محراب عزیزم سلام! همین الان پیامک بچه های سپاه برایم خبر آسمانی شدن تو
را دادند. باورم نمی شد. پشت سرهم پیامک می آمد و خبر رفتن تو را می دادند.
امروز
ظهر داشتم خودم را آماده می کردم تا در وصف شما مردان مرد بی ادعای خمینی
مطلبی به رسم ادب بنویسم ولی دلم راه نمی داد. چرایش را نمی دانم.
انگار
همین دیروز بود که تو با لباس غواصی در حالیکه کلاه سیاه نمام سرت را
پوشیده بود لب آب اروند روبرویم ایستادی و با آن لحن عشایری ات گفتی ایما
خورتیم تو سی مو دعا بکو(ماکه رفتیم تو برایمان دعا کن)
آن شب عراق چقدر آتش روی سرمان ریخت. زمین و زمان را بهم دوخته بود.
من از این ور آب کنار بیسیم می شنیدم که شما چه معرکه ای بپاکرده بودید.
صدای
لبیک یا خمینی شما از جزیره سهیل عراق بلند بود. تنها کارم آن شب گریه
بود. غریب مانده بودید. آن شب هیچ کس غربت شما را درک نکرد. یادش بخیر
محراب یادت هست علی طاهری چقدر مردانه جنگید. حتی محور گردان بچه های ذزفول
را هم پاکسازی کرد و عاقبت شهید شد.
محراب یادداری وقتی خبر شهادت جاری را شنیدی چه قشقرقی راه انداختی؟
یادت
هست در فرودگاه آبادان وقتی من از سردار شهید جاری، ابراهیمی حرف زدم تو
به رسم لری داد زدی و بر سرت کوبیدی و می گفتی ای وای از غریبی.
محراب
حالا چه وقت رفتن بود؟ من تازه از بیمارستان آمده ام و تو تازه از
بیمارستان رفتی. محراب عزیز من در این روزگار غریب تمام امیدم این است که
زودتر از همه راهی بشوم و خبر شهادت دوستانم را مثل تو نشنوم.
راستی داشتیم محراب! من گفتم حالا حالا توماندنی هستی و از دیدن تو نفسم آرام می شود.
این بدن و جسم و وجود ما بیتو و شما چه ارزشی دارد.
حالا
دیگر نوشتن من چه ارزشی دارد؟ چه فرق می کند که من از کدام حماسه و کدام
قصه تو قلم را سرپا نگه دارم؟ هنوز دوندگی های جواد را فراموش نمی کنم که
ساعت 12 شب زنگ زد و گفت محراب حالش خراب اشده و پشت در آی سی یو منتظر است
به او جایی بدهند.
بهر کس دستم رسید زنگ زدم و گفتم محراب رفتنی است بگذارید با دل خوش از شما برود.
هیچ کس جواب نداد و فهیمدم مردانگی و مردی مُرده است.
این حرف دل من نیست حرف بیمارستان بقیه الله است. تو خبر نداری مراهم با چه دنگ و فنگی در آی سی یو بستری کردند.
محراب تو در حقیقت برنده این میدان شدی.
آنان که ماندن در معرض برد و باخت هستند ولی تو برد برد بودی.
تو
در این روزگار غریب دلت مثل کوشک با خدا رفیق شش دانگ بود. از این جنجال
ها و هیاهوهای مادی بازی سیاسی طرفداران حسنوند و دارایی بدور بودی. دوستان
غواص تو در صف معرکه وارد شدند ولی تو عاری از این سرگرمی ها با خدا و
شهیدان حرف می زدی. محراب آن که از قرآن و نهج البلاغه حرف می زد هم به ما
دورغ می گوید. هرکس سعی می کند لحاف خودش را سر خودش بکشد. اگر آن ور دنیا
مردهای مرد را دیدی سلام ما را برسان.
محراب آخرین بار که دیدمت از
پشت شیشه آی سی یو همان جایی که خودم مدتی زیر آنهمه دستگاه های فشار خون،
مغز و ... بودم. چشمهایت آرامش داشت. با خواهش از سوپروایزر اجازه پیدا
کردم از پشت شیشه تو را نگاه کنم و حرف بزنم. هیچکس دور و برم نبود.
نفهمیدم کی ساعت 3 نیمه شب شد. آن قدر گریه کردم که سردرد گرفتم.
بهر که زنگ زدم می گفت با تمام وجود دارم برای محراب دعا می کنم ولی دعای تو زودتر مستجاب شد.
محراب
این حرف ها، از من نیست، از دوستانت نیست. ترجمان کارهای توست، تویی که
نمی شناختمت و اکنون نیز تو دلت با حقیقت مطلق گره خورده و شدی آن چنان که
میخواستی.
محراب ،صبر و تحمل تو در برابر مشکلات شیمیایی ات ، از تو یک انسان خستگی ناپذیر و الگویی تمام عیار پرورید.
شهادت
ارزانی ات. شهادت به قول سید منیر ، مزد مردمانی است که با خدا معامله می
کنند و در راه او گام برمی دارند این وعده محقق الهی است.
محراب
یادم نمی رود از دوستانت از من از هر که از راه می رسید دور از چشم همسرت
آهسته می خواستی تا دعا کنند تو به شهادت برسی. من هم دلتنگ همین دعا هستم.
راز
شهادت تو فرو بسته نبود. شهادت آن سان که تو مشتاق او بودی ، اشتیاق آغوش و
دیدار تو را داشت و به آرزوی خود رسید ، همان طور که تو ...
محراب
من! داستان شهادت تو و لحظه عروج جاودان تو از دلنشین ترین و صد البته
جانگدازترین خاطراتی است پس که می توان شنید. چاره ای نیست باید تحمل کرد.
به
ماشاالله ابراهیمی بگو. به جان محمد چاری بگو. به شهیدان کربلا 4 بگو. بما
ماندگان از قافله نور و عشق رحم کنید. ما را در چنبره بحث های سیاسی
حسنوند و دارایی نگه داشتند. ما را گول زدند و ما را از هم جدا کردند.
محراب عزیز دعا می کنم من هم مثل تو که از روزگار غریب صدهزار هزار شکوه و گله داری ، طولی نکشد و به احترام دوستانم راهی شوم
خدا را چه دیدی شاید اگر شما دعا کنید دل خدا هم به رحم بیاید و مرا هم کامیاب کند.
برای دوستانت در دنیا دعا کن.
دعا کن برادری ما برگردد و باز هم بهم اطمینان کنیم.
دنیا سرای رفتن است.
محمد مهدی بهداروند