لوريس چكناواريان را خيليها ميشناسند و البته خيليها هم فكر ميكنند او
هنرمندي به شدت تحت تاثير موسيقي غرب است، اين در حالي است كه چكناواريان
ميگويد به غير از ايران و فرهنگ خودش نميتواند در هيچ كجاي دنيا اثر
موسيقي خلق كند.
آنچه در پي ميآيد، گفتگوي غير رسمي ايسنا با لوريس
چكناواريان است كه از عشق به كشورش، سنين كهنسالي، علاقه ملت ارمنستان به
مردم ايران و...ميگويد.
آقاي چكناواريان شما از 75 سال عمرتان، چند سال به موسيقي خدمت كردهايد؟
از
5 سالگي موسيقي را آغاز كردم. البته تمام زندگيام هم كه موسيقي نبوده است
به هر حال درس خواندهام شيطنت كردهام و روزهايي را بيخودي هدر دادم.
شما كه بهتر ميدانيد، ما عادت كردهايم زندگي را مثل بادكنك باد كنيم و
آخر يك سوزن به آن بزنيم. موسيقي چند درصد از زندگي من است. وقتي هشت ساعت
ميخوابيم و هشت ساعت كارهاي روزمره را انجام ميدهيم ديگر چه چيزي براي
زندگي كردن ميماند؟
طبيعتا شما بخشي از زندگي خود را در سفر و در كشورهاي مختلف گذرانديد؟
بله خوشبختانه سفرهاي زيادي داشتم.
چه طور شد كه شما از بروجرد سر درآورديد؟
مادرم
در جريان قتل عام ارمنستان به ايران آمد. زيرا آنجا دو ميليون نفر قتل عام
شده بودند و پدرم هم از زندانهاي استالين فرار كرده بود. اين در حالي بود
كه پدربزرگم رييس بهداري بروجرد بود. پدرم پس از فرار كردن به ايران آمد و
در راهآهن با مادرم آشنا شد. آنها عاشق همديگر بودند، اما وقتي موفق به
ازدواج با يكديگر نشدند، تصميم گرفتند شبانه با هم فرار كنند. در حال فرار
هر دوي آنها زنداني شدند. اما وقتي ديدند كه اين دو نفر تا چه حد عاشق هم
هستند، گفتند زنداني بودن اين دو نفر فايدهاي ندارد. اين طور شد كه خوب يا
بد، من متولد شدم.
پس بيجهت نيست كه اين قدر به كشورتان علاقمند هستيد؟
عشق
است ديگر؛ من از دو سالگي به تهران آمدم و لالهزار ، جمهوري و نادري را
محله خودم ميدانم. از اين محل جاي ديگري نميروم؛ كشور من همين محله است.
تمام كوچه وپس كوچهها و آدمها را خوب ميشناسم. ساختمانها را ميشناسم و
همين جا راحتم.
معمولا چقدر از سال را در ايران ميگذرانيد؟
بستگي
دارد؛ گاهي يك سال كامل در ايران هستم و گاهي شش تا هشت ماه. در اينجا
ميمانم. اگر قصد آهنگسازي داشته باشم در ايران ميمانم؛ در ايران راحتتر
هستم چون بايد براي آهنگسازي در فرهنگ كشور خودم باشم. در فرهنگ كشور ديگر
نميتوانم آهنگسازي كنم.
اين در حالي است كه خيليها فكر ميكنند فرهنگ شما فرهنگ ارمنستان است؟
اينكه
ميگوييد يعني چه؟ ارمني بودن به چه معناست؟ زمان كورش كبير 28 پادشاه در
ايران حكومت ميكردند و همه در كنار هم بودند. امروز فقط سرحدات مرزها
تغيير كرده است. اين دليل نميشود كه فرهنگ من ايراني نباشد. فرهنگ ايران
زنده است. ترك، لر،كرد و ارمني همه ايراني هستيم.
ما ايرانيها تلقي عموميمان اين است كه در بين شما ارمنيها آدم بد وجود ندارد. آيا شما هم اين را قبول داريد؟
امكان
ندارد. يكي از آن بدها من هستم! بشر، بشر است.فرقي ندارد مال كجا باشي.
كلمه «اقليت» فقط در ايران وجود دارد. چرا كه ايرانيها مردم را از ديدگاه
مذهب ميسنجند. در زمان مشروطيت يك نفر اشتباه كرد و كلمه اقليت را رواج
داد اما اين مفهوم درست نيست.
در يك خانواده نبايد بگوييم يكي تني و
آن يكي ناتني است. همه ما يكسانيم من هم در ايران متولد شدم. اما وقتي كسي
را در چارچوب قرار ميدهي «گتو» به وجود ميآيد و اين خطرناك است. ارمني
ها مهماننوازي ايرانيها را ميبينند و در مقابل آن نمك نشناس نيستند. اما
اين بحث رفتار مردم را عوض كرده و آنها را عصبي ميكند. در هيچ كشوري
نبايد «گتو» وجود داشته باشد. من بين آدمهايي بزرگ شدم كه در زندگيشان
خيلي رنج كشيدند، اما ارامنه آدمهاي فرهنگدوستي هستند.
ارامنه معمولا يا آدمهاي صنعتي هستند يا آدمهاي هنري، اينگونه نيست؟
ارامنه
آدمهاي جالبي هستند، اما راجع به آنها خوب صحبت نشده است. آنها
جنگجوترين آدمهاي دنيا هستند. بسياري از ژنرالهاي كشورهاي شوروي كه بر ضد
نازي جنگيدند، ارمني بودند. آنها دانشمند هم هستند و در عين حال هنر را
هم دوست دارند. اما بايد بگويم ارمنيها اهل دو چيز نيستند كه گاهي چوبش را
هم ميخورند. يكي سياست و ديگري تعارف كردن است. ما ارمنيها تعارف نداريم
و خيلي رك هستيم. براي مثال شايد من براي رهبري اركستر به آنجا بروم و همه
بعد از اجرا بگويند كار چكناواريان مزخرف بود اما لازم نيست به من دروغ
بگويند و از من تمجيد نابجا بكنند. اين در حالي است كه در همه جاي دنيا
سياست حرف آخر را ميزند. ارمنيها تقريبا مثل آلمانيها هستند اما
آلمانيها شانس آوردهاند كه 70 ميليون هستند و ارامنه جمعيتشان محدود است.
به
هر حال ارامنه در سينما، تئاتر و موسيقي ايران نقش داشتهاند و اولين
ترجمههاي شكسپير به فارسي كار ارامنه بود. اما روابط عمومي خيلي خوبي
ندارند.
اما شما كه روابط عمومي خيلي خوبي داريد و خيلي خوش اخلاق هستيد؟
چون
من ايراني هستم و در ميان ايرانيها بزرگ شدم. ميدانيد كنسرت دادن در
ارمنستان خيلي كار سختي است چون كسي با تو تعارف ندارد و اگر از اجرايت
خوشش نيايد روز بعد به تو سلام هم نميكند.
اما شما در ارمنستان كنسرتهاي زيادي داشتيد!
بله. من در راه استقلال ارمنستان بر ضد شوروي كنسرتهاي زيادي داشتم و اين برايم تجربه خيلي بزرگي است.
شما به عنوان يك موسيقيدان چه نقشي در اين فعاليتهاي سياسي داشتيد؟
من بر ضد شوروي كنسرت دادم و سرود ملي آنها را عوض كردم.
راست است كه ابوالقاسم لاهوتي در آنجا وزير فرهنگ شده بود؟
چنين چيزي را نشنيدم. اما حتما در مورد آن تحقيق ميكنم البته اين موضوع غير ممكن نيست.
شما
14 شب در قالب فستيوال در تالار وحدت كنسرت داديد. اين فستيوال را خودتان
پيشنهاد داديد يا پيشنهادي از سوي بنياد رودكي بوده است؟
آنها از من دعوت كردند و من هم پيشنهاد آنها را پذيرفتم و يك فستيوال برگزار كرديم.
آيا نام فستيوال موسيقي تهران را خودتان انتخاب كرديد؟
در
همه شهرهاي دنيا فستيوالهايي مانند فستيوال وين، نيويورك و ... برگزار
ميشود، با خود گفتم چرا فستيوالي به نام تهران نباشد. تهران يك نام
بينالمللي است و همه آن را ميشناسند.
بازخورد مخاطبان از اين 14 شب اجرا چطور بود؟
استقبال
خيلي خوب بود. گاهي وقتي كنسرتي ميدهي راضي نيستي.اما وقتي مي بينم مردم
راضياند، خوشحال ميشوم. البته چيزي كه تو فكر ميكني و مردم فكر ميكنند
با هم تفاوت دارد. برايم مهم است كه مردم نظرشان خوب باشد. اما اگر درست با
مخاطب ارتباط برقرار نكنيد اجرا به درد نميخورد.اما با اينكه هرشب فوتبال
پخش ميشد، استقبال خوب بود. در تمام دنيا تمام سالنهاي كنسرت 10 تا
20درصد در شبهاي فوتبال خالياند. فوتبال رفته رفته اپيدمي شده است.
فوتبال ديگر تبديل به يك ويروس اجتماعي شده و از حالت ورزشي در آمده و
تبديل به قمار شده است. كاشكي به هنر هم همين قدر توجه ميكردند.
به نظر ميرسيد تبليغات در روزهاي اول اجرا خوب نبود اما روزهاي بعد بهتر شد و مخاطب بيشتري جذب كرد؟
بله.
متاسفانه اين يك ضعف است و گاهي در آشپزخانه 10 نفر آشپزي مي كنند. هر كس
مي گويد فلاني مقصر بود و با هم هماهنگ نيستند. گاهي هم بر ضد هم كار
ميكنند. اما خوشبختانه مردم به تدريج متوجه شدند و روزهاي بعد تبليغات
بهتر شد. موقعيت خيلي خوب نبود و كنسرت با فوتبال همراه شده بود اما در هر
حال شكايتي ندارم و از استقبال مردم راضيام.
البته چارهاي هم وجود ندارد، چون فقط در همين ايام ميتوان كنسرت داد.
كنسرت
دادن در ايران كار سختي است. چرا كه فقط يك شب يا دو شب را ميتواني براي
كنسرت انتخاب كني. اگر بخواهي فستيوال درايران برگزار كني به ندرت ميتوان
دو هفتهاي را پيدا كرد كه در آن مناسبتي نباشد. علاوه بر آن امتحانات
دانشجويان نيز دخيل است. بهترين زمان براي كنسرت دادن در ايران، ماه شهريور
و ارديبهشت است.
البته بايد ماههاي قمري را هم در نظر گرفت.
بله.
اما اتفاق افتاده كه به مدت يك ماه يك فستيوال را در ايران رهبري كنم.
مانند «ليلي و مجنون» و «خسرو و شيرين» كه چند سال پيش اجرا شد. اما
متاسفانه تعطيلات زياد است و بيشتر كنسرتهاي يكي دو روزه براي اجرا در
ايران مناسب است.
براي انتخاب رپرتوار در اين اجراها چه ويژگيهايي را در نظر ميگرفتيد و دليل تفاوت آنها چه بود؟
به
هر حال بايد قطعاتي را در اين كنسرت اجرا ميكرديم كه براي اركسترهاي زهي
نوشته شده باشند و ما به غير از چند ساز زهي، هارپ و پيانو ساز ديگري
نداشتيم. در واقع كار مجلسي در همه دنيا مرسوم است.
اين فستيوال تا چه حد ميتوانست براي دانشجويان موسيقي مفيد باشد؟
تصميمگيري
بر عهده خود آنهاست. به هر حال با اين فستيوال شرايطي برايشان فراهم شده
بود تا آنها بتوانند آثار برتر كلاسيك را به همراه سوليستهاي حرفهاي
بشنوند. آنها به جاي اينكه سي دي بخرند و موسيقي گوش كنند، ميتوانستند يك
اجراي زنده با كيفيت خوب ببينند.
شما هر شب با يك سوليست روي صحنه ميرفتيد، آنها بر چه مبناي انتخاب شده بودند و دليل تغيير رپرتوار در برخي شبها چه بود؟
سوليستها
بر مبناي آثار انتخاب ميشدند، بايد در نظر ميگرفتم كه هر سوليست آثار
كدام هنرمند را بهتر مينوازد. دليل تغيير رپرتوار هم در شب اول، تولد آرام
خاچاطوريان بود. خاچاطوريان را خوب ميشناسم وقتي يادم افتاد آن روز جشن
تولدش است، تصميم گرفتم اجرا را با قطعهاي زيبا از او آغاز كنم البته شب
آخر هم از قطعات او خيلي استفاده شد.
قرار
بود در يكي از شبهاي فستيوال ژاله صادقيان در كنار اجرا دكلمه كند، اما
ايشان به علت بيماري به اجرا نيامدند؛ آيا اين نكته در كنسرت شما تاثير
داشت؟
فكر نميكنم تاثير زيادي بر اجراي ما گذاشت. به هر حال
خيلي از مردم به خاطر موسيقي به كنسرت ميآيند. در كنسرت قبلي كه خانم
صادقيان «ليلي و مجنون» را دكلمه كردند، خيليها به من گفتند كه ما سه بار
به كنسرت آمديم. يك بار براي شنيدن موسيقي، يك بار براي شنيدن كلام و يك
بار ديگر براي شنيدن هر دوي آنها آمديم.
خوب شايد دليلش اين است كه
ما ايرانيها موسيقي را در طول تاريخ خوب گوش نكردهايم. در ايران، ادبيات
رشد بيشتري نسبت به موسيقي داشته است براي همين است كه مردم بيشتر شعر را
دوست دارند. يادم است كه روحالله خالقي گريه ميكرد و ميگفت: «لوريس من
سعي كردم در برنامه «گلها» مردم را به موسيقي بيكلام عادت دهم اما هر وقت
صداي خواننده قطع ميشود، آنها راديو را خاموش ميكنند.» آنچه بايد در
نظر گرفت اين است كه اين كشور، كشور كلام است. اما هستند كساني هم كه به
موسيقي علاقه دارند.
فكر ميكنم آخرين شب فستيوال فضايي متفاوتي داشت، چرا كه با تولد شما همراه شده بود؟
بله
اما آن روز تولد من نبود. در اروپا رسم است كه هر سال را به نام يك نفر
انتخاب ميكنند و تمام سال به اسم او نامگذاري ميشود. براي مثال از سال
بتهوون ياد ميكند. البته همچين رسمي در ايران رايج نيست. به هر حال 75 سال
عمر من مثل 75 ثانيه گذشت. آخر زندگي ما هم كه زندگي واقعي نيست. دايم در
گير و دار قوانين اجتماعي هستيم. اين قوانين اينقدر ما را اشتباه بار
آوردهاند كه همه مانند موتور كارخانه عمل ميكنيم. همه روي يك ريل
ايستادهايم و منتظر متوقف شدن هستيم و در هر مسير وظيفهاي مشخص براي خود
تعيين كردهايم. مثلا ميگوييم اكنون سن ازدواج است و حالا نوبت بچهدار
شدن است و ديگران هم ميگويند كه فلاني كي ميميرد كه ارثاش به ما برسد؟
آخر اين مفهوم ندارد. تمام سيستم فكري ما اشتباه است. هر كس دنيا را
اينگونه شروع كرده، اشتباه شروع كرده است. چرا مثل ماشين الات زندگي
ميكنيم و فكر ميكنيم آمدهايم تا به خاتمه برسيم؟
در كنسرت شما مردم حتي گاهي دست هم زدند خيلي ها فكر ميكنند كه اين نكته بدي است؟
نه
اصلا، اين يك سنت اروپايي است. بعد از يك سمفوني سنگين بايد چيزي به گوش
مخاطب برسانيم كه سبك شود. درست مثل اينكه وقتي غذاي سنگين ميخوريد، بعد
آن شيريني يا شكلات ميل ميكنيد؛ هنر هم همين است. بعضي رهبرها خودشان را
زيادي جدي ميگيرند. كسي گناهي نكرده كه من موزيسين هستم. من هم گناهي
نكردم. قرار نيست چون من موسيقيدانم از مردم جدا باشم.
شما هميشه در حين اجرا با مخاطب شوخي هم ميكنيد؟
مخاطبي
كه آمده موسيقي بتهوون، شوپن و ... را بشنود گاهي ذهنش هم خسته است. ديگر
دنيا عوض شده است. اين اجراها براي زمان امپراطوريها است. الان عصر
دموكراسي است. ما هم بشر هستيم و جزيي از اجتماع به حساب مياييم. بايد
همرنگ مردم باشيم. البته نميدانم شايد من هم اشتباه ميكنم.
ما هميشه عادت كرديم كه در كنسرتها رهبر كنسرت را يك حاكم و از يك طبقه ديگر بشناسيم اما در اجراي شما مردم هم جزوي از اجرا هستند؟
بله.
به خاطر اينكه هنر ديكتاتوري نيست. هنر دموكراسي است. كسي كه بليت خريده و
به كنسرت آمده، گناهي نكرده است او آمده كه از اجراها لذت ببرد، پس بايد
ديوارها را برداريم.
فكر نميكنيد
حضور شما در ايران گاهي به اين معنا بوده كه مسئولان بيلان كاري خود را پر
كنند و بگويند از چكناواريان دعوت كرديم و او برايمان برنامه اجرا كرد؟
نميدانم
چه بگويم، آخر نميتوانيم مطمئن شويم. به هر حال سپاسگزارم كه آنها اين
لطف را كردند و اين كنسرت را برايم برگزار كردند. هدف و منظورشان را هر
طوري ميتوان آناليز كرد. البته هر طور آناليز ميكني آخرش به اشتباه
ميرسد. هيچ وقت به واقعيت نميرسي. البته بايد اين را هم بگويم آقاي حسيني
هم مرد روشنفكر و هنردوستي است.
شما در نشست خبريتان از آثاري صحبت كرديد كه هيچ گاه آنها را اجرا نخواهيد كرد؟ چرا؟
اپراها
و آثار زيادي را نوشتهام كه مطمئن هستم. هيچ گاه در طول زندگيام اجرا
نخواهند شد. دليلش هم نبودن اسپانسر است. شايد در ايران سرمايهگذار داشته
باشيم، ولي اسپانسري نداريم چون پولي برنميگردد. در تمام دنيا 80 درصد
كنسرتها را دولت و مردم حمايت ميكنند. دولتها در سال 100 ميليون دلار به
اركسترها هديه ميدهند. دليلش هم اين است كه آنها نميتوانند بدون فرهنگ
زندگي كنند. شهري كه فرهنگ نداشته باشد، قابل زندگي نيست. البته مردم هم
كمك ميكنند. براي مثال در آمريكا دولت براي هنرهزينه نميكند و
سرمايهگذاران هم به سمت موسيقي پاپ و جاز ميروند. خرج موسيقي كلاسيك بالا
است و حتي اگر قيمت بليت چند دلار باشد، خوب نميفروشد.
نوازندگان شما همگي ارمني بودند. تلقي آنها پس از اجرا نسبت به ايران چگونه بود؟
ارمنيها
ايرانيها را ميپرستند. احساسات، اخلاق و فرهنگ، هيچ گاه عوض نميشود. ما
دو ملت هميشه با هم بوديم و مثل دو برادر هستيم. ايران مثل خانه ارمنيها
است.
شما در نشست خبريتان از ساخت يك فيلم هم خبر داديد؟ آيا اين يك موضوع جدي است؟
بله،
ميخواهم فيلم بسازم و خودم در آن بازي كنم. دنيا به سرعت پيش ميرود ما
نبايد درجا بزنيم. نقاشي ميكشم و مجسمهسازي هم ميكنم.
پس ميخواهيد تا مدتها جواني كنيد؟
من
به پيري اعتقادي ندارم. اينها همه مرزبنديهاي اشتباه است. وقتي سن بالا
ميرود زيباييهايت به درونت نفوذ ميكند آدمهاي ظاهربين ميگويند تو پير
شدهاي اما بايد بگردي و زيباييها را در خودت پيدا كني، من حالا حالاها
كار دارم و ميخواهم به علايقام برسم.