کد خبر: ۵۴۹۸۵
زمان انتشار: ۱۳:۴۴     ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۱

در همین پرواز بود که یک زوج جوان فرزندشان را که تازه متولد شده بود خدمت آقا آورده و ایشان نیز در گوش کودک اذان گفتند.

محبت رهبری
 
یکی از فرزندان خردسال حاج حسن آقا (شهید حسن تهرانی مقدم) که آن زمان حدود ۴ سال داشت، یک نقاشی کشیده و گفته بود که من می‌خواهم این نقاشی را به «آقا» هدیه کنم.نقاشی را به صندوق پست انداخته بود و اتفاقاً نقاشی از طریقی به دست حضرت آقا رسیده بود. ایشان هم با دیدن نقاشی خواستند این بچه و خانواده او را ببینند.
 
حضرت آقا فهمیده بودند که نقاشی برای فرزند حاج حسن آقا است. بالاخره خانواده شهید و مادر ما به همراه این بچه در جلسه‌ای خدمت رهبر معظم انقلاب رسیدند و حضرت آقا این بچه را بغل گرفتند و او را مورد تفقد قرار دادند و سراغ حاج حسن آقا را هم گرفتند که خانواده پاسخ دادند ایشان در مأموریت است.
 
برادر سرلشکر شهید تهرانی مقدم
دیدار مردمی در هواپیما
معمولا حضرت آقا با تهیه بلیت با هواپیمای عادی سفر می کنند. برای نمونه در سفر ایشان به استان کردستان، رهبر معظم انقلاب همچون گذشته با پرواز عادی به همراه دیگر مسافران به این استان سفر کردند.
 
در یکی از سفرهای معظم‌له به مشهد مقدس بود که آقا از تیم همراهشان خواستند ممانعتی برای کسانی که می‌خواهند ایشان را ببینند، ایجاد نشود.
 
اشتیاق مسافران برای دیدار باعث شد تا حضرت آقا تا پایان سفر حتی فرصت برای نوشیدن یک استکان چای هم نداشته باشند.در همین پرواز بود که یک زوج جوان فرزندشان را که تازه متولد شده بود خدمت آقا آورده و ایشان نیز در گوش کودک اذان گفتند.چند نفر لبنانی هم در این پرواز حضور داشتند که توانستند با آقا دیدار و گفت‌وگو کنند.
 
امیر خلبان تورج دهقانی زنگنه
وقتی چشمان آقا پر از اشک شد
... زمانی یک جوانی در کردستان که از اهل سنت هم بود و در نهادی در شهر "مهاباد” کار می‌‌کرد، دستگیر شد و در دوران حبس از دنیا رفت. پدر این جوان، پاسبان بازنشسته زمان شاه بود که یک نامه معمولی به آقا نوشت و به صندوق پست انداخت.
 
اطرافیانش آن زمان او را مورد استهزا قرار دادند که چه دل خوشی دارد که نامه‌ای در پست انداخته، بعد هم فکر می‌‌کند به دست رهبری می‌رسد و روی آن اقدام می‌‌شود. خوشبختانه این نامه از پست به دفتر ارتباطات و سپس به دست آقا رسید. ایشان هم به من نوشتند.
 
آن زمان دوره ریاست "آقای یزدی” در قوه قضائیه بود. من از ایشان یک قاضی خواستم و حکم قضایی را هم گرفتیم. وقتی گروه وارد مهاباد شدند مثل توپ صدا کرد. پیرمرد خوشحال شد و به افرادی که به او زخم زبان می‌‌زدند گفته بود: به شما گفتم این جمهوری اسلامی است و شما مرا به خاطر کارم مسخره می‌‌کردید. دیدید که نامه من به دست رهبر رسید و ایشان ۴ نفر قاضی را برای پیگیری نامه من فرستاده است.
 
خلاصه این اقدام دفتر بازرسی اثر بسیار خوبی داشت. در بررسی‌‌هایی که شد، مأموری که موجبات حادثه را فراهم کرده بود دستگیر و حکم قضایی قصاص برای وی صادر شد اما چون دیدیم با از دنیا رفتن این جوان هم خانواده دیگری که آن‌ها نیز از قضا افراد فقیری بودند داغدار می‌‌شوند سعی کردیم کاری کنیم که او کشته نشود، از طرف دیگر خانواده اول هم حق خود را بگیرد. این اقدامات، کاری اضافه بر مسؤولیت دفتر بازرسی بود. اما وارد میدان شدیم و با آن خانواده صحبت کردیم از این مامور و خانواده آن دیه گرفتیم.
 
گزارش را که به آقا دادم، در مطالعه بخش دوم گزارش، چشمانشان پر از اشک شد و گفتند: این فوق بازرسی بود؛ زیرا هم پیگیری کردید و هم مشکل آن جوان را حل کردید.
 
علی‌اکبر ناطق نوری
آقازاده رزمنده
در عملیات بدر کنار دجله، من فرزند بزرگ مقام معظم رهبری، آقا مصطفی خامنه‌ای را دیدم، آن هم در خط مقدم جبهه. خیلی تعجب کرده بودم.رفتم جلو و گفتم: آقا مصطفی، چرا در خط مقدم هستی؟ این‌جا، هم احتمال اسارت و هم احتمال شهادت شما زیاد است. اگر شما را خدای نکرده اسیر کنند، دشمنان همه‌جا می‌گویند ما پسر رئیس‌جمهور (آن موقع حضرت آیت‌ا... خامنه‌ای رئیس‌جمهور بودند) ایران را اسیر کرده‌ایم.
 
منبع : پرتو سخن
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها