من برای در میان گذاشتن عکسهایم اینجا هستم. یا اینکه آیا اینها عکاسی هستند؟ البته که این عکسی است که نمی تونید با دوربین عکاسیتان بگیرید.
علاقه من به عکاسی از زمانی شروع شد که من اولین دوربین دیجیتالم را در سن پانزده سالگی گرفتم. این با علاقه قبلی من برای طراحی ترکیب شد، اما باکمی تفاوت زیرا به جای استفاده از دوربین، یک فرآیند طراحی بود.
هنگامی که یک عکس با دوربین می گیرید، فرایند عکاسی با فشار داده دکمۀ دوربین تمام می شود. ولی برای من عکاسی احساسی فراتر از این بود که در زمان مناسب و در مکان مناسب باشید. چون احساس می کردم هرکسی می تواند این کار را بکند.
پس من خواستم که چیزی متفاوت خلق کنم، چیزی که فرآیند آن با زمانی که دکمه دوربین را فشار می دهید تازه شروع می شود. عکسی مثل این:
ساخت وساز در امتداد یک جاده شلوغ. اما با یک پیچ و تاب غیر منتظره . و با وجود آن، رئالیسم و واقعی بودنش را حفظ کرده .
و یا عکسی مانند دو نمونه زیر :
هردو عکس هدف مشترکی که حفظ واقعی بودن و رئالیسم است را دارند.
من همواره خواسته ام که تصویری که خلق می کنم چنان باشد که بیننده فکر کند که از آن عکس گرفته شده است .
در هنگاه عکس گرفتن، شما نیاز به لحظه ای کوتاه برای فکر کردن در مورد اینکه فوت وفن آن را پیدا کنید دارید.
اما چه حقه ای به این تصاویر حالت رئالیسم یا واقعی بودن می دهد؟ چه چیزی این توهم میسازد؟
گاهی منظره ایجاد توهم می کند. اما در پایان، این به چکونگی تفسیر ما از جهان و اینکه چگونه می توانیم آن را در یک سطح دو بعدی متوجه شویم، ختم می شود.
فکر کنم مبنای آن بسیار ساده است. من این را بخشی از واقعیت می بینم که شما می توانید تکه های متفاوتی از واقعیت را بگیرید و برای خلق واقعیتی دیگر، آنها را کنار هم قرار بدهید.
اجازه دهید یک نمونه ساده را نشان دهم.
اینجا ما سه شیء فیزیکی کاملا قابل تصور داریم، چیزی که همه ما در زندگی در یک جهان سه بعدی می توانیم با آن مرتبط باشیم.
اما ترکیب آنها با هم به شیوه بخصوصی ، می تواند چیزی را خلق کند که سه بعدی به نظر بیاید مثل چیزی که واقعا وجود دارد. ولی در عین حال، می دانیم که امکان پذیر نیست.
ما به مغزمان کلک و حقه می زنیم، زیرا مغز به سادگی نمی تواند این حقیقت را که این تصویر واقعا معنی نمی دهد، قبول کند.
من در تصاویری که خلق می کنم، چنین فرآیند مشابهی را دنبال می کنم. یعنی با ترکیب کردن عکس های مختلف، واقعیت دیگری خلق می کنم.
سه قانون ساده برای کسب نتیجه واقع گرایانه وجود دارد. همانطور که در تصویر می بینید، این تصویر واقعا چیز بخصوصی نیست.
اما با ترکیب شدن ، انها می توانند چیزی مثل این را خلق کنند.
پس قانون اول این است که عکس ترکیبی باید چشم اندازی مشابه ( با عکس زمینه) داشته باشد.
قانون دوم اینکه، عکس ترکیبی باید نور مشابه ( با عکس زمینه) داشته باشه.
سوم اینکه با یک دست کردن تصاویر پشت سر هم ، شروع و پایان هر تصویر متفاوت را غیر قابل تشخیص کنیم. این کار باید انقدر خوب انجام شود که کسی نتواند تشخیص دهد که این لایه ها چگونه با هم ترکیب شده اند. با تطابق رنگها ، تضاد و روشنایی در مرزهای بین تصاویر مختلف، مرز بین تصاویر مختلف را از بین برده و مثل یک تصویر واحد درست کنید.
به یک مثال دیگر توجه کنید :
شاید کسی فکر کند که این یک منظره است و فقط قسمت پایینی آن دستکاری شده است. اما در واقع این تصویر کاملا ترکیبی از عکاسهای دیگر در مکان های مختلف است. شخصا فکر می کنم این خیلی آسانتر و راحت است که مکانی را خلق کنیم تا مکانی را پیدا کنیم، چون لازم نیست با ایده ای که در سرتان دارید سازش کنید. اما این موضوع برنامه ریزی خیلی زیادی را می طلبد.
وقتی این ایده در زمستان بسرم زد، اساسا می دانستم که باید چندین ماه برای پیدا کردن مکان های مختلف ، برنامه ریزی کنم.
برای نمونه،عکس ماهی را در سفر ماهیگیری گرفتیم. ساحل مکان دیگریست. بخش زیر آب از یک گاله سنگی گرفته شده. بله، من حتی خانۀ بالای جزیره را قرمز کردم تا بیشتر سوئدی به نظر برسد .