فارس، شعر خیلی زیبایی برای جانبازان خواند. به سن و سالش نمیخورد اما بعد فهمیدیم که خودش هم جانباز است. جانباز دوچشم که در بمبارنهای هوایی صدام در کرمانشاه مجروح شده. «مهناز دارابی» را میگویم او وکیل پایه یک دادگستری هم هست؛ فرزند آخر خانواده بوده و با مادرش زندگی میکند.
تن به مصاحبه نمیداد و میگفت بروید سراغ جانبازهای دیگر که در معرکه مجروح شدند. اما او هم در دل معرکه بود و میدید روزهایی را که روی نیمکت کلاسشان به جای اینکه همکلاسیهایش بنشینند، گلهای لاله نشسته بودند. او هم در دل معرکه بود و سه روز قبل از جانبازیاش با دیدن فضای شهر، با زبان نوجوانیاش وصیتنامه خود را نوشته بود. نوشته بود که «در حال حاضر موشکباران شهرها خیلی شدت گرفته و احساس میکنم اسمم در لیست شهدا هست. بعد از شهادتم مرا در جوار حرم حضرت فاطمه معصومه(س) در قم دفن کنید و نگذارید مادرم بیتابی کند».
مهناز دارابی؛ جانباز دفاع مقدس |
با مهناز دارابی به گفتوگو نشستیم که ایثار را برایمان معنا کرد؛ او چشمهایش را به درگاه حضرت دوست هدیه داده اما بابصیرتتر از همه کسانی است که میبینند اما عبرت نمیگیرند.
* گلهایی که روی نیمکتهای خالی دوستانمان گذاشته بودند
پدرم نظامی بود و چند سال پس از تولد من بنا به دلایل شغلی از شهر بروجرد به کرمانشاه منتقل شدیم. سال 1364 من در کلاس اول دبیرستان مشغول به تحصیل بودم.
در آن روزها اوضاع شهر کاملاً نظامی بود اما هنوز به مدرسه میرفتیم و هر روز با نیمکتی که جای خالی دوستانمان گل گذاشته بودند، مواجه میشدیم. حتی شنیده بودم که سر یکی از دوستانم از تن جدا شده بود. چهره شهر کاملاً نظامی بود. من هم احساس میکردم که در همین روزها به همکلاسیهای شهیدم خواهم پیوست و وصیتنامهای نوشتم.
روز میلاد حضرت علی(ع) با مادرم در خانه بودیم؛ مادرم در زیر زمین و من در اتاق مشغول نوشتن تکالیف درسیام بودم؛ یک لحظه صدای وحشتناکی به گوشم رسید و بعد فقط صدای شکسته شدن جمجمهام را شنیدم و از هوش رفتم.
در واقع بر اثر انفجار موشک دشمن در 15 متری منزل ما و برخورد ترکشهای به خانه، سر و صورتم دچار جراحت شدید شده و همان لحظه دو چشمم تخلیه شد. پیکر تمام کسانی که در اطراف ما بودند، حتی ناپدید شده بود.
* فکر نمیکردم چشمانم را از دست بدهم
من این امکان را داده بودم که شهید شوم اما هیچ وقت فکر نمیکردم، روزی فرا برسد که نتوانم دنیا را ببینم؛ حتی جرأت فکر کردن به این موضوع را نداشتم. شاید ترجیح میدادم کشته شوم ولی چشمهایم را از دست ندهم. اما خداوند خواست تا چشمهایم را بگیرد.
اولین روزها در بیمارستان به هوش نبودم و فقط ناله میکردم و فریاد میکشیدم؛ تمام سر و صورتم مانند گلوله سفید بود و حتی یک سانت هم جای خالی از پانسمان نداشت و چون جای قطعات ریز و درشت ترکش تمام صورتم را مجروح کرده بود.
شنیدهام وقتی که مصبیتی برای بندهای پیش میآید، چهار ملک چهارگوشه قلب انسان را میگیرند که آن مصیبت او را به زمین نزد؛ من حضور چهار فرشته از سوی خداوند را در آن لحظه به خوبی احساس کردم. آن چهار ملک روحم را گرفتند و نگذاشتند این حادثه تلخ که تا آخر عمرم نمیتوانم دنیا را ببینم، مرا زمین بزند.
*بعد از مجروحیتم به فکر ادامه تحصیل بودم
زمانی که در بیمارستان شهید لبافینژاد تهران بستری بودم، میشنیدم که یک مدرسه شبانهروزی برای افرادی مثل من وجود دارد. چند وقت بعد به بروجرد رفتیم. وقتی موضوع ادامه تحصیل در تهران را مطرح کردم، خانواده راضی نبودند. در طی دوران نقاهت همواره فکر و خیالم به دنبال درس و مدرسه و ادامه تحصیل بود بالاخره آنها را راضی کردم و به تهران آمدم.
همکلاسیام دختری بود که بر اثر بیماری مننژیت، بیناییاش را از دست داده بود که او بعد از مدتی از دنیا رفت. دوری از خانواده برایم بسیار دشوار بود. مدت یک سال در مجتمع آموزشی شبانهروزی در تهران، مشغول به کسب مهارتهای لازم و یادگیری خط بریل شدم.
* در 15سالگی حروف الفبا به خط بریل را یادگرفتم
در آغاز این دوره، «بابا آب داد» را با خط بریل یاد گرفتم و اما با توجه به اینکه از ابتدا با این خط آشنا نبودم، هنوز هم حس لامسهام برای تند خواندن مطالب با خط بریل یاریام نمیکند و بیشتر از طریق نوارهای ضبط شده درس میخواندم. مرحوم پدرم در دوران تحصیل خیلی مرا کمک میکرد هر روز با ماشین مرا به دانشگاه میبرد و بعد از ظهر مرا به منزل برمیگرداند.
با تمام سختیهای راه که جز به استعانت خداوند نمیتوانستم این مسیر را طی کنم، درسم را ادامه دادم. بعد از یک سال خانوادهام به خاطر ادامه تحصیلم به تهران نقل مکان کردند و در این موقع به لطف خداوند موفق شدم هر یک از سالهای دوم و سوم دبیرستان را در مقطع زمانی 3 ماهه با معدل حدود 19 و 75 صدم به پایان برسانم. مطالعه برای آمادگی در کنکور را از سال چهارم دبیرستان به جدیت شروع کردم.
به کمک خداوند در اولین مرحله در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران پذیرفته شدم و پس از اتمام دوره لیسانس در مقطع کارشناسی ارشد با گرایش حقوق جزا و جرمشناسی در همین دانشگاه پذیرفته و مشغول به تحصیل شدم.
رشته حقوق را دوست داشتم چون میدانستم از طریق زبان حامی خیلی از افراد باشم و بتوانم راه را نشان دهم. در دانشگاه دوستهای خوبی داشتم. آنها همیشه حواسشان به من هم بود. یادداشتهای سر کلاس را برای من تبدیل به نوار میکردند یا در اینکه در فورجههای آنها مطالب را میخواندند و من هم یاد میگرفتم. در حال حاضر وکیل پایه یک دادگستری هستم.
مهناز دارابی؛ جانباز دفاع مقدس در حال مطالعه و نگارش مطالب در دفتر کار خود |
* اولین شعرم مناجات با خدا بود
در ابتدای راه بودم؛ سراغ خانم نوابی که امروز شاعر معروفی است و معلم ادبیاتم بود، رفتم و از وی خواستم یک مناجات از زیان یک جانباز بنویسد؛ وی گفت چند روز به من مهلت بده. سه روز گذشت و دوباره از خانم نوابی پرسیدم «توانستید مناجات را بنویسید» وی گفت «نه نتواستیم. این مناجات را برای چه میخواهی؟» گفتم «میخواهم در ذهنم داشته باشم تا بعد از نماز با خداوند مناجات کنم» او گفت «سعی کن خودت بنویسی» این اولین کارم بود.
بنده علاوه بر تحصیل گاهی اوقات اشعاری را میسرودم و نخستین شعر من، شعر نو بود که مناجات با خداوند بود. بخشی از اولین شعرهایم روی میزم در مدرسه شبانهروزی جا ماند و سرایدار مدرسه هم کاغذها را دور انداخته بود و نتوانستم آن را پیدا کنم.
* خداوند مسیر پیشرفت مرا باز کرد
همه میدانیم که این سنت خداوند است در بین بندگان تا هر راه و هدفی را به نحوه جدی در پیش گرفته و برای رسیدن به آن مجاهدت و تلاش کنند، به خواست خداوند آن راه و مسیر طی خواهد شد اما در اینجا آنچه که توجه آن برای ما به عنوان یک مسلمان و علاقمند به خواست و وجود نازنین خداوند مهم است، این است که در ابتدا موفقیت در زندگی را برای خود تعریف کنیم. یعنی در بیاییم که ما با توجه به شرایط، موقعیت و استعدادهای خدادادی در چه مسند و جایگاهی میتوانیم به وظایف خرد و کلانی که در طی سفر کوتاه زندگانی مأمور به انجام آنها هستیم، عمل کنیم.
وظایفی که عمل به آنها منجر به نیکبختی در دنیا و آخرت و شاهکلید نیل به تمام زیباییهاست که خداوند فیاض به بندگان موهبت فرموده است.
در این مرحله پس از هدفگذاری باید با ارزیابی تمام جوانب، بهترین و صحیحترین راهها را برای رسیدن به هدف پیدا کنیم. در این راستا یک برنامهریزی صحیح که ضمن آن بتوان از تمام اوقات بهترین استفادهها را در پیشبرد امور و پیشرفت کارها کرد، باید اتخاذ کنیم که با جمع این شرایط میتوان، امید به موفقیت داشت. البته انجام آنچه که لازم است در حد مقدورات و همراه با تلاش و تحمل سختیهاست.
* مقام ایثار یکی از راههای مهم به اوج رسیدن و کمال یافتن است
نگارگری خداوند در عرصه آفرینش گسترهای عظیم، خارقالعاده، پیچیده، گسترده و بینهایت را رقم زده است. در این فضای لایناهی خلقت، زمین تنها نقطهای از بینهایت است و در این میان لطف خداوند ارکان جایگاهها و مقامهایی وسیع را برای بشر پیشبینی فرموده است.
جایگاهی که تنها برای کسانی که به شهود رسیدهاند یا آنهایی که به اوج رفتهاند یا از دایره تنگ دنیا خارج شدهاند، قابل لمس و دیدنی است. در اینباره یکی از راههای مهم به اوج رسیدن و کمال یافتن قابل لمس و مقام ایثار است. یعنی مرحلهای که انسان در آن از نفس و مال خود دل بریده و در به رشته مهر لایتناهی خداوند دل میبندد. این حقیقت انکارناپذیر، در وجود و هستی ماست واقعیتی که بیتوجهی به آن موجب خسرانی عظیم است و پایبندی به آن باعث درک جایگاهی زیبا در اوج است.
در این باره آیه شریفه چه زیبا میفرماید: «الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون» البته منظور از جهاد در این آیه میتواند هم عرصه جهاد اکبر و هم تلاش برای جهاد اصغر است. یعنی انسان بتواند در زندگی خود را به درجهای برساند که عشق به خداوند و خواستههای او برتر باشد و از حب به نفس به جان به مال و به زندگی بگذرد. اینجاست که انسان میتواند پر و بال به آتش بسپارد و ببیند آتشی در کار نیست هر آنچه که هست نور است و نور.
* پایبندی به ارزشها موجب عروج انسان به فلکالافلاک میشود
قبل از ورود به بحث ارزشها باید به این نکته عظیم توجه داشته باشیم که ما انسانها در جایگاهی هستیم که هم عبد خداوند، هم مخلوق او و هم مهمان خان گستردهای او هستیم؛ او خالق ما مولای ما و میزبان ما در این سرای فانی و هم در سرای جاودانه است. لذا تنها ملاک و معیار ارزشگذاری در زندگی ما فرمان و خواست اوست. بنابراین هیچیک از ما در جایگاهی نیستیم که بتوانیم ارزش را تعیین یا جابجا کنیم. در این میان پایبندی به ارزشهای تعیین شده از جانب خداوند میتواند موجب عروج از زمین تا فلک الافلاک باشد و عدم پایبندی به این ارزشها میتواند، باعث سقوط از اوج آسمانها به غربتکده خاک شود.
پیامد شیرین پایبندی به این ارزشها قابل مقایسه با آسودگی هیچ فراغتی و نه شور هیچ غوغایی نیست و میتواند موجب نشئه موجخیز در متن رؤیای بهشتی باشد. این ارزشها آن قدر زیباست که اگر آنها را به خوبی بشناسیم، مستونشان خواهیم شد.
* کسی که پایبند به ارزشها نباشد در قافیه شعر زندگی بازنده است
کسی که پایبند به ارزشهای آسمانی نباشد، دیر یا زود در قافیه کار در میماند یا قافیه شعر زندگی را میبازد. توجه به این مفهوم عمیق برمیگردد به رابطه فضایی بین زیبایی و اندیشه افراد، اندیشه زیباییشناسی که قدرت آن بستگی به میزان درخشش یا غبار آلودگیاش دارد. کسانی که گرفتار استهاله ذهن و دگرگونی پندار و رفتار نشده باشند، با لحاظ فطرت پاک خدادادی به خوبی قدرت درک این زیبایی را دارند. تجلی ایمان، عشق ساحی و قابل باور به خداوند در گرو پایبندی به این ارزشهاست.
* رتبه هر جامعه به میزان پایبندی به ارزشهاست
شأن و رتبه هر جامعه بسته به میزان جاری بودن این ارزش در آن جامعه است. زیباترین آرزو این است که روز به روز بیشتر و بیشتر حضور و وجود ارزشهای آسمانی را در جامعه اسلامیمان نظارهگر باشیم و امیدواریم این آرزو به پایانی نامنتظر نیانجامد.
در این راستا یکی از راههای پیروزی، برگزیدن الگویی بزرگ و ارزشی در زندگی است؛ تا یاد بگیریم در زندگانی ما ارزش هر عمل بستگی به ایفای صحیح آن کار دارد. در این مورد اگر ذهن معیار بالایی برای ارزشگذاری داشته باشد، عیار بالایی لازم است تا قابلیت سنجش در این محک و پیمانه را داشته باشد. چرا که باقی برایش قلب و بدل و ناسره است.
در نتیجه کسی که برای شأن انسانی خود ارزش و اهمیتی قائل است با پایبندی به این اصول میتواند یکی از طلایهداران ارزشهای ناب در جامعه باشد.
* حرف آخر
عبارات مربوط به حقایق جاودانه گنجینههایی هستند که به واسطه اسلامی بودن جامعه ما هر از چندگاهی به گوش ما میرسد. در این میان من غبطه میخوردم به آنهایی که میشنود با گوش جان و عمل میکنند اما متأسفانه بعضی افراد یا نمیشنوند یا به وقت شنیدن شنیدهها به نحوی که مایلند پالایش میکنند.
به عنوان مثال بیحجابی و بیبندوباری، دستدرازی به بیتالمال عقوبت سنگینی دارد. کسانی هستند که میدانند اما به ارزشهایی مثل حجاب و حقالناس پایبند نیستند. چقدر بد است کسانی که تجاهل میکنند.
به دست آوردن سعادت و نیکبختی با توهم داشتن آن کاملاً متفاوت است که اگر ما در زندگی تفاوت این دو را از یکدیگر تشخیص نداده و به بیراهه برویم، به زودی گرفتار خستگی نفسگیر خواهیم شد و اگر موقتاً در این خستگی با توسل به راههای بیهوده گرد نسیان بریزیم و به چاره واقعی کار دست نیابیم، این خستگی خیلی زود پای رفتن را از ما خواهد گرفت و مثال آن کسانی هستند که بر اثر احساس بیهودگی و سرخوردگی به خودکشی میرسند.