کد خبر: ۵۴۱۴۰۳
زمان انتشار: ۱۱:۴۳     ۰۴ آذر ۱۴۰۳
احمد کوچکیان، نقاش و مجسمه‌ساز ساکن شرق تهران، از همان نخستین روزهای شروع جنگ تحمیلی عهد کرد هنرش را وقف شهدا کند. او تا کنون چهره بیش از ۴ هزار شهید دفاع مقدس را روی بوم نقاشی آورده و تقدیم ماداران شهید و خانواده شهدا کرده است.

به گزارش پایگاه خبری 598، به نقل از پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، قصه دلدادگی احمد کوچکیان به شهدا به روزهای پیروزی انقلاب اسلامی برمی‌گردد. او که آن روزها تازه به عرصه هنر قدم گذاشته بود، چهره شهدای انقلاب را روی کاغذ طراحی می‌کرد تا جوان‌های انقلابی محله در راهپیمایی‌ها تصاویر شهدا را نیز کنار خود داشته باشند.

جنگ تحمیلی که آغاز شد، نقاش جوان محله شهید اشراقی هنرش را وقف شهدای دفاع مقدس کرد تا نقاشی‌های‌ او از چهره شهدا روی طاقچه خانه‌هاشان قرار بگیرد و قرار دل مادران شهید شود. ‌ او می‌گوید: «روزهای جنگ تحمیلی، پاتوق من مسجد بقیه‌الله خیابان پیروزی بود؛ همان مسجدی که جوانان بسیاری را به جبهه‌ها فرستاد و شهدای بسیاری به این آب و خاک تقدیم کرد. آن روزها به پیشنهاد شهید ابوالقاسم رزاقی، پیش‌نماز مسجد که خود نیز در جنگ تحمیلی به درجه رفیع شهادت رسید، چهره شهدای محله را روی بوم نقاشی و به مادران شهید تقدیم می‌کرد. گاهی شمار شهدای محله آنقدر زیاد می‌شد که در یک روز چند مراسم تشییع پیکر شهید داشتم. آن شب‌ها تا صبح نمی‌خوابیدم تا نقاشی چهره شهید برای روز تشییع در محله آماده شود.»

کوچکیان در روزهای دفاع مقدس چهره بیش از ۴ هزار شهید تهران و دیگر مناطق کشور را روی بوم نقاشی آورده و هنوز بر آن عهد خود با شهدا پایبند است. او در سال‌های اخیر هم تصاویر شهدای مدافع حرم را به مادران و همسران شهید هدیه داده و گالری کوچکش در شرق تهران نیز با تصاویر شهدا مزین شده است. نقاشی چهره هر کدام از شهدای دفاع مقدس برای او انبوهی از خاطرات و آموزه‌هایی از سبک زندگی آن شهید به ارمغان آورده.

صحبت از خاطره‌ها که به میان می‌آید او ماجرای جالب شهیدی را برایمان تعریف می‌کند که برای نقاشی چهره‌اش از او قدردانی کرد: «صبح بود و مثل هر روز مشغول کار روی آخرین اثرم بودم. تمام حواسم به نقاشی بود، برای همین وقتی صدای زنگ خانه را شنیدم بدون اینکه بپرسم چه کسی پشت در است در حیاط را باز کردم. روی ایوان خانه که ایستادم زنی سالخورده و مردی جوان را دیدم که با یک بوم نقاشی وسط حیاط در انتظار من ایستاده‌اند. بوم نقاشی پیش از هر چیز نظرم را جلب کرد. یکی از نقاشی‌های خودم بود؛ تصویر یکی از شهدای دفاع مقدس. نگاهم را از نقاشی گرفتم و به چهره مرد جوان دوختم. نقاشی خود او بود. اما چطور چنین چیزی ممکن است؟»

کوچکیان مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: «مرد جوان که حالا به‌خاطر تعجب من لبخند زده بود ماجرا را برایم تعریف کرد. وقتی همرزمانش شهید شدند بعثی‌ها او را به اسارت گرفتند. به دلیل شدت جراحات وارده نامش در میان اسرا هم ثبت نشده بود و برای همین همه فکر کردند او هم مثل همرزمانش شهید شد. من هم چهره او را به عنوان شهید کشیده و به مادرش تقدیم کرده بودم. اما حالا او اینجا بود. یک شهید زنده خودش آمده بود تا از من قدردانی کند. می‌گفت در روزهای دوری همین یک نقاشی قرار دل مادرش شده بود.»

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها