کد خبر: ۶۱۷۳
زمان انتشار: ۲۰:۲۲     ۰۴ آبان ۱۳۸۹
نجات سرباز متوسلیان

محمدصادق باطنی در وبلاگ سینمای استراتژیک نوشت :

نجات سرباز متوسلیان

فیلم «نجات سرباز رایان» را میدیدم، استیون اسپیلبرگ سال 1998 آن را ساخته بود، همان موقع هم نامزد دریافت 11 جایزه اسکار شده بود، خلاصه داستانش این بود که 4 برادر با نام خانوادگیِ «رایان» از طرف ارتش امریکا به جنگ جهانی دوم در منطقه «نورماندی» ارسال شده بودند و سه تن از این 4 برادر کشته شده بودند و فقط یکی از آنها زنده مانده بود، خلاصه اینکه ارتش امریکا تصمیم می گیرد برای تسلی بخشیدن به مادرِ این آخرین رایان، او را به هر قیمتی که هست برگرداند پیش مادرش، این می شود که گروهی حدودا 10 نفره به فرماندهی سرهنگی که بازیگرش «تام هنکس» است عملیات «نجات سرباز رایان» را بر عهده می گیرند.

در طول چند روز یکی یکی افراد این دسته کشته می شوند و آسیب می بینند، تا آنجا که دیگر همه سربازها بعد از چند روز کم می آورند و فشارها بر فرمانده زیاد می شود، تا اینکه نهایتا در لحظه ای از فیلم (حوالی دقیقه 100) «تام هنکس» فریادش را بر سر این سربازان بلند می کند و آنها را به خاطر این کم آوردنشان مورد عتاب قرار می دهد و دیالوگی جاری می کند که روی این سربازها تاثیر می گذارد و آنها را به ادامه حرکت تشویق می کند. هر فیلمی یک صحنه اوج و یک شاه دیالوگ دارد که در آن کارگردان تمام عوامل خود را برای کامل درآمدن آن دیالوگ به کار می برد، شاه دیالوگ این فیلم هم همین صحنه ایست که تام هنکس می خواهد علت جنگیدن خود را برای سربازانش توضیح دهد، فکر می کنید توجیهی که او در این صحنه‌ برای تداوم جنگ توسط خود می آورد چیست؟ عین دیالوگ او را بخوانید: «رایان برای من هیچ چیز نیست جز یک اسم و او اصلا برای من مهم نیست، اما اگر پیدا کردن او و فرستادنش به خانه به من اجازه برگشتن پیش همسرم را میدهد خب در این صورت این ماموریت برای من ارزش دارد...» آری! این جمله تمام هدف فرمانده امریکایی بود از آن همه تلاش و رشادت برای تداوم جنگیدن و مبارزه کردن. حال بروید و ببینید هالیوود برای تجلیل از قهرمانان خود یعنی همین سربازانی که والاترین هدفشان ازجنگ چنین اهدافی بود، چه فیلم پر مایه و پرخرج و تاثیرگذار و تحسین برانگیزی ساخته است.

چند روز قبل فیلم «دموکراسی تو روز روشن» را می دیدم، داستان فیلم راجع به یک فرمانده سپاه در دوران دفاع مقدس به نام «امیر ستوده» بود، که پس از جنگ در بنیاد شهید سِمَتی داشت. در یک حادثه بمب گذاری او به کما می رود و از اینجا به بعدِ فیلم، سفر روح او را نشان می دهد در عالم برزخ، که چگونه ستوده باید پاسخگوی گناهانش در دنیا باشد. خلاصه‌ی تصویری که بعد از فیلم در ذهنِ منِ مخاطب عام ایجاد می شود این است که «شهید خوب داریم، شهید بد داریم و الزاما هر کسی که شهید می شود به بهشت نمی رود و...»، در واقع کارگردان و نویسنده این فیلم تمام رسالت خود را گذاشته بودند برای تقدس زدایی از مفهومی به نام «شهید».

دموکراسی تو روز روشن

آن «تقدس زاییِ» هالیوود را گذاشتم کنار این «تقدس زداییِ» سینمای خودمان، حال آنکه زمان ساخت فیلم اسپیلبرگ، 53 سال از جنگ جهانی دوم گذشته بود و زمان ساخت دموکراسی فقط 20 سال از جنگ تحمیلی، برایم جالب بود که هنرمندان امریکایی هنوز هم که هنوز است پاسداشت کشتگان جنگهای متعدد خود را رسالتی بزرگ برای خود می شمارند و ما که زخمهای جنگمان هنوز هم تازه اند دیگر سینمای دفاع مقدس را تمام شده می دانیم و لجن مال کردن قهرمانانمان بزرگترین رسالت هنری هنرمندانمان می باشد. نمی دانم آیا بیست سال زمان کافی ایست برای شرمساری از به زبان آوردن نام شهید همت، شهید باقری، شهید باکری، شهید کریمی، شهید زین الدین، شهید وزوایی، شهید بروجردی، شهید چمران، احمد متوسلیان...

گرچه زمانیکه او اسیر شد من حتی به دنیا هم نیامده بودم ولی دلم برای متوسلیان تنگ شده است، کاش در ایران هم یک اسپیلبرگ داشتیم که در هفته دفاع مقدس فیلم «نجات سرباز متوسلیان» را به تصویر می کشید تا شاید مادرش را از نگرانی در بیاورد...

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها