«اينقدر بايد از اين چوب ها بخوري، تا آدم شوي»در
مورد دقت و مواظبت او در امر تربيت فرزندان میفرمودند: «روزي ناظم مدرسه
مشق نوشته هاي مرا ديد، عادت من اين بود كه خطوط مشقهای مدرسه را، سربالا
مینوشتم. يعني اول نوشته روي خط بود؛ اما رفته رفته از خط خارج شده و رو
به بالا مي رفت. او با تشر به من گفت چرا نردبان درست كردهاي؟ دستت را
بياور. آنوقت با چوب آلبالويي كه به دست داشت، ده بار بر كف دست من زد.
دستم ورم كرده بود. ظهر در خانه دست ها را به مادر مرحومهام نشان داده و
شكايت كردم، گفتم: مادر ببين دستم مثل نان تافتون شده است. فرمود: اگر ناظم
با من محرم بود، دست او را مي بوسيدم، و تشكر مي كردم. اينقدر بايد از
اين چوب ها بخوري، تا آدم شوي». در مورد پدر نيز يك نمونه مي فرمودند كه:
«روزي با برادر بزرگترم در كوچه بازي مي كردم كه پدر رسيد. برادر بزرگتر
به يك سو فراركرده و من به يك سو رفتم، پدر آمده بود كه ما را تنبيه كند.
آن روزها خانواده هاي نجيب، بازي كردن در كوچه ها را براي بچه ها بد مي
دانستند. خالهام مرا نجات داده به آغوش گرفت، و به دفاع از من برخاست، و
گفت: نمي گذارم بچهام را تنبيه كنيد.» اين نوع برخورد از نوع تربيت هاي
قديمي بوده و امروزه منسوخ شده است؛ اما ايشان از پدر و مادرشان كه اينقدر
به سرنوشت فرزند خود مي انديشيدند، تقديركرده و مي فرمودند: «زحمات ايشان
مايه تربيت ما بود «بعد از فوت پدرشان، مادر همچنان فرزندان خويش را در
كفالت داشت؛ اما با وفات مادر-رضوانالله عليها- با اين كه عموهايشان در
قيد حيات بودند، و ممكن بود همه بچه ها به خانه عموها بروند؛ ولي دايي بزرگ
حاجميرزاعلي سود بخش مقدم، پيشقدم شده و گفته بود: «از ميان بچه ها كريم
به منزل ما بيايد. او فرزند ما باشد.» بدينترتيب دو سه سالي در منزل دايي
به سر بردند. در اين دوره به دبيرستان دارالفنون مي رفتند. حاج دايي مي
خواست ايشان بعد از دورۀ درس به بازار برود، به كسب و كار بپردازد، و شايد
بعدها با خانواده ايشان پيوندي پيدا كند. رسم روزگار هم همين بود. از آن
طرف، دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتي را نويد مي داد؛ راهي كه
برادران ايشان بر آن رفتند، و در وزارت امور خارجه به مقامات رسيدند؛ اما
تقدير خداي رحيم چيز ديگري مي خواست، و ايشان در اواخر دوره دبيرستان به
چيز ديگري دل بسته شده بود.
سخن شيخ محمدحسين زاهد(ره) و تغيير سرنوشت شاگرداما
اين انقلاب روحي كه ايشان را از جمع فارغالتحصيلان دارالفنون جدا و شيفته
مسائل معنوي و علوم ديني كرد، چه بود؟ هيچكس از آن اطلاعي ندارد ! اما من
به ياد دارم كه خود ايشان فرموده بودند: «من در همان سنين از مادر
مرحومهام خوابي ديدم. ايشان در عالم رؤيا دست دراز كرد، و لامپ برق سقف
اطاق را با سيم آن كند، و به دست من داد.» لامپ همچنان روشن مانده بود، يك
چراغ پرفروغ كه در زندگي ايشان روشنايي يافت؛ و دل اگر روشن شد انسان راه
درست وبهتررا مي بيند، و فكر مي كنيم ايشان به دنبال اين خواب، به درك محضر
عالم عامل ثقه الاسلام شيخ محمدحسين زاهد موفق مي شوند. مرحوم شيخ
محمدحسين زاهد(ره) تحصيلات زيادي نكرده بود؛ اما آنچه را كه خوانده بود
بهخوبي مي دانست، و بسيار وارسته و از دنيا گذشته و زاهد بود، و بهعنوان
يك مربي، بسيار كارآمد و موفق بهحساب مي آمد. شاگردان تربيت شده بسياري
داشت كه بعضي از آنها بعدها به مقامات عالي رسيدند. استاد وقتي از اوضاع
زندگي ايشان آگاه مي شوند، مي فرمايند: «براي يك مؤمن شايسته نيست كه دست
بر سفره ديگران داشته باشد.» اين مقدمه يك تغيير منزل بلكه تغيير سرنوشت
بود.
درخواست حقوق کمتر برای انجام ادای واجبات دین!بدين
ترتيب از خانه دايي خارج شده و در يكي از حجرات مسجد جامع تهران - در كنار
شبستان چهلستون - سكونت مي گزينند. اينجا خانه اي مستقل يافته بودند.
البته كاري براي گذران حداقل زندگي لازم بود. لذا به دنبال كار برآمدند. در
بازار راهي باز مي شود، و ايشان كه رياضيات جديد و زبان فرانسه را به خوبي
مي دانست، قبول مي كند كار حساب و كتاب يكي از تجار را به عهده بگيرد. اين
شغل در آن روزگار، ميرزائي خوانده مي شد، و اصطلاح حسابداري هنوز در عرف
مردم رايج نشده بود. ايشان مي فرمودند: «دفتر حساب دو نوع بود: حساب عادي و
حساب دوبل.» ايشان با اين كه حساب دوبل هم بلد بود، و اين حساب پيشرفتهتر
و حقوق آن بيشتر بود، آن را رد كرده و همان حساب ساده را به عهده گرفت. بر
سر حقوق ماهانه هم صحبت شد. ايشان از مقدار حقوق مي پرسد. آنها بين20 تا
25 تومان مي گويند، و ايشان پيشنهاد 3 تومان مي دهد، تعجب مي كنند، و مي
پرسند چرا؟ مي فرمايند: «من حقوق كمتري مي گيرم تا بتوانم نمازم را سر وقت
بهجا آورم، و بعدازظهر هم بتوانم به درسم برسم.»
با این کلام من معالجه شدم !ايشان
بهعنوان تأثير تربيت استاد مي فرمودند: «در آن اوايل كه براي تحصيل علوم
ديني به محضر استاد رسيده بودم، روزي به ايشان عرض كردم: اين دايي بنده هيچ
توجهي به بنده ندارد -مرحوم دايي بنده خيلي متمكن بود - استاد فرمود: چه
گفتي بابا جان؟ گفتم: ايشان پولدار است؛ اما توجهي به من ندارد. فرمود: اين
توقع، شعبه اي است از محبت دنيا كه در قلب تو رسوخ كرده است، زودزود بايد
اين را از قلبت خارج كني، دايي كدام است!؟ بايد بگويي خدا، و از امام زمان
صلواتا... و سلامه عليه بخواهي. ایشان بعد از نقل این واقعه اضافه می
فرمودند: آقا همانطور كه طبيب جسماني معالجه مي كند، طبيب روحاني هم
معالجه مي كند. با این کلام من معالجه شده بودم ؛ حالا ببينيد تربيت چه
اثري مي بخشد. يك آقا شيخ رضا علمايي بود، و قريب نود سال سن داشت.مرد خوبی
بود. مدتی بعد به من رسیده گفت: من رفتم پيش دايي شما و شهريه كلاني براي
شما قرار گذاشتم. گفتم: به اجازه چه كسي رفتي؟ - من همان آدم قبلي بودم.
اين تأثير درس هاي اخلاقيست كه اينجور آدم را عوض مي كند - روز قيامت در
حضور پيغمبر صليا... عليه و آله و سلم گريبان تو را خواهم گرفت. گفت: بابا
من رفتم احسان كردم. گفتم: نخير احسان نبود. بايد بروي به دايي من بگويي
اگر تو پول مي خواهي، حواله بده به من برای شما بفرستم. اما اگر دايي حواله
مي داد، من از کجامي توانستم اين حواله را پرداخت كنم؟ البته روي قوۀ قلب و
توجه به مقام مقدس امام زمان اين حرف را زده بودم. گفتم: توبهات اين است
كه بايد بروي به دايي بگويي كه ايشان گفت: من پول ضرور ندارم، و اگر تو پول
مي خواهي، می توانی به من مراجعه كني. اگر نروي و اين ها را به داييام
نگويي، من از سر تقصير تو نمي گذرم.
استاد به من گفت تو به جايي مي رسي!ايشان
در همان یکی دوران اولیه به نزد استاد – شيخ محمد حسين زاهد - مي روند،
و عرضه مي دارند كه من اعمال و رفتار روزانهام را محاسبه و مکتوب کرده و
به نزد شما مي آورم كه ملاحظه كنيد، و درست و نادرست آن را معين بفرماييد.
مرحوم زاهد مي پذيرد. فردا كه محاسبه اعمال خودشان را به نزد استاد مي
برند، هشت صفحۀ یک دفترچه را پر کرده بود. استاد مي فرمايد: چقدر حرف زدي؟
من وقت ندارم اين مقدار چيز مطالعه كنم. ايشان مي گويند: چشم. روز بعد
نوشته هاي محاسبه هاي اعمال ايشان فقط دو صفحه بود. وقتي آن را به استاد
نشان مي دهند، مي فرمايد: تو به جايي مي رسي! كسي كه با اراده در يك روز
توانسته است اين مقدار از حرف زدن غيرلازم خودش را كم كند، به جايي خواهد
رسيد.
انتخاب استاد در عالم رؤيا / کسی که تا پايان عمر تربيت آقاي حقشناس را بهعهد داشتالبته
بعد از مدتي ايشان از تعليمات اخلاقي آقا شيخمحمدحسين زاهد(ره) مستغني مي
شوند، و از او درخواست استاد بالاتر ميكنند. بعد هم به همراهي اين عالم
وارسته يا به تنهايي، به محضر بزرگان علماي تهران مي روند، تا از آن ميان
استادي انتخاب كنند.سرانجام مرحوم آيت ا... مير سيد علي حائري (ره) معروف
به مفسر را مي يابند.
ميفرمودند: شب قبل از اين كه ما به محضر ايشان
برسيم، در عالم رؤيا سيد بزرگواري را به من نشان دادند، كه بر منبري نشسته
بود، و او بايستي سمت تربيت مرا بهعهده بگيرد. فردا وقتي به محضر آيت ا...
حائري رسيديم، همان بود كه ديشب ديده بودم، و آن بزرگوار تا پايان عمر
خويش( 1313 ش) سمت تربيت آقاي حقشناس را بهعهده داشته -اند .
در
اينجا بازگفتن يك مطلب مهم لازم به نظر مي آيد. ايشان يك روز مطلبي
فرمودندكه خيلي مبهم و مجمل بود، و ما جز مفهوم اندكي كه از يك جمله مبهم
مي توان فهميد از آن نفهميديم. فرمودند:« در همان دوران جواني، روزي در
مسجد جمعه رو به قبله ايستاده و با امام عصر عرضه داشتم كه اگر اينطور
شدكه شد، وگرنه من در قيامت به حضور جد شما شكايت خواهم برد.» جواب داده
شد. اما صحبت چه بود، و جواب چه؟ ما ندانستيم. سال ها بعد روزي با مرحوم
حاج سيدابوالقاسم نجار سخن بود. او جرياني را نقل كرد؛ ميگفت: «روزي به
محضر آيتا... حاج ميرزا عبدالعلي تهراني رفته بودم. ورود من مصادف شد با
خروج جواني. من كه خدمت جناب ميرزا رسيدم، ايشان آن جوان را نشان داد، و
فرمود: اين را مي بيني. او همه آن چه را فردا برای او اتفاق می افتد،وبايد
انجام بدهد در خواب مي بيند. آن جوان آن روز آيتا... حقشناس بعد بود، و
من فكر مي كنم: اين بينايي همان چيزي بود كه ایشان از امام زمان خواسته
بود.
مي
گفتند: اوائل گاه مسائلي پيش مي آمد كه از هيبت آیت الله حائری استادمان
نمي توانستم به نزديك رفته و از او سئوال كنم؛ اما خود ايشان، بدون اين كه
من چيزي پرسيده باشم، در ضمن صحبت، جواب سئوال مرا مي فرمود، و مرا از حيرت
بيرون مي آورد. بهياد دارم چندين بار از ايشان شنيده بودم كه مي فرمودند:
شبي كه فرداي آن امام رضوانا... عليه دستگير شده و آن حوادث خونبار پيش
آمد (پانزده خرداد سال42) من در عالم رؤيا مرحوم استاد را ديدم كه به اتاق
منزل ما در كوچه غريبان آمدند، و در كنار در ورودي نشستند، و اين حديث قدسي
را براي من خواندند كه خداي متعال مي فرمايد: ها اناذا يابن آدم مطلعٌ علي
احبائي، بعد فرمود: هرچه هست در لغت مُطّلِع است آن را ببين. من از خواب
بيدار شده و كتاب لغت نگاه كردم. در لغت معناي اطلاع آمده بود كه يعني مي
داند، و قادر بر رفع مشكلات است.
حضرت ولي عصر عجلالله در خواب آیت الله حق شناس / توصیه اخلاقی حضرت ولي عصر به حاج آقاظاهراً
حاج آقاي حقشناس بعد از دبيرستان همانطور كه كار مي كردند، به جديت تمام
به تحصيل علوم ديني نيز مشغول بودند، و اين علوم را با علاقه و شدت دنبال
می كردند.
چندین بار از ایشان شنیده شد: «در اوايل دوران درس وتحصيل، به
ناراحتي سينه دچار شده بودم، حتي گاه از سينهام خون مي آمد. سل، مرض
خطرناك آن دوران بود، و بيماري من احتمال سل داشت، و دكتر و دارو تأثير
نميكرد. يك روز تمام ذخيره هاي خود را كه از كار برايم باقي مانده بود،
(حقوق، روزي يك ريال مي شد؛ نيمي از آن را خرج و نيم ديگر را ذخيره مي
كردم) صدقه دادم. شب هنگام در عالم رؤيا حضرت ولي عصر عجلا... تعالي فرجه
را زيارت كردم، و به ايشان التجا بردم. دست مبارك را بر سينهام كشيد، و
فرمود: اين مريضي چيزي نيست ، مهم مرضهاي اخلاقي آدم است، و اشاره به قلب
مي فرمود. بيماري سينه بهبود يافت. بعد كه به خدمت آيت الله مير سيد علي
حائري رسيده و جريان را بازگو كردم، اولین بار بود که لبخندی بر لبان ایشان
دیده شد.خيلي تشويق فرمود، و اضافه كرد؛ اما مواظب باش كه ناپرهيزي
نكني.خربزه وانگور نخوری! این عین همان چیزی بود که حضرت ولی عصر در خواب
به من فرموده بودند.
معجزه برای فرار از سربازی در عصر سیاه رضا خان!جريان
سربازي پيش مي آيد، ايشان بايستي به سربازي مي رفتند، و اين چيزي نبود كه
در آن روزگاران ـ عصر اختناق سیاه رضا خاني ـ كسي به آن رضايت بدهد ، و همه
اگر مي توانستند از سربازي فرار مي كردند، هر کس برای فرار بهانه ای می
جست. به همين جهت با كمك بعضي از آشنايان، شناسنامه را تغيير مي دهند، و
كريم به عبدالكريم و صفاكيش به حقشناس تبديل مي شود ، سن هم ده، دوازده
سال يا حتي بيشتر افزايش مييابد؛ لذا تولد ايشان در شناسنامه 1285 شمسي
ميباشد، و بااين مقدمه و عنايتي كه همراهي كرد، مسئله سربازي حل شد.
می
فرمودند: به محل آزمایشات پزشگی ارتش رفته بود -م تا تکلیف سربازیم مشخص
شود. وقتی از پله های آن بالا می رفتم، قلبم به سرعت به تپیدن در آمده بود.
پیش خودم می گفتم :من که نمی ترسم پس چرا قلب این چنین به تپش در آمده
است!؟در محل معاینه، پزشگان ارتش قلبم را معاینه کردند. معاینه کننده به
دیگری گفت: زودتر معافیت این را بنویس برود. دیگری علت سوال کرد:آخر چرا؟
او گفت : این جوان دو روز بیشتر زنده نیست. در هر صورت معافیت صادر شد ،
ومن بیرون آمدم. پائین پله ها ضربان قلب به حال عادی باز گشت.
آيت
الله حقشناس با نهايت علاقه و عشق به درس و بحث ادامه ميدادند، و
چنانكه گفتيم: در كنار درس كار نيز مي كردند. معالم را نزد آيت الله
شاهآبادي تعليم مي گيرند. يك همدرس باهوش به نام شيخ حسن قهرماني داشتند
كه آنقدر با استعداد بود كه مرحوم آقای شاه آبادي فرموده بود: خود من
با شما مباحثه مي كنم. از همان دوراني كه شرح لمعه مي خواندند، يك همبحث و
درس با استعداد و خوب ديگر پيدا مي كنند به نام ميرزا ابوالقاسم گرجي، كه
درس را ادامه مي دهد، و به نجف مي رود، و به مقام اجتهاد ميرسد؛ اما بعد
ها به دلايلي به دانشگاه رفته و با نام دكتر ابوالقاسم گرجي استاد ممتاز
دانشگاه ميشوند. ما ذكر خير اين همدرس را مكرر از زبان آقاي حقشناس
شنيده بوديم. مکرر می فرمودند:این هم مباحثه به استاد لمعه می گفت من شب
به خدمت شما می آیم ،وشمادلایل ومستندات نظریه های فقهی موجود در لمعه را
بگوئید من می خواهم اعمال نظر واجتهاد کنم!
نامي از استاد لمعه، و
قوانين ايشان نمي دانيم، و تنها از ايشان شنيده بوديم، بخشي از لمعه را نزد
آيت... حاج ميرزا عبدالعلي تهراني(ره) خواندهاند؛ اما در سطوح عاليه
رسائل و مكاسب و كفايه ايشان يك استاد بزرگ داشته اند كه او را نمي شناسيم،
و خود، نام او را نبردهاند. آیا این استادمرحوم آیت الله شیخ محمد حسین
تنکابنی نبوده است که نام او را به طرق دیگری در جمع اساتید ایشان شنیده
ایم، ویا کس دیگری است،نمیدانیم!وچرا این نام را ایشان پنهان داشته اند؟
نمیدانیم. يك استاد ديگر اين دوره، مرحوم آيت ا... حاج شيخ محمدرضا تنكابني
(ره ) بود كه دانشمندي وارسته و بزرگ محسوب ميشد، و افتخار شاگردي آخوند
ملا محمدكاظم خراساني(ره) را داشت. در همين دوران دوباره به محضر آيت الله
شاهآبادي(ره) مشرف مي شوند، و بخشي از كفايه را از درس آن عالم بزرگ مي
آموزند.از چگونگی این درس اصلا خبر نداریم. اما وقتي تدريس منظومه به محضر
آيت الله شاهآبادي پيشنهاد شده بود، ايشان فرموده بود: من وقت ندارم؛ لذا
قرار شد در ضمن راه از مسجد به منزل، درس گفته شود. وقتي از مسجد بيرون مي
آمدند، درس شروع مي شد، و آيت ا... شاهآبادي شعر منظومه را از بر مي خو ا
-ند ، و توضيح و شرح مي فرمود.
من ديده بودم كه ايشان مقايسه مي
كردند درس كفايه آيت ا... تنكابني و آيت الله شاهآبادي را، و درس آيت الله
شاهآبادي را ترجيح مي دادند. در همين دوران به درس يك استاد بزرگ ديگر
نايل مي شوند، آيت الله شيخ ابراهيم امامزاده زيدي (ره) كه مردي عارف و
اخلاقي بود، و محضر درس آخوند ملا حسينقلي همداني(ره)، استاد درجۀ اول
اخلا -قي نجف را درك كرده و ملا واهل كمال بود.
توسل به حضرت ولي عصر عجلالله برای ادامه تحصیل ميفرمودند:
«من براي آينده تحصيل به حضرت ولي عصر عجلالله فرجه الشريف متوسل شدم، در
خواب، ايشان را زيارت كردم. آن حضرت در همان عالم رؤيا كمر مرا گرفتند، و
در نجف به زمين گذاشتند؛ اما از بس هوا گرم بود، عرض كردم سوختم، سوختم.
باز كمر مرا گرفتند، در وسط مدرسه دارالشفا قم به زمين نهادند. آن جا را
موافق يافتم.» بعد ها وقتي به قم رفته بودند، در مدرسه «دارالشفا» كه متصل
به مدرسه فيضيه است حجره پيدا كرده بودند. متصدي حجره ها مرحوم شهيد صدوقي
بود، كليد همان حجره اي را به من داد كه در عالم خواب به من داده شده بود.
نقل
مي كردند: «در این مدرسه يكسال همراه كسي در حجره بودم كه او از بيداري
قبل از اذان صبح امتناع داشت، و به من اجازه نمی داد ساعت را قبل از اذان
كوك كنم. چاره اي نداشتم، آزار همحجره جائز نبود. تمام آن يكسال، نماز
شبم را در طول روز قضا خواندم. در نتيجه اين صبرواستقامت، سال آينده خداوند
توفيق عنايت فرمود، با امام رضوانالله عليه همحجره شدم كه اين يك
خوشبختی بود.
آنروز حوزه علميه قم، در سال هاي بعد از وفات بنيان گذار
خويش آيت الله العظمی حاج شيخ عبدالكريم حائري رضوانالله عليه به سر مي
برد. زعماي حوزه عبارت بودند از آيت الله حجت(ره)، آيت الله سيد محمد تقي
خوانساري(ره) و آيت الله سيد صدرالدين صدر(ره)، و چون هيچكدام مرجعيت عام
نداشتند، با كمك يكديگر حوزه را اداره مي كردند. آنها مردان بزرگي بودند،
بسيار بيهوي و تارك حشمت و جاه، و از نظر دانش بلندمرتبه؛ آيت ا...
حقشناس به درس فقه آيت الله حجت(ره) مي روند كه تمام اين دوره درس را
نوشتهاند، و اين تقريرات؛ جزو نوشته هاي ايشان باقي است. در درس اصول هم
به محضر آيت الله خوانساري (ره) حاضر ميشوند، و يك دوره تقريرات اين درس
هم هنوز باقي مانده است.
اگر مي دانستم تو شاگرد آقاي شاهآبادي هستي، امتحانت نمي كردم!من
خودم از ايشان شنيدم كه به درس خارج مكاسب آيت الله خوانساري نيز حضور
يافتهاند. در اوان ورود به قم، به محضر امام خميني -رضوانالله عليه- مي
رسند، و از ايشان اجازه ورود به درس فلسفهشان:اسفار را مي خواهند. مي
گفتند: همينطور كه حركت ميكرديم، امام يك آجر از روي زمين برداشت، و
فرمود: ماهيت اين چيست؟ من عرض كردم: ماهيت اين آجريت آن است. بعد از چند
سئوال ديگر فرمود: پيش چه كسي درس خوانده اي ؟ من عرض كردم: آيت ا...
شاهآبادي، فرمود: اگر مي دانستم تو شاگرد آقاي شاهآبادي هستي، امتحانت
نمي كردم.
در آن سال ها هنوز آيت ا... العظمي بروجردي رضوانا...
عليه در بروجرد به سر مي بردند، و به قم نيامده بودند. البته فضلاي قم،
ايشان را مي شناختند، و قدر و ارزش علمي ايشان را مي دانستند. لذا گروهي از
اين فضلا تابستان ها به بروجرد مي رفتند تا از محضر ايشان استفاده كنند.
آيت الله حقشناس وآيت الله سلطاني و نيز استاد شهيد مطهري از اين گروه
بودند. در سال 1323 شمسي آيت الله العظمي بروجردي(ره) به درخواست و اصرار
مكرر علما بزرگ و فضلاي قم، بعد از سفر براي معالجه در تهران، به قم وارد
شده و براي زعامت حوزه و عهدهداري مرجعيت، در آن شهرسكونت مي كنند.
حاج
آقاي حقشناس مي فرمودند: «من شب خواب ديدم كه همه علماي بزرگ در صحن
اتابكي حرم حضرت معصومه سلاما... عليها جمع هستند. تمام اطراف اين صحن دور
تا دور، از علما پر بود. آقاي بروجردي از يكي از در هاي صحن وارد شدند.
همه علما به احترام ايشان قيام كردند، و ايشان از ابتداي در ورودي به تعارف
و احترام به علماي حاضر پرداختند، و من ديدم ايشان كوله پشتي باربران را
بر دوش دارند، و همينطور كه در برابر آقايان علما كه در آن جا حاضرند،
احترام و كرنش مي كنند، كوله پشتي بالا و پايين مي رود. فردا به محضر ايشان
رفتم، و خواب را عرضه داشتم، فرمود: اين بار شريعت است كه به دوش من نهاده
شده است. اميدوارم آن را به سلامت به دست صاحبش برسانم.
کسی که توانست تشنگي هاي معنوي ايشان را سيراب كندايشان
به تمام آرزوي خودش رسيده بودند ، و در وجود آيت الله بروجردي(ره) استادي
را يافته بودند، كه جامع همهچيز بود، و هم ميتوانست تشنگي هاي معنوي
ايشان را سيراب كند، و هم نياز هاي علمي او را برآورد. حضور آيت الله
بروجردي در قم حوزه اي نوين بنياد نهاد. علم و دانش نضج تازه يافت، و تحقيق
در رجال و حديث و فقه واصول ،علاوه بر این ها درس تفسيرحتی معقول، همراه
با عشق و شور به درس خواندن در اين حوزه تازه پا به راه افتاد. آيت الله حق
شناس درتمام درس هاي فقه و اصول استاد خويش آيت الله بروجردي شرکت کرد،
وهمه را نوشت، و امروز اين تقريرات در شمار ميراث علمي ايشان باقي است.
آنقدر درس خواندند، و مطالعه كردند که دچار خونريزي بيني شدند!آيتالله
حقشناس آنقدر درس مي خواندند، و مطالعه مي كردند كه طبق فرموده خودشان
بارها گرفتار خونريزي بيني شده بودند، و در نهايت در امتحانات دروس آيت
ا... بروجردي(ره)به شاگرد اولي مي رسند. ثمره زحمات ايشان اجتهاد مطلق در
علوم ديني بود كه مرتبتي بسيار بلند است، ايشان از پنج تن از بزرگان اساتيد
حوزه اجازه اجتهاد دريافت كردند كه از آن جمله مي توان به اجازه آيت
اللهالعظمي حاج شيخ عبدالنبي عراقي(ره) و آيت الله حاج سيد احمد
زنجاني(ره) اشاره كرد. ايشان دردهه چهل، سفري چند ماهه به عتبات عاليات
داشتند. دراين سفر مرحوم آيت الله خويي به ديدن ايشان مي آيند. محل ملاقات،
منزل اخوان مرعشي(رهما)بود كه از دوستان ايشان و فضلاي نامدار نجف بودند؛
از قبل قرار بحثي نهاده شده بود. دوشب، هرشب، حدود سه ربع ساعت بحث بر سر
طهارت يا نجاست اهل كتاب به ميان آمد.
آيت الله خويي خطاب به آقای حقشناس : «در اجتهاد ايشان ترديدي نيست.» يكي
از دوستان ايشان كه در اين سفر همراه بود، نقل مي كرد، همين كه آيت الله
خويي بر زمين نشستند، به تعارفات مرسوم پرداختند؛ اما هنوز تعارفات ايشان
تمام نشده بود كه آقای حقشناس همانطور که طبق معمول چشم بر زمین انداخته
بود، بحث را شروع كرد، و چنان به جد بحث مي كرد كه آيت الله العظمی خويي
سراپا گوش شده بود. بحث كه تمام شد، تازه، مجلس، دوستانه شد، و تعارفات به
راه افتاد، و بعد آقای خويي فرموده بودند: «در اجتهاد ايشان ترديدي نيست.»
شريك
بحثي در قم داشتند به نام ميرزا حسين نظرلوئي تبريزي(ره) كه از افاضل
تلامذه مرحوم آيت الله حجت(ره) و داماد مرحوم آيت الله قزويني(ره) بوده و
به فضل و تقوا موصوف بود، ايشان علاقه تام و ارادت كاملي به وي داشت.
همبحث ديگر ايشان در درس ها آيت الله حاج شيخ علي پناه اشتهاردي(ره)،
استاد فقه و اصول و كلام و معلم اخلاق حوزه علميه بود.
شب بيست يكم
محرم سال 1373 قمري مطابق با سال 1331 شمسي شيخمحمدحسين زاهد به لقاء الهي
رفت. ايشان وصيت كرده بود كه براي اداره و امامت نماز مسجدشان، آيت ا...
حقشناس را دعوت كنند، و فرموده بود كه: «ايشان علما و عملا از من جلوتر
است.» بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم مي روند، و به محضر آيت ا...
بروجردي (ره) ميرسند، و از ايشان درخواست مي كنند كه حاج آقاي حقشناس را
براي امامت مسجد امينالدوله كه در كوچه چهل تن بازار تهران واقع بود،
مأمور كنند. آيت الله بروجردي طبق نقل كساني كه در اين جمع به محضرشان رفته
بودند، فرمودند : «شما فكر نكنيد، يك طلبه است كه به تهران مي آيد، شما
مرا به همراه خود به تهران مي بريد.»
آيت ا... حقشناس مي فرمودند:
«بازگشت به تهران براي من بسيار گران بود. قم براي من، محل پيشرفت و ترقي
علمي و عملي بود و به هيچ وجه ميل به آمدن به تهران را نداشتم.» روزهاي
سختي بر ايشان گذشته بود. به مشورت با امام رضوانا... عليه مي روند، ايشان
مي فرمايند: «وظيفه است، بايد برويد.» عرض مي كنند: «شما چرا نمي رويد؟»
ايشان مي فرمايند: «به جدم قسم اگر گفته بودند: روح الله بيايد، من مي
رفتم. »
ايشان به هر نحو بود، به تهران مي آيند. تأييد جدي مرحوم
آيت الله بروجردي(ره) براي ايشان، شأن و شخصيت مقبولی ايجاد مي كند. مردم و
شاگردان مرحوم آقاي زاهد(ره) به ايشان روي مي آورند. طلاب تهران براي دروس
حوزوي به نزد ايشان مي آيند.
آنوقت كه بنده به محضر ايشان مشرف
شدم، از روز ايشان چيزي مطلع نشدم؛ اما عصرها يك درس خارج فقه براي طلاب
داشتند، و شب هاي شنبه، دوشنبه و چهارشنبه براي مردم صحبت مي كردند، در اين
دروس عمومي، احكام شرعي و تفسير و اخلاق گفته مي شد. براي ما كه جوان
بوديم، آن چه ايشان مي فرمود، حكم آب حيات داشت، و اگر يك شب به دليلي
مواعظ ايشان تعطيل مي شد، مثل ماهي از آب بيرون افتاده، شده بوديم. در
اوايل جواني دستور يافته بودند كه به عنوان بخشي ازراه و رسم سلوك، سه كار
را به هيچ وجه رها نكنند: «نماز جماعت واول وقت ، نماز شب و درس و بحث. »
ما
در ضمن درس هاي ايشان اشاره اي به اين جريان يافتهايم، كه براي شما مي
آوريم. البته ايشان درنقل واقعه كوشيده اند كه معلوم نباشد از چه كسي سخن
به ميان مي آيد. بيان خود ايشان اين است: «يك وقتي بنده مشرف شدم حضرت
عبدالعظيم - عليهالسلام - در آن اوايل آمدنم به مسجد بود. از اول بنايم
اين بود كه نمازم در اول وقت و به جماعت باشد. همه جماعت ها خوانده شده
بود. فقط جماعتي كه باقي مانده بود، نماز آيت ا... شيخ محمد تقي بافقي(ره)
بود - كه آن خبيث لامذهب(رضاخان) آنقدر بهصورت ايشان زده بود كه صورت
خرد شده بود - ما كه نشسته بوديم، فرمود: «براي چه نشستهايد؟» گفتم: «ما
نشستهايم كه نماز را با شما بخوانيم.» گفت: «نماز من جبیره اي است سه ربع
طول مي كشد!» ما گفتيم: «يك ساعت هم طول بكشد ما نشستهايم.» در اين بين،
جواني بود.
ايشان از او پرسيد: «شما اهل كجا هستي؟» گفت: «اهل همين
دوروبرها.» گفت: «بابا جان نهارت را خوردهاي» گفت: «نه آقا ما اول نماز مي
خوانيم، بعد نهار مي خوريم.» گفت: «تو براي چه آمده اي؟» گفت: «ما براي
نماز اول وقت آمدهايم، و اين از خصوصيات(اوامر) امام زمان صلواتا... و
سلامه عليه است.» آيت ا... بافقي از عشاق امام زمان بود. گفت: «باركا...
بگو ببينم مولاي من چه فرموده است؟» گفت: «آقا من مجاز نيستم همه را عرض
كنم.» گفت: «هر چه فرموده است بگو.» گفت: «مولاي شما و من فرمودند كه:
نمازت را بايد اول وقت بخواني و جماعت را ترك نكني.» آيت ا... بافقي گريه
كرد، چون عرض كردم عاشق امام زمان بود. گفت: «مولاي من ديگر چه فرمود؟»
گفت: «دومي را مي گويم و از گفتن بقيه معذورم؛» فرمودند: «نوافلي را كه مي
خواني در صدد نباش كه مثلا اين يازده ركعت - نماز شفع و وتر با آن 8 ركعت -
تمام بشود؛ اينها را خوب بخوان، با توجه بخوان، در كيفيت نماز سعي بكن نه
در كميت.» حالا من ديدم كه همه نماز جماعت را خوانده اند، و آمديم خدمت
شما.»
بنابراين ايشان در حد مقدور اين سه وظيفه را از دست نمي
دادند. نماز جماعت ايشان تنها در صورتي تعطيل مي شد كه از پا افتاده مثلا
بر تخت بيمارستان خوابيده باشند. به ياد دارم من و چند نفر از دوستان در
سال 70 شمسي، در محضر ايشان به عمره مشرف شديم. معمول اين است كه عصر از
مدينه حركت مي كنند. در راه نماز جماعت را به امامت ايشان خوانديم، شب
هنگام به مكه رسيده، بعد از مقدمات براي اعمال عمره به مسجدالحرام رفتيم.
اين اعمال 2 تا 3 ساعت طول مي كشد. دير وقت شده بود؛ اما چندين ساعت به صبح
مانده بود. ايشان با همه ناتواني جسماني و خستگي تا صبح بيدار ماندند كه
نماز شب و نماز جماعت صبح از دست نرود.
در همين سفر هر روز صبح در
اتاقشان به خدمتشان مي رسيديم تا نماز صبح را به امامت ايشان بخوانيم،
وارد اتاق كه مي شديم، ايشان كه نماز شب و كارهاي ديگرشان را انجام داده
بودند، مشغول تلاوت قرآن بودند. آن صحنه را فراموش نمي كنم.
آيت
ا... حقشناس در اين سالها كه در تهران به تعليم و تربيت مردم و طلاب
مشغول بودند، مي كوشيدند كه دوستان و شاگردان و اطرافيان خويش را با
دستورات شرعي و اخلاقي تربيت كنند؛ لذا هر يك از شاگردان، به مقدار نزديكي
با معظمله ضوابط ديني و اخلاقي را بيشتر مراعات مي كرد، و در زندگي و كار،
منظمتر و ديندارتر بود.
در
تمام طول عمر مباركشان و بهويژه در شروع انقلاب به جديت از امام(ره)
پيروي و افكار و نظرات ايشان را تأييد مي كردند، و به شخص ايشان ارادت
فراوان مي ورزيدند. به ياد دارم كه روزي كسي، از يكي از دوستان ايشان نقل
كرده بود كه او آيت ا... حاجسيداحمد خوانساري رضوانا... عليه را بر امام
ترجيح داده است. ايشان به حدي ناراحت شده بودند كه من كمتر ديده بودم. مي
فرمودند: «امام از همه چيزش در راه خدا گذشته است.» اين در حالي بود كه خود
من وقتي كه در تشييع جنازه مرحوم آقاي خوانساري(ره) ايشان را زيارت كردم،
فرمودند: آمدهام در اين تشييع شركت كنم كه خداوند گناهان مرا بيامرزد.
يعني اينقدر به آيت ا... خوانساري(ره( ارادت داشتند.
در گذشته دورتر،
جوانان آن روز مسجد امينالدوله را كه شاگردان مرحوم آقاي زاهد بودند، و
ايشان تربيت آنها را بهعهده داشت، در تقليد به حضرت امام(ره) ارجاع داده
بودند، و آنها همه مقلد امام شدند كه اين مجموعه، هسته مركزي حزب موتلفه
اسلامي و اولين ياران و همراهان مخلص امام (ره) بودند كه بخشي از جريان
نهضت، و انقلاب اسلامي را تشكيل دادند.
خصوصيات ممتاز استاد بزرگ ما آيت
ا... حقشناس زياد است، ما به چند خصوصيت بارز در آن ميان نظر مي اندازيم :
بلا كشيم و ملامت كشيم و خوش باشيم.
صبر در بلايا و امراض صعب بود ویژگی کم نظیر حاج آقايك
خصيصه ايشان كه در بزرگان ديگر كمتر نظير داشت، اين بود كه همه سير و
سلوكشان به صبر در محن و بلايا و امراض صعب بود. مي فرمودند: «وقتي در قم،
مدرسه بودم، هيچوقت شب درب حجره را از پشت نمي بستم؛ زيرا حالم بهطوري
بود كه احتمال مي دادم، همين امشب از دنيا بروم، و مجبور باشند كه در را
بشكنند، و به اين راضي نبودم.» به ياد دارم روزي ايشان مي فرمودند: «يك وقت
گله كرده بودم كه همه عمر من به بلا و مريضي گذشته است.» آن شب در خواب به
محضر حضرت وليا... اعظم(ع) مشرف شده و آن حضرت فرموده بودند: در فلان وقت
تو فلان مرض و گرفتاري را داشتي در عوض به تو فلان چيز را داديم...» و
همينطور شماره شده بود، و سرانجام ايشان به عذرخواهي پرداخته بودند.
يك
روز اين بنده با چند تن از دوستان به محضر ايشان رفته بوديم. بهتازگي
مشكل قلبي داشتند، و مدتي در بيمارستان بستري شده بودند. ايشان براي ما
توضيح مي دادند كه اين مشكل چطور و چطور است. و آن وقت در حال گريه
فرمودند: «خيلي راضي هستم! خيلي راضي هستم!» بار ديگر در محضرشان بوديم.
همان تازگي ها در دستشويي لغزيده و بهصورت زمين خورده بودند كه نياز به
دكتر پيدا شده و خونريزي و شكستگي و بخيه و پانسمان لازم شده بود.
فرمودند: «یک زمين خيلي خوبي خوردم!» در ده - پانزده سال آخر فرمودند: «به
من گفتهاند: مي خواهي به كلاس بالاتر بروي؟ من جواب دادم: نميتوانم.
فرموده بودند: ميتواني! فرمودند: ميخواهي استخاره كن ! استخاره خوب
آمد.»
از آن به بعد همه روزگار ايشان در بلا و مريضي ميگذشت، خيلي
خيلي بيشتر از گذشته، و ديگر مريضي افاقه نمي كرد، از اين مريضي به مريضي
ديگر و گاهي چندين مريضي سخت در كنار هم. در اين دوران ما مي ديديم كه ديگر
سكوت كامل دارند، و تسليم محض بودند. در گذشته روزي در بيمارستان به عيادت
ايشان رفته بوديم، فرمودند: «به من گفتهاند: يك سختي در پيش داري! من
گفتم: عبادتم را مي افزايم. گفتند: ممكن نيست. ناگزير رضايت دادم.» در اين
دوران جديد ديگر چيزي نمي گفتند. نه براي شفا دعا مي كردند، و نه به زيارت
عاشورا پناه مي بردند. گويي به آن چيزي رسيده بودند كه امام سجاد (عليه
افضل التحيه والسلام) مي فرمود:« إن المراتب العاليه لا تنال الا بالتسليم
لله جل ثنائه وترك الاقتراح عليه والرضا بما يدبرهم به.» بار ها ما در طول
دوراني كه در محضر ايشان بوديم، مي شنيديم كه از مرحوم استاد شهيد آقاي
مطهري نقل مي كردند: «اذا احبا... عبدا غطّه في البلاءِ غطّا»
رسیدگی به حاجت مردم مهمترين مشغوليت حاج آقا حق شناسانجام
حوائج مردم براي ايشان بسيار مهم بلكه مهمترين مشغوليت بود. عبادات مستحب
خودشان را براي كار مردم و حاجت آنان، تعطيل يا مختصر مي كردند؛ البته در
حد مقدور اينگونه كارهايشان پنهان بود، و ما كه تا حدي نزديك به ايشان
رفت و آمد مي كرديم، خبر نداشتيم، مثلا بعد ها خبردار شديم كه براي خانواده
هاي زندانيان سياسي شبانه كمك مي فرستادند، و گاه حتي كارهاي شاق بهعهده
مي گرفتند كه كسي از يك گرفتاري نجات پيدا كند. با يكي از دوستان چندين سال
پيش در حرم مطهر حضرت رضا عليهالسلام بوديم، با تلفن همراه به منزل ايشان
تلفن كرد، عرض كرد: الان من در مقابل ضريح مطهر هستم چه كنم؟ فرمودند:
دوستانت را دعا كن، و گويي اين يك ورد بود بر زبان ايشان.
در تمام دوران
سخت جنگ يعني بمباران و موشكباران شهرها، با اين كه تهران خالي شده بود،
تهران را ترك نكرده و به مسجد مي آمدند، و دائما نگران مردم بودند. چندين
بار براي رفع اين بلاها، يك چله تمام زيارت عاشورا خواندند، و شرايط و آداب
سخت آن را عمل مي كردند؛ البته هر بار با پايان يا نيمه دوران زيارت، حمله
هاي هوايي و موشكي قطع مي شد. در اين اواخر براي پايان يافتن جنگ يك دوره
چهل روزه ديگر زيارت مبارك مزبور را خواندند، و دو ماه به پايان جنگ
فرمودند: «تا دو ماه ديگر جنگ تمام است، و دو ماه بعد جنگ پايان يافت.»
«من كمال خود را در خدمت به خانم مي دانم» خصوصيت
سوم، احترام خاصي بود كه ايشان خود نسبت به خانم ها رعايت مي كردند، يا به
ديگران سفارش مي كردند، و اگر مي دانستند كسي نسبت به همسرش بد رفتار مي
كند، بسيار خشم مي گرفتند. نسبت به همسر بزرگوار خودشان نيز نهايت ادب و
احترام داشتند، و مي فرمودند: «من كمال خود را در خدمت به خانم مي دانم، و
خود را موظف مي دانم كه آن چه ايشان مي خواهد فراهم كنم.» و بسيار كم اتفاق
مي افتاد كه بدون ايشان به مسافرت بروند.
غيبت همه اعمال آدمي را بر باد مي دهدخصوصيت
چهارم اين بود كه ايشان نسبت به گناه غيبت، سخت حساس بودند، اين خصيصه همه
علماي اخلاق، و اهل سير و سلوك است. آنها معتقدند، به واسطه غيبت همه
اعمال آدمي بر باد مي رود. در اوائل جواني از كسي غيبت مي شنوند، ونمیدانم
به چه علت امكان پيدا نمي شود كه از او دفاع كنند. ناگزير بودند كه از غيبت
شده حلاليت بطلبند. به نزد او مي روند. او حاضر نمي شود كه حلال كند. مي
فرمودند: به گريه افتادم، و حاضر بودم كه دست و پاي او را ببوسم، تا اين كه
مرا حلال كند. وقتي او اينقدر اصرار و تواضع مرا ديد، از من گذشت كرد.
آيت
ا... حقشناس رضوانا... تعالي عليه همه وقت در مراقبۀ نفس خويش
بودند؛وروز های بزرگ امثال غدیر خم ویا مبعث تنها وصیتی که به دوستان
ونزدیکان می کردند این بود که: «حداقل این یک روز مراقب باشید.» اما اين
نكته جالب است كه هيچگاه كارهاي غريب از ايشان ديده نمي شد. مانند همه
آقایان علماء درس مي خواندند، مباحثه مي كردند، درس مي فرمودند، نماز جماعت
مي خواندند، براي مردم موعظه مي كردند، تفسير مي گفتند، و مسئله و احكام
شرعي تعليم مي دادند، مشكلات مردم را حل مي كردند، به كار آنها رسيدگي مي
كردند، وجوه شرعي مردم را به جايي كه بايد مي رسانيدند، و براي جوانان عقد
ازدواج مي خواندند و... هيچچيز ظاهرا غريبي در رفتار و اعمال ايشان ديده
نمي شد، و در واقع همه سير و سلوكشان از يك طرف صبر ، رضا و تسليم در
بلايا، امراض و مشكلات و از طرف ديگر خدمت به خلق خدا بود. و با همين راه و
رسم به همهجا رسيده و كامياب شدند. در اين سال هاي آخر فرموده بودند: «من
به همه آرزوهايم رسيدهام.» رحمة الله عليه رحمة واسعة