فارس، حسن شاهحسینی از نیروهای ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران بوده است؛ وی متولد سال 1325 در محله «سر پولک» بوده و در مدرسه «خیام» درس خوانده است.
شاهحسینی از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان نیروی مردمی در دفتر نخستوزیری حضور داشت. عملیات آزادسازی سوسنگرد یکی از عملیاتهایی است که بیتدبیری بنیصدر در آن موجب محاصره طولانی رزمندگان و شهر میشود.
وی که در جریان این عملیات به عنوان نیروی شناسایی ستاد جنگهای نامنظم حضور داشته است، ضمن نحوه بیان آشنایی خود با شهید چمران و ورود به ستاد جنگهای نامنظم، در سالگرد عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری به نمونهای از کارشکنیهای وی اشاره کرده است.
حسن و اسماعیل شاهحسینی در منطقه سوسنگرد |
* اخلاق و روحیات شهید چمران مرا جذب کرد
شهید چمران را قبل از انقلاب دورا دور میشناختم. بعد از انقلاب، در معاونت امور انقلاب در نخست وزیری، جزو نیروهای مردمی بودیم که از دفتر حضرت امام خمینی(ره)، خط میگرفتیم. مأموریت ما این بود که کاخهای نخستوزیری را بگیریم و نگهبان بگذاریم تا مردم آن را آتش نزنند و خراب نکنند.
دکتر چمران که به دفتر نخستوزیری آمدند، من آنجا بودم و اخلاق و روحیات وی مرا جذب کرد و این ماجرای آشنایی و زمینه ورود ما به ستاد جنگهای نامنظم بود.
* امثال بنیصدر هر لحظه منتظر انحلال انقلاب بودند
از روزهای اول که بنا شد بنیصدر رئیس جمهور شود، ما بیشتر به سمت اندیشههای حضرت امام و شهید بهشتی گرایش داشتیم و نظرمان نسبت به بنیصدر مساعد نبود. اما بنا به احترام رأی مردم و اینکه ولیفقیه صلاح دیدند که بنیصدر رئیس جمهور باشد، ما هم علناً حرفی نمیزدیم. چرا که امام بهتر میدانستند، ما هم تابع امر ایشان بودیم.
در سال 59 که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد، امثال بنیصدر میگفتند ایران در این جنگ نمیداند چه کار کند، ارتش و سپاه درست و حسابی ندارد، یک مشت نیروی مردمی و کوچه بازاری هستند که کاری از دستشان برنمیآید. در واقع بنیصدر، منتظر بود که انقلاب از بین برود. او اعلام کرد نیروهای نظامی تحت امر من نیستند لذا به حکم امام خمینی(ره)، وی فرماندهی نیروهای مسلح را نیز برعهده گرفت. البته این موضوع سیاست خاص حضرت امام بود تا مردمی که به بنیصدر رأی داده بودند، کاملاً او را بشناسند.
وقتی بنیصدر فرمانده کل قوا شد، در رابطه با جنگ کمترین دشمنی که با انقلاب کرد، این بود که عملاً دست و پای نیروهای مردمی را بست. یک خط قرمز دور سپاه و نیروهای مردمی کشید. او روز به روز حلقه سپاه را از نظر تجهیزات و حتی حضور در جلسات تنگ کرد و کار به جایی رسید که بنیصدر در سخنرانیهایش علناً سپاه را رد میکرد.
* مهمات برای ارتش و ارتش برای بنیصدر
در جبهه سوسنگرد، اکثر مواقع که ما در ستاد جنگهای نامنظم، مهمات نداشتیم، ضمن ارتباط با نیروهای متدین ارتش، آنها زمینهای فراهم میکردند تا شبانه از انبار مهمات که در یک کانکس بود، به صورت مخفیانه مهمات برداریم تا بتوانیم محور را حفظ کنیم.
ما از این مسائل فهمیدیم که بنیصدر خائن است و اکثر نیروهای ستاد جنگهای نامنظم با وی مخالف بودند. نیروهای سپاه هم با رفتارها و کوتاه فکریهای او مخالف بودند. آقای شمخانی به عنوان فرمانده سپاه در خوزستان، آن زمان هیچ تجهیزاتی نداشت به ما بدهد.
وقتی خرمشهر دست عراقیها افتاد، علت اصلی آن بنیصدر بود چون شهید جهانآرا بزرگترین مشکلی که داشت، نبود مهمات بود. مهمات دست ارتش بود و بنیصدر هم عناصر خودش را در رأس ارتش قرار داده بود. بنیصدر از روی آگاهی عمل میکرد و حمایت برخی از همراهانش گاهی از روی ناآگاهی بود.
* بنیِصدر به چمران گفت «اصلاً شناسایی شما را قبول ندارم»
به عنوان مثال روز عاشورای 28 صفر 1401 مصادف با دی ماه سال 1359، یکی از نمونههای خیانت بنیصدر است. در این عملیات، یک لشکر از عراق در پشت حمیدیه و یک لشکر دیگر در اطراف ابوحمیظه مستقر بودند. این دو لشکر در محورهای موازی یکدیگر قرار داشتند و در جنوب کرخه کور [بعدها به دلیل شهادت بسیاری از نیروها به کرخه نور معروف شد]، جاده سوسنگرد ـ اهواز مستقر بودند.
اگر این دو لشکر عراق میتوانستند از خط پدافندی ما بگذرند و کرخه کور را رد کنند، با اتصال به یکدیگر، سوسنگرد، دهلاویه، بستان و چزابه را به محاصره میگرفتند. لذا مأموریت داشتیم که طی عملیاتی جاده مواصلاتی را تهدید کنیم و نگذاریم این دو لشکر به هم دست بدهند.
از محور حمیدیه خیالمان راحت بود؛ چون در اوایل روزهای جنگ و محاصره سوسنگرد توسط نیروهای صدام، با توجه به محدودیت نیروها و تجهیزات، آیتالله خامنهای و دکتر چمران در ستاد جنگهای نامنظم طرحی دادند که مبنی بر آن طرح، با ایجاد خاکریز، سدی در مقابل کرخه نور ایجاد شد و سپس آب را به سمت لشکر عراق سرازیر کردیم تا از پیشروی آن جلوگیری کنیم. با توجه به اینکه آن موقع این کار انجام شد، عراقیها در این حمله نمیتوانستند از طرف شمال به سمت اهواز بیایند. تنها مسیری که لشکرهای عراق را به هم متصل میکرد، منطقهای به نام «طراح» جایی بین هویزه و فرسیه بود.
لشکر دیگر صدام در محور ابوحمیظه بود. بنده برای شناسایی موقعیت لشکری که در ابوحمیظه بود، 48 ساعت به شناسایی رفتم. تانکهای نیروی رژیم بعث، داخل طویلههای حیوانات در شهر ابوحمیظه مستقر بودند. در واقع صدامیها، با تخریب دیوارهای طویله، تانکها را در زیر سقف طویله جاسازی کرده بودند.
بعد از شناسایی منطقه، این موضوع را به دکتر چمران گفتم؛ او هم به بنیصدر گفت؛ بنیصدر در اتاق ستاد عملیات دانشگاه جندی شاپور، در حالی که به عکس هوایی روی دیوار اشاره میکرد، گفت «من اصلاً شناسایی شما را قبول ندارم؛ دیروز از منطقه عکس هوایی گرفته شده و این عکس چیزی را در منطقه نشان نمیدهد».
* تکبر بنیصدر؛ ضربهای که به نیروهای لشکر قزوین وارد شد
بنا به دستور بنیصدر قرار شد، نیروهای لشکر قزوین در نوک پیکان به سمت عراقیها حمله کنند؛ وقتی نیروهای لشکر قزوین، نیروهای ستاد جنگهای نامنظم و لشکری از همدان، کرخه کور را رد کرد، یک کیلومتر فاصله بین ما و نیروهای دشمن در ابوحمیظه بود؛ یک دفعه از طرف تانکهای دشمن در سمت راست، آتش به سمت بچههای ما بارید و بسیاری از نیروهای لشکر قزوین به شهادت رسیدند که آن روز عاشورایی برپا شد.
90 نفر از نیروهای ستاد جنگهای نامنظم، با هفت قبضه آرپیجی از ساعت 12 ظهر که قرار بود، ارتش عراق حمله کند تا ساعت 9 شب، جلوی لشکر عراق را بسته بودند. این نیروها تجهیزات نداشتند و در این درگیریها دو نفر از نیروهای مردمی شهید شدند. نیروهای ما هم در محاصره قرار گرفته بودند.
بنده با شنیدن خبر محاصره و فشار روی نیروها، با یک دوربین و یک نارنجک به سمت نیروهایمان به راه افتادم. «حاج صادق عبداللهزاده» کسبه تهرانی در بازار ملک، به همراه یک خبرنگار و محمد حاجعلی لالانی و شهید منوچهر هاشمی [بعدها در دفاع مقدس شهید شد] با یک موشک تاو، سوار خودروی جیپ شدند و به همراه من آمدند.
در طول مسیر جیپشان در گِل، گیر کرد. به آنها گفتم بگذارید و بیایید، الان شما را با تانک میزنند. آنها گوش نکردند و سعی میکردند تا ماشین را از گل دربیاوند. من از خط محاصره، پیاده به سمت نیروهایمان میدویدم؛ از فاصله چند متری دیدم که صدامیها، جیپ را زدند و حاج صادق عبداللهزاده و آن خبرنگار، همان لحظه شهید شدند.
ارتش صدام، دور تا دور ما را محاصره کرده بودند. فرمانده گردان تانکهای عراق به طرف ما میآمد که من نارنجکی داخل نفربر انداختم که افراد داخلش از بین رفتند و بقیه نیروهای عراق عقبنشینی کردند. بنابراین 88 نفر نیروی ما که در محاصره صدام بودند، نجات پیدا کردند.