سرویس حوزه پایگاه 598، مریم موسویان/ تبیین آراء و اندیشه های حجت الاسلام و المسلمین سید محمد مهدی میرباقری در بستر فکری دفتر فرهنگستان علوم اسلامی قم روشن تر می شود. این دفتر با تکیه بر این اندیشه که نظام جمهوری اسلامی جز به وسیله علومی که بر اساس معارف اسلامی تولید شده باشد به اهداف نهایی نخواهد رسید توسط متفکر ارزنده مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید منیرالدین حسین الهاشمی با هدف تولید علم دین و ایجاد نرم افزارهای اداره و تنظیم اسلامی جامعه پا به عرصه نهاد.
آن مرحوم که تحت تأثیر افکار اجتماعی پدر خود آیت الله سید نورالدین شیرازی و اندیشه های تحزب او بود با شرکت در دروس ولایت فقیه امام خمینی (ره) در نجف افقی نو برایش گشوده شد و به فکر نظام سازی برای حکومت افتاد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی با لبیک به ندای امام امت برای حضور در انقلاب فرهنگی، مسیر علمی و تحقیقی خود را معطوف به تولید علم دینی بر پایه روش اجتهاد و سیستم سازی جهت کارآمدی نظام جمهوری اسلامی قرار داد چون انقلاب اسلامی را بدون تعمق فرهنگی ناتمام می دانست.
و بدین جهت دفتر فرهنگستان علوم اسلامی قم را تأسیس کرد. پرسش اصلی فرهنگستان عبارت بود که: «مسیر جریان انقلاب به کدام سو باید هدایت شود و بشر چگونه آینده را متناسب با آموزه های الهی بسازد؟ به عبارت دیگر چگونه می توان تحولات آینده را متناسب با وحی مدیریت کرد تا به جای انفعال در مقابل حوادث پیش آمده، حادثه ها بر اساس توسعه ی دینداری و خداپرستی شکل گیرند و پدید آیند؟ «لذا با دغدغه احراز حجیت و استناد جریان توسعه به دین، در پی یافتن «چگونگی پی ریزی نظام های اجتماعی بر اساس مبانی دینی» و «مهندسی تمدن اسلامی» بیش از 20 سال تلاش نمود و پس از وفات ایشان در 1379، حرکت فرهنگستان توسط بهترین شاگردانش یعنی سید محمد مهدی میرباقری ادامه یافت. اگرچه نظریه پرداز اصلی این تفکر، مرحوم حسینی بود؛ اما این جناب استاد میرباقری بود که توانست تولیدات فرهنگستان را تا حدودی زیادی به جامعه علمی عرضه کند از این رو چرایی و چگونگی مدل فرهنگستان در باب تولید علوم انسانی را از منظر استاد میرباقری جویا می شویم.
از رو این نوشتار در سه بخش ذیل تدوین یافته است؟
1. مبانی فکری و اصول حاکم بر اندیشه استاد میرباقری
2. تحلیل وضعیت موجود از علوم انسانی غربی و رسالت انقلاب اسلامی
3. مسیر دست یابی به علوم انسانی اسلامی
لازم به ذکر است استقراء تمام مباحث و محصولات فکری جناب آقای میرباقری و فرهنگستان علوم اسلامی قم و درج آنها در یک مقاله محدود، امری ناممکن است؛ بلکه می توان به کلیات و مبانی اندیشه ایشان اشاره نمود و برای آشنایی با محصولات ریز آنها در حوزه های مختلف را به متن آثار مراجعه نمود.
1- مبانی فکری و اصول حاکم بر اندیشه های استاد میرباقریبی شک هر متفکری، یکسری مبانی و اصول کلی دارد که اندیشه خود را بر آنها استوار سازد. دفتر فرهنگستان به طور عام و استاد میرباقری به طور خاص از این قائده مستثنی نیستند و به زعم این نگارنده، تفاوت اصلی جریان فرهنگستان و استاد میرباقری با سایر جریان های مدعی تولید علوم انسانی اسلامی در همین مبانی است. به همین جهت توجه دقیق و عمیق به مبانی و اصول فکری فرهنگستان شرط اصلی برای فهم اندیشه ایشان است و الا بدون فهم دقیق آنها از سایر مباحث ایشان طرفی برده نخواهد شد.
با بررسی اجمالی آثار استاد میرباقری، حداقل سه اصل کلی بر همه آثار و اندیشه ای ایشان حاکم است:
اصل اول: جریان تقابل حق و باطل در تاریخپایه اساسی فکر استاد میرباقری بر قبول جریان اصل تقابل حق و باطل در تاریخ است. به اعتقاد او در تاریخ و جوامع دو صف بندی کلی وجود دارد. پایه این مرزبندی را توحید می داند. مرز اصلی بین انسان ها و یا جوامع انسانی، مرزی است که در مسیر حرکت به سوی خداوند متعال و عبادت و بندگی ایجاد می شود. و طریق نیل به توحید، تولی به ولایت الهیه و ولایت اولیاء الهی و تبری از اولیاء طاغوت است. بنابراین اصولاً دو ولایت در عالم جاری است؛ ولایت الهی و اولیاء الهی و ولایت طاغوت. و از آنجا که انسان دارای فاعلیت و اراده است و حقیقتاً مفهوم اراده و فاعلیت انسان در توصیف انسان و تکامل انسان دخالت دارد، در حساسیت ها، اندیشه، ادراکات، وهم، خیال، حسّ و رفتار فرد جاری است.
در مسیر توحید و حرکت به سوی خدای متعال همراهان و مخالفانی پیدا می شوند وصف بندی هایی به طور قهری شکل می گیرد. بنابراین اگر جریان طاعت و معصیت را بپذیریم، دو مسیر در عالم تحقق پیدا می کند، یکی مسیر بندگی و عبودیت است و دیگری مسیر معصیت و طغیان؛ زیرا انسان یک جریان اراده دارد، این جریان اراده می تواند ولایت خدای متعال را بپذیرد و در مقال حضرت حق تذّلل، خضوع، خشوع و بندگی کند و می تواند استکبار و تعزّز ورزد و برای خودش کبریائی و عزّت قائل شود. جریان طاعت و معصیت، از همین جا شروع می شود. آنگاه این تعزّز و تذّلل، این استکبار و خضوع، به صورت یک نظام اراده مستمر در انسان وجود دارد. این دسته بندی اختصاص به یک امت وقوم و زمان ندارد بلکه در همه زمان ها این امر جاری است. یعنی اگر مدار حرکت را توحید قرار دهیم، درگیری در مسیر توحید و شک در این مسیر و حرکت در این مسیر نوعی تقسیم بندی است که از اول تا آخر وجود داشته و دارد. ایشان یک دسته را حق می داند و سایر دسته ها را که از ولایت الهیه و توحید بازمانده اند باطل می داند. ایشان متعقدند که تاریخ بر محور اراده های مخلوقات ازیک سو، و ربوبیت الهی از سوی دیگر به پیش می رود و با عنایت به این که دو فعل طاعت و عصیان در این عرصه قابل تحقق است، دو جبهه تاریخی حق و باطل بوجود می آید. پس از شکل گیری این دو جریان تاریخی، ما شاهد اشتداد و توسعه دائمی آنها بر محور اولیای الهی و اولیای طاغوتی هستیم.
«حرکت تاریخ دو سمت پیدا کرده و به دو جبهه تقسیم می شود: در یک جبهه، اراده هایی عمل می کنند که بر محور عبودیت خداوند متعال و خضوع و خشوع و تذلل در برابر او قرار دارند. یعنی این اراده حضرت حق، تسلیم و خاضع و خاشع اند. از سوی دیگر، چون موجوداتی مثل انسان، جن، دارای اراده و اختیار هستند و در اثر این اراده و اختیار، طغیان هم اتفاق می افتد و جبهه دوم که از آن به جبهه سرکشی، گردنفرازی استکبار و تعزّز در برابر خداوند متعال تعبیر می شود به وجود می آید.»
بنابراین نتیجه ولایت الهیه این است که انسان متولی را از ظلمات به سمت نور می برد و نتیجه ولایت طاغوت دیگری این است که انسان تحت ولایت خود را از نور به سمت ظلمات می برد. پس دو جبهه مقابل هم هستند: یکی جبهه ولایت حق که همان ادامه ولایت الهیه است و نتیجه اش هم هدایت به سمت خدای متعال و مبدأ نور و قرب به ولایت الهیه است. نتیجه ولایت جبهه مقابل هم دوری از ولایت الهیه و در نتیجه ظلمات است، پس یکی ولایت نور و دیگری ولایت ظلامت است؛ نتیجه یکی «رشد» و نتیجه دیگری «غی» می باشد. باطن هر فساد، خروج از ولایت حق است. از این رو حقیقت صلاح چیزی جز تحقق توحید و بندگی خدای متعال در ابعاد وجود انسان و جامعه نیست و به عکس فساد چیزی جز استکبار و طغیان در مقابل خدای متعال و تظاهرات این طغیان و استکبار در ابعاد و شئون مختلف فرد و جامعه نیست، بنابراین هر حرکت اصلاحی اگر واقعاً بخواهد حرکت مصلحانه باشد باید حرکتی به سمت اقامه توحید و بندگی خدای متعال در جامعه و تبدیل شدن این بندگی به مناسک زندگی بشر باشد.
لذا امنیت و آرامش ثمره تسلیم به ولایت است. به اعتقاد استاد میرباقری این نگاه فقط در حوزه فردی نیست بلکه جوامع را نیز شامل می شود. پس دو نوع جامعه در تاریخ وجود دارد که ولیّ کل این دو جامعه متفاوت است؛ یعنی یکی ولی طاغوت که محور طاغوت است و دیگری ولیّ الهی که محور اولیاء الهی است. بر این اساس یکی ولی اقامه حق و دیگری ولی اقامه باطل در تاریخ است که اولی رکن توحید می شود و همه خوبی ها از فروغ است، در طرف مقابل نیز همه بدی ها از فروغ ولی طاغوت است. بر این اساس، جوامع به سه دسته تقسیم می شوند. انسان ها و جوامع یا جزء «مهتدین» و «منعم علیهم» هستند، یعنی آنهایی که به نعمت هدایت و ولایت راه پیدا کرده اند و یا جزء «مغضوبین» و کسانی که گرفتار غضب و سخت گیری های خدای متعال شده اند و یا جزء «ضالین» و گمراهان و آنهایی که در حیرت و سردرگمی هستند. این دسته بندی یک دسته بندی فراگیر است که همه جوامع انسانی را در طول تاریخ در بر می گیرد و در گذشته هم همین طور بوده است. مردم سه دسته بوده اند یا «منعّم علیهم» یا «مغضوب» و یا «ضال» و این دسته بندی در قرون گذشته هم باز بر محور هدایت و ولایت حقّه و نعمت ولایتی بوده که خدای متعال نازل فرموده است.
در اندیشه استاد میرباقری این صف بندی و مرزبندی هم پایانش به غلبه جبهه حق و ظهور ولایت کلیه الهیه و ظهور و غلبه دین الهی ختم می شود. در نهایت کسانی پیروز هستند که اهل جبهه ایمان باشند، نهایتاً یک دین بر جهان حاکم می شود نه اینکه هم دین دنیاپرستی باشد و هم دین خداپرستی؛ هم دین نفس پرستی باشد و هم دین بندگی خدای متعال؛ و زمانی یک دین در دنیا حاکم می شود که یک ولایت باشد.
نتیجه این اصل در نزد استاد میرباقری این امر خواهد بود:
1. آنچه تمامی انبیاء الهی انسان ها را به آن دعوت کرده اند چیزی جز «توحید» و عبودیت خدای متعال نیست و به همین جهت «دین» مناسک توحید بیان شئون مختلف آن در حوزه های «اخلاق، اعتقاد و عمل» است. لذا «دین» دیگر یک مجموعه اعتقادات نیست بلکه «دین» از بالا جریان ولایت الهیه است.
2. «توحید» نیز چیزی جز تولّی تام به ولایت الهیه و تری تام از ولایت غیر خداوند نیست. به دیگر بیان، توحید همانا تولی تام به اولیاء رشد و تبری تام از اولیاء غی و طاغوت است که در قالب اولیاء نار و نور تجلی می یابند.
3. تمامی خیرات و رشد به ولایت الهی و اولیاء معصوم خداوند باز می گردد و ولایت اولیاء طاغوت منشأ تمامی شرور می باشد. به بیان دیگر ظلمات چه در خلق و چه در فکر و چه در عمل و جه در جمع و چه در فرد و چه در تاریخ از اولیاء طاغوتی ناشی می شود و نور هم از ولایت اولیاء الهیه چه در خلق و چه در اعتقاد و چه در اراده و چه در جمع و چه در فرد و چه در تاریخ جاری می گردد. لذا برای برقراری مناسبات با ولایت طاغوت حرام شده اند؛ یعنی جاده هایی که آنها کشیده اند تا بشریت را به طرف ضلال ببرند، ورود در آن جاده ها ممنوع است. زیرا وقتی انسان بواسطه امور کوچک تدریجاً تولی پیدا کرد، ولایت آنها بر انسان و حضورشان در روح انسان بیشتر می شود.
4. معنای تولی تام به ولایت الهیه این است که انسان باید در تمامی حوزه های حیات، متولی به ولایت الهیه باشد. در حقیقت هر جا اراده انسان حضور دارد و مسئولیت او قابل تعریف است، همانجا حوزه تکلیف نسبت به خدای متعال است و البته این تکلیف نیز چیزی جز تولی و تبری تام نیست. از دیگر سو چون تمامی شئون حیات بشر در حوزه تکلیف او قرار دارد و هیچ شأنی را نمی توان یافت که از این حوزه خارج باشد، لذا انسان در تمامی حوزه های مکلف به تولی و تبری و به عبارت دیگر مکلف به توحید و خداپرستی است. لذا چیزی به عنوان «منطقه الفراغ» نخواهیم داشت.
5. اگر بخواهد تعلق الهی و تعلق به ولایت الهی و جریان تولی و ولایت الهی در یک جامعه ای به تحرک اجتماعی تبدیل شود و بستر اجتماعی تقرب و حب الهی گردد، حتماً ساختارهای مناسب خود را می طلبد. اصولاً بسترسازی و ایجاد ساختارهای متناسب برای توسعه اهواء یا توسعه تقوی (توسعه طغیان یا توسعه عبودیت) و توسعه تولی به ولایت الهیه و یا تولی به ولایت طاغوت، فضای اقامه را درست می کند.
اصل دوم: نگرش سیستمی به جامعه و شبکه ای به علمدر اندیشه حجت السلام و المسلمین میرباقری، جامعه علاوه بر آحاد، از وحدت و انسجام حقیقی برخوردار است. لذا جامعه دارای یک واقعیت و حقیقت مشخص است. او معتقد است پس از شکل گیری دو جریان طاعت و عصیان در سطح اراده افراد، این دو جریان دایماً در حال اشتداد است؛ یعنی نظام اراده هایی که حول یک محور جمع می شوند، تکامل پیدا می کنند و تدریجاً اخلاق اجتماعی، فرهنگ اجتماعی و نظام رفتار اجتماعی متناسب را شکل می دهند. پس از این مرحله، جوامع تدریجا یک تاریخ درست می کند که این تاریخ خود نیز دارای یک گرایشات معنوی و روحی و یک فرهنگ و نظام رفتاری متفاوت است. این اراده های انسانی که به صورت یک منظومه در آمده اند، حول یک محور و در جهتی خاص حرکت می کنند، بنابراین بر اساس جهت گیری نظام اراده ها، دو جامعه شکل می گیرد: یک جامعه بر محور انبیاء و یک جامعه هم بر محور طواغیت، در جامعه طواغیت، اساس جهت گیری بر طغیان و معصیت است، در حالی که اساس جهت گیری در جامعه مؤمنین، خضوع و تبعیت است. بر اساس این نگاه به طور کلی دو جریان پرستش اجتماعی و تاریخی عظیمی شکل می گیرد، که هر کدام دارای یک انباره ای از انگیزه ها و اراده هاست و لذا بر اساس جهت گیری و اشتدادی که پیدا می کنند، دو نظام نیازمندی تاریخی و دو جریان نیاز و ارضاء تاریخی شکل می گیرد. این دو جریان با تصرف خاصی که در طبیعت می کنند، محصولات خاصی را تولید می نمایند. در نهایت نیز با ایجاد ساختارهای اجتماعی متناسب، یک تمدنی خاص (الهی یا مادی) تحقق می یابد.
از این رو به اعتقاد ایشان جامعه ای که دارای یک وحدت حقیقی است، نمی تواند دارای فرهنگ بخشی باشد؛ به طوری که بخش های مختلف آن، ارتباط و تعاملی با همدیگر نداشته باشند و هماهنگی و وحدت روشی میان آنها ملاحظه نشود. به اعتقاد او این امر یقیناً به اختلاف در عمل منجر خواهد شد و انسان ها نخواهند توانست در موضع گیری خود نسبت به موضوع واحد، هماهنگ عمل کنند. از این رو نوعی تناقض در رفتار فرد پیدا می شود. بنابراین باید به همه ابعاد فرهنگ همچون علوم به صورت یک مجموعه ملاحظه کرد.
ایشان همچنین توسعه را به صورت بعدی از جامعه و نه جزء آن بررسی می کند. به اعتقاد و ابعاد توسعه به صورت بُعد همدیگر ملاحظه می شوند؛ یعنی توسعه، بخشی دیده نمی شود، بلکه امر توسعه، واحد منسجمی است که دارای ابعاد است. این طور نیست که توسعه سیاسی، فرهنگی و اقتصادی به صورت اجزای یک توسعه ملاحظه شوند؛ به طوری که در ایجاد توسعه سه جزء از هم جدا ایجاد کنند؛ یعنی توسعه سیاسی جدای از توسعه فرهنگی و توسعه فرهنگی جدای از توسعه اقتصادی نیست، بلکه در توسعه سیاسی، توسعه فرهنگی ملاحظه می شود و در توسعه فرهنگی هم توسعه سیاسی و در هر دو، توسعه اقتصادی مورد لحاظ است.
بنابراین اگر جامعه ای دنبال ایجاد یک توسعه عینی است و می خواهد بر مبنای دین اداره شود و در آن جامعه، ولایت دینی و سرپرستی دین، حضور پیدا کند و به خصوص می خواهد این حضور، حداکثری باشد و همه ابعاد و زوایای جامعه دینی شوند ناچار است یک فرهنگ واحد، منسجم و هماهنگ بر محور بندگی خدای متعال ایجاد کند که در این منظومه معرفتی ضرورتاً معارف قدسی و وحیانی در نقطه کانونی منظومه معرفتی جامعه قرار می گیرد؛ یعنی اگرچه تجارب، اندیشه ها و مکاشفات روحی بشر، فعال هستند و در تولید علم تلاش می کنند، ولی هماهنگی مجموعه اطلاعات، باید بر محور معرفتی دینی شکل بگیرد و منظومه معرفت دینی، نقطه کانونی فرهنگ اجتماعی باشد. به عبارت دیگر در جامعه یا رشد اطلاعات را بر محور بندگی خدا شکل می گیرد یا به عکس. اگر رشد اطلاعات بر محور بندگی خدا صور گیرد معارف وحی و آموزه های قدسی، محور منظومه معرفتی قرار می گیرند و سایر ابعاد معرفتی، گرچه به سمت وحدت روش حرکت می کنند، ولی بر محور معرفت های دینی هماهنگ می شوند. و اگر معرفت دینی، در حاشیه رفت و سهم تأثیرش محدود گشت، معنایش این است که در منظومه سازی، مقوله دیگری مبنا قرار گرفته است که در آن تحلیل از معرفتهای دینی به نفع معرفت های حسی تغییر می کند. به تعبیر دیگر در چنین جامعه ای، دستگاه مدیریت مادی به سمت توسعه نیاز و ارضای مادی حرکت می کند و علوم را هماهنگ می نماید و با منظومه معرفتی خود به تحلیل دین می پردازد.
اصل سوم: جهت داری علومبا توجه به دو اصل فوق، مهمترین اصل پایه در نظام معرفت شناسی استاد میرباقری، اصل جهت داری علوم است ایشان برای اثبات این مدعا هم از رویکرد معرفت شناسی بهره برده اند و هم از منظر جامعه شناختی. ایشان در رویکرد معرفت شناختی با نقد و رد نظریه «کشف و تطابق» در علم به نظریه «تناسب» روی می آورند و با استناد به اصالت فاعلیت و نقش اراده انسان در جهت دهی به کلیه حساسیت ها، اندیشه ها، ادراکات، وهم، خیال، حسّ و رفتار فرد در تعریف تناسب می گوید: تناسب «یعنی بین ادراک و موضوع آن، تناسبی است که موجب نسبت فهم به آن موضوع خاص است». در این نظریه «علم» به «حضور فاعلی در نسبت بین تولی و ولایت» تفسیر می گردد. فرآیند پیدایش این علم نیز تابع «نظام فاعلیت» است؛ یعنی «کیف اراده انسان» در نوع فهم او از جهان حضور دارد؛ یعنی انسان، جهان را متناسب با آن گونه که می خواهد پرستش کند، فهم می کند. فهم مؤمنانه از جهان، غیر از فهم غیر مؤمنانه است. به تعبیر بهتر خود عملیات فهم، نوعی عملیات ارادی و به نسبت، هماهنگ با سایر فعالیت های ارادی انسان است. جهت گیری انسان و موضعگیری او نسبت به حضرت حق که تقدم رتبی بر سنجش او دارد، کیف حضور او در تصرف در حالات و شکل گیری نظام اوصاف او را جهت داده و در رتبه بعد، از طریق حضور او در نظام فاعلیت، کیف روابط علمی و حضور او در نظام فاعلیت را مشخص می سازد. شکل گیری احساس نظام حالات انسان و نسبیت خاص او و سپس تحقق حضور سنجش او در نظام فاعلیت ها، فرآیندی فاعلیتی است که جایگزین فرآیند علیّتی حضور عاقل در محضر معقول می گردد. بر اساس، «فهم» امر ساده این نیست و «تفاهم»، امری «نسبی» است که تابع درجات «ایمان و کفر» واقع می شود. دستگاه کفر و نفاق، از دستگاه تفاهم درونی برخوردارند. و همچنین است دستگاه ایمان. و در درون هر یک از دو دستگاه نیز تفاهم، سطوح و مراتبی دارد. بر این اساس «حقانیت» در مطلب ادراکات، به «تبعیت از وحی» تفسیر می گردد و برای هیچ درکی، صحت و حقانیت مستقل از وحی در نظر گرفته نمی شود. حقانیت حس و عقل و شهود، به تبعیت از وحی بازگشت می کند و از اینرو حوزه های موازی و شریک وحی و طبقات مرجع (اعم از فرعا- حکما و علمای حسی) در عرض انبیاء پذیرفته نمی شوند و بدین گونه در عین پذیرش ضرورت عقلانیت فطری و تجربی و حتی شهودی، «ولایت و مدیریت اجتماعی»، بر محور «وحی و تخصص»، (یا انبیاء و اولیاء معصوم الهی و متخصصین) تقسیم نمی گردد بلکه تمامی فعالیت ها از جمله فعالیت های علمی و تخصصی و نفس تخصص ها برای نیل به حقانیت باید بر محور «ولایت دین» هماهنگ گردند.
2- تحلیل وضعیت موجود از علوم انسانی غربی و رسالت انقلاب اسلامی1-2. علوم انسانی غربیچنانچه گذشت به اعتقاد استاد میرباقری، تاریخ بشریت همواره صحنه درگیری جبهه حق و باطل بوده است؛ به نحوی که تاریخ بشر را می توان تاریخ صف آرائی و درگیری این دو جبهه دانست و رشد و تکامل جوامع گوناگون را نیز بر محور همین نبرد تاریخی، تحلیل و تفسیر کرد. تاریخ بشر، خط جدا شدن پرستندگان دنیا از خداپرستان، و نیز خط تغییر و تکامل روش ها، نسخه ها و ابزارهایی بوده است که هر یک از طرفین برای مدیریت بشر آماده کرده اند؛ که تئوری های نظری، علوم گوناگون و فنون مورد نیاز برای پیشبرد اهداف و جهت گیری های تاریخی را نیز شامل می شود.
فرهنگ و تمدن غرب را باید نمونه پیچیده و بسط یافته جبهه باطل دانست که با همه توان و در گستره ترین شکل، به جنگ عالم غیر و آموزه های وحیانی آمده است. این تمدن، با حذف دین از صحنه زندگی اجتماعی، «عقل جمعی خودبیناد» را عنوان تکیه گاهی برای تسخیر انسان و طبیعت برگزیده؛ و تولید و تکنولوژی و نیز مهندسی توسعه اجتماعی را مبتنی بر آنجا داد؛ و با شتاب زاید الوصفی، دنیای مدرن و پس از آن را ساخته و پرداخته کرد. اما از آنجا که «بهره وری مادی افزون تر»، مبنای اصلی جهان نگری انسان غربی را تشکیل می دهد، طبیعی است که اخلاق و معنویت به عنوان «ابزار» در اختیار بهره وری مادی باشد و بلکه بالاتر از آن، مکاتب اخلاقی جدیدی بنیان گذارده شود که در خدمت فن سالاری مادی و لذت جویی حداکثری قرار گیرد. لذا به موازات ارتقاء قدرت تسخیر انسان، انحطاط اخلاقی و معنوی او نیز با همان سرعت شدت یافت، که همین امر، چالش های روبه تزایدی را در عرصه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی فرا روی غرب ایجاد کرده است.
بنابراین تمدن غیردینی غرب در حوزه علوم انسانی مادی پیشرفت داشته و کوشیده است تا ساختارها و مقررات اداره جامعه بشری را بر آن پایه ساخته و تنظیم کند و در نهایت، نظام لیبرال دموکراسی را به مثابه حکومت آرمانی در سطح بین المللی جهانی بر ملت ها تحمیل نماید.
استاد میرباقری بر اساس اصل جهت داری علوم، معتقد است: «فرآیند پیدایش علوم مدرن و عقلانیت جدید و سکولار در غرب، فرآیندی بسیار پیچیده و تابع عملکرد نظام اراده ها در دستگاه ربوبی و جهت گیری غالب بر آن، جهت گیری اومانیستی و طبیعتاً باطل بوده است. حاکمیت گرایشات اومانیستی از یکسو و قهراً بینش های کلان حسّگرایانه از سوی دیگر به تفسیری خاص از جهان ماده و مناسبات آن، متناسب با پرستتش های مادی منتهی شده است و کارآمدی غالب آن را همان مسیر قرار داده است».
از منظر حجت السلام و المسلمین میرباقری، «تجدد یک مجموعه به هم پیوسته است که از ریشه آب می خورد، نه می توان آن را تجزیه کرد و نه می توان آن را دینی نمود. اسلامی کردن مدرنیته، تخیلی بیش نیست. اگر الگوی صنعت و تعریفی که از رفاه انسانی می کند پذیرفته شود در همه حوزه ها باید پذیرفته شود. آزادی های مدنی درغرب که برای روشن فکران ایرانی جاذبه دارد چیزی جزء بردگی مدرن و بردگی نرم افزاری جدید که بسیار پیچیده تر از بردگی قدیم است، نیست».
ایشان معتقد است، علوم از یک نظام واحد برخوردارند و هرگزنمی توان مسائل و مبانی یک علم را دو پایه ای کرد. لذا جدایی صد در صدی میان علوم غربی با علوم اسلامی وجود دارد. چون علوم موجودی مدعی هستند که کالای جانشین «دین» را به تمام معنا تحویل داده اند و ادعایشان این است که ما متکفل تعریف و تبیین «سعادت بشر» در همه عرصه ها هستیم نه در یک عرصه و مدعی هستند همه این امور «قطعی» و یا «غیرقابل اجتناب» (البته مبتنی بر منطق خودشان) است! و فقط این علوم، قدرت توسعه انگیز بشر را دارا هستند و مدعی اند این ادعا را عمل نیز اثبات کرده اند! در تجربه آنها «انسان» برای همین دنیاپرستی که از نگاه علمای اسلامی «بد» تلقی می شود، به خوبی تلاش می کند و حال این تلاش هم به وجود آمدن قدرت اقتصادی است و نتیجه این قدرت نیز غلبه بر کسانی است که چنین قدرتی را نمی پذیرند! در نظر آنها در نهایت اخلاق مادی «حاکم» می شود و وقتی هم که غلبه یافت دیگر سخن از این که دیگران هم دارای امری قطعی هستند، بی معناست! چون آنها در خانه های دیگران و از جمله مسلمین نفوذ کرده اند و به تغییر روابط و ساز و کارها خواهند پرداخت!
در واقع، ما در فضای ریاضی یا فلسفی محض زندگی نمی کنیم! صاحبان نظریه های علوم جدید مدعی هستند که ما توسعه مدیریت را به دست گرفته ایم و دیگران هم نمی توانند از ابزار ما به صورت دیگران هم نمی توانند از ابزار ما به صورت مجزا استفاده کنند؛ چون ابزارهای ما منسجم و هماهنگ هستند و به همین علت، کاربرد عینی و عملی دارند. آنها مدعی اند: «در عینیت، قدرت تکنولوژی در دست ما است» اگر آنها، از «بحران در علوم انسانی» سخن می گویند به معنای «هدف های مرحله ای» است و نه «جهت های آرمانی». در واقع آنها می گویند: «می گویند «ما در جهت های آرمانی شکست نخورده ایم بلکه هر آن در حال پیشرفت هستیم». لذا متعقدند نظریه ای که عدالت اجتماعی را به نحو دیگری تعریف می کند شکست خورده است. آنها معنای عدالت اجتماعی را چیزی می دانند که بشر آن را برای زندگی قبول کند و لذا از این مبنا هرگز تغییر نمی دهند. اساساً آنها بحران در علوم انسانی را عامل تکامل علوم انسانی می دانند؛ و می گویند که وضعیت گرا نیستند و قدرت ارزیابی و شناسایی بحران را دارند. بنابراین وقتی آنها با عینک خود نگاه می کنند این علوم را صحیح می دانند و در نهایت نمی پذیرند که در ذات این علوم مشکل وجود دارد.
ایشان با بیان تلقی خویش از علوم انسانی، بر تفکیک علم دینی و علم غربی تأکید می کنند:
«این علوم، مربوط به تفسیر عوامل مؤثر بر کنش های انسانی اعم از کنش های فردی و جمعی هستند؛ لذا می توانیم این علوم را علوم انسانی بنامیم؛ چون آنچه را که می خواهند تفسیر و تبیین کنند و برای آن فرمول سازی کرده و کمّی سازی نمایند عرصه روابط انسانی است. علوم انسانی قوانین حاکم بر انسان است. علوم انسانی قوانین حاکم بر انسان را تبیین می کنند و به حوزه اراده انسان مربوط می شوند؛ از این رو، علوم انسانی از آنجا که با انسان رفتار اختیاری و ارادی انسان سر و کار دارند با علوم دیگر که می خواهند کنش های مادی را شناسایی کنند تمایز دارند. در آنجام ممکن است گفته شود یکسری کنش های علیتی وجود دارد که در آنها، به هیچ وجه «اختیار» ظهور ندارد؛ لذا قوانین در آنجا ثابت تر هستند و در اینجا (علوم انسانی) قوانین از ثبات کمتری برخودار هستند. به این معنا ممکن است بین علوم اجتماعی و انسانی اسلامی و علوم غرب تفکیک کنیم».
از این رو ایشان معتقدند:
«علم انسانی موجود در دنیا، علم انسانی منسوب به یک جامعه خاص یا اشخاص خاصی نیست بلکه علومی است که در طول تاریخ و در یک فرهنگ تاریخی پیدا شده است؛ منتها جامعه غرب بعد از رنسانس در علوم مدرن، سهم تأثیر اصلی دارد، و به طور طبیعی جهت گیری های فرهنگی و پیش فرض و مبانی فرهنگی غرب بعد از رنسانس عوامل مؤثرتری بر شکل گیری علوم انسانی مدرن بوده است. بر این اساس، علوم انسانی مدرن به خصوص علوم دقیقه و علوم کاربردی که رفتار انسان را کمی سازی می کنند و برای تغییر رفتار انسان یا رفتار اجتماعی معادل ارائه می دهند، بیشتر در غرب مبتنی بر مبانی و غایات غرب شکل گرفته اند. و از آنجا که انگیزه های آنها انگیزه های صوابی نبوده و این «انگیزه» با «انگیخته» ترکیب شده است. علوم انسانی مدرن، علومی حالم مبانی و ارزش های غربی هستند و بیشتر، همان نگاه را به انسان ارائه می کنند. البته هر چند در غرب نگاه واحد ثابتی وجود ندارد، اما جهت گیری کلی ثابت بوده است».
2-2. ماهیت انقلاب اسلامیحجت الاسلام میرباقری انقلاب اسلامی را نیز بر اساس اصل جریان تقابل حق و باطل معنی می کند و معتقد است حرکت جبهه حق از اعماق روح الهی انسان مبتنی بر آرمان بسط صفات حمیده، و با اتکاء به حکمت، معنویت و عدالت آغاز شده و با ستیز با زر و روز و تزویر، مقاطع و مراحل تاریخی را پشت سر گذاشت؛ پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال 1357 مرحله بلوغ و نقطه عطف دیگری در تقابل جریان تاریخی حق و باطل بود. انقلاب اسلامی و تحقق نظام جمهوری اسلامی، خیزش بزرگ معنوی در مقیاس جهانی، و نقطه تلاقی جریان تکامل تاریخ با تحولات اجتماعی ایران بود. انقلاب اسلامی ازمتن ارزش های الهی برآمد و تحقق تمدن دینی را هدف گرفت تا اخلاق و معنویت را در کنار معرفت و عقلانیت بنشاند و مدیریت راهبردی جامعه بشری را در برابر نظام استکباری و به سوی تحقق عدالت بر عهده گیرد.
1-2-2. سه گام انقلاب
به نظر میرباقری انقلاب سه وجه دارد: وجه فرهنگی، وجه سیاسی و وجه اقتصادی. به نظر وی انقلاب اسلام در وجه سیاسی به پیروزی رسیده است و چالش دنیای اسلام با غرب با نفع انقلاب سیاسی اسلام رو به پیش بوده است؛ ولی انقلاب در دو بعد دیگر باید تکامل یابد.
ایشان در توضیح این سه گام می آروند: این انقلاب برای دست یابی به آرمان های خود ابتدا اصلی ترین رکن نظام اجتماعی را هدف قرار داده و با به سقوط کشاندن رژیم ستم شاهی به اصلاح ساختارهای فاسد سیاسی دست زد؛ و فلسفه قدرت و مدل حکومت و مدیریت را از نو، و متفاوت از دموکراسی غربی و نظام های استبدادی تعریف کرد و الگوی مشارکت اجتماعی را تغییر داد. پس از اصلاح ساختارهای سیاسی که به شکل گیری حکومت جمهوری اسلامی ایران و نظام بدیع «مردم سالاری دینی» انجامید، نوبت به گام دوم انقلاب یعنی نشر و گسترش فرهنگ اسلامی در سطح «ملی، منطقه ای و جهانی» رسید. انقلاب اسلامی در بخش سیاسی و در بخش «فرهنگ عمومی» شاهد پیروزی های شگرف و چشم گیری بوده است که از آن نمونه می توان به صدور پیام انقلاب اسلامی به اقصی نقاط جهان و شکل گیری رویش های عظیم به تأسی از انقلاب، منزوی نمودن قدرت های مستکبر در بدنه ملت ها، ترویج اسلامی محمدی (ص) و تعریف سعادت اجتماعی مبتنی بر دین، تبلیغ معنویت و اخلاق الهی، تقبیح ظلم پذیری و وابستگی به ابر قدرت ها، ایجاد روحیه خودباوری و مقاومت، جهش های بزرگ در عرصه بومی سازی فن آوری ها، ایجاد شوق در علم آموزی و دانش افزایی، و غیره اشاره کرد.
اما با این وصف، تحول فرهنگی هنوز در آغاز راه است و انقلاب اسلامی ما هنوز دگرگونی همه جانبه ای در عرصه فرهنگ تخصصی و علوم انسانی و اجتماعی و سایر بخش ها صورت نداده است و همان ادبیات و فرمولهای علمی و فرهنگی متداول را که عمدتاً برآمده از تمدن غرب است به رسمیت می شناسد، و با آن، به سامان دهی و اداره جامعه انقلاب پرداخته است. همین امر، تعارض و تنقض میان آرمان ها و ادبیات سیاسی انقلاب اسلامی با علوم و تئوری های نظری و کاربردی غربی را بارز کرده و شکاف نظری عمیقی را در متن جامعه انقلابی پدید آورده است.
استاد میرباقری با اذعان به نظریه استاد خود همواره این کلام استاد سید منیرالدین حسینی شیرازی (ره) را مد نظر دارد که معتقد بود: «هر دینی که نتواند «معادله» تولید کند باید بپذیرد که مکتبی «حکومت» کند که معادله دارد چون حکومت عینی به دست کسی است که معادله ها در است اوست! به بیان دیگر، شما به «ارزش» هایی ملزم می شوید، ولی در «مقام عمل» نمی توانید به آنها ملتزم باشید و وقتی در مقام عمل التزام به آنها نداشتید و در نتیجه، عمل جامعه به دست معادلات دیگری سپرده شد، آرام آرام، شما نیز در آن معادلات و الگوها منحل خواهید شد و به سمت ارزش های دیگری میل پیدا خواهید کرد».
از این رو نتیجه می گیرد که باید انقلاب فرهنگی متناسب با انقلاب سیاسی را سامان داد تا از رهگذر اصلاح و تحول در ساختارهای فرهنگی جامعه، هم بنیان های سیاسی و انگیزش انقلاب اسلامی تئوریزه و تثبیت گردد و هم نرم افزارهای انقلاب اقتصادی و صنعتی به عنوان گام سوم انقلاب اسلامی تولید شود. بنابراین، پروژه انقلاب فرهنگی در نهایت باید به عنوان مکانیزم و سازه کاری در راستای تولید علوم و نرم افزارهای دینی، برای مهندسی نظام اجتماعی و دست یابی به تمدن نمونه اسلامی ارزیابی گردد. انقلاب فرهنگی نوعی ساختار شکنی فرهنگی است که می تواند «موانع علمی» پیش روی عینیت یافتن آرمان انقلاب را از میان بردارد و مجاری نفود اندیشه مادی غربی در فرهنگ عمومی و تخصصی جامعه را سد کند و زمینه حضور و مشارکت تمایلات اجتماعی در مقیاس بالاتر از ساختار تئوریک موجود فراهم آورد.
2-2-2. ضرورت توسعه بر محور ایمان
بر این اساس جامعه اسلامی باید بر محور توسعه ایمان و نه بر محور توسعه اخلاق مادی و تکامل پیدا کند؛ و این مخالف نظریه غرب گرایی است که می گوید تکامل اخلاق مادی، موجب توسعه نیاز مادی است. در این میان، ایجاد تغییر در علوم انسانی متعارف، که چتر خود را بر همه ابعاد و اجزاء زندگی بشر گسترده است، و پایه توسعه غربی شمرده می شود، از محورهای مهم انقلاب همه سویه فرهنگی در حیطه انقلاب اسلامی است. علوم انسانی رایج، بر پایه تعاریف و نگرش مادی و زمینی از رابطه انسان و جهان فرمول بندی شده اند که احاطه و یا درک روشنی از مخلوقیت، مفطوریت و مربوبیت همه ابعاد وجودی انسان و جهان ندارند و به وضوح، با رویکرد توحید محور در زمینه رابطه انسان، جهان و خداوند متعال ناهماهنگ و ناسازگارند.
«نظام»، حکمت حکومتی، عرفان اجتماعی و فقه حکومت می خواهد. فلسفه ای که کاری به کنترل عینیت نداشته باشد، مناسبات و تنظیمات اجتماعی را به رقیب واگذار می کند. باید اخلاق اجتماعی، اخلاق سازمانی، عرفان سازمانی، فقه حکومتی و فقه اداری با روش متقن و بر اساس وحی به دست آید. با رساله علمیه که عمدتاً بیان مناسک عبادی فردی است و جای خود هم لازم، محترم و مقدس است، نمی توان رفتار حکومت را قاعده مند کرد.
همچنین به جهت تقابل فرهنگ انقلاب اسلامی با فرهنگ غرب، چنانچه علوم انسانی غربی در ذهن جوانان مسلمان نقش ببندد و همچون «وحی منزل» تقدیس و ستایش شود و مبدأ و منشأ برنامه ریزی برای کشور قرار گیرد، بحران های عمیق اجتماعی پدید می آورد و راهبردهای توسعه انقلاب اسلامی با تهدید مواجه خواهد شد. حوادثی که با عنوان «براندازی نرم»، پس از برگزاری دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری به وقوع پیوست، عمدتاً ظهور و بروز همین تهدید و ناهنجاری در قالب های سیاسی و انتخاباتی بود. در این ماجرا و ماجراهای مشابه، جریان های مفتون علوم انسانی غربی که ذهن خود را تئوری های و فرمول های مادی آرایش داده اند، مترصد تطبیق الگوی رایج در علوم سیاسی، اسلامی انقلابی بودند تا با پی گیری مبارزه نرم و تضعیف موقعیت دین، انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را از محتوای حقیقی خود، عاری و تهی نمایند و به سمت انفعال، سازش و انطباق با غرب بکشانند؛ غافل از این که پایه های انقلاب اسلامی و نظام ولایت فقیه بر قلوب مردم استوار است و در اعتقادات آنها ریشه دارد. علوم انسانی غربی مانند «تنگه احد» فرهنگی و جنگ نرم افزار صحنه نبرد نرم عمل کرد و باعث نفوذ فکری و سیاسی دشمن به درون جبهه انقلاب اسلامی و بحران سازی گردید. لذا توجه به ماهیت بحران زای علومی انسانی در جامعه اسلامی موجب می شود این فرآورده های غربی در میان مدت و دراز مدت، به عنوان تهدیدهای امنیتی برای نظام جمهوری اسلامی تلقی شود.
بنابر این تحول در علوم انسانی از ارکان انقلاب فرهنگی به شمار می آید که بدون آن نمی توان امیدی به تحقق تمدن نوین اسلامی داشت. این تحول باید بر مبنای عقل و شرع بوده و توسط راهکارهای منطق نهادینه به ثمر برسد. بنابراین مقصود از علوم دینی این نیست که دانش های تجربی را نقلی کرده و روش های عقلی را جایگزین روش های تجربی کنیم. بلکه مقصود از علوم انسانی اسلامی اصلاح علومی انسانی مدرن است.
3- مسیر دست یابی به علوم انسانی اسلامی1-3. معنای اسلامی شدن علومایشان در تبیین فرایند اسلامی شدن علوم انسانی می گوید: «معنی اسلامی شدن علم، نقلی شدن و استنباطی شدن علم نیست؛ بلکه در یک فرایند پیچیده، علمیات استنباط با تحقیقات میدانی و تحقیقات کتابخانه ای و نظری به همدیگر گره می خورند و حاصل آن، علوم انسانی الهی خواهد شد». «لذا تولید علوم انسانی اسلامی به معنی تعطیل تحقیقات میدان و تجربی و نظری نیست و به معنی نقلی شدن علوم هم این نیست، بلکه به معنی ایجاد هماهنگی در یک فرایند پیچیده است وسازمان آن هم چیزی به نام دانشگاه حوزه که در عرض هم به صورت دو دستگاه موازی قرار داشته باشند نخواهد بود».
ایشان وظیفه اصلی فرایند اسلامی سازی را اینگونه شرح می دهد که باید نسبت بین علوم وحیانی، عقلانی و تجری و حسی را به صورت هماهنگ تعریف کند و کارکرد عقل و حس را ذیل وحی در عمل تحقیق جای دهد و عمل تحقیق در فعالیت تحقیقاتی اجتماعی را به ذیل وحی بکشاند تا سرپرستی تحقیقات در دست دین باشد و انبیاء اولیا و خلفای الهی بر عرصه فرهنگ سازی حکومت کنند، البته باید دقت کرد که در عرصه فرهنگ سازی، عقل و حس تعطیل نمی شود بلکه تحت هدایت وحی قرار می گیرند. همزمان با آن امور، تحقیق در حوزه تولید نظر را هم نباید نادیده گرفت. این طور نیست که بگوییم نظریه پردازی در عرصه نظریات تعطیل شود یا اصلاحات دیگر از قبیل اصلاحات متون درسی امثال آن نادیده انگاشته شود، بلکه آنها هم باید انجام شود اما کار اساسی تر، آن کار دیگر است.
2-3. نقد نظریه های بدیلدر نظر استاد میرباقری سه احتمال در علوم انسانی- اسلامی وجود دارد؛
1. ترکیب تجزبه ی قطعی با وحی قطعی؛
2. تفکیک علوم انسانی- اسلام و غربی در حوزه ی تئوری های بنیادین،
3. نگاه نظام گرا.
ایشان در نقد دو نظریه اول می گوید: کسانی که که با ما در ضرورت تولید علوم انسانی الهی مشترک هستند لایه های متفاوتی دارند؛ بعضی در حد اصلاح گزاره ها بحث می کنند، بعضی در حد اصلاح نظریه ها و برخی دیگر در حد اصلاح نظریه ها و برخی دیگر در حد اصلاح مبانی و فلسفه علم. ما در حد روش تحقیق حاکم بر علم، مبانی، حاکم، سازمان مدیریت و برنامه مدیریت هم متفاوت هستند! تحول در علوم انسانی به این معنا، این نیست که فقط گزاره را بخوانیم و اصلاح کنیم یا حداکثر فلسفه علم را تغییر دهیم بلکه تحول علمی و دامنه تغییر آن، بسیار گسترده تر از این حرف هاست!
در مقابل مدعای ایشان، نظریه سوم یعنی نگاه نظام گرا به تولید علم است. بر اساس، علوم از یک نظام واحد برخوردارند و هرگز نمی تواند مسائل و مبانی یک علم را دو پایه ای کرد لذا بر پایه «وحی» می توان دنیا را اداره کرد و علوم جدید انسانی را نیز بنیان گذارد و علوم انسانی غرب هم که علوم الحادی اند، کنار نهاد.
3-3. راه حل اصلی: تکامل منطق دینی و معرفت های دینیاز منظر استاد میرباقری مهم ترین راه کار این است که منطق دینی و معرفت دینی تکامل یابد تا معرفت دینی، محور منظومه معرفت های دیگر شود؛ زیرا جامعه اسلامی باید بر محور توسعه ایمان و نه بر محور توسعه اخلاق مادی تکامل پیدا کند.
ایشان معتقدند: تحقق اسلام، محتاج مفاهیم کاربردی است و اگر ارتباط قاعده مند این مفاهیم با دین قطع گردد، آنها نمی توانند در خدمت اهداف دینی قرار گیرند. چنین مفاهیم کاربردی ای طریق تحقق دین در عینیت جامعه هستند و همین اصل ایجاب می کند که یک نوع ارتباط منطقی با دین داشته باشند. این ضرورت را وادار کرد تا در پی تولید علم دینی باشیم تا بر اساس آن بتوانیم تحقق عینی دین در عرصه جامعه را شاهد باشیم و تمدن دینی را به ظهور برسانیم.
4-3. راهکارها و چگونگی ایجاد تحول در علوم انسانیرئیس فرهنگستان علوم اسلامی سه راهکار کلی را در سه مرحله برای تحول در علوم انسانی معرفی می کند:
1-4-3. ایجاد نهضت نقد و ارزیابی علوم انسانی
در گام نخست، باید نهضت گسترده ای در حوزه و دانشگاه برای نقد علوم انسانی و مبانی خواستگاه های غربی آن، با هدف افشاگری و سلب اعتماد روحی و ذهنی از این علوم راه بیافتد و در کنار آن، کرسی های آزاداندیشی نیز برگزار شوند. در این خصوص می تواند با همکاری پژوهشگاه ها و تشکل های مختلف، چرخه و شبکه علمی و مدیریتی نوینی تعریف گردد که اولاً، اندیشه های تولیدی در ساخت علوم انسانی را گرد آورد؛ ثانیاً، اندیشه های تولید شده را ارزیابی کند؛ و ثالثاً، به صورت علمی و عملی، از دیدگاه های ارزیابی شده، بهره برداری نماید.
2-4-3. تولید نرم افزار و روش نقد علوم انسانی:
همراه ایجاد بسیج نقد و ارزیابی علوم انسانی، باید به «روش نقد علوم انسانی» نیز دست یافت و با آن ابزار، علوم انسانی رایج را نقدکرد. این نرم افزار باید بتواند کارائی خود را در نقد رو بناها و تهذیب مسائل ظاهری، و نیز در عصه تحلیل و نقض زیربناهای علوم انسانی و تئوری های پیشینی و ربط روبناها به زیربناها آنها به اثبات برساند. روش نقد علوم انسانی باید قادر باشد علاوه بر ورود به نقد گزاره ها و نظریه ها، و نقد مبانی، پیش فرض و اهداف آنها، موفق به بررسی و ارزیابی زیرساخت ها و روش های تحقیق که در حکم ماشین تولید علوم انسانی می باشند، بشود و تغییر در آن سطح را هم، زمینه سازی کند. ناگفته پیداست در صورتی که نقد علوم انسانی به روش های تحقیق حاکم بر این علوم سرایت نکند، به ترجمه نقدهای غربی ها بر علوم خودشان – که با هدف ترمیم و تکمیل آن علوم مادی صورت می گیرد- بسنده خواهیم کرد و قادر به تولید و ارائه علوم جایگزین نخواهیم بود.
3-4-3. تعیین شاخص های اسلامیت علوم انسانی
در فرایند تحول در علوم انسانی رایج و گام نهادن در مسیر تولید این علوم، باید شاخص ها و معیارهای اسلامیت این علوم مشخص گردد؛ مثلاً باید آشکار شود که آیا «استناد منطقی و روشمند به منابع اسلامی»، ملاک اسلامیت یک علم است یا «کارآمدی آن در راستای رفع نیازمندی های جامعه اسلام» شاخص اسلامی بودن آن است؟ و یا ملاک امر سومی است؟ اساساً تعریف «علوم انسانی اسلام» چیست؟ و چه تفاوت ها و شباهت هایی میان علوم انسانی اسلامی، علوم انسانی بومی و علوم انسانی غربی وجود دارد؟
شاخصه های علم اسلامی از منظر استاد میرباقری عبارتند از:
1-3-4-3. کارآمدی در جهت اسلام (عبودیت)؛
2-3-4-3. تفاهم با جامعه علمی؛
3-3-4-3. هماهنگی منطقی و روشمند با وحی.
استاد در کنار توضیح گزینه آخر می نویسد: «تردیدی نیست که معرفت دینی، معرفتی بشری است که باید منطق حجیت بر آن حاکم شود؛ در نتیجه از این نظر قداست می یابد. از آنجا که یک جنبه از معرفت دینی به انسان باز می گردد، پس تکامل پذیر است و تکامل است و تکامل نیز باید تابع تکامل ابزار و منطق باشد؛ تکاملی که باید کاملاً روشمند (متدیک) باشد و خود این متد و منطق نیز گرچه ساخت بشر است، ولی باید بر اساس تعهد به ایمان شکل گیرد».
بدین جهت عمده تلاش های فرهنگستان علوم اسلامی قم و جناب حجت الاسلام میرباقری وقف کشف روش و متد شده است و از این رهگذر به تولید «فلسفه شدن اسلامی»، «مبنای روش عام مدل سازی»، «روش عام مدل سازی»، «فلسفه روش های خاص تولید علم»، «روش های خاص در تولید علم؛ همچون: روش استنباط احکام حکومتی؛ روش تولید معادلات کاربردی؛ و روش مدل سازی اجرایی» و به واسطه این روش ها به تولید علوم اسلامی پرداخته اند.
5-3. سایر استلزامات تحول علوم انسانیترویج هرچه بیشتر روحیه خودباوری علمی؛
کشف و آموزش مبانی بنیادی علوم انسانی با هدف زمینه سازی برای نقد آنها؛
اصل قراردادن فهم گرایی به جای حافظه گرایی به جای حافظه گرایی در نظام آموزش؛
تعریف جایگاه علوم انسانی در نقشه جامع علمی و الگوی مهندسی فرهنگی کشور؛
تشکیل حلقه های فقاهت و حلقه های کارشماسی برای تفکر هم آهنگ در این زمینه؛
هم آهنگ سازی شبکه ای نهادهای پژوهشی برای پرهیز از فعالیت علمی و اجرایی موازی یا مشابه؛
هدایت پایان نامه های حوزوی و دانشگاهی به سمت گمانه زنی در تولید علوم انسانی جدید؛
تعریف دوره گذار، و دوری از برخوردهای سریع و غیر قاعده مند با این بحث.
6-3. تحول علوم انسانی نزاع فرهنگی نه در میدان نزاع سیاسیبه نظر استاد میرباقری باید تلاش کنیم که این حرکت (تحول علوم انسانی) به موطن اصلی خودش که موطن نزاع فرهنگی است (نه میدان نزاع سیاسی) بازگردد؛ یعنی ما نمی خواهیم با این دعوا مسئله سیاسی روز خود را حل کنیم. ما یک جنگ عمیق فرهنگی داریم که این جنگ عمیق فرهنگی را باید شناسایی، آسیب شناسی و حل کنیم. باید نشان داد که درگیریهای سیاسی به خاطر این است که ما در حوزه فرهنگ مشکل داریم. بسیاری از تقابل هایی که تبدیل به تقابل سیاسی شده است، به خاطر این است که یک نقشه روشن فرهنگی نداریم؛ یک نقشه روشن فرهنگی لازم داریم که همه طرفداران انقلاب را حول یک برنامه ریزی فرهنگی جمع کند.
2-6-1. دانشگاه و بدنه آن نیروی ایران اسلامی است نه نیروی جبهه باطل؛ در آنها انگیزه های اسلامی وجود دارد. ما باید تلاش کنیم که این انگیزه ها را به میدان اصلی درگیری بکشانیم و این شدنی است. به تعبیر مقام معظم رهبری دانشجوهای جوان ما و از جمله آنهایی که در حوزه علوم انسانی کار می کنند افسران این میدان هستند، دشمن نیستند. ما باید آنها را نسبت به مسئله آگاه کنیم؛ تلاش کنیم تشکل های دانشجویی فعالی که وجود دارند همه را با هم هماهنگ کنیم و یک حرکت عمومی راه بیندازیم.