کد خبر: ۶۰۸۱۲
زمان انتشار: ۲۰:۵۸     ۲۴ خرداد ۱۳۹۱
سرویس نقد رسانه پایگاه 598 - تردیدی نیست که سینما و تلویزیون به عنوان دو رسانه تصویری فراگیر، پرمخاطب و تاثیرگذار، نقش مهم و بسزایی در معرفی فرهنگ، تمدن، تاریخ و آیین های ملی و مذهبی هر ملتی دارد. کشور ما نیز از این قاعده مستثنی نیست.

اما آنچه امروز در کانون توجه دلسوزان فرهنگ قرار دارد اسلامی بودن یا بهتر بگوییم اسلامی شدن این هنرهاست. از همین رو دوماهنامه علمی فرهنگی خانه طلاب جوان «خط» در گفتگویی با حجّت ‏الاسلام سیّدابوالقاسم حسینی(ژرفا) از نویسندگان نامی حوزه هنر و عضو شورای طرح و برنامه مدرسه اسلامی هنر در خصوص مولفه های رسانه دینی به گفتگو نشسته است کهمتن این گفتگو توسط پایگاه 598 منتشر می گردد.

 چه اتّفاقی باید در رسانه بیافتد تا بگوییم دینی است؟

بسم­ الله ­الرّحمن­ الرّحیم. اگر کارکردهای همه‌جانبه رسانه را مدّنظر قرار دهیم، برای پاسخ به این سؤال اساسی، راه روشنی پیدا می‌کنیم. اگر رسانه چنان‌چه معمولاً امروز معنا و ترجمه می‌شود، فقط عامل ارتباطات و اطّلاع‌رسانی باشد، یک­ جور مواجهه را درپي دارد و اگر نه، فراتر از رساندن اطّلاعات و ارتباطات به مخاطب، کارکردهای همه‌جانبه رسانه موردنظر قرار بگیرد، اصلاً بحث طور دیگری می‌شود. من احساس می‌کنم «یکی» از کارکردهای رسانه صرفاً رساندن پيام، ایجاد ارتباط و دادن اطّلاعات است. ولی رسانه در روزگار ما کارکردهای مهم‌تر و علمی‌تری دارد که به ترتیب اولویت عبارتند از: 1. ایفاء نقش تربیتی 2. ایفاء نقش آموزشی 3. ایجاد فضای تفریح و سرگرمی که اگر به سرزندگی تعبیر کنیم، شاید تعبیر رساتر و بهتری باشد. بنابراین اگر چهار کارکرد عمده برای رسانه قائل شویم، انتقال اطّلاعات فقط یک بخش خواهد بود که اگر خوش‌بینانه نگاه کنیم، بیست درصد را در بر می‌گیرد. هشتاد درصد از وظایف رسانه شامل سه بخش دیگر می‌شود.

امروزه یک تفاوت بسیار عمده میان جامعة معاصر با جامعة پیش از مشروطه احساس می‌کنید. جامعة پیش از مشروطه در ایران جامعه‌ای است که در بخش‌های تربیتی کاملاً به نقش واعظان معطوف است؛ واعظان کسانی هستند که زیرساخت‌های تربیتی جامعه را شکل می‌دهند. این واعظان به‏طور عمده، اهل منبر و خطابه بودند که مردم مستقیماً از آنان دریافت‌های تربیتی‌شان را می‌گرفتند. خانواده هم درون همین رویکرد، ایفاء نقش می‌کرده؛ یعنی اگر پدری می‌خواست به فرزندش نصیحت کند، یا بوستان سعدی را باز می‌کرد، یا آن‏چه از علما و وعاظ و پیش‌نماز مسجد می‌گرفت، به فرزندش منتقل می‌کرد. حتّی نقش ملّای مکتب هم در یک بخش، نقش وعظ بوده است. اخلاق ما اخلاق وعظ‏محور بود و اخلاق وعظ‏محور مبتنی بر دریافت چهره به چهره و روی در روی بوده است.

برای همین اصلاً جامعه پیش از مشروطه بنیان‌های تعریف‏شدة متفاوتی با پس از مشروطه دارد. پس از مشروطه تحت تأثیر نفوذ و ورود آرام و تدریجی فرهنگ غربی، وعظ‌محوری در تربیت، به تدریج رنگ باخت. به‏طوری که ما دیگر در دهة 40 و 50، نقش وعاظ را به هیچ‏نحو به اندازه بیست یا سی سال قبل از آن نداریم و پس از انقلاب اسلامی هم با این‏که به ظاهر حکومت به نام فقیهان است، ولی باز این رنگ‌باختگی بیشتر شد. مخصوصاً از حدود پانزده سال پیش با آمدن پدیده‌ای به نام اینترنت و گسترش فضاهای مجازی. خودِ تکنولوژی هم به این قصّه کمک کرد.

من در این بیان مقدّمه‌وار خواستم بگویم که بر خلاف دریافت خیلی‌ها، فقط تکنولوژی نبود که مؤثّر افتاد؛ بلکه زیرساخت‌های تربیتی‌ ما پس از مشروطه متفاوت شد. یعنی دیگر وعظ مستقیم، اندرز و پند، نقشی را که سابقاً ایفاء می‌کرد، ایفاء نمی‌کند؛ بلکه بعضاً نقش معکوس دارد. الان چندین دهه است که جوان و مخاطب‌ما بیشتر دوست دارد که از دین «رنگ» بپذیرد تا «اندرز». الان معلّم‌های تربیت ما بیشتر روایت­های این دسته را نقل می‌کنند که به جای این‏که این‏قدر تذکّر دهید، با عمل خودتان تربیت کنید. این «عمل» هم یعنی فضا؛ یعنی فضایی ایجاد کنیم که در آن، تهذیب و رشد و اخلاق حسنه، خودبه‌خود حضور پیدا کند که نام آن را معنویت گذاشته‌اند.

بعد از مشروطه چه اتّفاقی افتاد که این فضا ناگهان این‏قدر تغییر کرد؟

اتّفاقی که افتاد این بود که عالمان دین تا پیش از مشروطه رقیب جدّی نداشتند. رقیب جدّی عالمان دین، هنرمندان بودند؛ مانند قوّال‌ها که در قهوه‌خانه‌ها برای مردم پرده‌خوانی می‌کردند، تعزیه‌گردانان، موسیقی‌دانان، شاعران. نقش این‏ها به جهت نوع تلقّی‌ای که از آموزه‌های دینی و آیات و روایات می‌شد، نقش بسیار محدودی بود. مثلاً شاعری مجال پیدا می‌کرد که یا مردم را نصیحت کند مانند سعدی و یا مستقیماً مراثی بگوید.

پس از مشروطه، نقش عالمان به جهت ورود فضای غربی به کشور، آرام‏آرام کم‌رنگ شد. فرهنگ غربی آرام‏آرام راهکارهای تربیتی خودش را به ما دیکته کرد. ما ابتدا مقاومت کردیم، اما بعدها جامعه ما دچار این استحاله تدریجی شد. از این طرف هم چنان‏که عرض کردم، در فرهنگ دینی برای وعظ عملی، به جای وعظ لسانی و موعظه، نشانه‏های مؤیّدی وجود داشت. این دو با هم تلفیق شد. می‌بینید که دیگر مانند قبل از مشروطه سخن وعاظ و منبری‌ها برای مردم حالت وحی مُنزَل نداشت. اصلاً فضای دیالوگ، فضای چون و چرا پس از مشروطه وارد ایران شد. تا پیش از این، در حوزه‌های علمی بحث و مباحثه رایج بود ولی میان مردم در باب عصمت، وحی، کارکرد دین و ... مباحثاتی نبود. این سبب شد رسانه‌ ما که یک رسانة تک‌ساحتی بود، به رسانه‏ای چندساحتی تبدیل شود. رسانة تک‌ساحتی که در آن واعظ، محور بود، آرام‏آرام به رسانه‌ای تبدیل شد که یکی از آن‏ها هم همین دستگاه‌های رساننده به معنای خاص بودند که ما امروز به آن رسانه می‌گوییم.

در این میدان رقابت که به ویژه پس از انقلاب و به خصوص در دو دهة‌ اخیر، میدان رقابت بسیار سختی شده، نقش رسانه، رنگ رسانه و تعریف رسانه آرام‏آرام عوض شده است. الان می‌بینیم که نقش تربیتی رسانه خیلی مهم‌تر از کارکرد‌های دیگر آن است. نقش تربیتی به این معناست که رسانه هرگونه که خودش نفس بکشد و هر طور که خودش فضا و رنگ و محیط بیافریند، مخاطبان واقعاً تحت تأثیر آن، سبک زندگی‌شان را شکل می‌دهند.

درست است که فیلم به یک عبارت هنر است ولی وقتی نقش رسانه‌ای پیدا کرد، نقش تربیتی‌اش خیلی صریح می‌شود. ممکن است یک فیلم - به عنوان یک اثر هنری - در این‏که چقدر در كاتارسیسم و تهذیب مؤثّر است و چقدر نیست، تابع مباحث فلسفی هنر باشد. اما وقتی رسانه شد - یعنی از ساحت سینمایی که دو هزار نفر می‌بینند به اثري تبدیل شد که چهل میلیون نفر می‌بینند - دیگر کارکرد هنری‌اش متبدّل می‌شود. نمی‌گویم اصلاً هنر نیست؛ ولی واقعاً رنگ غالبش، رنگ رسانه می‌شود. فرقش این است که وقتی رنگ رسانه غالب شد، دیگر بُعد تربیتی را فارغ از مباحث فلسفه هنر باید تحلیل کنید. در فلسفه هنر اگر می‌گویند هنر مايه تهذيب هست یا نیست و تهذیب یعنی چه، برای وقتی است که این هنر، یک زبان ابلاغ عمومی نشده باشد. اما وقتی یک فیلم را چهل میلیون نفر می‌بینند و با جنبه‌های کاملاً تبلیغی همراه مي‌شود، به نظر من خود این یک فرمت جديد خواهد شد. من پیشنهاد مي‌کنم که اين را رسانه‌ـ ‌هنر یا هنر‌ـ رسانه نام بگذاریم؛ یعنی واقعاً این فیلم، ویژگی‌هایی از هنر را با خود حمل می‌کند و ویژگی‌هایی از رسانه را.

مثلاً سریال «ستایش» فقط یک اثر هنري نیست؛ واقعاً یک رسانه است. یعنی بسيار روی شکل‌دهی زندگی عمومی مردم اثرگذار است. توده‌هایی که با فلان سریال تلویزیونی ارتباط برقرار می‌کنند، واقعاً از این دریچه ارتباط می‌گيرند که معلّمی دارد به آن‏ها درس می‌دهد. اما درس این معلّم، وعظ‌ محور نیست. درسی است که زندگی را در میان آن‏ها با خوانشی که کارگردان می‌خواهد، جاری می‌کند. این تعریفِ هنر‌ـ رسانه است. رسانة‌ موفّق یا هنر‌ـ رسانه‏ی موفّق هم همین‏جاها شکل می‌گیرد. موفّق نه به معنای خوب یا بد؛ بلکه یعنی اثرگذار. مواردی هم که متأسفانه خیلی وقت‌ها رسانة ملّی ما همین طور است، اصلاً تأثیری نمی‌گذارد؛ حال چه خوب و چه بد. فقط راه خودش را می‌رود و با مخاطب هیچ تماسي ایجاد نمی‌کند.

اگر بخواهیم به این تأثیرگذاری جنبه مثبت و منفی بدهیم، یعنی بگوییم این هنر-رسانه دینی باشد، بر حسب فرمایش شما این‏طور برداشت می‌کنم که باید مخاطب‌محور نگاه کنیم. به قول شما ببينيم اثری که دارد روی مخاطب می‌گذارد و مماسّاتی که برقرار می‌کند، چه کیفیتی دارد تا بگوییم این رسانه دینی هست یا دینی نیست؟

نه، تعریف رسانة دینی یا در بیانی که عرض کردم «هنر‌ـ رسانه دینی» وقتی شکل می‌گیرد که ما بنیان‌های پیشین نظری داشته باشیم. بنده امروز یک بنیان نظری ارائه کردم؛ یعنی به نظر من از حیث نظری، مبنای این‏که ما هنر را یا رسانه را یا هنر‌ـ رسانه را ارزيابي کنیم، این است که چه پیامی و چه حرفی را با چه نحوه‌ تأثیری القا می‌کند. به عبارت دیگر ممکن است شخصی اوّلاً‌ خودش كاملاً پای‌بند دين باشد، هم در اندیشه و هم در عمل، اسلامی باشد و ثانياً اثری که در رسانه خلق می‌کند، کاملاً با طهارت روح و نیّت خالص باشد، حتّی برای هر پلان وضو بگیرد، همة هنرپیشه‌ها هم انسان‌های مخلصی باشند، اما وقتی به یک اثر تبدیل می‌شود، نتواند ارتباطی را که توضیح دادم با مخاطب برقرار کند.



وقتی نتواند این ارتباط را برقرار کند، مانند این است که یک چراغ پرنور را در جایی روشن کرده باشید، ولی آن‏قدر حجاب و مانع میان این چراغ و فضای روبه‌رویش باشد که یا از این نور به روبه‌رویش هیچ نرسد یا مقدار کمی برسد. من می‌گویم رسانة دینی یا هنر‌ـ رسانه دینی را نباید فقط به حسب اندیشه‌های پشت سرش دید. باید عمدتاً بر اساس تأثیرش دید. وقتی بر اساس تأثیر دیدیم، البته مخاطب‌محور می‌شویم. اگر اثری خلق کردید که این تأثیر را نداشت، هرچقدر هم متناسب با فرهنگ و مضامین دینی باشد، نمی‌توانید این را یک هنر‌ـ رسانه‏ی دینی قلمداد کنید. چرا؟ چون هنر‌ـ رسانه‏ی دینی آن است که واقعاً بتواند مضامین و روح دین را در میان مخاطبانش جاری کند. البته این تعریف بنده است.

گويا شما دارید روی نگرش متن‌محور در تعریف هنر یا هنر-رسانة دینی انگشت می‌گذارید که در جمع متدیّنین و نهاد حوزة علمیه رایج است. به این معنی که وقتی می‌خواهد فیلم دینی یا اثر دینی را تعریف کند، به همین نگاه می‌کند که متن و محتوا چیست؟ کاری ندارد که چطور توانست روی مخاطب خودش اثر هنرمندانه بگذارد. صرفاً مي‏بيند محتوا چیست و بعد هم آن محتوا را به مباحث کاملاً مناسکی و ظاهرگرا تقلیل مي‏دهد.

قطعاً روح دین چیزی است سوای عناصر نمادین دین. عناصر نمادین دین شامل شعارها، اسم‌ها و اتیکت‌های رسمی دین است. مثل این که شما در رسانه، مردم را به نماز خواندن به اسم نماز خواندن تشویق کنید. حال یا صحنة نماز خواندن را هنرمندانه نشان بدهید یا مسجد رفتن را یا به نحوی عناصر مستقیم نماز و محراب و مسجد را جای دهید تا مخاطب‌تان تشویق شود. البته این می‌تواند هنرمندانه ایفا شود و می‌تواند هم غیر هنرمندانه باشد که باز متأسفانه رسانة ما معمولاً این کار را غیر هنرمندانه می‌کند. ولی حتّی اگر هنرمندانه هم ایفا شود، این یک کارکرد ضعیف رسانه است. کارکرد قوی‌تر رسانه که در آغاز سخنم توضیح دادم این است که فضایی ایجاد کند تا روح نماز به جامعه منتقل شود.

مگر غیر از این است که «الصلاة قربان کلّ تقی» یا «نماز معراج مؤمن است»؟ اگر ما فضایی در هنر‌ـ رسانه ایجاد کنیم که این رنگ را داشته باشد، یعنی فضای تقوا را، فضای پرهیز از آلودگی و ناراستی را ترویج کند، در حقیقت دارد نماز را ترویج می‌کند. ما اگر موفّق شویم به توده‌های مخاطب‌مان در قالب هنر- رسانه بیاموزیم که از دروغ دوری کنند، در حقیقت روح نماز را به آن‏ها منتقل کرده‏ایم. حتّی اگر در میزان‏سن و دكوپاژ، منجر به این شود که اِلمان‌های مستقیم را نیاوريم. اِلمان‌های مستقیم ممکن است فرار و ستیز ایجاد کنند. اگر در ایفاء نقش هنر‌ـ رسانه به این دقّت کنیم که روح تعالیم دین جاری شود، به نظر من این رسانه دینی خواهد شد و متقابلاً اگر عناصر و اِلمان‌هاي نمادين دين حضور داشته باشند، نیّت سازندگان هم عالی باشد، اما آن روح به دلیل ضعف هنري منتقل نشود، این رسانه دینی نخواهد بود.

یکی از نتایج سخن من، نقد به این نگرش رايجي است که اشاره فرمودید. اگر به انتقال مؤثّر روح مناسك دين در اثر هنري توجّه نكنيم، یکی از جنبه‌هایش این است که متن‌محور مي‏شویم، یکی از جنبه‌هایش این است که صرفاً شعارمحور و اِلمان‏محور مي‏شویم، یکی از جنبه‌هایش این است که صرفاً وعظ‌محور باشیم. این را هم عرض کردم که حتّی اگر به هنرمندانه‌ترین شکل اندرز بدهید، به جای خودش خوب است و کارکرد هم دارد. برای مثال بخش زیادی از فیلم‌های آقای مجید مجیدی کاملاً هنرمندانه است، اما کارهای ايشان عمدتاً در همین فضاست که می‌خواهد اندرز بدهد و البته کاملاً هنرمندانه اين‏كار را می‌كند. من این را نمی‌گویم محکوم است يا متن‌محور است. اما باز به نظر من، بخش ضعیفی از عملکرد رسانه و هنر‌ـ رسانه را شامل مي‏شود. رسانه و هنر باید بتواند مثلاً فیلم پلیسی عرضه کند، اما فضایش اخلاقی باشد؛ تا جوان‌هایی که هیچ‌وقت نمی‌روند بچه‌های آسمان و آواز گنجشك‏ها را ببینند، حال و حوصلة دیدن فیلم معنوی ندارند، دوست دارند فیلم معمّاگونه و هيجاني تماشا كنند، فیلم ماجرامحور شما را ببینند و در قالب این ماجراها، یک فضای اخلاقی ـ تربیتی برایشان خلق شود.



ایراد ما در دهة اخیر این است که تحت عنوان سینمای معنویت، هنر معنویت و سینمای حقیقت، فکر کرده‌ایم که غلبه در انتقال مفاهیم دینی و پدیدآوردن فيلم دینی به این است که به سمت محتواي مستقيم برویم. می‌خواهم بگویم که اتّفاقاً با وجود همة احترامی که برای همة کارهای کساني شبیه آقای مجید مجیدی قائلم و شخصاً هم اين‏گونه آثار را دوست می‌دارم، اگر بخواهیم سینمای دینی و رسانة دینی خلق کنیم، این را باید 20 درصد كار بدانیم. 80 درصد دیگر باید آن بخشی از هنر و رسانه باشد که با توده‌های مردم سخن بگوید. اگر توانستیم ملودرام خانوادگی بسازیم که به ظاهر هیچ اِلمان و عنصر دينی هم در آن نبود، اما فضا به‏گونه‏اي بود که روح دین را جاری کند، این سینما دینی است. اگر این کار را حتّی یک هنرمند غیر مسلمان مثلاً کروساوای ژاپنی هم انجام بدهد، ديني خواهد بود.

تعریف و رویکرد حضرت‌عالی ممکن است آسیب پوپولیسم را به دنبال داشته باشد. همان چیزی که بعضاً می‌بینیم رسانة ملّی هم گرفتارش شده است. یعنی وقتی به سریال‌ها اعتراض می‌کنیم، نظرسنجی‌های خودش را دلیل می‌آورد كه مثلاً این فیلم را 85 درصد مردم دیده‌اند و از بین این افراد،80 درصد ابراز رضایت کرده‌اند. لبة آن طرف، لبة صرفاً متن‌محوری بود که غالباً جامعة متدیّنین و منتقدین دینی به آن طرف می‌غلتند و یک لبة مقابل هم وجود دارد که مخاطب‏زدگي است و رسانه ملّي به این سمت می‌لغزد. به نظر مي‏رسد یک توجّه و مراقبه دوسویه لازم است.

بله، حقیقت این است که من در همة سخنم می‌گویم «هنر». هنر یا رسانه ابتدا باید نُرم‌ها و معيارهاي خودش را داشته باشد. ما دربارة اثري سخن می‌گوییم که اوّلاً نُرم‌های رسانه و هنر را دارد. بعد می‌گوییم ديني هست یا نیست. مواردی که حضرت‏عالی به درستی اشاره فرمودید، اصلاً هنر نیست و تخصّصاً از بحث خارج است. من نمی‌گویم هر چه که مردم بپسندند، هنر دینی یا رسانه دینی است. بلکه می‌گویم اگر اثری هنری بود، بايد روح دين را هم به‏طور موثّر منتقل كند تا ديني باشد. در انطباق آن با نُرم‌های پذیرفتة هنری، دین دخالتی ندارد. اگر نُرم‌های تعریف شدة فنّ خودش را داشت، اثري هنری می‌شود. آن‏جا مثل علوم محض است. از کجا پای دین به میان می‌آید؟ از آن‏جا که می‌گویید آنچه از این رسانه برمی‌آید، بر چه منطبق است؟ من وقتی به آن می‌گویم «دینی» که بتواند روح پیام دین را به خواننده‌اش منتقل کند. یعنی دو شرط دارد:

1. متضمّن و ضامن روح بیان دین باشد، نه فقط نمادها و ظاهرها.

2. این را انتقال هم بدهد.

بنابراین کارهایی که خیلی خاصّ است، یعنی یک تعداد مخاطب خاصّ را مدّنظر دارد، هرچقدر هم علُوّ داشته باشد، هرچقدر هم استاندارد باشد، هیچ فایده‌ای ندارد. اصلاً رسانه وقتي رسانه مي‌شود که بتواند با مردم حرف بزند. اگر شاعری بهترین محتوا را بسراید و 10 منتقد بزرگ هنری هم جایزة‌ جهانی به او بدهند، اما مردم روزگار از شعر او چیزی نفهمند، من اصلاً این شعر را موفق نمی‌دانم. این تعریف من است. در رسانه هم همین‏طور است. ولی اگر در رسانه‏ بودن‌ و جنبة هنری‌اش توفیق داشت، حال اگر بخواهد دینی شود، باید این دو شرطي که گفتيم را داشته باشد. بنابراین پای پوپولیسم به میان نمی‌آید.

در این میان نهاد حوزة علمیه و نهاد روحانیت چه ارتباطی می‌تواند با رسانه ملّي داشته باشد؟ اصلاً چه‏کار بايد بكند؟ تهیه‏کننده شود یا فیلم‌نامه‏نویس یا کارگردان؟ یا نه این‏ها را به تعبیر شما به اهل فنّ واگذار کند و او فقط تربیت کند. هنرمندی که فُرم و قالب را فراگرفته به این‏جا بیاید و از ما دین و اخلاق را یاد بگیرد. یا ما برویم و به او یاد بدهیم. بالاخره در این بین نهاد حوزة‌ علمیه چه کاری می‌تواند برای رسانه انجام دهد؟

حوزة علمیه دو نقش اصلی در بحث رسانه ملّي دارد. یک نقش این است که زیرساخت‌های نظری موضوع و مقولة رسانه را مشخّص کند. مثلاً تکلیف را روشن کند که آيا سینما یعنی دروغ‌پردازی؟ پرداختن به خیال یعنی صرفاً ورود به حریم مَجاز و از حقیقت غافل‏شدن؟ آیا مثلاً رمان‌نویسی، داستان‌نویسی و پرداختن تا این اندازه خلّاقانه به تخیّل، انسان را از منزلت عقلانی‌اش دور می‌کند یا نمی‌کند؟ اگر تنافی ندارد، چگونه می‌توان میان این دو سازگاری ایجاد کرد؟ سبك زندگی فردی که با رسانه و هنر پیوند دارد، چه موقع دینی است و چه موقع غیر دینی؟ آیا رسانة دینی حقّ دارد سرگرمي محض پخش کند یا نه؟ اگر آري، چه موازینی دارد؟ پرداختن به حیات خلوت‌های زندگی بشری در رسانه و هنر چقدر جایز است؟ و ده‌ها مسئله کلان و زیرکلان از این قبیل، مسائل نظری است که عالمان دین باید در باب هنر و رسانه حلّاجي کنند.

این کار هم واقعاً ذوقی و سلیقه‌ای نباشد؛ یعنی اگر فقیهی اساساً با هنر مشکل دارد، وقتی وارد این مقولات شود، پاسخش معلوم است. فقط به آن آب و تاب می‌دهد و إلا تمام پاسخ‌هایش از پیش روشن است. از آن طرف کسی که خیلی صبغه عرفانی دارد و همه چیز را باز می‌بیند، او هم پاسخ‌هایش روشن است. عالمان دین باید پیش‌فرض‌ها و پیش‌ذهن‌های خودشان را کنار بریزند و سلايق خود را به منابع دینی عرضه کنند. اگر از این منابع دینی احیاناً رهیافت‌هایی برای تصحیح ذهنیت خودشان هم پیدا کردند، ذهنیت‌شان را تصحیح کنند. آن موقع در باب هنر و رسانه به این قبیل سؤالات مبنایی و محوری که عرض کردم پاسخ بدهند. ممکن است سه، چهار یا پنج نحله و مشرب کاملاً متفاوت در این بین پدید بیاید. اصلاً‌ اشکالی ندارد. این بحث‌های نظری چکّش می‌خورد و صيقل می‌خورد. اين‏كه رسانة ملّی کدام‏يك از این‌ها را مبنا قرار دهد، البته تابع نظر حاکمان است و تعاریف خودش را دارد. ولی به نظر من حوزه‌های علمیه باید بحث علمی بکنند. آن‏ها حق ندارند بگویند که چون تلقّي رایجی در کشور وجود دارد، پس ما باید درِ بحث را ببندیم. حوزه‌های علمیه در همة مقولات از جمله فقه رسانه و فقه هنر باید واجد حرّیت علمی باشند. از همین بحث‌ها، راه‌های نو و افق‌های روشن كم‏كم پدید می‌آیند و تأثیرش در ميان‏مدّت و بلندمدّت در رسانه معلوم می‌شود.

نقش دوّم هم این است که اشاره فرمودید. به نظر من حتماً بایستی ربط و پیوند عالم دین با هنرمند را ایجاد کنیم. آن‏چه که الان تحت عنوان مشاور مذهبی سال‌هاست در رسانه ملّي شکل گرفته، چرا جواب نمی‌دهد؟ به جهت این است كه فيلم‏ساز کار خودش را می‌کند و این آقا هم به عنوان مشاور، فیلم‌نامه را می‌خواند و مثلاً می‌گوید این حديث غلط است. یا مثلاً در این‏جا این صیغة عقدی که جاری کردید، فلان اشکال را دارد. این فقط یک مشاوره است و اثر چندانی ندارد. چون در روح هنر جاری نمی‌شود. اما اگر عالمان دین و هنرمندان ما واقعاً با هم زندگی کنند و تعامل‌شان، تعامل زیست باشد نه تعامل مشورت، قضيه فرق خواهد كرد. راهش هم این است که به طور مرتّب دست کم هفته‌ای یک‏بار با هم حلقه‌های مباحثه داشته باشند. من و شما از حیث واقعه هنری و کارکرد هنری به طور عینی باخبر شویم، سر صحنه برویم و بدانیم که میزان‏سن چطور شکل می‌گیرد، بدانیم یک اثر هنری از مرحلة پیدایش فکر تا پی‌رنگ تا نوشتن فیلم‌نامه تا دکوپاژ تا مونتاژ و ... چطور خلق می‌شود؟ به طور متقابل هنرمند بیاید و در مجموعة زیست فکری ما جای بگیرد. مثلاً اهل هنر و اهل فهم حوزه بنشینند و با هم مباحث جدّي معرفتي را مرور کنند. آن‏گاه در این مرور، آن آدم هنری جلوه‌های بحث نبوت، معاد و توحید را در قصّه‌اش، در شعرش، در فیلمش، در اثر موسیقایی‌اش با این عالم دین مطرح کند.

من با صِرف عرضة سؤال و گرفتن جواب به شدّت مخالفم و در این 30 سال همیشه گفته‌ام که برای همین ما موفّق نیستیم؛ یعنی تلقّی عالمان دین نباید این‏گونه باشد که یک عدّه هنرمند و اهل رسانه بیایند به آنان سؤال عرضه کنند و پاسخ بگيرند. این روش موفّقی نیست و تجربه هم این را ثابت كرده است. فقط روش تعامل دوسویه موفّق است. یعنی با هم زیست کاملاً متقابل و عینی داشته باشند. با مسائل هم از درون آشنا شوند. مبنا این باشد که هر دو به یکدیگر انتقال نظریه، تجربه، فکر و فضای زندگی بدهند. اگر این اتّفاق بیفتد، بدون این‏که عالم دین بخواهد خیلی توان‌ورزی کند، روح دین را در ذهن این هنرمند جاری می‌کند. وقتی ذهن هنرمند شکل گرفت، بخواهد یا نخواهد این را در اثر هنری‌اش عرضه می‌کند؛ به شرط این‏که آن بنیه‌ها و زمینه‌های خلّاقیت هنری در جای خودش وجود داشته باشد. اما اگر این حاصل نشود، حتّی اگر هزاران ساعت درس بگذاریم، عالمان ما به دانشگاه‌های هنری بروند و صحبت کنند، هيچ فایده‌ای نخواهد داشت. بلکه چنانکه می‌بینیم نتیجة معکوس مي‏دهد. چون وقتی هنرمند مقابل من قرار می‌گیرد، می‌گوید این آدم اصلاً در فضای من نیست و مرا نمی‌فهمد. پس این حرف‌هایی که راجع به توحید و معاد و نبوّت می‌زند هم احتمالاً به درد نمي‏خورد. با اين پیش‌فرض به سراغ من می‌آید.

راجع به این دو محور نقش‌آفرینی حوزه، درباره زیرساخت‌های نظري مثال‌هایی زدید و حتّی به فقه هنر تصريح فرموديد. به نظر مي‏رسد در زیرساخت‌های نظری بیشتر نقش ممیّزوار براي عالمان دين لحاظ مي‏شود. يعني بگويد چه چیزی جایز است و چه چيزي حرام؟ بسیاری از هنرمندان گله‌مندند که نهایت کار حوزه علميه در مورد هنر این است که مي‏گويد چه چيزي نبايد باشد و نمی‌گوید چه چیزی و چگونه باشد. یعنی جنبة ایجابی ندارد و چیزی به دست ما نمی‌دهد. اگر حوزه بخواهد وارد بحث ایجابي شود، ورود به فُرم و مباحث فنّی هنر لازم نيست؟

نه، من فکر می‌کنم اگر هر دو جنبه‌ای که گفتم با یکدیگر همراه شود، ایرادی که فرمودید پیش نمی‌آید. بله اگر فقط همان اوّلی باشد، این ایراد پیش می‌آید. ولی آن زیست کاملاً متقابل، همة فضای دین را با واسطه‌گری یک عالم مهذّب و باتقوا و دانشمند دین به هنرمند منتقل می‌کند. دیگر فقط این نیست که برای او مرز بگذارد.

اما این‏که فرمودید آیا وارد منطقة فُرم هم بشود یا نه، اين جزء رسالت‌های حوزه نیست. حال اگر به طور حاشيه‌اي رفتند، کما این‏که از قدیم مثلاً یک درصد یا دو درصد حتّی عالمان بزرگ ما، شاعر هم می‌شدند، این عیبی ندارد. بسيار کم ديده‌ايم که عالمی  یک شاعر تمام عیار شود. علّتش هم روشن است. چون جزء رسالت‌های عالِم، ورود به منطقة فُرم و فنّ هنر نیست. زندگی علمی، اقتضائات خودش را دارد. همچنان كه زندگی یک شاعر، اقتضائات خودش را دارد. در کار سینما و رسانه هم همین‏طور است. اگر خود عالِم دين بخواهد وارد شود، ابتدا باید فرم را بشناسد. بدون شناخت عمیق که نمی‌تواند كاري از پيش ببرد. خب فُرم را با خواندن چند کتاب كه به دست نمي‏آورند. این معمولاً با زندگی علمی طلبگی نمی‌سازد. کسانی هم که رفتند و وارد فُرم شدند، یا معمولاً این طرف را کنار گذاشتند، یا آن طرف را. یا نتوانستند در هر دو طرف، موفّق باشند.
اخبار ویژه
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها