از
كودكي ميشناختمش. با پدرم دوست بود، مدتها اسطورهي فرهاد در ذهنم جاي
داشت، از همان زمان طفوليت ماجراي چهلتكه بودنش را ميدانستم و هر وقت
خواستم جانبازی را تصور كنم، وجودش خودنمايي ميكرد.
همين
بود كه سال گذشته به ذهنم رسيد و به تحریریه پيشنهاد دادم برويم سراغش تا
گنج پنهان زندگي پر مجاهدتش را منتشر كنيم. تحريريه امتداد استقبال خوبي
كردند و با فرهاد تماس گرفتیم! اما فرهاد از این موضوع زياد خوشحال نشده
بود! نه از تماس ما! بلكه از مطرح شدنش! از اسفندماه سال 90 ماهي يكي دوبار
بهش تلفن كردم و هربار به يك بهانه جواب سربالا داد تا اينكه وقتي
خواستيم از همرزمانش بگويد قبول كرد و در مورد چند همرزمش حرفهايي زد،
آنهم تلفني! به نرمي و تواضع گفت: اگر قرار است بيايي دور هم باشيم و
همديگر را ببينيم، قدمت روي چشم، ولي اگر قرار است عكسم را در نشريهتان
چاپ كني و از من داستان بنويسي، اصلاً نميخواهد بيايي.»
ازش
دلگير نشدم! تصميم گرفتم هر آنچه ازش ميدانستم و شنيده بودم و پرسيده
بودم را بنویسم. از 58 تا 78 هرچه از بيست سال رشادتش ميدانستم را نوشتم:
چهارده
سال بيشتر نداشت كه از كتاب «خواص شيميايي مواد»، فرمول تهيهی مواد
منفجره را ياد گرفت و با دوستانش ماشین ساواک را در يك بمبگذاري منفجر
کرد.
در
يك درگيري از ساواك تير خورد و بازداشت و شكنجه شد. اولين جانباز انقلاب
اسلامي در استان سمنان است. دشمن پس از انقلاب نگذاشت انقلابمان روي آرامش
به خود ببيند. فرهاد هم تا انقلاب در خطر بود، آرام نگرفت. غائلهي گنبد
كه شروع شد با داوطلبان سپاه براي خاموش كردن آتش فتنه به گنبد و
تركمنصحرا رفت. بعد از آنجا ماجراي كردستان خواب را چشم انقلاب ربود،
فرهاد هم خواب به چشمش نيامد! رفت و تا ابتداي جنگ در كردستان جنگید.
هنوز
ماجراي كردستان تمام نشده بود كه عراق حمله كرد و جنگ شروع شد. انگار قرار
نبود انقلاب حتي لحظهاي آرامش داشته باشد. زماني كه عدهاي مصلحتانديش
حضرت روحالله(ره) را از حركت براي نهضت برحذر داشتند، پشتش به خدا و
سربازان در قنداقهاش گرم بود. فرهاد سرباز در قنداقهي خميني بود. تا وقتي
انقلاب كار دارد فرهاد آسايش ميخواهد چكار؟ به كارش نميآمد آسايش،
آرامشش را در بلنديهاي بازيدراز و بانسيلان و بردسرد و كردستان همراه با
محسن چريك و كاوه جستوجو ميكرد. احمدرضا رادان، شهيد ردانيپور، علي فضلي
و احمد وحيدي را از دوستان دوران جنگش ميشناسم.
از
فتحالمبين تا مرصاد را بوده. روزهاي بستري بودنش را كم كنيم، جمعا 80 ماه
جنگيده. وقتي تلفني ازش پرسيدم شما همهي عملياتهاي ايران را شركت كردي،
گفت: نه!
گفتم: «چهطور؟»
گفت: «یکی را نبودم، زمان حصر آبادان که در گيلانغرب بودم.»
كارنامه
جنگش خيلي زياد است، بايد قبول كند تا تاريخ زندگياش را ورق بزنيم، والا
كسي غير خودش نميداند كه چه كرده و كجاها بوده و چه دلاوريهايي كرده!
ميدانم مدتي در غرب ديدبان تيپ 14 امام حسين(ع) بوده، بعد از تشكيل تيپ
عليبن ابيطالب(ع) پيك ويژهی زينالدين بوده و در تمامي عملياتهاي
مشتركش با آقامهدي مجروح شده. آن موقع شانزده سال بيشتر نداشته! هميشه
كفِ ميدان نبرد بوده و مانند يك رزمندهي گمنام جنگيده و عملياتهاي برون
مرزي زيادي داشته است.
در
عملیات حمله به شهرک نظامی چوارتهی عراق فرمانده گردان بود. قرار بود
همزمان با عملیات «والفجر 9» در عمق 60 کیلومتری خاک عراق، يك گردان به
تیپ 3 کماندویی گارد ریاستجمهوری حمله كند تا تأمین شهر سلیمانیه را از
اختيار اين تيپ خارج كند. تیپ 3 کماندویی را بدون تلفات، از بین بردند و
موقع بازگشت از ارتفاعات هزار قله، استقبال مردم بانه و مریوان هدیهشان
بود. فرهاد در جایی گفته بود: «فقط سه تا قاطر اسیر دادیم!»
فرمانده
عمليات كردستان و فرمانده عمليات تيپ ويژه حضرت رسول كردستان هم بود. هنوز
100 تركش به تنش يادگار هست و درآوردنشان بيشتر از ماندنشان دردسر دارد.
رفقايش ميگويند: «هرجاي بدنش را آهنربا بگذاريد ميچسبد.»
شهید «محمد نبي»، همرزمش بهش ميگفت: «فرهاد چهل تكه.»
آخر بر اثر مجروحيتهايش بیستویک بار جراحي درست و حسابي شد.
در
عمليات محرم، آب رودخانه، تنِ مجروحش را سمت عراق برد. با همان تن مجروح،
دست تركش خورده و پاي از ساق شكسته، سه روز خودش را از میان میادین مین،
كشانكشان به منطقهی خودي رساند. آخر جملهی معصوم(ع) یادش بود: «نااميدي
برادر شرك است.»
«محسن
رضايي» میگوید: «عراق در پاتك مهران، «ماهر عبدالرشيد» را با يك لشکر
زرهي به جنگ خط اول فرستاد. دستور عقبنشيني صادر شده بود. چهار نفر جلوي
لشکر زرهي T 72هاي عراق با آر.پي.جي ايستادند، تا خط بدون تلفات عقبنشيني
كند. سه نفرشان شهيد شدند و دیگری به سختي مجروح شد.
«تقي
نادري»، يكي از بچههاي گردان كربلاي شاهرود میگوید: «يكي از آن چهار
نفر، فرهاد بود که با شهيدان «فصيحي، تهراني و خاني» مانع قتلعام يك گردان
شده بودند.»
آن
موقع فرمانده قرارگاه «کوثر» بود. در ارتفاعات سورن و آسمانبین با لشکر
«30 ارتش» و تعدادی از تیپهای سپاه و یک گردان از کمیتهی همراه شهید
«آریانفر» و احمدرضا رادان با سپاه یکم عراق درگیر شدند. قطعنامه که اعلام
شد، روحیهی نیروها وسط نبرد بههم ریخت. محاصرهی نعل اسبی شکل گرفت و
بانه و مریوان در حال سقوط شدند. آذوقه و مهمات به سختی به مواضع میرسید و
عراق هم بمب شیمیایی زد. ضدانقلاب شبها و پاتک صدام روزها در جریان بود.
نیروهای ارتفاع 2040 عقبنشینی کردند و خط شکست.
فرهاد تعدادی از نیروها را جمع کرد و گفت: «امروز صدای هل من ناصر امام زمان بلند است. کربلاییهایش بگویند «یا علی(ع)»
برخلاف
قاعدهی همیشگی، نیروها را به خط کرد و تصمیم گرفت که در روز روشن به خط
دشمن بزند. «مصطفیزاده»، بیسیمچیاش را صدا زد و باوجود فاصلهی
300متریشان با دشمن با هماهنگی توپخانه آتش تهیهی سنگینی سفارش میدهد.
ساعت دوازده ظهر، پس از 20 دقیقه کوبیدن مواضع دشمن، فرهاد سوار بر موتور
شد و جلوتر از نيروهايش با يك كلاشنيكف به خط زد. به لطف خدا خط دشمن سقوط
کرد و عراق عقب نشست. فرهاد با چند ژنرال عراقي كه به غنيمت گرفته بود
بازگشت. مهمات و تغذيه دو هفتهي نيروها از جاماندهي تجهيزات دشمن تأمين
شد.
چند
ماه بعد یک افسر عاليرتبهي عراقی با نیروهای مرزبان سازمان ملل آمده بود
و دنبال فرمانده خط ايران میگشت. پرسیده بود: «چه کسی چند ماه پیش
فرمانده عملیات این محور بوده؟»
جوان
بیستوسه سالهای را با لباس کردی و کلاه سیاه نشانش دادند. افسر عراقی از
دیدن یک بچهرزمنده در مقابل سنوسال و تجربهي خودش متعجب شد. از فرهاد
پرسید: «شما چهطور جرأت کردید وسط روز روشن، به خط بزنید؟»
فرهاد خنديد و گفت: «توکلت علیالله!»
سال گذشته که در جمعی خدمتش رسیده بودیم، خاطرهی زیبایی از جانبازی خودش و برادرش را برایمان تعریف کرد:
شانزده
سالم بود که در عملیاتی ترکش به سر و پهلویم خورد. نمیتوانستم بلند شوم.
آسمان از منور و آتش روشن بود، برادرم «فرزاد»، که سه سال از من کوچکتر
است، کنارم نشست و سرم را به زانو گرفت. خون روی چشمانم را با آستینش پاک
کرد. اشکهایش را دیدم. بهش گفتم: «بلند شو برو.»
اصرار
من را که دید بلند شد. دو قدم که برمیداشت، سه قدم برمیگشت. بالاخره دلش
طاقت نیاورد. نزدیک من کنار یک بوته نشست و از دور نگاهم میکرد. خدا را
شکر کردم که بالای سر من نشسته و دعا کردم هیچوقت زخمش را نبینم.
زمستان
بود برای شناسایی به منطقهی «گَردِرَش» رفته بودیم. برف زیادی باریده
بود. فرزاد سی، چهل متر جلوتر از من حرکت میکرد و من تمام حواسم به فرزاد
بود و خيالم راحت از اینکه همراهم آمده و مراقبش هستم. از بودنش ذوق
میکردم. ناگهان صدایی آمد و خمپارهای به زمین نشست. از زمین کنده شدم و
به کناری پرت شدم، تا سر بلند کردم، همه چیز سرخ بود، سفيدي برفها پر از
سرخی خون فرزاد بود. قلبم داشت از جا كنده ميشد. گيج و منگ دویدم سمت
فرزاد. پایش از زانو قطع شده بود و خون ازش میرفت. انگار داشت از خودم خون
ميرفت. برادرم بود دیگر! به سختی پرسید: «داداش چی شده؟»
صورتم خيس اشك بود. چیزی نگفتم. سرش روي زانویم بود و با دست جلوي چشمهایش را گرفته بودم.
قرار
بود با كاوه به يازده تيپ كماندويي كه ميگفتند مصري و اردني هستند، حمله
كنند. کاوه چهلوهشت ساعت پیش از عمليات، آسمانی شد و عمليات را به فرهاد
سپردند. شب جمعه آخر ماه مبارك بود؛ عملیات تنها با هشت شهيد و ده زخمي با
موفقیت انجام شد.
جنگ
كه تمام، شد تازه فرهاد بیستوسه سالش بود. بنياد جانبازان تهران برايش
هفتاد درصد جانبازي و از كار افتادگي ثبت كرد. پروندهی مجروحيتها و
گزارش حوادث و بستري شدنش هم حدود چهارصد صفحه است. بايد ميرفت خانه و
بازنشست ميشد! ولي هنوز انقلاب كار داشت، فرهاد رفت و امنيت ايلام را به
عهده گرفت!
اوايل
دههي هفتاد همراه با سردار «صفاري، كوثري، فضلي» و... براي گذراندن
دورهي آموزش عالي جنگ که ویژهی فرماندهان جنگ بود، به كره شمالي رفت.
ژنرال 75سالهي كره زير بار سرتيپي جوانِ بیستوشش، هفت ساله نميرفت؛
ميخواست ثابت كند فرهاد خیلی جوان است. فرستادش پاي نقشه و گفت: «از كشور
آبي به كشور قرمز، برنامهی حملهاي فرماندهي كن كه كشور قرمز فلج شود.»
يك
مناظرهي فني جنگ را بهش تحميل كرده بود. فرهاد ميدانست كشور قرمز، كشور
كره شمالي است. ساعتي از طرح عملياتي فيالبداههاش دفاع كرد و نقاط ضعف
كرهشمالي را چنان گفت كه گويي بیست سال در كره زندگي كرده است. ژنرال هم
قانع شد و دو مدال افتخار، جايزهی نبوغ نظامي ژنرال فرهاد 26 ساله شد.
بعد
از فرماندهي ايلام، سه سال فرمانده انتظامي تهران بزرگ بود. ماهي يكي، دو
بار خانه ميرفت و شبها در محل كار ميخوابيد. شش بار توسط منافقان و
گروهكها ترور شد که آخرين بارش 10 روز پس از ترور شهيد «صياد شيرازي»
بود.
انگار
خدا سردار نظري را ذخيرهي اسلام قرار داده بود تا ما امروز سراغش برویم و
در مقابل اينهمه رشادت و شجاعت زانوي ادب بزنیم. تلاطم بزرگ زندگي سردار
نظري فتنهي تيرماه 78 بود. جناح به اصطاح اصلاحطلب ميخواست گوشت
قربانياش كند. شكايت كردند و محاكمهاش كردند. خواستند كمرش را خم كنند و
نظام را بيآبرو. دادگاه سريالي سردار نظري دعوا سر او نبود، سر شرافت
نيروي انتظامي بود كه متهم شده بود به قتل دانشجويان. قتل برخی از
دانشجوياني كه خودشان بهعنوان شاكي پروندهی سردار نظري، به دادگاه آمده
بودند!
15
قسمت دادگاه علني در تلويزيون نصيب سردار سپاه اسلام بود. آبرويش حتي به
اندازهی مفسدان اقتصادي اهميت نداشت و چهرهاش را بدون مانع در تمامي
رسانههاي كشور بهعنوان عامل اصلي فتنهي كوي دانشگاه معرفي كردند. اما
سنت الهي هميشه بر مظلوميت شيعيان مرتضي علي(ع) نميچرخد. فرهاد با سربلندي
تبرئه شد و رئيسشان (سيد محمد خاتمي) بهعنوان رئيسجمهور از فرهاد
عذرخواهي و دلجويي كرد.
فرهاد
پس از آنكه سربلند از دادگاه بيرون آمد. بيش از يك دهه خانهنشين شد و
هنوز هم سرباز مدافع اسلام و ميهن است؛ نه خودش را طلبكار نظام ميداند و
مانند عدهاي كه براي تكتك روزهاي جبهه نرفتنشان سر نظام منت ميگذارند و
سهم ميخواهند، نه مردم را مديون خود ميداند و نه خودش را قهرمان. هرچند
سردار فرهاد نظري براي امتداد يك قهرمان است كه لابهلاي بياهميتي و
روزمرهگي جستوجوگران دولتي جنگ، هر روز پير و پيرتر ميشود. به
امتداديها پيشنهاد ميكنيم براي سردار نظري نامه بنويسند و به امتداد
بفرستند! تا شايد براي ايشان با احساس تكليف شرعي، امتداديها را سر سفرهي
پر بركت مجاهدت و دوستي با شهدا ميهمان كند!
چهارده
سال بيشتر نداشت كه از كتاب «خواص شيميايي مواد»، فرمول تهيهی مواد
منفجره را ياد گرفت و با دوستانش ماشین ساواک را در يك بمبگذاري منفجر
کرد.
در
عملیات حمله به شهرک نظامی چوارتهی عراق فرمانده گردان بود. قرار بود
همزمان با عملیات «والفجر 9» در عمق 60 کیلومتری خاک عراق، يك گردان به
تیپ 3 کماندویی گارد ریاستجمهوری حمله كند تا تأمین شهر سلیمانیه را از
اختيار اين تيپ خارج كند. تیپ 3 کماندویی را بدون تلفات، از بین بردند و
موقع بازگشت از ارتفاعات هزار قله، استقبال مردم بانه و مریوان هدیهشان
بود. فرهاد در جایی گفته بود: «فقط سه تا قاطر اسیر دادیم!»
جنگ
كه تمام، شد تازه فرهاد بیستوسه سالش بود. بنياد جانبازان تهران برايش
هفتاد درصد جانبازي و از كار افتادگي ثبت كرد. پروندهی مجروحيتها و
گزارش حوادث و بستري شدنش هم حدود چهارصد صفحه است. بايد ميرفت خانه و
بازنشست ميشد! ولي هنوز انقلاب كار داشت، فرهاد رفت و امنيت ايلام را به
عهده گرفت!
چند سطر از برای تاریخ/ برشهايي از كتاب «براي تاريخ»، نوشتهي «فرهاد نظري»
«لباس
فرم نيروي انتظامي بر چوبلباسي جا خوش كرده بود و چون نگاهم با او تلاقي
كرد، گويا به من گفت: برو! سرداري بيدردسر كه بيدردي است. پیمودن راه
خداوندی، بیکفنپوشی مجاهده نیست. اگر مرد راهی و دل تو همان دل مجنون و
رقابیه و دهلاویه است، دستهایت را درآستین استوار کن و راه عدالتخانه را
با جامهی سبز ولایتی به استقبال شتاب...
...
با قرائت حکم برائت من، موجی بزرگ کشور را در خود گرفت. تيتر روزنامهها
ديدني بود؛ دستهاي كه تا امروز اصل را بر برائت دانسته و ايران را براي
تمامي ايرانيان ميخواستند، امروز برائت را منفيترين واژهي فرهنگ زبان
فارسي ميشمردند، اما وجدان عمومي برائت را طلوع خورشيد عدالت از محكمه و
عدالتخانه ميدانستند. خودم را اگرچه در مقابل افکار ملت روسپید میدیدم،
اما رگهای از غصه جانم را میفشرد...
در
جبهه نشد. کاش در میدان پرفتنهی فریب و نیرنگ و اغواگری و در پرتاب و
شلیک تیر و ترکش قلم به کاروانیان میپیوستم. حیف شد سردار! نه؟!
متن
بالا قسمتی از مقدمهی کتاب «برای تاریخ» سردار نظری است که در این مقدمه
واگویههای درونی و مظلومیت سربازان سپاه خمینی را با لباس سبز پاسداری خود
زمزمه میکرد. متن پیشرو قسمتهایی از این کتاب است که به تشریح وقایع
فتنهی سال 78 پرداخته است.
گفتوگوي تمدنها يا مهر سكوت بر لبان مخالفان
جناب
آقای خاتمی! در مقطعی که که دنیا چشم امید به نگاه زیبای شما در منظر
گفتوگوی تمدنها دوخته است، در طول این مدت صدای مرا در سینه حبس
نمودهاند و ابزار دفاع را از حقیر ربودهاند.
دموكراسي و قانون براي بقيه!
همانگونه
که مستحضرید، به دو بهانه آشوب و فتنه شکل گرفت. اولین بهانه بحث تصویب
اصلاح قانون مطبوعات در خانهی ملت بود که شما بهتر از هرکس میدانید که
طبق اصل 123 قانون اساسی پشت پا زدن به رأی و نظر مردم و قوانین جاری کشور
جای هیچگونه دفاع و حمایتی ندارد و به بهانهی تعطیلی روزنامه «سلام» بود.
پیش از 17 تیر، درپی شکایت وزارت اطلاعات، این روزنامه تعطیل شد و شما نیز
در جریان شکایت بودهاید، ولی چند روز بعد از طرف وزارت اطلاعات
اطلاعیهای به این مضمون صادرشد: «بهمنظور جلوگیری از هرگونه تشنج در
جامعه شکایت خود را پس میگیریم.»
و
در همان روز (17 تیر) از طریق رسانههای گروهی اعلام شد. شایان ذکر است که
کمترین وظیفهی شما (طبق فصل سیزدهم اصل 176 قانون اساسی)، بهعنوان رئیس
«شورای عالی امنیت ملی» شناسایی تهدیدات، ابلاغ دستورات هوشیاری به
دستگاههای امنیتی و انتظامی کشور بوده است، که متأسفانه صورت نپذیرفت.
چند
ساعت بعد نیز بدون کوچکترین توجهی به این اطلاعیه، در شامگاه 17 تیر
تظاهراتی خشن و غیرقانونی در کوی دانشگاه صورت گرفت و با توجه به
بسترسازیهای گذشته، جرقه زده شده و شعارها و اقداماتی علیه مقدسات نظام و
ارزشها و باورهای دینی مردم داده شد. بهراستی چرا برای اعتراض به یک
اقدام قانونی (تصویب قانون اصلاح مطبوعات) که در مجلس و خانهی ملت تصویب
شده بود، روشی خشن و غیرقانونی با اقدامات مجرمانه و تروریستی آن هم
درنیمههای شب با نقابهای به چهره زده برگزیده شد؟ پشت پا زدن به رأی و
نظر مردم و قوانین جاری کشورجای هیچگونه دفاع و حمایتی ندارد.
تكليف چيست؟ رفيق دزد يا شريك قافله؟
برابر
اعتراف صریح آقای «محمدکاظم کوهی»، مدیرکل کوی و همچنین گزارش کمیتهی
تحقیق شورای عالی امنیت ملی و گردش کار حکم قاضی محترم پرونده که میگوید:
«... در این مرحله 150 دانشجو حضور داشتند و از نگهبانان کوی میخواهند در
را باز کنند تا از کوی خارج شوند، سرنگهبان از طریق آقای سطوت (معاون کوی)
با کوهی تماس گرفته و موضوع را مطرح مینماید و ایشان میگوید: در را باز
کنید. آقای کوهی سپس مراتب را تلفنی به کلانتری 125 و کشیک وزارت اطلاعات
اعلام و خود بهسمت کوی حرکت میکند.»
حضور
آشوبگران در خیابانهای اطراف کوی و ارتکاب جرایمی چون، خسارت به اموال
عمومی، حمله به یک مهدکودک، پرتاب بمب دستی و آتش زا، گروگانگیری از اعضای
پلیس، حمله و سنگپرانی به پلیس، خسارت به ماشین آتشنشانی و هتک حرمت و
فحاشی و سلب آسایش عمومی و ایجاد هرج و مرج و... از جنابعالی در مقام
ریاست شورای عالی امنیت ملی سوال میکنم، «با توجه به اینکه اگر نیروی
انتظامی در جرایم مشهود و اقدامات تروریستی عمل نکند، وفق مقررات و قانون
(مادهی 18 و 176 قانون آیین دادرسی کیفری) با آنان برخورد و انفصال از
خدمت میگردند، پرسنل دعوت شده به کوی برای انجام وظیفه چه باید میکردند؟
جز این است که درجرایم مشهود نیروی انتظامی موظف به اقدام است؟
اگر
دولت با اینگونه حرکتها و تشنج در جامعه مخالف بود و انصراف شکایت وزارت
اطلاعات به همین دلیل صورت گرفت... چرا وزیر محترم کشور در بخشی از دستور
خود، حکم برخورد با آنها را صادر کرد؟ حال که دستور برخورد را صادر کرد،
چرا از معترضین حمایت نمود؟
بمبباران محافظ انقلاب با پول انقلاب!
از
فردای آن روزنیروی انتظامی و مسئولین آن خوراکی تبلیغاتی برای احزاب و
گروههای متفاوت و مطبوعات زنجیرهای شدند و نبرد شدیدی علیه نیروی انتظامی
آغاز گردید. تاجایی که ازطرف خبرگزاری رسمی کشور و برخی جراید دولتی،
ازجمله وظایف دبیرخانه «شورای عالی امنیت ملی» و «شورای تأمین استان» در
مواقع بروز بحران، کنترل، هدایت، و تغذیه مناسب مطبوعات و رسانههای گروهی و
همچنین پردازش تبلیغات مناسب در جهت مقابله با بحران است. مهمتر آنکه
بعضی از مسئولین با انجام مصاحبهها و سخنرانیها تنور مطبوعات را داغ تر
کردند و جنگ روانی راه انداختند که همسویی برخی مطبوعات و رسانههای دولتی
با آن اغتشاش گران جای شگفتی داشت. از یک طرف به دور ازواقع نگری به تحریف و
یکسو نگری دست زدند و از طرف دیگر بانگ و فریاد مظلومیت تظاهرکنندگان
غیرقانونی و تروریستهای سیاسی را سر دادند.
دکترسلیمانی
نیزکه معاون اموزش وقت دانشگاه تهران و عضو فراکسیون دوم خرداد مجلس بود
سه سال بعد در مصاحبهای اعتراف میکند که: نقش روزنامههای زنجیره ای را
در آشوبهای تیر 78 نفی نمیکنم.
اخبار
و گزارشات کذبی نشر پیدا کرد که به قصد تحریک احساسات و جریحه دار کردن
عواطف مردم و همچنین درتداوم اقدامات غیرقانونی و خط دهی به آن شورشیان
بیان شد. آیا چنین مطالبی درراستای براندازی نظام نمیباشد؟ آیا پلیس مسئول
این بحران و تشنج است یا مطبوعات ناسالم و قانون گریز و عواملی که به
دنبال آشوب و تخریب چهره نظامند؟
عرصهي خالي ز سيمرغ و جولان مگس!
جالب
توجه اینجاست که درست موقعی که پلیس ازهرگونه برخورد با تظاهرات منع شده
بود، و اغتشاشاگران و نقابداران درسطح شهر با سواستفاده از این دستور هرچه
میخواستند انجام میدادند، ابلاغ کردند که روز 20 تیر، مسابقه فوتبال بین
دو تیم استقلال و پیروزی در استادیوم آزادی برگزار میشود. آن هم مسابقهای
با جمعیتی بیش از 100هزار نفر جوان با انگیزهها و دیدگاههای متفاوت و
نیازها و کمبودها و مشکلاتی که در ذهن خود دارند. مسابقهای که حتی در
موقعیتهای عادی، همواره برای نیروی انتظامی مشکلاتی از قبیل تخریب، ضرب و
شتم و آشوب بههمراه داشته است. ازیکسو دستور عدم برخورد و ازسوی دیگر
ایجاد کانون بحران؟ در همین زمان احزاب و گروههای متفاوت از جمله دفتر
تحکیم وحدت و گروههای ملیگرا اعلام کردند: «ما به تماشاگران مسابقه ملحق
خواهیم شد.»
ولی به لطف خدا با تلاش نیروی انتظامی و هوشیاری آن جمعیت وفادار به نظام اسلامی، مسابقه با آرامش و به دور از تنش برگزار شد.
ستون پنجم در صف دولت
آشوبگران
مجهزبه پیشرفتهترین سیستمهای ارتباطی، بیسیم و تلفنهای همراه شدند،
ولی هرگز درهیئت دولت پیگیری نشد که این سیستمهای ارتباطی را چه کسانی،
چگونه و به چه انگیزهای در اختیار اغتشاشگران قرار دادند؟ چه کسانی به
بیسیم پلیس دسترسی داشته و تدابیر و مانور نیروها را شنود و در اختیار
شورشیان میگذاشتند؟ دانشگاه کدام مملکت پیشرفته و دموکراتیک زندان دارد و
تعدادی دانشجونما آدمربایی و گروگانگیری و خرابکاری میکنند، که به گفته
یکی از دانشجویان حاضر در صحنه که از صداوسیما هم پخش شد، محل را آغشته به
بنزین و قصد سوزاندن گروگانها را مینمایند؟
دانشجو سواري
دانشجو
و دانشگاه، سازندگان ایران فردا برای رویارویی با مسائل و مشکلات زمان خود
میباشد. اما اعتراض غیرقانونی گروهی جوان دانشجو که نباید به هرج و مرج
کشیده میشد. به گمان این حقیر، دستهایی آلوده و یا بهتر بگویم، بالهایی
بلندپرواز آنچه را که خواستند به این جوانان پرشور و احساساتی دیکته کرده و
منتظر «طرح نو» ماندند. آنگونه که سرمست از پیروزی شعر سرودند که «طرح نو
دراندازیم و...»
دفتر تحکیم وحدت و ملیگراها یک بال این پرواز و مطبوعات زنجیرهای و تنشآفرین بال دیگر آن بودند.
يك بام و دو هوا...
جناب
آقای خاتمی درا جتماع مردم رزن میزان خسارت کوی دانشگاه را یک میلیارد
تومان برآورد نمودید، درحالیکه همین اظهارات را دکتر سلیمانی عنوان کرده
بودند. با این مضمون: «دوازده نفر از مأمورین انتظامی وارد خوابگاه شده و
حدودا سی دقیقه آنجا بودند و هشتصد اتاق و 2400 تخت را تخریب کردهاند.»
به
فرض قبول این ادعا که کوی دانشگاه این تعداد تخت را داشته باشد که ندارد.
پس دراین مدت، هر مأمور میبایست 66 اتاق و 200 تخت را تخریب نماید! که
وقوع چنین عمل معجزهآسایی غیرممکن است. درحالیکه ترکیب گزارشات کمیتهی
تحقیق که مورد تأیید جنابعالی نیز واقع شد، میگوید: «میزان تخریبهای به
عمل آمده حاکی از آن است که آمارهای ارائه شده در خصوص تخریب با واقعیات
تطابق ندارد و میزان واقعی تخریب کمتر از موارد اعلام شده میباشد.»
آیا
اینگونه سخنان به قصد تحریک احساسات و عواطف مردم و در توجیه عمل
غیرقانونی اغتشاشگران نبوده است؟ شایسته بود شما که از خسارات وارده به کوی
با این بزرگنمایی یاد میکنید، اشاره ای نیز به خسارتهای وارده به اموال
عمومی و بیتالمال که در خارج از کوی توسط دانشجونماها و اراذل و اوباش
وارد گردیده بود، میکردید. آیا هدف از اینگونه تلاشها ناراضی کردن و
مایوس کردن رزمندگان و نظامیان و خانواده و اطرافیان آنان نمیباشد؟ فراموش
نکنید که شما رئیسجمهور یک جناح نیستید و هر ایرانیِ شهروند نظام است و
بهرهمند از حقوق. جای تأسف است که کار توطئه و گزارشات کذب به جایی میرسد
که اصلیترین حافظ و نگهبان قانون اساسی به نقض آشکار حاصل حکمت حکیمان و
عصارهی خون شهدا تن در دهد و داغی بر زخمهای ما بنهد. به اینها اضافه
کنید اخبار کذب در خصوص پرتاب دانشجویان از طبقهی سوم، کشته شدن چند نفر و
مفقود شدن چند نفر برای تشویش اذهان عمومی و با تکیه بر مظلوم نمایی.
دعوت بي اجابت 10 ساله!
درخاتمه
با توجه به اصل 122 قانون اساسی ازمحضر ریاست محترم جمهوری جناب آقای
خاتمی جهت شرکت دریک مناظره دعوت میکنم. دلیل خود را برای این دعوت آن
میدانم که اولا یک وظیفه و تکلیف شرعی است تا در حضور شما و درمقابل ملت هم
صدا به دفاع از نظام برخاسته چراکه اعتقاد هردوی ما این است که "آن آشوب
لطمه ای بزرگ به امنیت ملی بود. و ثانیاً نحوه عملکرد مسئولین درآن واقعه
بازبینی شود. اما چنآنچه به این درخواست حقجویانه پاسخ رد بدهید با شما
همین حجت بس که عالم محضر خداست و دیدار همه ما در صحرای محشر.
حرف آخر...
از
آن روز و نه هیچ روز دیگری کسی میل به گفتوگو با ما نکرد و ما ماندیم و
هزاران قصهی ناگفته و حقایق مظلومی که در سینهی زخمخوردهی نظری و
همراهانش دفن شده بود. نمیشد سخن گفت، گوشی هم برای شنیدن نبود. آن روزها
حقگویی یعنی به سینهی تهاجم تبلیغ دشمن زدن و چشم فتنه را نشانه رفتن که
قبول میکنم بالاتر از ظرفیت دولت مردان روزگار ما بود. ما هم، همهی مصایب
را به تسلای دل غمگرفتهی مولای خود واگذاشتیم.
همانگونه
که مقام معظم رهبری فرمودند: «این حوادث یک طراحی برای مقابله با نظام بود
که نمیتوانست بدون پشتوانهی مراکز سیاستگذاری و پشتیبانیکننده
واعتمادبخش به عوامل اغتشاش صورت گیرد. فتنهای بود که توسط اجانب طراحی شد
و به حمایت بعضی از پایگاههای سیاسی اجرا و به صحنه رفت.»
مقصود تویی، بستن روزنامه بهانه/ نگاهی گذرا به فتنهی هجدهم تیر 1378
اگر
بنا باشد به وقايع 18 تير 78 بپردازيم يكي از مهمترين كارهايي كه بايد
انجام داد اين است كه با مسائل آن زمان آشنا باشيم، با شرايط عمومي و سياسي
آن روزها آشنا شويم، در وقايع 18 تير هيچ كدام از مسببين غائله محاكمه
نشدند، تنها نيروي انتظامي به محاكمه كشيده شد! سردار فرهاد نظري را به
عنوان نماينده نيروي انتظامي، در يك محاكمهي علني و جنجالي، در 15 جلسه
محاكمه كردند ولي نتوانستند او را مجرم جلوه دهند!
ماجراي
18 تير بر خلاف تصور غالب از ماجراي لايحه اصلاح قانون مطبوعات در مجلس
پنجم شروع نشد، ماجراي تيرماه 78 متأثر از دوسال مقدمهچيني رسمي و دولتي
بود، دو سال غوغاسالاري عدهاي در زمين سياست و فرهنگ، شارلاتانيسم
مطبوعاتي و فرهنگي كه از سال 76 در اثر به قدرت رسيدن طيف اصطلاح طلب در
ايران به طور عموم و در تهران به شكل خصوص شكل گرفت، زمينهساز فتنهي 78
بود!
اين
يك بحث سياسي نيست، يك گزارش سياسي هم نيست، بلكه اين مقال يك بحث فرهنگي
است، فرهنگي كه سياست تنها يكي از شئون آن است، فرهنگي كه اسلام و قوانين
آن را متعلق به 14 قرن گذشته ميداند، فرهنگي كه علم را بالاتر از دين
ميداند و دين را تنها در حد يك امر شخصي ميان خالق و مخلوق ميپذيرد. اين
فرهنگ را بارها با نامهاي فرهنگ اباحهگري، تساهل و تسامح و... شنيدهايم
ولي همهي اين نامها تحت سيطره سكولاريسم ترجمه ميشوند!
آمده بودند تا كار را تمام كنند
سكولاران
به اصطلاح مسلمانِ ايراني كه در خرداد 76 دولت را در دست گرفتند خوابهاي
مفصلي براي ايران و مردم و انقلاب ديده بودند! رأي 20 ميليوني رئيس
جمهورشان توهم دل بريدن مردم از انقلاب را درون آنها قويتر و قويتر
ميكرد، روزنامههايي كه از اسكناسهاي آن دوران بيشتر تيراژ داشتند هر روز
از طرف يكي از همراهان فرهنگي دولت سربلند ميكردند و با مقلاتي آتشين
مباني تئوريك نظام جمهوري اسلامي و همين طور فرهنگ شيعي را هدف ميگرفتند!
با
بهانهي مبارزه با انحصارطلبي و استبداد، تقدس ولايت فقيه را نشانه
ميرفتند، مبارزه با خشونت و تعصب ديني را عَلَم كردند تا ريشهي امر به
معروف و نهي از منكر را بزنند، عرفيگرايي و ترجمهي انساني از دين را
بهانهاي براي مبارزه با احكام تعزيري و حدود الهي اسلام دست گرفتند و
بالاخره حرف از استيضاح امام زمان(عج) و تظاهرات عليه خدا را وسط كشيدند!
اصلا كاري به سياهنمايي وضعيت اقتصادي و فرهنگي اين روزنامهها ندارم! ولي
بايد اين نكته را يادآور شوم كه فقط اشاره(صرفاً اشاره) به تيترهاي ضد
ديني اين نشريات و روزنامهها، كتابي مفصل ميشود.
ايران از فرانسه هم آزاد تر بود!
در
اوضاع و احوالي كه نهضت آزادي (كه امام خميني(ره) را مسئول ادامهی جنگ و
مسئول خون شهداي دفاع مقدس ميدانستند و بيانههايشان در زمان جنگ لرزه بر
اندام مادران شهدا ميانداخت و ستون پنجم دشمن را به عهده داشتند) به
راحتي مقالات ضد ديني خود را در نشريات داخلي به اسم آزادي بيان با
يارانهی بيتالمال چاپ ميكردند.
در
شرايطي رامين جهانبگلو (كه در زمان رحلت امام خميني(ره) با نوشتن
توهيننامهاي، رحلت ايشان را جشن گرفته بود و به اتحاديهی اروپا نويد
فروپاشي انقلاب اسلامي را ميداد) در مركز بررسيهاي استراتژيك رياست
جمهوري با دوستان اصلاحطلب پالوده ميخوردند و برنامهی مديريت مطبوعات و
محصولات فرهنگي كشور را برای فروپاشي از درون انقلاب تنظيم ميكردند كه
ديگر آدمهاي ضدانقلاب و ضد دين در روزنامههاي دولتي و شبه دولتي قلم
ميزدند.
كليگويي
خوب نيست، ولي آوردن مصاديق در اين مقال كوتاه نميگنجد. آزادي محض را
تصور كنيد. اين روزنامه تعطيل ميشد، نويسندگان و تحريريهاش كمتر از
چهلوهشت ساعت از عطا مهاجراني مجوز روزنامهاي ديگر را ميگرفتند!
همين
شرايط باعث شد كه كمیسيون فرهنگي مجلس پنجم، اصلاحيهاي را به قانون
مطبوعات به تصويب رساند و براي تصويب به صحن علني فرستاد كه خشم
اصلاحطلبان را برانگيخت. به طوري كه اگر تيتر روزنامههاي آنروزها را
مطالعه كنيم تصور ميكنيم اصلاحيهی قانون مطبوعات احتمالا مانند قوانين
استبدادي دولتهاي ديكتاتوري از قبيل مصر و عربستان و... است. بهتر است
براي قضاوت بهتر متن اصلاحيهی قانون مطبوعات را بخوانيم تا ببينيم آنچه
از سوي مجمع روحانيون مبارز «تهديد آزادي مطبوعات و سايهي استبداد بر فضاي
مطبوعات» ناميده ميشود دقيقا چيست.
متن اصلاحيه قانون مطبوعات:
1. ممنوعیت فعالیت مطبوعاتی برای عوامل بیگانه، اعضای گروهکهای تروریستی و ضدانقلاب، جاسوسان، وابستگان و سردمداران رژیم طاغوت و...
منع شدن مطبوعات کشور از دریافت کمک مالی از کشورهای بیگانه.
ضمانت
اجرایی برای مقابله با افراد دولتی یا غیردولتی که نشریات را برای چاپ
مطلب یا مقالهای زیر فشار قرار داده یا آنها را وادار به سانسور نمایند
(در قانون مطبوعات با تأکید بر آزادی بیان و قلم و برای پیشگیری از اعمال
قدرت مسئولان بر مطبوعات، تصریح شده بود که اگر مطبوعات دولتی یا غیردولتی
از این ماده تخلف کنند به حکم دادگاه از خدمات دولتی منفصل و یا تعزیر
خواهند شد.)
لزوم التزام عملی مدیران مسئول و صاحبان امتیاز نشریات به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.
آتش تهيه توپخانه
هنوز
مصوبهی اصلاح قانون مطبوعات در هيئت رئيسهي مجلس، براي رأیگيري در صحن
علني اعلام وصول نشده بود كه موج حملات به اين قانون از طرف بدنهي دولت و
حاميان دولت آغاز شد. شوراي شهر و تمامي تشكلّات و نشريات حامي دولت،
اعتراضهاي تندي را اعلام كردند! اين موج اعتراضات وقتي به روزنامهی سلام
با مديريت آقاي موسوي خوئينيها رسيد، تبديل به يك سونامي شد، چرا كه روز
15 تير اين روزنامه با توجه موضوع قتلهاي زنجيرهاي كه منتسب به وزارت
اطلاعات و سعيد امامي بود، نامهاي محرمانه منتسب به وزارت اطلاعات، با حذف
صدر و ذيل آن، منتشر كرد كه طرح اصلاح قانون مطبوعات را سفارش سعيد امامي
به مجلس معرفي ميكرد. حال آنكه يونسي، وزير اطلاعات از اين روزنامه به دو
دليل «افشاي اسناد محرمانهي دولتي» و همينطور «سوءاستفاده از متن جرح و
تعديلشدهي آن» به دادگاه شكايت كرد.
شكايت
وزارت اطلاعات از خوئينيها به دادگاه ويژهی روحانيت رفت و روزنامهی
سلام نيز توقيف شد. بهانه براي اصلاحطلبان جور شده بود و تهديدهاي
رسانهاي شروع شد. تيترهايي با عناوين، «مقابله با دولت»، «مخالفت با
توسعهی سياسي»، «اقدامي غيرقانوني»، «سياستورزي به پايان ميرسد»،
«محدوديت مطبوعات، خشم مردم را شعلهور خواهد كرد»، « زمان حامل حوادث
خشونتبار است»، « دانشجويان ساكت نخواهند نشست»، « پايان سياست ورزي»، «
نظام بايد هزينههاي سنگيني بپردازد» و .... تنها در مدت دو روز ميان 15 تا
17 تير بر پيشاني روزنامههاي زنجيرهاي جا خوش كرد، تصور كنيد در دو روز
غالب روزنامههاي كشور تيترهايي با اين عناوين را به صورت تيتر اول چاپ
كنند، شما چه احتمالي ميدهيد؟ اين تيترهاي تحريكآميز خارجيها را هم سر
ذوق آورده بود، هنوز در تهران و در عرصهي عمل اتفاقي نيفتاده بود كه بي
بيسي در راديو گفت: «پرچمداران جامعه مدني در ايران يعني نشريات نشاط، صبح
امروز، خرداد، همشهري و ايران، مراكز قدرت را نشانه رفتهاند و با زير
سوال بردن مشروعيت و مقبوليت نظام اسلامي، چالشي جدي فراروي حاكمان اسلامي
گشودهاند»
پاتك ستون پنجم
دفتر
تحكيم وحدت برای مخالفت با اصلاح قانون مطبوعات و توقيف روزنامه سلام دعوت
به تجمع كرد و در ساعت 9شب در خوابگاه دانشجويي اين تجمع شكل گرفت و تبديل
به تظاهرات شد. در اين بين ليدر اين جريان افرادي غيردانشجو نظير اكبر
محمدي و منوچهر محمدي بودند. جاي ديگري از كوي دانشگاه، فرخ شفيعي، با پخش
تراكت دانشجويان را به تظاهرات و راهپيمايي دعوت ميكرد.
حضور
اغتشاشگران در بين دانشجويان شدت و حرارت تظاهرات را زياد كرده بود!
درخواست كمك مدير كوي دانشگاه از پليس، نيروي انتظامي را از كلانتري 125 و
يوسف آباد به محل كشانده بود. پليس در مقابل تجمع غيرقانوني و مسدود كردن
مسير تردد وسايل نقليه و همينطور شعارهاي توهينآميز شفيعي و ليدرهاي
تظاهرات، بدون درگيري و با صحبتهاي افسر مافوق، دانشجويان را به داخل كوي
هدايت كرد. بيش از 90درصد دانشجويان به داخل كوي بازگشتند ولي همان
پانزده، بیست نفري كه جلوي در ايستاده بودند دوباره شعار دادند كه «دانشجو
گول نخور، بازي نخور» جمعيت را تحريك كردند تا دوباره به خيابان بيايند!
انگار
بعضي دوست نداشتند تا اين تجمع اعتراضي وآرام به پايان برسد و سعي داشتند
با شعارهاي تحريكآميزشان بهدنبال ايجاد درگيري بودند! كمك اوضاع بالا
گرفت و حركت به سمت خيابانها شروع شد، ولي پليس مانع حركتشان بود، پس
بهترين بهانه براي درگيري بود، كتككاري بين آشوبگران و پليس شروع شده بود
و «آن سبو بشكست و آن باده بريخت.» همين!
خط شكست..!
يك
تجمع اعتراضي تبديل به يك تظاهرات ضد نظام شد! مديريت تظاهرات به عهدهی
اعضاي دفتر تحكيم وحدت بود كه تظاهرات را بيرون از كوي دانشگاه و خيابان
منتقل كردند و هر لحظه شعارها را تندتر و به سمت شعارهاي ضدنظام پيش
بردند! دانشجويان معترض به تعطيلي يك روزنامه، خود را وسط تظاهراتي ضد
جمهوري اسلامي ميديدند!
شيشههاي
مهدكودكِ اميرآباد شكسته شد و تعدادي موتور سيكلت و لاستيك آتش گرفت و
ككتل ملوتوفها را به سمت پليس پرتاب كردند تا چند مأمور دچار سوختگي شدند!
درگيري بالا گرفت! شهر شلوغ شد و عدهاي هفتتير كش شدند! جمعيت هزار نفري
دانشجويان براي آشوبگري عدهاي كافي بود، هميشه عادت دارند خود را در
سنگر امن بقيه پنهان كنند.
درگيري
به گروگانگيري سربازان پليس در كوي دانشگاه منجر شد و ورود 12 نفر از
مأمورين پليس به كوي دانشگاه به مدت 20 دقيقه بهانهي خوبي براي تخريب و
آتش زدن خوابگاه توسط عدهاي نقابدار شد و گناه آتش زدن و از بين بردن 800
اتاق و 2400 تخت شد!
فتنه
تازه شروع شده بود، تا صبح خيابانهاي اطراف متشنج و در حال درگيري بود.
وزارت كشور دستور برخورد ميداد ولي وزيركشور و معاونش در بين دانشجويان از
نيروي انتظامي بد ميگفتند و پليس را مقصر ميدانستند! دستور عدم برخورد
با آشوبگران پردهي ديگري از سناريوي طرفداران آشوب در بدنهی دولت بود،
يعني پليس نگاه كند، گاز اشكآور نزند، درگير نشود، آشوبگران هرچه كردند
باشد! چندين بانك و ماشين و اتوبوس و موتور در روز جمعه 18 تير آتش گرفت!
بمبباران سمي و رواني
صبح
روز شنبه روزنامهها بنزينروي آتش ريختند! همهي روزنامههاي دوم خردادي
تيترهاي با اين عناوين زدند: «كوي دانشگاه به خون كشيده شد»، «دفتر تحكيم
وحدت يك هفته عزاي عمومي اعلام كرد» و «قتل حداقل دو دانشجو در حمله
نيروهاي انتظامي به خوابگاه قطعي است.»
اين
همه هماهنگي تأملبرانگيز بود! آنهم زماني كه از اظهار نظرهاي غربي هم
اطلاع داشته باشيم: «گري سيك»، مشاور امنيت ملي در دولتهاي كارتر و ريگان
گفته بود: «براي آنها كه خواستار توسعهی سياسي هستند زمان بسيار خطرناك
است در طي دو سال گذشته عليرغم وجود حمايت تبليغاتي و فيزيكي، اين افراد
در نگاه داشتن خود، شجاعت به خرج دادهاند و شجاعت آنها در روزهاي آينده
به نمايش گذاشته خواهد شد»
نشريهی
انگليسي «ميدل ايست اكونوميك دايجست» در هفتم تيرماه تيتر زده بود:
«بيشترين ناظران در تهران بر اين اعتقادند كه تابستان امسال شاهد يك آزمون
حياتي قدرت و حتي شايد دور نهايي رويارويي جدي بين جناح محافظهكار و
اصلاحطلبان خواهد بود. اصلاحطلبان يك تابستان سياسي داغ را در پيش روي
دارند تا جناح محافظهكار را از ميدان مبارزه خارج نمايند.»
برنامهريزي
آن طرف آبيها براي وقايع 6روزه ميانه 17 تا 23 تير يادآور برنامه سه روزه
صدام براي سخنراني در تهران بود. خوشخيالان انقلاب را در حال سقوط
ميديدند! بعضيهاشان براي ورود به ايران آماده شدند. حتي عدهاي از
ديپلماتها متن تبريك به قدرت رسيدن پهلوي سوم و يا رئيس هيئت انتقالي قدرت
را نيز تنظيم كرده بودند.
پشتيباني دولتي
فائزه
هاشمي، مصطفي تاجزاده، موسوي لاري، هادي خامنهاي، عبدالله نوري، داوود
سليماني، منوچهر محمدي، اكبر گنجي، عزتالله سحابي، محتشميپور، فاطمه
كروبي، مجيد انصاري و... همهگي براي آرام كردن دانشجويان به ميدان آمده
بودند ولي معلوم نبود چرا اوضاع بدتر ميشد! يكي از طرفداران ملي مذهبي
پيشنهاد حركت به سمت صدا و سيما و بيت رهبري را داده بود! جالب بود كه
معاون وزير علوم وقت نيز عبور تظاهراتكنندگان از نظام را تأييد ميكرد
دكتر داوود سليماني كه خودش از عصر 17 تير در كوي دانشگاه بود و با اعضاي
اصلي دفتر تحكيم در ارتباط بود، بعدها گفت: «خيليها ميخواستند حتي از
بحث نظام عبور كنند، صرف عبور از خاتمي و اينها كه مهم نبود، مهم اين بود
كه ميگفتند كل اين نظام را ديگر نميخواهيم و نميتوانيم تحمل كنيم.»
دقيقاً پروژهاي بود كه در فتنهي 88 نيز اجرا شد! با يك بهانه سراغ اصل
نظام ميآيند!
مسيرهاي
حركتي آشوب و تظاهرات نشانهي خوبي نبود، براي بستن يك روزنامه چه كسي
سراغ صدا و سيما را ميگيرد؟ سراغ بيت رهبري را براي چه ميگرفتند؟ بازي سر
دراز داشت!
پيراهن قلابي عثمان.!
پروژه
كشتهسازي از فتنهي جمل تا فتنهي 78 و 88 در دستور كار مديريت فتنه
بوده! 19تير همهي روزنامهها و دولتيهاي نفوذي و .... از 5نفر كشته سخن
ميگفتند! عزاي عمومي و مجلس عزا براي كساني كه هنوز زنده بودند! و حتي يكي
از آنها در بين شاكيان فرهاد نظري هم پيدايش شد! تا 21تيرماه كسي كشته
نشده بود، تا اينكه بر اساس قانون نانوشتهي: «اصلاحات خون ميخواهد» خوني
ريخته شد و يكنفر با اسلحهاي غيرسازماني به قتل رسيد! يعني دو روز بعد از
ادعاي كشته شدن 5نفر در روزنامهها...
بمبباران عقبهي خودي...
دروغپردازي
و اتهامزني چند وقتي بود كه به وزارت اطلاعات ضربات سختي زده بود. سپاه و
بسيج هم كه هميشه سيبل دشمن بودند از اين حملات بينصيب نبودند! انگار
برنامهاي بود براي فتح همهي سنگرهاي انقلاب. اينبار هم نيروي انتظامي را
گذاشته بودند وسط تا قرباني كنند! اصلاحطلبان، براي از بين بردن وجههی
نيروي انتظامي و ريختن آبروي فرماندهان آن، خيز برداشتند.
شمشير خشم مردم در نيام صبر ولايت
21 تيرماه بود كه حضرت آقا دانشجويان را دعوت كردند و از آسيبديدههاي بيگناه دلجويي كردند و مردم را به صبر دعوت كردند.
«مگر
من بارها نگفتهام در اجتماعات كسانى كه مخالفند، هيچكس نبايد رفتار
خشونتآميز داشته باشد؛ چون اين، دشمن را خوشحال مىكند. بارها ما اين حرف
را گفتيم، چرا گوش نكردند؟! چرا گوش نمىكنند؟! حتّى اگر يك حرفى كه خون
شما را به جوش مىآورد به زبان آورند - مثلاً فرض كنيد اهانت به رهبرى
كردند - باز هم بايد صبر و سكوت كنيد. اگر عكس مرا هم آتش زدند و يا پاره
كردند، بايد سكوت كنيد. نيرويتان را براى آن روزى كه كشور به آن نيازمند
است، براى آن روزى كه نيروى جوان و مؤمن و حزبالّلهى بايد در مقابله با
دشمن بايستد، حفظ كنيد، والاّ حالا فرض كنيم يك جوان، يا يك دانشجوى
فريبخوردهاى هم حرفى زد و كارى كرد؛ چه اشكالى دارد؟ من از او صرفنظر
مىكنم.»
مظلوميت
حضرت آقا در خطاب به حضرت وليعصر(عج) موج ميزد و جوانان ولايتي را از
به دنيا بودنشان پشيمان ميكرد: «آخرين جمله را هم به امام و مقتداى
خودمان ولىّعصر ارواحنافداه عرض كنيم: «اى سيّد و مولاى ما! پيش خداى
متعال گواهى بده كه ما در راه خدا تا آخرين نفس ايستادهايم. بزرگترين
آرزو و افتخار بنده اين است كه در اين راهِ پُرافتخار و پُرفيض و پُربهجت،
جان خودم را تقديم كنم.»
امر
ولايي بود. خشم مردم بايد در نيام صبر باشد. فتنه هنوز روشن نشده. دشمن
دنبال صفين بود. نهروانيان همراه با انقلاب با دمشان گردو ميشكستند و سوار
بر موتور، با بيسيم و موبايل جمعيت را كنترل ميكردند. حال آنكه هرچه
ميگذشت رسواتر ميشدند. حضرت آقا دوباره 22تيرماه به مردم تهران و ايران
پيام دادند و دعوت به صبر كردند:
«ملت رشيد و غيور ايران، مردم عزيز تهران؛
دو
روز است كه جمعى از اشرار با كمك و همراهىِ برخى از گروهكهاى سياسىِ
ورشكسته و با تشويق و پشتيبانى دشمنان خارجى در سطح تهران، به فساد و تخريب
اموال، و ارعاب و عربدهجويى پرداخته و موجب سلب امنيت و آسايش مردم
شدهاند. دشمنان زبون و حقير اسلام و انقلاب گمان كردهاند، انقلاب و مردم
مؤمن و انقلابى به آنان اجازه خواهند داد كه با فتنهانگيزى خود، راه
سلطهى آمريكاى جنايتكار را بر ميهن عزيز ما هموار كنند. گروهكهاى وابسته و
معاند، طبق تحليل اربابان و معلمان خود، گمان كردهاند مردم ايران از
اسلام و انقلاب، دست برداشتهاند، و به خيال باطل خود مىخواهند از انقلاب
اسلامى انتقام بگيرند؛ ولى غافل از اينكه ملت مؤمن و شجاع و هوشيار به
آنان و اربابان و پشتيبانان آنان اجازهى ادامهى شرارت را نخواهند داد و
نظامِ مقتدر اسلامى، آنان را به شدت منكوب خواهد كرد.
به
مسئولان در دولت و بهخصوص مسؤولان امنيت عمومى تأكيد شده است كه با درايت
و قدرت، عناصر مفسد و محارب را بر جاى خود بنشانند و بىشك كسانى كه چشم
به فتنهانگيزيهاى اين روسياهان دوختهاند، مأيوس خواهند شد.
ملت
بزرگ ايران مخصوصاً جوانان عزيز بايد در كمال هوشيارى مراقب حركات دشمن
باشند و به طور كامل با مأموران، همكارى كنند و عرصه را بر عناصر مزدور و
خودفروختهى دشمن، تنگ نمايند. و به خصوص فرزندان بسيجىام بايد آمادگىهاى
لازم را در خود حفظ كنند و با حضور خود در هر صحنهيى كه حضور آنان در آن
لازم است، دشمنان زبون را مرغوب و منكوب سازند. تأييد اسلام و مسلمين را از
خداوند متعال مسألت مىكنم.»
سپاه محمد(ص) خط را پس گرفت
سپاه
محمد(ص) مانند زمان جنگ به خيابانها ريختند. جمل و پيراهن عثمان و صفين و
قرآن به نيزه و معاويه و نهروانيان را به زبالهدان انداختند و ثابت كردند
تهران هنوز براي علي امن است. خميني اگر نيست، امتش پاي انقلاب
ايستادهاند. دشمن، 23 تيرماه با سيل جمعيت ميليوني در تهران روبهرو شد.
مردم به حمايت از امامشان بيرون آمدند و رويايي ششروزهي فتح انقلاب به
كابوسي تلخ تبديل شد. غائله خوابيد!