اولین تولید برنامههای تلویزیونی به دههي ۱۹۳۰ میلادی برمیگردد. تلویزیون به عنوان یک رسانهی تصویری، امتداد مستقیم آن چیزی است که میتوان آن را غلبهی تصویر بر کلمه و کلام در تفکر مدرن غربی نامید. در واقع آن سیطره موجب شده است که ساحت تصویر بهنوعی مهمتر و اصلیتر از ساحت کلمه بشود. کلمه با مجردات و با معانی نسبت نزدیکتری دارد و تصویر محسوس و تصویری که معطوف به ادراک حسی است، فاصلهی بیشتری دارد. اگر به عالمهای تاریخی -تاریخ غرب مدرن، تاریخ غرب قرون وسطی، غرب یونانی و رومی- و عالمهای شرقی اعم از شرق منسوخ اسطورهای یا شرق اصیل دینی نگاهی بیندازیم، در هیچ یک از اینها سیطرهی تصویر بر معنای مجرد وجود ندارد و اولین بار در عالم غرب مدرن هست که تصویر مهمتر و اصلیتر و بر معنای مجرد حاکم میشود و در واقع ساحت تفکر بشر از افق اجمال به افق تفصیل حرکت میکند.
این مسیر با ظهور نوول1 در غرب و تحت تاثیر آثار رابله2 و بعد سروانتس3 شروع میشود و امتداد پیدا میکند. سروانتس اثر معروفش دن کیشوت4 را در سال ۱۶۱۵ یا ۱۶۱۶ منتشر کرد. او مسیری را باز کرد که نهایتاً در قرن بیستم به سیطرهی ساحت تصویر انجامید. تفاوت رمان با شعر در چیست؟ شعر نو را نمیگویم. چون شعر نو بهشدت به ساحت تصویر نزدیک شده است. اما شعر کلاسیک که شعر حکمت است، یکی از ویژگیهایش این است که به ساحت معنا و مجردات نزدیکتر است تا به ساحت تصویر و در آن، تصاویر هم غالباً بر معانیای دلالت میکنند که بیشتر مجرد هستند، اگرچه اساساً اقتضای تصویر این نیست که بتواند به عالم مجردات خیلی نزدیک شود.
به هر حال ظهور پدیدهای به نام تلویزیون در امتداد این حرکتی است که در عالم مدرن رخ داده است. میشود گفت که تلویزیون قویترین، اصلیترین و تا امروز واپسین حلقهی حرکتی است که عالم غرب مدرن به سمت سیطرهی تصویر انجام داده است و این دقیقا با سیر تنزلی بشر مدرن متناظر است که هرچه بیشتر از حقیقت معنائی خود دور شده و در ساحت ناسوت5 فرو رفته است.
یکی از ویژگیهای تلویزیون این است که همزمان بر دو حس بینائی و شنوائی ما تکیه میکند. یعنی در واقع هم بینائی و هم شنوائی را به کار میگیرد و حتی میتوان گفت بینائی را بیشتر به کار میگیرد و یکی از نتایج آن این است که جدای از این که تفکر را هم میتواند تضعیف کند و میکند، تخیل را هم فوقالعاده تضعیف میکند و اساساً کار کرد ذاتی او این است.
یکی دیگر از ویژگیهای تلویزیون که موجب جذابیت آن است، این است که سرعت انتقال اخبار و بستههای اطلاعاتی را بالا میبرد. البته پرهیز دارم که بگویم اطلاعات، چون اینها اطلاعات نیستند و بیشتر وهمیات جزئی غلطزا هستند که ما آنها را به عنوان اطلاعات میشناسیم و از روش تکثیر و انبوهسازی برای القای مفهوم غفلتزای موردنظر استفاده میشود.
تلویزیون چون واسطه ندارد، یعنی مثلاً مثل تئاتر و سینما نیست که نیاز باشد به سالن نمایش برویم و حتی مثل مطبوعات هم نیست، به همین دلیل راحتتر با مخاطب ارتباط میگیرد؛ اما اینها همه نکات سطحی ماجراست. نکتهی اصلی این است که تلویزیون مذهب فرد منتشر6 دوران پست مدرن7 است، یعنی اگر تلویزیون را آنالیز و کالبدشکافی کنیم، بازتابانندهی ظهوری است که بشر پستمدرن دارد. اگرچه پستمدرن امتداد مدرنیته و مرحلهای از آن است، اما در مرحلهی پسامدرن، نوعی تفرق و تشعب و شقه شقه شدن ظهور میکند. به قول خودشان فرا روایتها از بین میروند و کمرنگ میشوند. تکثر چندین تکه و تکه تکه شدنی که در اندیشهی پسامدرن رخ میدهد، مرتبط با نسبیگرائی8 و نوسوفسطائیگرایی9 این اندیشه است.
این تکثر خاص در تلویزیون و در ساختار کلاژ 10 گونهی تلویزیون بخوبی ظاهر میشود. تلویزیون یک ماهیت کلاژگونه دارد و این بیشترین تطبیق را با فرد منتشر پست مدرن پیدا میکند. فرد منتشر اگرچه ریشه در فردانگاری11 لیبرالی دارد، اما پدیدهای است که طرح آن به اواخر قرن ۱۹ و قرن ۲۰ برمیگردد. تلویزیون در واقع مذهب این فرد منتشر است. به همین دلیل است که فرد منتشر نمیتواند از تلویزیون دور بماند و ساعتها پیش اوست. در خانوادههای ما هم متاسفانه به دلیل غلبهی این عادات، اصلاً نمیشود خلوتی را بدون تلویزیون حس و انسانی را بدون تلویزیون تصور کرد. این حضور عجیبی است که هیچ رسانهای در تاریخ بشر نداشته است. این حضور دقیقا منطبق با اقتضائات وجودی این فرد منتشر است.
همان طور که اشاره کردم تلویزیون در واقع امتداد رمان و سینماست و فاصلهای هم که به جهت غلبهی تصویر از عالم معنا میگیرد، بسیار بیش از چیزی است که ما در رمان و حتی هنرهای غیر دینی قبل از دوران مدرن شاهد بودیم.
نکتهی مهم دیگر این است که تلویزیون از نیمهی دوم قرن بیستم به بعد اصلیترین رسانهی وحدتبخش در مدرنیتهی بحرانزده گرفتار تکثر است. از دههی ۱۹۸۰ میتوانیم از تعبیر مدینهی بحرانزدهی پسامدرن نام ببریم؛ یعنی در فاز پست مدرنیته و بخصوص در دوران پسامدرن که میشود گفت تقریبا از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده است، از ۱۹۸۰ به بعد وارد فاز جدیدی میشویم که فاز مدینهی پسامدرن بحران زده است. اینها مفاهیمی است که روی تک تک آنها باید بحث کرد.
به هرحال تلويزيون اصليترين رسانهاي است كه به اين فرد منتشر متكثر فاقد وحدت، هويت و وحدت ميبخشد و جزء مكمل وجود اوست. به همين دليل است كه فرد منتشر نميتواند از تلويزيون دور شود و تلويزيون در واقع چيزي است كه او را تغذيه ميكند، او را راه ميبرد و هدايت ميكند. به عبارتي ميتوان گفت تلويزيون مذهب اوست و همان كاري را كه مذهب براي انسان سنتي در قرون وسطي12 انجام میداد – كه البته من آن را دين نميدانم و دارم از كاركرد آن سخن ميگويم- برای او انجام میدهد. من كاركرد هويتبخش تلويزيون را در همين امتداد ميبينم.
به همين دليل، تلويزيون ذاتاً غفلتزاست و با گنگي و محال بودن13 فرد منتشر نسبت پيدا ميكند. فرد منتشر، بخصوص در نيمهی دوم قرن بيستم، انسان Absurd است، چيزي كه در رمانهاي ميلان كوندرا14، در آثار كافكا15، در بعضي از آثار كامو16، در كارهای مارگريت دوراس17، سال بلو18 و ... ميبينيم و اين مسئله خيلي گسترش دارد. اين مسئله دقيقاً مرتبط است با نقشي كه تلويزيون در ارتباط با فرد Absurd بازي ميكند.
نكته ديگر اين كه تلويزيون در مدينهی بحرانزده پسامدرن، بازتابانندهی واقعيت نيست؛ بلكه سازندهی واقعيت است. يعني در واقع آن سوبژكتيويته19اي است كه از كانت20 شروع ميشود. به اين معنا كه انسان مدرن در نگاه كانتي، خودش خالق عالم ميشود و گوئي در تلويزيون، سازندهی واقعيت ميشود و اين را در ديگر رسانههاي مجازي بعد از تلويزيون هم ميبينيم.
نقش ديگري تلويزيون عنصر تخديركنندگي و تحميقكنندگي آن در عالم مدرن است كه با كاركرد ايدئولوژيك آن مرتبط است و همه اينها مستلزم بحثهاي مفصلي هستند كه من بهناگزير تيتروار عبور ميكنم.
نكتهی بعدي مفهوم دوران گذار است. نقش تلويزيون را اجمالاً برشمردیم و مسائل منفي متعددي را هم دربارهاش بيان كرديم، از شأن تصوير و از كاركرد ايدئولوژيك و تحميقگرانهاش گفتيم، اشاره كرديم كه مكمل وجود فرد منتشر است، گفتيم كه با Absurdity نسبت دارد. همهی اينها هست، اما ما در چه وضعيتي هستيم و چه نسبتي ميتوانيم با تلویزیون برقرار كنيم؟
به اعتقاد من با طلوع انقلاب اسلامي، بشر در مقياس جهاني و در ايران بهطور خاص، وارد فاز تاريخي عبور از عالم مدرن شده است؛ منتهي اين فاز تاريخي مثل همهی تحولات تاريخي ديگري كه در گذشته رخ داده، امري ناگهاني و زودثمر نيست، بلكه يك فرآيند طولاني تاريخي است. تمام دورههاي تاريخي قبل را هم كه نگاه كنيد، مثلا انتقال از قرون وسطي به مدرنيته امري نبوده كه دفعي و ناگهاني بوده باشد. در دوران قرون وسطي حداقل 200 تا 250 سال دوران گذار داريم، يعني از نيمهی دوم قرن 12 ميلادي در غرب شاهد انحطاط قرون وسطي هستيم تا در نيمهی دوم قرن 14 که طليعههاي ظهور مدرنيته را در مثلاً شعري از فرانچسكو پترارك21 يا در داستانهاي دكامرون22 و اندكي بعد در هنري كه ظهور ميكند، ميبينيم. اين فرآيند همچنان ادامه دارد تا به ظهورات اجتماعي و سياسي و اقتصادي و عيني و معماري و ... برسد، پس يك فرآيند تطور طولاني است و لذا وقتي از ظهور امري حرف ميزنيم، به معناي ظهور ناگهاني و در لحظه نيست. بايد به اين نكته توجه داشته باشيم.
همين مسئله را هم دربارهی تاريخ مردم داريم. مثلا به انحطاط يونان و روم باستان نگاه كنيد. فرآيند انحطاط از حدود نيمهی قرن دوم ميلادي شروع ميشود. مورخين غربي غالباً معتقدند از بعد از مرگ كومودوس23 -امپراتور روم باستان- در سال 192 ميلادي انحطاط شروع ميشود، اما انقراض چه موقع اتفاق ميافتد؟ به اعتقاد بعضيها در سال 476، يعني قرن پنجم است. بعضيها معتقدند كه در آغاز قرن پنجم و سال 410 است، يعني وقتي كه آلاريك24 ميرود و روم را براي اولين بار ويران ميكند. به اعتقاد برخي 395 است. هر تاريخي را كه در نظر بگيريد، 200، 300 سال فاصله است. هميشه انحطاطها فرآيند هستند و طول ميكشند و تازه وقتي كه انحطاط به انقراض انجاميد، تمدن جديدي كه حاكم ميشود و يا به تعبير بهتر عالم جديد كه حاكم ميشود، عينا محقق نميشود و باز تحقق، خودش هم يك فرآيند چند صد ساله است. يعني ظهور رنسانس25 از قرن 15 و 16 شروع ميشود و تا زماني كه سيماي شهرها و زندگي غربي صورت مدرن به خود ميگيرد، دست كم 300 سال فاصله وجود دارد و در اين فاصله مراحلي چون رفرماسيون26، روشنگري27، انقلاب صنعتي و ... را در خود داشته است.
به اعتقاد من علائم و قرائني وجود دارد كه نشان ميدهد انقلاب اسلامي طليعهی يك گذار تاريخي است، اما ما فقط در طلیعهی آن هستيم. نه در پايان آن هستيم و نه در نقطهی عطف آن. طليعه يعني شروع و آغاز يك آغاز. ما در آغاز و شروع يك سپيده هستيم كه تا محقق شود، خيلي طول ميكشد. دوران گذار اقتضائات خودش را دارد و يكي از دشوارترين دورههاي تاريخي است. هميشه دورههاي گذار براي كساني كه آن دوره را تجربه ميكنند، بسيار دشوارتر از دورههاي تحقق يك عالم است.
اگر ما در دوران گذار به سر ميبريم، يعني نميتوانيم نظام تمام عيار زندگي مثلاً ديني را محقق كنيم. ميراث آنچه را كه از دوران مدرن به جا مانده به ارث بردهايم، در فضا و حال و هواي يك مدرنيتهی بحرانزده و با خود درگير زندگي ميكنيم و در عين حال هيچ يك از وجوه آن تمدن فردائي را هم نداريم. اين وضعيت، كار را خيلي سخت ميكند، يعني در واقع ما بايد براي گشودن افقهائي، حركت پيشتازانه داشته باشيم، بدون اين كه ابزارهاي دستيابي به آن افقها و حتي تصوير روشن عينياي از آنچه كه ميخواهد رخ بدهد داشته باشيم. اجمالاً شايد بدانيم، ولي تفصيلاً نميدانيم و اين، وضع را خيلي سخت ميكند. يعني درست مثل حركت دشوار در تاريكي است. به همين دليل اين حركتها زيكزاكي و پس و پيشي ميشوند و حالت آزمون و خطا پيدا ميكنند.
اما نكته اينجاست كه ما به هرحال در چنين شرايطي هستيم. در اين شرايط با پديدهاي مثل تلويزيون، با ويژگيهائي كه برشمرديم چه بايد كرد؟ اين يك سئوال جدي است. خدا رحمت كند شهيد آويني را. او در ميان بچههاي انقلاب اولين كسي بود كه پرسشهاي اصلي زمانهی ما را درك كرد. يكي از پرسشها همين است كه ما با آنچه كه از مظاهر مدرنيته است و ما با آنها سر جنگ داريم در عين حال به آنها نياز داريم، چه بايد بكنيم و چه نسبتي بايد با آنها برقرار كنيم؟
يكي از مشكلات اساسياي كه الان داريم و شايد مسئولان صدا و سيماي ما را هم سرگردان كرده، اين است كه نه از تلويزيون و نه از كاركرد آن در دوران گذار، يك درك روشن نظري و تئوريك نداريم، يعني نه دوران گذار را خودآگاهانه ميشناسيم و اغلب اوقات هم نه تلويزيون را و وقتي بخواهيم در دوران گذار از تلويزيون استفاده كنيم، گرفتار جهل مضاعف و پيچيدهاي ميشويم. به نظر من يكي از گرههاي كار در اينجاست كه ما تصوير روشني از جايگاه، عملكرد و كاركرد تلويزيون ـ با ويژگيهائي كه بسيار فشرده و اجمالي اشاره كردم ـ در دوران گذار ـ با مختصاتي كه گفتم ـ نداريم، بنابراين سرگردان ميشويم.
در چنين وضعيتي چه كار بايد بكنيم؟ شايد مرحله اول، پيريزي يك بنيان نظری روشن است كه در اين خصوص هيچ اقدامي صورت نگرفته است. بنده گمان ميكنم اصلاً مسئولين صدا و سيماي ما هنوز اين مسئله را نميدانند و اين قضيه هنوز برايشان صورت ذهني پيدا نكرده است كه اينها در ارتباط با خود ماهيت تلويزيون با يك معضل تئوريك روبرو هستند. تازه وقتي ماهيت تلويزيون را شناختيم، بحث دوم مسئلهی تدوين يك فرمول اجرائي براي استفاده از تلويزيون است. اين مسئله روشن نيست و به همين دليل اين دوستان نميدانند كه بايد چه نسبتي را با اين عالم برقرار كنند.
در واقع ما بايد به اين سئوالات جواب بدهيم كه دامنهی اختيارات و محدوديتهاي ما در قبال تلويزيون چقدر است، چون ما نه مطلقاً ميتوانيم بر تلويزيون حاكم بشويم، نه مطلقاً اسير آن هستيم. از جائي تا جائي و از موردي تا موردي و از دوران تاريخياي تا دوران تاريخي ديگري و از شرايط خاص تا شرايط خاص ديگری، اين وضعيت ميتواند متفاوت باشد.
بنيان نظري ماجرا اين است كه به هرحال اين پديده – من تعبير ظرف يا ابزار را به كار نميبرم- اقتضائات، ماهيت و ويژگيهائي دارد و چيزهائي را به ما تحميل ميكند و از ما ميتواند چيزهائي را هم بپذيرد. ما نه اسير مطلق او هستيم و نه بر او حاكم مطلق هستيم. نكتهی ديگر اين است كه بايد بدانيم كه به هرحال ما به طور اجتنابناپذيري بايد از اين تلويزيون استفاده كنيم.
نكتهی مهمتري كه شايد كار را براي مسئولين ما دشوار ميكند، بافت خاص اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي جامعه ماست. صداوسيما با طيف مخاطبين متنوع و متكثري روبروست. موجودي كه خودش نميداند كيست، نميداند كاركردش در اين دوره زماني چيست، حالا با مجموعهاي از مخاطبين روبرو ميشود كه علايق، سلايق و خواستهاي آنها بسيار متنوع است و او فكر ميكند كه بايد همه آنها را هم راضي كند. بنابراين يك سردرگمي وحشتناك پيدا ميكند و اين ميشود وضعيت صدا و سيماي ما. اينها بنياننظري روشن كه ندارند، فرمولي هم كه بر پايهی آن بنيان نظري ساخته شده باشد، براي استفاده از اين سيستم ندارند و اصلا چنین به نظر ميرسد كه اين مباحث برايشان مطرح هم نميشود. من در بعضي از جلسات صدا و سيما بودهام و ميدانم كه اصلا وارد اين فازها نميشوند، يعني فكر ميكنند اين مسئله حل شده است. چند تا كتاب تئوري دربارهی تلويزيون داريم و مدلهاي برنامهسازي هم كه هست و دستورالعمل هم که به ما دادهاند و تكليف روشن است و ديگر بايد دنبال چه چيزي باشيم؟ اين چيزها را كه نميدانند و به نظر ميرسد كه مخاطبشان را هم نميشناسند.
ما متاسفانه داريم در عالم مدرن نفس ميكشيم و تاريخ ما 200 سال است كه به هرحال تحت سيطرهی مدرنيته است. اما سوال اینجاست که مدرنيتهی آن ناقص است؟ بله، كج و معوج است؟ بله، مدرنيتهاي كه محصول تجربه تاريخي ما باشد، نيست؟ اين هم بله، ولي بالاخره متاسفانه مدرنيته است و وقتي اين چنين است، اقتضائات و شرايط خودش را دارد. يعني ساختار طبقاتي و ويژگيهاي فرهنگي خاص خودش را دارد. سبك زندگي همهی ما خواه ناخواه متأثر از سبك زندگي مدرن است. اين امر انكارپذيري نيست. حتي چينش و معماري همين ساختمان، متأثر از فضاي مدرن است و این امری انكارپذير است.
شرايط اقتصادي اجتماعي جامعهمان را مخصوصا در 20 سال اخير ببينيد. مخصوصاً از دوران سازندگي به بعد، ما يك طبقهی متوسط مدرن بسيار نيرومند پيدا كردهايم كه اگر بخواهيم تعارف را كنار بگذاريم، فرهنگ آن سكولاريستي است، نميگويم بيدين است، ولي به قول امروزيها Life Style او سبك سكولار است. اين طبقه به لحاظ كمي، پرشمار و متاسفانه به لحاظ كيفي، تأثيرگذار است. در كنار آن يك طبقهی اجتماعي ديگر داريم كه طبقهی متوسط سنتي جامعهی ماست كه از لحاظ كميت، به دليل تغييرات اقتصادياي كه در 20 سال اخير در كشور رخ داده و سيطرهی تمام عيار سرمايهداري خاص پيراموني ما در اين دو دهه، اين طبقه متوسط سنتي به تدريج ضعيفتر شده است. بعد طبقهی كارگر و روستائيان و اقشار ديگر و طبقهی سرمايهدار سكولار را داريم كه به لحاظ كميت، كم تعداد، ولي به لحاظ نفوذ، متاسفانه منتقد هستند. اينها يك جاهائي خط مشترك دارند و يك جاهائي هم كاملاً از هم جدا هستند. در نتیجه از لحاظ سلائق، علائق و مخصوصاً فرهنگ، تعارض فرهنگي پررنگي به وجود ميآيد و چنين وضعيتي باعث ميشود كه ما با يك تركيب طبقاتي پيچيده و تركيب فرهنگي متنوع روبرو بشويم. صداوسيمائي كه نميداند چه كار بايد بكند، نه برنامه دارد و نه خودش را ميشناسد، نه ميداند با اين مخاطب چه كند و نه ميداند مخاطبش كيست و ميخواهد رسانه ملي هم باشد، تکلیفش معلوم است.
رسانهی ملي يعني چي؟ مردم گروههاي اجتماعي با ويژگيها و هويتهاي طبقاتي و فرهنگي متفاوتی دارند. طبق برخي از آمارها، شايد 20% جامعهی ما طبقهی متوسط مدرن باشند. اينها را راضي كنيد، طيف مذهبيها ناراضي ميشوند، به سراغ مذهبيها برويد، ارتباطتان را با اينها از دست ميدهيد، بخواهيد روستائيها و كارگران را راضي كنيد، بسياري از اقشار ديگر را از دست ميدهيد. نميتوانيد همه را راضي كنيد.
پس در اين دوران گذار چه بايد بكنيم؟ بايد مخاطب اصليمان را پيدا كنيم. اگر كاركرد تلويزيون در اجتماعات مدرن اين است كه تحميق ايدئولوژيك بكند و بستر وحدت بخشي براي جمع كردن افراد منتشر باشد كه دارند كاملا با تكثر وجودي خود زندگي ميكنند، اگر تلویزیون، ستون فقرات يك وحدت هژمونيك28 در يك جامعهی مدرن است و اين كاركردها را از تلويزيون میخواهيم، باید به چه كساني توجه كنيم؟ چه چيزي را بايد محور قرار بدهيم؟ كدام مخاطب را بايد اصل بگيريم؟
در اينجا هم دو نكته را بايد در نظر بگيريم. اولاً بايد در تعريف خودمان از صداوسيما به جاي رسانهی ملي، به سمت رسانهی انقلاب يا رسانهی جنگ نرم برويم. ما در كوران يك جنگ نرم هستيم. اين چيزي است كه بسياري از مسئولين ما ظاهراً متوجه آن نيستند، مخصوصا در صداوسيما و بخشهاي فرهنگي جامعه. از مجموع اتفاقاتي كه رخ ميدهند، انسان احساس ميكند اين گونه است.
اگر فرض كنيم در كوران يك جنگ نرم هستيم، اصليترين نيروي ما در اين جنگ نرم، همين صداوسيماست. ظاهراً اين صداوسيما نميداند كه چه اتفاقي دارد ميافتد و وظيفهی او در اين مسئله چيست؟ پس بايد خودش را با مسئلهی جنگ نرم، بازتعريف كند و اين كمك زيادي به مخاطبشناسي او خواهد كرد. اما نكته اينجاست كه ما نميگوئيم همهی تلويزيون را حسينيه بكنيد و بخشي از مخاطب را از دست بدهيد، اما ما يك بستر مشترك انساني اخلاقي را هنوز در جامعه داريم. ممكن است سي سال ديگر مدرنيته در جامعهی ما پيش برود و آن را هم از دست بدهيم، نميدانم، ولي هنوز يك بستر مشترك انساني اخلاقي داريم كه هم لايههاي طبقهی متوسط مدرن، هم اقشار سنتي و مذهبي و هم بخشي از كارگران و روستائيان ما را ميتواند راضي كند. سرمايهداري سكولار را که بايد کلاً رها كرد، چون نه ميشود او را راضي كرد، نه قرار است راضياش كنيم، چون او يك عنصر معاند است.
اگر با چنين وضعيتي نگاه كنيم، ميتوانيم با تكيه بر فرمول جنگ نرم و سرمايهگذاري براي برجسته كردن برخي از مخاطبين و كاستن از وزن برخي ديگر، مدلي را طراحي كنيم كه بخشي از طبقهی متوسط مدرن، مخصوصاً لايههاي زيرين و لايههاي مياني را كه در اين بستر مشترك انساني اخلاقي قرار ميگيرند، جذب كنيم، حداقل جذب 50، 60% ، اقشار سنتي مذهبي را هم تا حدود بالائي ميتوان جذب كرد و بخشي از طبقهی متوسط مدرن را كه ميتواند در دامن تبليغات امپرياليستي و نئوليبرالي29 بيفتد، كما اين كه در فتنهی 88 افتاد، حداقل منفعل و منزوي كنيم، منتهي اينها مستلزم آن است كه صدا و سيما، خود را به عنوان رسانهی نرم، تعريف و بر آن اساس، روي مخاطبين خود كدگذاري كند و دست از اين تصور بردارد كه ميتواند با تكيه بر هنجارهای رايج در تلويزيون غرب كه قطعا متضمن نوعي سكولاريسم است، همه مخاطبان را راضي كند.
منتهي اين کار پيشنيازهائي را لازم دارد، از جمله: تببین نظریه، تدوين بنيانهاي نظري تلويزيون در دوران گذار، تدوين فرمولهاي اجرائي و عملي مبتنی بر آن نظریه، چون بخشي از اين بخش دوم از دل بخش اول بیرون ميآيد و بخشي هم در مراحل اجرائي به دست ميآيد. از همه مهمتر اين كه مسئولين اجرائي ما بفهمند كه صدا و سيما بيش و پيش از هر چيز بايد رسانهی جنگ نرم باشد، چون جديترين خطري كه دارد ما را تهديد ميكند، جنگ نرم است.
در دوران جنگ تحميلي، همهی توان كشور معطوف به جنگ بود و همه چيز بر آن اساس طراحي شد. الان در جنگ نرم و همان شرايط، بلكه شرائط بدتر از آن موقع هستيم. این جنگ هم پيچيدهتر است و هم دشوارتر، چون دشمن رو در رو نداريم و دشمن، بغل دست ما، در دانشگاههاي ما، در كتابفروشيها، در سينما و در خود صدا و سيماست، بنابراين كار، خيلي سخت و دشوار است و رسانه بايد خود را بازتعريف كند كه اگر نكند درست مثل اين است كه ما يك لشكر زرهي در ارتش داشته باشيم كه در وقت جنگ يا ساكت بنشيند و يا به خودمان شلیک کند!
به همين دليل به اعتقاد من با اين شرايط، بايد هشدار بزرگي داد، چون احساس ميكنم غفلت وحشتناكي بر اصليترين نيروئي كه ميتواند و بايد وارد جنگ نرم شود، حاكم شده است. اينها گمان ميكنند اگر كمي به اين مسائل بپردازند، مخاطب را از دست ميدهند، درحالي كه اگر كمي دقت كنند، ميبينند كه اتفاقاً پرمخاطبترين برنامههاي تلويزيون آنهائي هستند كه بسيار صريح وارد فضاي جامعه ميشوند و ملاحظهكاريها را كنار ميگذارد و وارد مسائل و مباحث ميشود. پر انعكاسترين برنامههايشان اينهاست. چرا وقتي برنامهی «هويت» پخش ميشود، اين قدر ضد انقلاب داخل و خارج ميسوزد؟ اين، قدرت تأثيرگذاري تلويزيون را نشان ميدهد. چرا اينها ميترسند؟ مگر سي.ان.ان و بي.بي.سي اين كار را نميكنند؟ مگر تلويزيونهاي ديگر اين كار را نميكنند؟ از چه چيزي پرهيز يا فرار ميكنيم؟ آيا با ساختن برنامهاي مثل هويت، كارگر شهرداري يا بقال را از دست ميدهيد؟ شما فقط يك مشت انتلكتوئل را كه دشمن ذاتي شما و چه بسا در دلشان دشمن ذاتي دين هم هستند، از دست ميدهيد، هرچند همين الان هم از دست دادهايد. پس به دنبال چه دغدغه و چه نگرانياي هستيد؟ من واقعا متوجه نميشوم. اين كه ميگوئيد برنامههايمان مخاطب ندارند، شما وقتي برنامه «راز» را ميسازيد، ميبينيد كه مخاطب دارد. يعني چه كه ميگوئيد مخاطب نداريد؟ من نميدانم توجيه است؟ جهل است؟ تجاهل است؟ ولي به هرحال فكر ميكنم اين مسائل بايد يك مقدار بازنگري شوند. از اين كه صريح حرفم را زدم، عدرخواهي ميكنم، ولي احساس ميكنم خطر جدي است و بايد هشدار داد.
پاورقي
1. نوول Novel كتابي از روايتي طولاني به زبان ادبي است. ريشهی اين لغت هم در دوران قرون وسطي و هم در اوايل رومانس مدرن است.
2. فرانسوا رابله (1553- 1494) اديب، پزشك و نويسندهی بزرگ رنسانس فرانسه كه از او به عنوان طنزپرداز نيز ياد ميشود. مهمترين اثر او رمان بزرگ پانتا گروئل است كه كليسا و روحانيت را عليه او -كه خود روحاني بود- برانگيخت. در جلدهاي بعدي توانست با زبان طنز حرفش را بزند و سبك شگفتي را پديد آورد.
3. دن ميگل د سروانتس ساآودرا Don Miguel de Cervantes (1616-1547) رماننويس، شاعر، نقاش و نمايشنامهنويس اسپانيائي، صاحب اثر مشهور دن كيشوت كه از پايههاي ادبيات كلاسيك اروپاست و بسیاري آن را اولين رمان مدرن و يكي از بهترين آثار ادبي جهان ميدانند. به او لقب شاهزادهی نبوغ دادهاند.
4. دن كيشوت اثر مشهور نويسنده اسپانيائي سروانتس، از قديميترين رمانها در زبانهاي اروپائي، برخي آن را بهترين كتاب نوشته شده به زبان اسپانيائي ميدانند. سروانتس بخش اول دن كيشوت را در زندان نوشت. بخش اول در سال 1605 و بخش دوم در 1615 چاپ شد. دن كيشوت پهلواني خيالي است كه خود را مبارزي دلير و شكستناپذير ميداند و با چوبي كه آن را شمشير تصور ميكند، به جنگ دشمنان خيالي، از جمله آسيابهاي بادي ميرود.
5. عالم ناسوت در برابر عالم لاهوت است. عالم لاهوت يعني عالم الهي و روحاني و تقريبا معادل عالم غيب است و عالم ناسوت برگرفته از ناس، يعني عالم انساني و معادل عالم شهاده.
6. فرد منتشر: از نظر تاثيرگذاري، عدهاي از افراد منفعل هستند و تأثيري بر ديگران ندارند و چه بسا شايد بهتر باشد به جاي «منتشر»، به آنها «جماعت زده» گفته شود. آنان چنان از چيزي دفاع ميكنند كه گوئي اعتقاد خودشان است، ولي بعد معلوم ميشود كه حرف ديگران است. فرد منتشر بزرگترين حامي مشهورات است و سعي دارد همه را راضي نگه دارد، از تحسين ديگران ذوقزده و از تكذيبشان نااميد ميشود. همواره تابع حرف و سخن مردم است و بهراحتي روي حقيقت پا ميگذارد. مرگ او هم تغييري در چيزي ايجاد نميكند.
7. پست مدرن، پسامدرن، پسانوگرائي Post modernism: سير تحولات گستردهاي كه در فلسفه، معماري، هنر، ادبيات، فرهنگ و نگرش انتقادي اتفاق افتاد و از دل نوگرائي (مدرنيسم) و در واكنش به آن پديد آمد. مفهومي تاريخي – جامعه شناختي است كه به دوران تاريخي بعد از مدرنيته اطلاق ميشود. برخي آن را اين گونه تعريف كردهاند: چرخش از سلطنت خفقانآور روايتهاي كبير به خودمختاري پرتفرقه خردهی روايتها.
8. نسبيگرايي Relativism مفهومي در عرصهی معرفتشناسي و اخلاق. نگاه كسي كه معتقد است هيچ چيز به طور قطع و تعيين خوب نيست، بلكه صرفاً براي يك شخص يا براي يك ديدگاه مشخص و در زماني مشخص خوب است.
9. سوفسطائيگري يا سوفيسم، طرز تفكري در يونان باستان. سوفيست در لغت به معناي استاد، دانشور و زبردست و كسي كه هوشمند و زيرك است. اما به تدريج كاربرد اين لغت تغيير پيدا كرد و به كساني اطلاق شد كه با آوردن دلايل گوناگون، امر نادرستي را درست جلوه ميدهند.
10. كلاژ يا تكهچسباني Collage واژهاي فرانسوي و روشي در توليد آثار تجسمي است كه در آن مصالح و موارد مختلف را بر بوم نقاشي ميچسبانند و از تكههاي مختلف تركيب جديدي را پديد ميآورند. اين تكنيك در اوايل قرن بيستم به تكنيك محبوب هنرمندان نوگرا تبديل شد. پيكاسو نخستين كسي بود كه در سال 1912 از اين شيوه استفاده كرد.
11. فردانگاري، فردگرائي Tndividualism، نوع جهانبيني كه فرد، خود را مركز عالم ميپندارد و تنها برخواستههاي خويش متمركز و نسبت به عالم پيرامون خود بيتفاوت است.
12. قرون وسطي يا سدههاي ميانه، يكي از چهار دورهی تاريخ اروپا، از پايان امپراتوري روم در قرن 5 ميلادي تا سقوط قسطنطنيه توسط دولت عثماني و پايان امپراتوري روم شرقي (بيزانس) در 1453 كه از آن به عنوان دوران تاريكانديشي، اختناق و حاكميت كليسا ياد ميشود.
13. Absurbism هيچ انگاري كه بهنوعي به اگزيستانسياليسم مربوط است. اين فلسفه ادعا ميكند كه انسانها اساساً بيمعني و غير منطقي هستند و رنج انسانها نتيجه تلاشهاي بيهوده افرادي است كه قصد دارند معني يا دليلي براي آن در پوچي بيپايانِ وجود پيدا كنند.
14. ميلان كوندرا Milan Kundra نويسندهی اهل چك كه از سال 1975 در فرانسه زندگي ميكند و از 1981 شهروند فرانسوي شده است. برخي از آثار او عبارتند از: شوخي، عشقهاي خندهدار، دون ژوان، زندگي جاي ديگري است، مهماني خداحافظي، كلاه كلمنتیس، كتاب خنده و فراموشي، ژاك و اربابش، بار هستي، هنر رمان، جاودانگي، هويت، جهالت و ...
15. فرانتس كافكا (1924-1883) از بزرگترين نويسندگان آلماني زبان قرن بيستم، اهل مجارستان، صاحب آثاري چون: مسخ، محاكمه، گروه محكومين و ...
16. آلبركامو Albert Camus (1960-1913) نويسنده، فيلسوف و روزنامهنگار فرانسوي الجزايري تبار، برندهی جايزه نوبل ادبيات در 1957، صاحب آثاري چون: افسانه سيزيف، سوء تفاهم، سقوط، طاعون، بيگانه، كاليگولا، حكومت نظامي و ...
17. مارگريت دوراس Marguerite Duras (1996-1914) نويسنده و فيلمساز فرانسوي ملقب به «بانوي داستاننويسي مدرن»، برنده جايزه ادبي كنكور در 1984، صاحب آثاري چون: هيروشيما عشق من، جنگ، لاموزيكا، نايب كنسول، نوشتن، همين و تمام و ...
18. سائول بلو، نام اصلي سولومون بيلوز، Saul Bellow ، نويسنده یهودی امريكائي كانادائيتبار (2005-1915) صاحب آثاري چون: مرد بلاتكليف، قرباني، ماجراهاي اوگي مارچ، امروز را درياب، هندرسن پادشاه باران، هرتزوگ، سياره آقاي زاملر، جايزه هامبولت، روشتاين و ...
19. ذهنيگرائي Subjectivism، رويكرد ذهني برخورد با واقعيتها به گونهاي كه قضاوتهاي ارزشي محقق در تحقيق راه يابد. ذهنيگرايان معتقدند كه شناخت علمي پديدههاي اجتماعي تنها به صورت كمّي و عيني ميسر نيست، بلكه بايد به ابعاد ذهني نيز توجه كرد. نظريه پردازان برجستهی عينيگرائي عبارتند از :هگل، كانت، ديلتاي، ريكرت.
20. ايمانوئل كانت Immanuel (1804-1724) فيلسوف آلماني و از مهمترين فيلسوفان قرن 19 اروپا، از هيوم و لايبنیتز بسيار تأثير گرفت و بر فيلسوفان پس از خود از جمله هگل و بر كل جريان ايدهآليسم آلماني تاثير بسيار گذاشت. صاحب آثاري چون نقد عقل محض، نقد عقل عملي، نقده قوه حكم، مابعدالطبيعه اخلاق، تمهيدات
21. فرانچسكو پترارك Francesco Petrarca (1374-1304) انديشمند، مورخ، نويسنده، شاعر، انسانشناس و اومانيست ايتاليائي. اولين شاعر مدرن و از متقدمان اومانيستم، ملقب به پدر اومانيسم. نقش مهمي در پيشرفت زبان ايتاليائي به عنوان يك زبان ادبي داشت.
22. مجموعهاي از 100 داستان نوشته جيوواني بوگاچي كه احتمالاً در سال 1350 ميلادي شروع و در سال 1353 تمام شد. اثري تمثيلي و قرون وسطائي از داستانهاي هرزهی عشقي است. غير از سرگرمي و شهرت ادبي، اين اثر يك سند تاريخي مهم از زندگي قرن 14 است.
23. ماركوس اورليوس كومودوس آنتونيوس Marcus Aurelius Commodus Antoninus (192-161) امپراتور روم، در 15 سالگي به كنسولي رسيد و جوانترين كنسول تاريخ روم بود. انديشههاي فلسفي پدر را خوار ميداشت. دستور داد از او مجسمههاي فراواني بسازند كه او را مثل هركول در پوست شير و با گرز نشان دهد. خود را باززائيده هركول ميدانست و به تقليد از قهرمانان افسانهاي، گاه در ميدانهاي مسابقه به جنگ با جانوران درنده ميپرداخت.
24. آلاریک یکم (Alaric I) (410-370) پادشاه ویزیگوتها از ۳۹۵ تا ۴۱۰. نخستین فاتح ژرمانی رم. حمله او به این شهر در ۴۱۰ سرآغازی بود بر شروع زوال امپراتوری روم غربی.
25. رنسانس Renaissance یا نوزایی، جنبش فرهنگی مهمی بود که آغازگر دورانی از انقلاب علمی و اصلاحات مذهبی و پیشرفت هنری در اروپا شد. عصر نوزایش، دوران گذار بین سدههای میانه و دوران جدید است. اولین بار، واژه لفظ رنسانس را فرانسویها در قرن ۱۶ میلادی، به کاربردند. شروع دوره نوزایش را در سده چهاردهم در شمال ایتالیا میدانند. این جنبش در سده پانزدهم میلادی، شمال اروپا را نیز فراگرفت. رنسانس، یک تحول ۳۰۰ سالهاست که از فلورانس شروع شد و در انگلستان پایان یافت.
26. رفرماسیون Reformation تا پیدایى بورژوازى در اروپا، ناگزیر نظام فئودالى مسیر زوال پیمود اما همچنان نظام كهن، مقاومت سرسختانهاى از خود نشان مىداد. با شیوع اندیشههاى ناشى از جنبش رفرماسیون در اروپا، حكومتهاى مطلقهاى كه در اواخر سدههاى میانه تحكیم یافته بودند، قادر به سركوب جنبشهاى مردمى و ایجاد ممانعت از گسترش نگرشهاى نوین علمى نبودند و در حقیقت انقلابات بورژوازى كه یك به یك در كشورهاى اروپایى چهره مىنمود، براى گذار از نظام پوسیده فئودالى به نظام سرمایهدارى اجتنابناپذیر بود.
27- عصر روشنگری در تاریخ فلسفهی اروپا، Age of Enlightement اصطلاحی است که برای سدهی هجدهم میلادی و یا دورهی طولانیتر یعنی عصر خردگرایی در قرن 17 بهکار میرود. فلسفهی روشنگری فلسفهی قرن هجدهم را شامل میشود. دیدرو، ولتر، روسو، مونتسکیو، کانت و ساد از فیلسوفان عصر روشنگریاند.
28.هژمونی، فرا دستی hegemony اصطلاحی است که در نوشتههای برخی از مارکسیستهای قرن بیستم، بهویژه آنتونیو گرامشی به کار رفت و مراد از آن چیرگی مادی و معنوی یک طبقه بر طبقات دیگر است، چنان که در اصطلاح «سلطهجویی بورژوایی» به کار رفتهاست. تاکید این اصطلاح بر آن است که طبقهی مسلط نه تنها از نظر سیاسی و اقتصادی جامعه را زیر نظارت دارد، بلکه شیوهی خاص نگرش خویش به جهان و انسان و روابط اجتماعی را نیز چنان همهگیر میکند که به صورت «عقل سلیم» در میآید و آنانی که زیر تسلط هستند، این نگرش را همچون پارهای از «نظم طبیعی» جهان میپذیرند.
29. نئولیبرالیسم Neo Liberalism نئولیبرالیسم در وهلهی نخست نظریهای در مورد شیوههایی در اقتصاد سیاسی است که در آن با گشودن راه برای تحقق آزادیهای کارآفرینانه و مهارتهای فردی در چهارچوبی نهادی که ویژگی آن حقوق مالکیت خصوصی قدرتمند، بازارهای آزاد و تجارت آزاد است، میتوان رفاه و بهروزی انسانها را افزایش داد. از نظر نئولیبرالیسم، نقش دولت، ایجاد و حفظ یک چهارچوب نهادی مناسب برای عملکرد این شیوههاست.