قرار داشتند ، مستقر شویم و آنجا را ببندیم. من به بچه‌ها گفتم که نفر به نفر بروید عقب، آنهم پشتتان را به آنها نکنید که متوجه بشوند و جرات پیدا کنند. اسلحه تان را رو به آنها می گیرید و شلیک می کنید و آرام آرام می روید عقب. حتی نماز صبح مان را روی جاده و در حال عقب آمدن خواندیم .

اما نکته‌ای که برای من جالب بود در آن شب، آرامش و طمانینه‌ی بچه‌ها بود. واقعا با همیشه فرق داشت، ترس در وجودشان نبود. در گردان هم افراد مختلف با سن و سال‌های متفاوت داشتیم. از نوجوان پانزده ساله تا پیر مرد هفتاد ساله. من عملیات های دیگری هم فرمانده گردان بودم، ولی واقعا در آن شب بچه ها یک آرامش خاصی داشتد. یعنی شما یک نوجوان و جوانی را تصور کنید که شاید اگر در آن فضا نبود شب می ترسید تنهایی برود بیرون، ولی در آن شب چنان قوت قلبی داشت که واقعا حیرت آور است.

یادم هست همان موقع یکی از بیسیم‌های این‌ها دست ما افتاد و ما مکالمات آنها را گوش می دادیم. آنطرف یک سردرگمی و التهابی افتاده بود بین منافقین. چون این اتفاق کاملا غیرمنتظره بود و توقع چنین درگیری ای را نداشتند. یعنی واقعا فکر می کردند سه روزه حکومت را ساقط می کنند. حتی من خودم دیدم که بعضی از آنها  اینقدر مطمئن بودند که آلبوم عکس های خانوادگیشان را هم آورده بودند. یادم هست که یکیشان پشت بیسیم می گفت بروید جلو. چرا پیشروی نمی‌کنید؟ آن یکی جواب می داد می‌خواهیم برویم ولی راه بسته است!! نمی‌شود. که بعد آن فرمانده شروع به فحاشی کرد.

یعنی در منافقین یک التهاب و استرسی افتاده بود و اینطرف بین بچه های ما یک آرامش و قوت قلبی وجود داشت.

در آن شب اسیر نگرفتید؟

چرا. یکی از آنها خیلی به ما التماس می‌کرد. می‌گفت من را به زور آورده‌اند و تهدیدم کرده‌اند اگر نیایی خانواده‌ات را در ایران می‌کشیم و این حرف‌ها ولی مشخص بود که منتظر است بیایند و نجاتش بدهند.

حاج آقای دوستعلی! آن شب در مقر چه خبر بود؟

مطلبی که جالب است من به شما بگویم این است که گردان ادوات لشگر، غروب همان روز یعنی چند ساعت قبل از اعزام گردان حضرت رسول(ص) به مقر لشکر در تنگه رسیدند. یگان ادوات، تجهیزات را باید در محل مستقر می‌کرد و من یادم هست که حتی ادوات را از کامیون و تریلر هم پیاده نکرده بودند و مهمات را به همراه نیاورده بودند.طبیعی هم بود،اینها فقط ادوات و تجهیزات را می آوردند و مهماتش باید از منطقه تامین می شد.حالا جلوتر می گویم که اینها چقدر و چطور به درد خوردند.

یک اتفاق جالب تر هم آن شب افتاد و آن این بود که هنگامی که بچه ها در گردنه حسن آباد درگیر بودند، یک دفعه دیدیم که توی جاده و در دل تاریکی یک کامیون از این بنزهای قدیمی از سمت کرمانشاه آمد کنار تنگه مرصاد. جلوی او را گرفتم و پرسیدم کجا می روی؟ گفت اسلام آباد! گفتم جاده که از سمت کرمانشاه به اینطرف بسته است، چطور آمدی؟ گفت: بسته بود و دو سه جا هم نگذاشتند بیایم، ولی من از کوره راه هایی که بلد بودم چون احساس وظیفه می کردم خودم را رساندم جلو. گفتیم خب حالا بارت چی هست؟ گفت مهمات! گفتم آقا کجای کاری الان اسلام آباد غرب که نمی تونی بری مهماتت رو بده به ما! اول مخالفت کرد.

 گفتم آقا! جلوتر را ببین! اینجا درگیری شده، این تیراندازی و تبادل آتش سنگین را که دید مقداری وحشت کرد و خلاصه مهمات را در اختیار ما گذاشت.

کار خدا را ببینید! هرآنچه که گردان ادوات مهمات لازم داشت از این کامیون تامین شد! فرماندهی گردان ادوات هم همان شب ادوات رو در جاده مستقر کرد و روز بعد در جلوگیری از نفوذ منافقین برای رد شدن از تنگه مرصاد نقشی اساسی ایفا کرد.آیا اینها امداد غیبی خدا نیست؟!

صبح که شد به تدریج نیروهای کمکی هم می‌رسیدند و خدا رحمت کند شهید بزرگوار صیاد شیرازی ایشان هم از بالا با هلی کوپترهای نظامی آمد و انها را درو می کرد. بالاخره منافقین هم انتقام مرصاد را با شهادتش گرفتند! چون ضربه ی سنگینی به منافقین زد.

 

در طول سه چهار روز درگیری ها ادامه دارد! چه اتفاقی در این مدت می افتد؟

براتی: آنچه اتفاق می افتد این است که صبح روز پنجم مرداد یعنی فردای آن شب درگیری، نیرو های لشگر شش که در تنگه چهارزبر خط پدافندی تشکیل داده بودند جلوی منافقین را سد کردند تا  نیروهای کمکی برسند. چون آن زمان به خاطر فراخوان حضرت امام(ره)، نیروها خیلی زیادشده  بودند.

نبرد در روز ادامه می یابد و منافقین له می شوند، شب یگان ها را بازسازی می کنند و روز بعد دوباره حمله می کنند. در این چند روز اتفاقی که می افتاد این بود که نیروهای ما بر ارتفاعات اطراف مسلط شده بودند و منافقین هم افتاده بودند وسط دشت،آنها نیروهای پیاده خود را در دشت پهن کرده بودند ولی ستون تانکها و ادوات زرهی شان روی جاده بود و در دشت پخش نشده بودند، زیرا با توجه به وضع منطقه و عجله آنها برای رسیدن به کرمانشاه چاره دیگری نداشتند . 

همین کار هم آسیب پذیری آنها را افزایش داده بود. لذا همین بود که هواپیماهای ما راحت با یک بمب چند تا ماشین و تانک را منهدم می کردند. در صورتی که اگر اینها در دشت پخش شده بودند دیگر با هواپیما نمی شد آنها را اینقدر راحت زد و باید هلیکوپتر می آمد و آن را هم چون باید پایین بیاید می شد زد. از ارتفاعات اطراف هم که در محاصره بودند و روی سرشان آتش می ریخت! حتی یادم هست همان فرمانده ادوات لشگر، سرِ مینی کاتیوشا را آورده بود پایین و مستقیم به سمت هدف شلیک می کرد. چون می دانید که مینی کاتیوشا را قوسی می زنند ولی آنجا چون فاصله خیلی زیاد نبود سر قبضه را پایین آورده بودند و مستقیم شلیک می کردند.

ولی نکته ای که قابل توجه بود جدیت منافقین در این نبردها بود. واقعا مصمم می جنگیدند. حتی یادم هست که یکی دوتا ماشین آنها هم توانست از تنگه رد شود که بچه ها زدند و منهدمشان کردند. من یادم هست که ما در مرصاد یک حسین فهمیده دیگر داشتیم. در همین درگیری ها یکدفعه یکی از تانک های آنها که به تانک دجله معروف بود شروع کرد به پیشروی و جلو آمدن. این تانکها ساخت برزیل بود و 120 کیلومتر سرعت داشت و نکته جالبش این بود که در حین سرعت هم با دقت تیراندازی می کرد.گفتند این تانک دارد می آید همینجوری  نمی شود جلویش را گرفت. یکی از بچه ها دست زد زیر نارنجک ها و آن ها را برداشت و رفت جلوی تانک! رفت و ما فقط دیدیم که تانک رفت رو هوا وآتش گرفت.بعدش هم هیچ چیز ازش پیدا نکردیم!

دوستعلی: البته ناگفته نماند که در این چند روز هواپیماهای عراق هم کاملا  وارد جریان شده بودند و مرتب عقبه ی ما و جاده ی مواصلاتی ما با کرمانشاه که تنها راه ارتباطی بود و حتی خود کرمانشاه را هم بمباران می کردند. همانطور که حاج آقا براتی هم گفتند جنگ جدی بین طرفین درگرفته بود. حتی یادم هست  ماشین آقای محصولی مورد حمله یک گلوله مستقیم تانک قرارگرفت و راننده ی ایشان شهید شد و موج انفجار به کمر ایشان آسیب رساند و مجبور شدند ایشان را ببرند عقب به بیمارستان ولی بلافاصله  ایشان به خط مقدم عملیات برگشت.                                                                 

حالا شما فکر کنید ایشان تب و لرز داشت،موج انفجار و درد کمرش هم اضافه شده بود.یادم هست که پتو دور خودش پیچیده بود و فضا را فرماندهی می کرد.جنگ هم جدی و تمام عیار بود،یعنی منافقین با توان و امکانات نظامی آمده بودند تا به خیال خام خود به اهداف شوم خود برسند.

خلاصه در این سه چهار روز واقعا تنگه برای منافقین، به معنای واقعی کلمه جهنم شده بود. به معنی واقعی آیه "انّ ربّک لبالمرصاد" تفسیر می شود. یادم هست که بعد از عملیات در کنار جاده کرمانشاه- اسلام آباد  جنازه های زیادی در طول جاده افتاده بود وغالب آنها زغال شده و سوخته بودند. جهنم دنیایی را خدا برای منافقین به پا کرد و در پایان جنگ ضربه کاری و جدی را به این خود فروختگان زد. البته جنازه های زیادی هم در ارتفاعات و شیارها بود که توسط گردان های مستقر لشکر 6 در ارتفاعات تنگه مرصاد به هلاکت رسیده بودند و بعضی از جنازه ها هم سالم بودند و اینها غالبا آنهایی بودند که فرار کرده بودند و با کپسول سیانور خودکشی کرده بودند.

شرایط هم آنقدر سخت بود که فرماندهان و نیروها بعضا سه شبانه روز نخوابیده بودند ولی مقاومت می کردند.در حقیقت مرصاد طعم شیرین ظفر و پیروزی بود که خدا در آخرین روزهای جنگ به کام ملت ما چشاند و تقاص خون شهیدانی چون بهشتی ،باهنر و رجایی گرفته شد.

لازم است بگویم که در طول سال های گذشته مسئولین و نیروهای لشگر شش همواره از مصاحبه کردن در مورد این عملیات خود داری کردند و خواستند که این توفیق بزرگ الهی با شائبه های دنیایی آلوده نشود و همین امر باعث مخفی ماندن زوایای این عملیات در شب و روز اول شد . زیرا در شب اول عملیات هیچ دوربینی و خبرنگاری در محل درگیری نبود تا وقایع آن را ثبت نماید . اگرچه در صفحه دفاع مقدس روزنامه جمهوری اسلامی در همان روزها مصاحبه مسئولین ونیرو های لشگر شش چاپ شده است.

به عنوان آخرین سوال،کمی از مرصاد بیاییم عقب تر؛ امام سخنرانی کرده اند و مردم سرازیر شده اند به جبهه؛ ناگهان اعلام می شود که قطعنامه 598 پذیرفته شد. اوضاع لشگر 6 ویژه پاسداران چه طور بود در این حالت؟ عکس العمل بچه ها و...؟!

براتی: ببینید نکته ای که هست این بود که آن زمان جنگ، زندگی ما شده بود. اما حقیقت این است که برای خیلی ها اینطور نبود. یعنی ما از منطقه که خارج می شدیم می دیدیم اصلا انگار جنگی نیست. یعنی متاسفانه بر خلاف فرمایش حضرت امام(ره) جنگ در راس همه امور نبود. ما جز آقا ( مقام معظم رهبری )  مسئولین تراز اول دولتی را در خط نمی دیدیم! یعنی رئیس جمهور  وقت آمده خط، اما خبری از نخست وزیر و وزرا و زیرمجموعه ها نبود.

خب چند روز قبل از پذیرش قطعنامه امام صحبتی داشتند و بعد از آن هم آقا در نمازجمعه نطقی داشتند که باعث شد جبهه ها دوباره پر بشود. یادم هست وقتی اخبار ساعت 2 خبر پذیرش قطعنامه را اعلام کرد همه در بهت بودند. همه ی پادگان داشت گریه می‌کرد.یعنی این چشم ها انگار دوتانکر شده بود و اشک می ریخت. من در زندگی ام شاید دوبار خیلی زیاد اشک ریخته ام، یکی هنگام پذیرش قطعنامه و یکی هم رحلت امام.

دوستعلی: در پذیرش قطعنامه سه تا صحنه قابل تحلیل بود:

۱. گریه شدید رزمندگان بالاخص در شنیدن پیام امام که فرمودند جام زهر را نوشیدم


۲. ارتباط قلبی بین رزمندگان و امام عزیزشان که این جملات مثل جام زهر نوشیدن عین خنجر در قلب بچه‌ها فرو می‌رفت


۳. در عین حال مذمتی هم در چهره همه پیدا بود که نکند ما به وظیفه خود درست عمل نکردیم و اماممان مجبور به نوشیدن جام زهر شد.

 

آقای براتی در پایان اگر جمعبندی دارید بفرمائید؟

در تمامی عملیات ها عنایات الهی و امدادهای  عیبی خداوند به رزمندگان مشهود بود ولی عملیات مرصاد به دلیل قرار گرفتن لشگر شش چند روز قبل در محل درگیری و بهم زدن تمامی معادلات دشمن نمونه بارز این امدادها بود که دلیل این الطاف را می توان در اخلاص نیروهای مسئول و رزمنده و تبعیت مطلق و عاقلانه و عاشقانه از امام جستجو کرد . قطعاً اگر این دو مورد در شرایط کنونی مصداق داشته باشد خداوند متعال نیز این امدادها را از مردم کشور اسلامیان دریغ نخواهد کرد ان شاءالله .

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها