در نگاه هنـرمندان كشـور
يكى از ويژگى هاى مهم او درك دقيق و قانونمند، از هنر و هنرمند بود. گواه اين مطلب كتاب زيباى نقد هنر او است كه به حق جريان ملموس يك سـوژه را درون هنرمند، حلاجى نموده و از زيبايى، تعريف منظم و بى نظيرى به ويژه از منظر دينى ارائه مى دهد كه در جايى يافت نمى شود.
گواه دوم، كتاب ذهنيت و زاويه ديد و نقد رمان هاى نويسندگان معاصر است.
گواه سوم نثر زيبا و شعرهاى دلنشين اوست كه مبانى فلسفى او را به زبانى سيال ارائه مى كند.
گواه ديگر هنگامى بود كه به ديدن فيلم و يا يك اثر هنرى مى نشست. آنقدر زيبا در صحنه ها و نكته ها متوقف مى شد كه گويى از اطراف كاملا غافل است.
گواه آخـر ديدارهايى بود كه با تيپ هاى گوناگون از هنرمندان سينما و شاعر و كارگردان و... داشت و آنها حرف هاى زيبايى در اين باره زده اند.
نادر طالب زاده مى گويد: بچه هاى هنرمند انقلابى تمناى پرچمدارى هنر اسلامى را از صفايى داشتند و او قبول نمى كرد.
شيخ بلد بود با هر تيپ و قشرى برخورد خاص داشته باشد. خيلى آرام و طولانى بحث مى كرد و به دليل حجم وسيع اطلاعاتش مى توانست هر طيفى را به چالش بكشاند. او مى توانست مسيحى را مسلمان كند آن هم به راحتى و بى درد سر. يك بار يكى از همراهانم طلبه اى فرانسوى بود كه خيلى زود با شيخ وارد بحث فلسفى شدند. حالت دعوت در او خيلى قوى بود و مى توانست با همه كنار بيايد. حال خوشى كه در كنار صفايى پيدا مى كردى منحصر به فرد بود. همه را مى فهميد و درك مى كرد كلياتى را براى گشايش كارها مى گفت و بچه ها راهكار استخراج مى كردند هر آدم عادى نمى توانست به سؤال هاى آنها جواب بدهد اما صفايى به عنوان يك حوزوى سنتى و كلاسيك در عين حال حاوى اطلاعات مدرن و آشنا به زمان، طورى برخورد مى كرد كه احساس مى كردى مى توان با او همراه بود. وسعت علمش به گونه اى بود كه براى هر سؤال جواب داشت و قانع مى كرد. اما هيچ گاه جايگاه خود را نيافت. شايد جلوتر از زمان حركت مى كرد
سهيل محمودى: (شاعـر) شنيده بودم خيلى از كتاب ها، خوانندگان خود را به دنبال نويسنده ها روانه كرده اند. جست و جويى كه از انس با اثر شروع شد و به مصاحبت مؤثر انجاميد. ما نيز به خواندن چند كتاب از نويسنده اى ناشناس، براى ديدنش راهى قم شديم.
حرف هايش را كه شنيدم، مثل نوشته هايش در كتاب عاشورا، انفاق، غدير، عاشورا، رشد، صميمى و عميق و تازه و جذاب بود. على صفايى به عنوان يك نويسنده، هيچ فاصله اى با آثارش نداشت خودش را كه مى ديدى انگار كتاب هايش روبروى تو بود. كتاب هايش را كه مى خواندى، انگار خودش با تو حرف مى زد.
نمى نشست به سراغش بيايند. راه مى افتاد و آدم ها را پيدا مى كرد. آدم ها را مى جست و به دعوتشان مى پرداخت، هر كه بود از يك راننده ساده تاكسى تا يك استاد دانشگاه يا كاسب و دانشجو و طلبه و هنرمند همه در همان برخورد اول، شيفته سوز و گداز و معنويتى مى شدند كه در لحن و سلوكش موج مى زد. مى فهميدى كه نمى خواهد خودش را در نگاه تو بزرگ كند يا بزرگى اش را به رخ تو بكشد مى خواست بزرگى خدا را دريابى. گاهى خودش را مى شكست تا رابطه مريدى و مرادى را از بين برده باشد كه خودش يكى از جدى ترين منتقدان اين تصوّف چشم بسته بود.
معنى مربى روحانى و عالم ربانى و راهنماى معنوى در وجود او يافت مى شد. هنر و ادبيات و سينما برايش جدى بود و به عنوان يك عالم دينى، بخشى از وظايف خود را آشنايى با هنر و ادبيات مى دانست. ادراك شعرى اش بسيار قابل توجه بود. خيلى از شعرهايى كه من حفظ بودم روحشان را وقتى صفايى مى خواند درك مى كردم.
عليرضا داوودنژاد: (كارگـردان) داوودنژاد از اولين برخورد و رودررويى با صفايى مى گويد: در حال ساختن «نياز» بودم كه به واسطه ييك از دوستان مشتاق ديدار شيخ شدم. يك روز به اتفاق هم براى ديدن شيخ راهى قم شديم. چشم را كه باز كردم خودم را در يكى از محله هاى فقير نشين شهر، روبه روى يك خانه قديمى كه درش چهار تاق باز بود، ديدم. انتظارم اين بود كه به يك مجلس رسمى وارد مى شويم. همه مؤدّب نشسته اند. سلامى مى كنيم و در گوشه اى مى نشينيم. شيخ هم در صدر مجلس برايمان صحبت مى كند، وقت ناهار بود. خانه دو اتاق تو در تو داشت كه همه در اتاق پشتى مشغول غدا خوردن بودند. هر چه نگاه كردم شيخ را پيدا نكردم... در اين بين مرد متوسط القامت با موهاى جوگندمى و عينك ته استكانى نظرم را جلب كرد. فضاى صميمى عجيبى بود، همه احساس مى كردند خانه شيخ خانه خودشان است زندگى صفايى يك زندگانى كارگاهى بود. شيخ اهل موعظه (مستقيم) نبود به جاى اين كه بگويد، عمل مى كرد. يك بار ديگر فيلم آمادئوس را به هم ديديم، فيلم ديدنش هم فوق العاده بود با ظرافت و دقت تمام فيم تماشا كرد و چون آدم هنرى بود راجع به شخصيت و رابطه و برخورد و حادثه و واقعه هميشه نكات كليدى را مى گفت و آخر اين كه آدم پيش شيخ عيب هاى خود را مى ديد. بدون آن كه تحقير شود و چون كار، كارگاهى مى كرد، از خاطر نمى رود و تأثيراتش باقى خواهد ماند و بى تكلف و مهربان بود و عاشق آدميزاد.
رضا ميركريمى: او در جايى گفته بود: شخصيت اول فيلم زير نور ماه را از شخصيت صفايى الهام گرفته است. صفايى سرصحنه يكى از فيلم هايش هم رفته بود
صادق كرميار: اصل اين كه يك استاد حوزه علميه قم كتابى در نقد آثار گابريل ماركز، شـهرنوش پارسى پور، محمود دولت آبادى بنويسـد، آنقدر جالب توجه است كه حتى بدون ارزيابى محتوايى به خواندنش راغب شويم چه رسد به اين كه مرحوم صفايى از موضع يك منتقد ادبى به نظريه پردازى در حوزه ادبيات ايران و جهان بپردازد.