کد خبر: ۵۸۶۵۰
زمان انتشار: ۱۰:۴۴     ۱۶ خرداد ۱۳۹۱
این یادداشت پیش‌روی شما «متفاوت» بودن برداشت نه از سر لجبازی است نه خلاف همه صحبت کردن؛ بلکه احساس گم شدن یک «پیام» خوب در یک «فیلم سینمایی خوب» این قلم را بر آن داشت تا بنویسد از آن چیزی که تاکنون گفته نشده است.
خبرنامه دانشجویان ایران، برداشت متفاوت از هر پدیده‌ای «جذاب»تر است از هرچیزی که فکرش را بکنید! البته شاید برای همین است که برخی همیشه از «دنده» چپ و عکس دیگران هستند ولی این‌بار در این گزارش/ یادداشت پیش‌روی شما «متفاوت» بودن برداشت نه از سر لجبازی است نه خلاف همه صحبت کردن؛ بلکه احساس گم شدن یک «پیام» خوب در یک «فیلم سینمایی خوب» این قلم را بر آن داشت تا بنویسد از آن چیزی که تاکنون گفته نشده است.

در سالن سینما

فیلم سینمایی «روزهای زندگی» ساخته آقای «پرویز شیخ‌طادی» که بهترین ساخته‌ی سینمای ایران در جشنواره فیلم فجر در سال 90 شناخته شد روایتی است «متفاوت» از آخرین روزهای جنگ تحمیلی در سال 67: خیلی کوتاه داستان فیلم به این صورت است که یک بیمارستان یا بهتر بگویم درمانگاه صحرایی در چند کیلومتری خط مقدم که روزانه مجروحین زیادی را مداوا می‌کند در حالی که قطعنامه 598 توسط ایران پذیرفته شده مورد حمله نیروهای بعثی قرار می‌گیرد و دکتر و پرستارها و رزمنده‌های سالم و مجروح آن به شدت در سختی قرار می‌گیرند... .

شدت در مضیقه قرار گرفتن نیروهای ایرانی که تقریبا در هیچ فیلم دفاع مقدسی دیگری سابقه نداشته است تاجایی پیش می‌رود که کار به جنگیدن مستقیم زنان پرستار با نیروهای تا دندان مسلح بعثی می‌کشد و البته نتیجه معلوم است: تعداد زیادی مجروح و شهید و سختی مضاعف دکتر(حمید فرخ نژاد) و همسرش(هنگامه قاضیانی) همه و همه در تک‌تک سکانس‌های فیلم به تصویر کشیده می‌شود و نکته‌ی مهم نشکستن مقاومت جبهه‌ی ایران است تا وقتی که رزمنده‌ها از راه می‌رسند و پیروزی نصیب ایران می‌شود...

تا این جای کار روایتی «ساده» از «روزهای زندگی» بود ولی «یک نکته» باقی می‌ماند: در حین جلو رفتن داستان «سختی»ها و مقاومت «جانانه» همه‌ی ایرانی‌ها یک شخصیت در فیلم نشان داده می‌شود که از بقیه جداست؛ دکتر جوانی که (با بازی کورش سلیمانی) به اجبار به این بیمارستان صحرایی منتقل شده است ولی وی به شدت از اینکه در این مکان باید کار کند ناراحت است و البته این نگرانی‌اش از کشته شدن را زیاد بروز می‌دهد.

«دکتر جوان» وقتی خبر پذیرش قطعنامه را می‌شنود خیلی خوشحال می‌شود و حتی رئیس بیمارستان(فرخ‌نژاد) و همسرش را مورد تمسخر قرار می‌دهد ولی با حمله مجدد بعثی‌ها ورق برمی‌گردد چرا که این‌بار نه تنها صدای بمباران شنیده می‌شود بلکه تانک‌ها و نیروهای پیاده دشمن به طرف بیمارستان حمله ور می‌شوند.

شدت حملات و مجروحین زیاد موجب می‌شود آقای دکتر مریض را در حین عمل جراحی رها کند و پا به فرار بگذارد، وی حتی به دیگران هم رحم نمی‌کند و یک «جیپ» نیروهای رزمنده را برمی‌دارد و الفرار...!

داستان فیلم بدون توجه به سرنوشت این «دکتر فراری(!)» جلو می‌رود و فرخ‌نژاد (دکتر امیرعلی) و همسرش با همراه پرستاران دیگر مجروحین را به پناهگاه می‌برند و در این میان «امیرعلی» نابینا می‌شود و این بر مشکلات گروه می افزاید.

«مقاومت» و «استقامت» دکتر «امیرعلی» از یک سو و وجود «شیرزنی» در کنارش که یک تنه به میان دشمن می‌رود و وسایل مورد نیاز مجروحین را می‌آورد صحنه‌های «بدیع» و «تاثیرگذار»ی را در پیش چشمان بیننده به تصویر می‌کشد که پیش از این شاید فقط «سیده زهرا حسینی» در «دا» توانسته باشد آنها را مجسم کند ولی در بخشی از فیلم «دکتر جوان» که اسیر نیروهای بعثی شده است با خفت و خواری برمی‌گردد تا وسایلش را ببرد(گویا برای عمل جراحی در پایگاه دشمن).

یکی از پرستاران ایرانی با دیدن ضجه و التماس دکتر به بعثی ها به یکباره به سمت آنها حمله می‌کند ولی هم خودش شهید می‌شود و هم دکتر فراری کشته... یعنی دقیقا کسی که از مرگ می‌ترسید و حاضر به ادامه دفاع از خودش و کشورش نشد به مسلخ مرگ فرو رفت.

جالب این است که جناب دکتر فراری هنگامی که به مقر ایران برگشت تلاش زیادی کرد که بعثی‌ها از محل اختفای نیروهای خودی باخبر شوند ولی نتوانست!

این دکتر جوان وقتی می‌خواهد دیگر پرستاران و دکتر بیمارستان را تخطئه کند می‌گوید: شما مخالف «صلح» و «آرامش» هستید!

در واقع این شخصیت دقیقا «نماد» تام و تمام «تساهل»، «تسامح»، «انفعال» و «ترس» در مقابل دندان تیز کردن‌های دشمن است که عاقبتی بهتر از آنچه در روزهای زندگی روی می‌دهد برایش قابل تصور نیست حتی اگر دندان دشمن خیلی هم تیز نباشد!

بیرون از سالن سینما

این روزها فشار کشورهای غربی به ایران زیاد شده است تاجایی که رسانه‌های خودشان ادامه دادن به این فشارها را غیر ممکن می‌دانند!

رسانه‌های پرتعداد غربی‌ها «صدای» نکره‌شان را تا «آخر» زیاد کرده‌اند و «فریاد» می‌زنند! ایران اما خم به «ابرو» نمی‌آورد؛ مثل اینکه در سکوت محض به زندگی ادامه می‌دهد ولی هر از چند گاهی رو به دشمن «اخم» می‌کند...

این یعنی ادامه ماجرای «جنگ، جنگ تا پیروزی» که در «روزهای زندگی» می‌گفتیم ولی خوب «قیافه»‌اش کمی تغییر کرده است، مثلا حالا به جای خمپاره اندازهای امریکایی «ماهواره»هایشان کار می‌کنند و «پریزیدنت» امروزشان به جای دست گذاشتن روی دکمه بمب افکن، دستور می‌دهد برای ابرکامپیوترهای ایران «ویروس» ارسال شود... .

امریکا در جهان مانور تبلیغاتی بزرگی راه انداخته است که «من قدرتمندم» ولی امام روح‌الله ما (خدایش رحمت کند) جوابش را بیست و اندی سال پیش داده است که «امریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» و اینکه «باید در مقابل ابرقدرت‏ها مقاومت کرد. تجربه‏اى که ما از دنیا در این سال‏هاى طولانى داریم، این است که مسلمان‏ها ولو این‏ که یک عده کمى باشند، وقتى در مقابل خصم خودشان مقاومت کنند، اگرچه خصم آنان ابرقدرت‏ها هم باشند، پیروزند.» و اینکه «در این دنیا کسانى که براى شرافت خودشان، براى شرافت اهل ملتشان، براى شرافت اسلام، امورى را انجام مى‏دهند، کارهایى را انجام مى‏دهند، اگر در دنبالش استقامت داشته باشند، پابرجا باشند، آن‏ها را حوادث نلرزاند، این‏ها به مقاصد مى‏رسند، براى این‏که استقامت، یک امر مهمى است.»

ولی چه سود که عده‌ای «جنگ دیده» و «زخم چشیده» دم از عقب نشینی مقابل امریکا می‌زنند و برای اینکه رابطه ای میان ایران و امریکا شکل بگیرد سخت در تلاشند!

آیا نباید عاقبتی مشابه با «ترسوهای» زمان جنگ تحمیلی برای «ترسوهای» جنگ نرم را متصور بود؟!
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها