به گزارش
پایگاه خبری 598، روزنامه آرمان اخیراً در واکنش به یادداشت انتقادی روزنامه اعتماد نوشت: «اصلاحطلبان پس از دولت خاتمی با مشکلی بهعنوان نهاد تصمیمگیر یا اجماعساز روبهرو بودهاند و هرگاه که نهادی فرادستی یا بالادستی در این جریان ایجاد شده به اندازه کارایی خود منتقدانی را نیز با خود همراه داشته است. در دهه 90 و انتخابات مجلس آنها برای حضور دوباره در سیاست عملی و نهادهای انتخابی به سراغ نهاد اجماعساز جدیدی با نام شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان (شعسا) رفتند که بر مبنای آن بتوانند اتحاد و اجماع را در میان جریان خود پدید آورند که از اتفاق انتخابات مجلس دهم و ریاست جمهوری دوازدهم با ابتکار شعسا برای اصلاحطلبان به ثمر رسید. هرچند که در همان زمان نیز برخی از احزاب و چهرههای اصلاحطلب نسبت به روند عملکرد این شورا انتقاداتی را داشتند و احزابی چون جمهوریت ایران اسلامی، اراده ملت و جبهه نیروهای خط امام(ره) از این شورا خارج شدند.
هرچند که طی سالیان بعد، این شورا منحل شد و در انتخابات سال 1400 جای خود را به جبهه اصلاحات ایران داد و به نظر میرسید که با استفاده از ظرفیت اکثریت چهرههای حقیقی و حقوقی این نهاد اجماعساز بتواند انتقادات را به حداقل برساند. اما باز هم مشاهده کردیم که در زمان ریاست بهزاد نبوی نیز باز هم انتقاداتی به نوع عملکرد و رویه این جبهه وارد شد تا مشخص شود مشکل عملکرد یا چارچوب کار و برنامههای نهاد اجماعساز نیست بلکه انتقادات بهانهگیران بیش از رویکردها و برنامهها به افراد است.
پس از آنکه سال گذشته در دور دوم تشکیل جبهه اصلاحات چهرههایی مثل آذر منصوری به ریاست و جواد امام به سخنگویی این جبهه برگزیده شدند عدهای از اصلاحطلبان انتقاداتی را به انتخابات این افراد وارد کردند که چرا افرادی با گرایشهای اصلاحطلبانه تند باید در رأس جبهه قرار گیرند.
آنهائی که جبهه اصلاحات را به فقدان رویکرد تحلیلی موثر، اسیر شدن در چارچوبهای گذشته و عدم انعطافپذیری متهم میکنند باید در نگاه خود تجدیدنظر کنند. چرا که یا در مبانی اصلاحطلبی تشکیک دارند یا اینکه گذشت زمان و تغییر شرایط نگاه آنها را تغییر داده است. اینکه جبهه اصلاحات از نیروهایی که خود را اصلاحطلب مینامند به جهت رویکردهای تند تخریب شود چندان قابل توجیه نیست».
یادآور میشود اخیراً روزنامه اعتماد از خاتمی خواسته بود با تندروهایی که صدای آنها در جبهه اصلاحات غالب است مرزبندی کند. اعتماد نوشته بود: «اولين نقد به جريان رسمي اصلاحطلبي و جبهه اصلاحات، ادبيات سياسي غالب نزد آنان است. ميان ادبيات سياسي هم با بخشي از نيروهاي سياسي اصلاحات تباين آشكار وجود دارد، ولي در نهايت صداي كساني به عنوان صداي اصلي اصلاحطلبي -كه در بعضي از اعضاي جبهه اصلاحات نمود بارز يافته- شناخته ميشود كه زباني راديكال و مبارزهجويانه دارند، زباني كه تناسبي با مشي و راهبرد اصلاحطلبانه ندارد. اين رويكرد، قادر به ايجاد همدلي و فهم مشترك نيست. مشكل دوم آنان، فقدان رويكرد تحليلي مؤثر و راهگشاست. چارچوب تحليلي اين افراد بيش از آنكه معطوف به آينده باشد، اسير چارچوبهاي گذشته است. تحليلهايي كه معطوف به شخصيت و روانشناسي افراد است (اغلب هم نادرست است) و به ساختارها و عوامل اجتماعي توجهي ندارد. تحليلهايي كه در خدمت سياست مبارزه است و نه در خدمت فهم واقعيت. مشكل سوم اين است كه اين جريان در حال تبديل شدن به يك گروه بسته با رويشهاي اندك و ريزشهاي فراوان است... مشكل چهارم كه برآمده از مشكلات قبلي است، ميرايي اين جبهه با ادامه وضع موجود است».