عهدیه عظیمی/تهرانامروز
- شاید بتوان جانبازان هشت سال دفاع مقدس را به سنگهای الماس تشبیه کرد که
امروز در تمامی نقاط کشور حضور دارند و می درخشند. از شمال و جنوب گرفته تا
روستاهای دور افتاده و شهرهای بزرگ. ولی افسوس که در کنار چنین گنجینه
هایی زندگی می کنیم و قدرنعمت نمی دانیم. قدر ایثار و رشادت و شهامت واژه
هایی که هر روز از کنار ما عبور می کنند و سالهاست همسایه ما هستند.
از شهر ري به سمت بهشت زهرا (س)كه
ميروي جاده پر پيچ و خمي را بايد طي كني. جادهاي كه در امتداد راهآهن
متروكه و قبرستان قطارهاي از كار افتاده است، جادهاي كه از كنار
پالايشگاه نفت، زمينهاي زراعتي و دامداری و فاضلاب روستایی عبور می کند
تا به روستای قوچ حصار منتهی می شود. روستایی کوچک اما با مردمانی شهید
پرور و خونگرم انگار راه را اشتباه آمده ایم اینجا تهران نیست ولی تابلو
نشان می دهد سه کیلومتری پایتخت است.
نخواستیم قلم را به سمت مشکلات روستا
اعم از کم آبی، عدم امکانات رفاهی و بهداشتی و... بچرخانیم زیرا قرارمان با
قهرمانی بود که سالها به دنبالش میگشتيم. من در این سالها نوشتهها و
یادداشتها و کتابهای مختلفی خواندم که در آن به گردان شهادت اشاره شده بود
ولی رد پایی از برو بچههای گردان نمی یافتم تا اینکه خبردار شدیم تنها
باقی مانده گردان شهادت هنوز زنده است و نفس می کشد.
هادی جعفری جانباز 58 ساله جنگ تحمیلی
که در خانه ای اجاره ای و کوچک در روستایی کنار پالایشگاه تهران به سختی
نفس می کشد تنها بازمانده گردان شهادت است و پنج بار مجروحیت نشان جانباز
صعب العلاج را در پرونده پزشکیاش ثبت کرده است.
با او و خانوادهاش به گفتوگو نشستم.
نشستي صميمي مانند خود خانواده جانباز. برايمان از جنگ گفتند و داستان
زندگي بعد از جنگ. برايمان از رطوبت خانه و شارژ اكسيژن و داروهاي كمياب
گفتند. اينكه هادي نميتواند ايستاده بنشيند و بايد هميشه رختخوابش وسط
اتاق پهن باشد. اينكه هادي سالهاست فراموش شده مانند همرزمانش و 20 سال است
كه كسي در خانه شان را به عنوان خانه جانباز نزده است. همسر جانباز تمام
داروهایی که در این 22 سال مصرف کرده بود را آورد و گفت: هادی حتی قوطیهای
خالی داروها را نگه می دارد. نمی دانم چرا ولی در نوع خودش جالب است!
هر چند سخن گفتن برایش سخت بود ولی با کمک ماسک اکسیژن توانست بخشی از خاطراتش را بازگو کند.
جانباز جعفری در یک تراشکاری در سه راه
ایران ترانسفور کار می کرد که جنگ آغاز شد. آن زمان قطعات کارخانه مهمات
سازی در تراشکاری هادی ساخته میشد و او به دقت در تولید سفارشات زبانزد
بود.
هادی 18 ساله بود که وارد جنگ شد و
مستقیم سر از گردان شهادت در لشکر 21 حمزه در آورد. خودش می گوید: این
گردان شامل بخشی از بچه های سپاه و بسیج و ارتش بودند که همانطورکه از نامش
معلوم است یعنی آخر شجاعت و در انتها شهادت.«کار گردان ما شناسایی خطهای
مقدم بود از جزیره مینو تا مرزهای غربی کشور و کار من در گردان، شناسایی و
در زمان عملیات خط شکن بودم.»
در میان گفتوگو پیشانی هادی خیس می شد
و تنفسش به شماره میافتاد و همسرش با دستمالی سفید آرام آرام عرق پیشانی
قهرمان جنگ را پاك ميكرد. کاری که 24 سال است هر روز و هر شب انجام می دهد
و به آن می بالد. همسر جانباز جعفري ميگويد شبها بايد حواسم به شوهرم
باشد تا برايش مشكلي پيش نيايد چون بسياري از مواقع در حالت نيمه بيدار حرف
ميزند و خاطرات جبهه را با خودش تكرار ميكند انگار بيسيم به دست دارد و
در حال صحبت با فرد آن طرف خط است.
از جانباز جعفری در مورد مجروحیتش سوال کردم و گفت: کدامش را می گويید؟ گفتم مگر چند بار مجروح شده اید؟ گفت 4 بار!
اولين مجروحيت او در شرهاني عراق بود
كه براي شناسايي در آنجا حضور داشت، در آن شناسايي به گفته خودش 16 نفر
بودهاند كه 8 نفر شهيد، 3 نفر اسير و 5 نفر از جمله او مجروح شدند. وی پس
از مجروحیت به بيمارستان 501 ارتش منتقل می شودو به دليل جراحتهايش كه از
ناحيه بازوي چپ، زير گردن و بيني بود به او ميگويند ديگر نبايد به جبهه
برود و بايد مدت باقيمانده خدمتش را جاي ديگري غير از جبهه بگذراند ولی او
باز هم به منطقه اعزام شد.
وی در مورد دومين مجروحيتش می گوید:
ساعت 11 صبح در دارخوين بودیم كه عراق شيميايي زد. من آنجا تنگي قفسه سينه
گرفتم و بعدها فهمیدم عامل خون بوده و میکروب وارد خونم شد.
سومين مجروحيت جانباز جعفری در
كانالهاي شلمچه به سمت سرپلذهاب بود به نحوی كه عراق آب اروند را روي
بچهها باز ميكند تا بچهها در باتلاق گير كنند و بعد از آن كه رزمندهها
شروع به ساخت فرعيهايي در اين مسير ميكنند عراق بعد از متوجه شدن قير را
روانه اين فرعيها ميكند تا بچهها در قير بمانند و بسوزند و در همين
منطقه بود كه موج انفجار او را ميگيرد و 6 ماه تمام در بيمارستان 501 ارتش
ميخوابد اما باز هم تاب نميآورد كه در جبهه نباشد و باز هم روانه
جبهههاي جنگ ميشود.
چهارمين مجروحيت این جانباز بدین شرح
است که روي كارون پلي كشيده بودند تا شبها بتوانند اين پل را به آن طرف
وصل كنند و رزمندهها و نيروها بتوانند از روي پل بگذرند و صبح پل را جمع
ميكردند تا ديده نشود كه در حين يكي از كارها تركش به دست و سر او اصابت
ميكند و باز هم او را راهي بيمارستان ميكنند، اين بار تركش از وسط
مهرههايش رد شده بود و به معدهاش اصابت كرده بود و اين كار را براي
پزشكان سخت كرد زيرا علاوه بر آسيب ديدگي معده مهرههاي نخاعياش نيز به
شدت آسيب ديده بودند.
و اما امروز جانباز جعفري به خاطر
مجروحيتهاي زيادش درصد ندارد وبه او درصدي تعلق نميگيرد اما آنطور كه
خودش گفت بالاي 75 درصد حساب ميشود اما نكته جالب اينجاست كه به جانبازان
بالاي 70 درصد تسهيلات مسكن تعلق ميگيرد ولي او حتي حرفي درباره اين موضوع
نشنيده است، حتي هيچ كدام از تسهيلات جانبازان را دريافت نكرده است.
جانباز جعفري با اينكه صعبالعلاج است، ميگويد براي آينده دخترهايش بايد
كار كند تا بتواند آنها را به سرانجام برساند. می گفت هزینه داروهایم را
سپاه میدهد ولی دریغ از اینکه روز جانباز پیامکی برای ما ارسال کنند. دریغ
از اینکه فرزندانم را مورد احترام قرار دهند. الحمدلله دستم در جیب خودم
هست و تا وقتی زندهام خودم هزینه زندگیام را تامین می کنم.
هر چند این قصه پر غصه جانبازان جنگ
همچنان ادامه دارد ولی روایت تنها بازمانده گردان شهادت هم در نوع خود
شنیدنی بود. حیف است تا زمانی که این قهرمانان وطن زنده هستند و نفس می
کشند از برکت وجودشان استفاده نکرد. انگار دنیا دنیای عجیبی شده است.
قهرمانان در گمنامی زندگی می کنند و آدمهای تهی مطرح می شوند. هر چند نمی
خواستم اشاره کنم ولی فکر کنم اگر متهمان دادگاه فسادمالی اخیر را در مقابل
این جانبازان قرار دهیم بازهم خجالت نمی کشند.
بعداز مصاحبه و خداحافظي از
همسرجانباز، زمان بيرون رفتن از خانه دخترش به گرمي با من خداحافظي كرد و
از من خواست كه در نوشتن خاطرات پدرش كه تنها بازمانده گردان شهادت است
كمكش كنم تا بتواند بعد از جمعآوري اين خاطرات آنها را براي نوشتن به كسي
بسپارد.