کد خبر: ۵۳۶۰۳
زمان انتشار: ۱۲:۰۷     ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۱
گاهی یک عکس می‌تواند به اندازه یک مقاله چندین صفحه‌ای گویا و ناطق باشد و به سمبل یک رویداد بدل شود، همان‌گونه که این عکس به عنوان سمبل یک فاجعه ضد بشری و مظلومیت مردم حلبچه شناخته شد، ‌اما عکاس آن کیست؟
فارس، اسم «حلبچه» برای بسیاری از ما یادآور یک تصویر است. تصویری از یک مرد با لباس کردی که کودکی زیبا و شیرین را در آغوش فشرده و سجده‌وار نقش بر زمین شده است.

این عکس که در نخستین ساعات بروز یک حمله ناجوانمردانه علیه مردم بی دفاع شهر حلبچه گرفته شده است، شهرتی جهانی دارد و امروز سمبل فاجعه بمباران شیمیایی حلبچه است. فاجعه‌ای که در 26 اسفندماه سال 1366 رخ داد و به دنبال آن حدود 5 هزار نفر از زنان، مردان و کودکان معصوم و بی گناه این شهر جان باختند و یکی از هولناک‌ترین جنایات جنگی قرن بیستم لقب یافت.

اما عکاس این عکس‌های ماندگار را شاید خیلی‌ها نشناسند و ندانند که چگونه این عکاس ایرانی موفق به ثبت این تصویر در آن شرایط ناامن و مرگبار شد.

«احمد ناطقی» عکاس پیشکسوت ایرانی از اولین کسانی بود که در نخستین ساعات بمباران شیمیایی حلبچه وارد این منطقه شد و عکس‌های منحصر به فرد و تکان‌دهنده او از این فاجعه بشری، نقش بسیار مهمی در جهانی شدن این رویداد ضد انسانی داشت.

ناطقی کار عکاسی حرفه ای را از دهه 50 شروع کرد و عکس‌های بسیاری از دوران انقلاب اسلامی و دفاع مقدس دارد، اما یکی از ویژه‌ترین و مهمترین عکس‌های او مربوط به عکاسی از فاجعه حلبچه می‌شود، با او همراه می شویم تا از زبان خودش این قصه دردناک را دوباره بخوانیم:

سال 66 شما از اولین کسانی بودید که از فاجعه حلبچه عکاسی کردید ، در آن زمان چطور شما به سرعت در محل حادثه حاضر شدید حتی  سریعتر از دیگر عکاسان دنیا؟

اصطلاحی در بحث ژورنالیستی هست با عنوان «شانس حضور» که بر اساس برنامه قبلی اتفاق نمی افتد . بسیاری از عکس‌های مهم دنیا هم بر اساس همین شانس حضور اتفاق افتاده است. یعنی جایی حاضر هستید و قرار نیست اتفاقی بیفتد اما می افتد. ما در عملیات والفجر 10 طبق روال طبیعی که در هر عملیات حاضر می شدیم، برای عکاسی حضور داشتیم،  شبی که ما رسیدیم اعلام کردند حلبچه آزاد شده است و ما رفته بودیم که از حلبچه آزاد شده عکس بگیریم، روز بعد وقتی وارد شهر حلبچه شدیم در همان زمان بمباران شیمیایی در حال وقوع بود در حالی که ما از آن بی خیر بودیم و این شانس حضور بود.

شما می دانستید که بمباران شیمیایی است، این عکاسی چه اندازه برای شما اهمیت داشت که با وجود خطراتی که وجود داشت ماندید و عکاسی کردید؟

ما اول نمی دانستیم که بمباران شیمیایی است. وقتی وارد شهر حلبچه شدیم، شهر را بمباران می کردند و ما هم مشغول عکاسی از شهر بودیم، وقتی به محل اصلی فاجعه رسیدیم. دختربچه ای را دیدم که روی زمین افتاده بود، به سراغش رفتم و گرد سفیدرنگی را که تصور می کردم ناشی از انفجار بمب در یک مصالح فروشی باشد، از روی صورتش پاک کردم، او را بغل کردم و کنار دیوار نشاندم و بعد از او عکس گرفتم. بعد از آن بود که دیدم بچه‌های گروه ما که شامل سعید صادقی به عنوان عکاس و دو خبرنگار دیگر بودند، ماسک به صورتشان زدند، من هم خواستم ماسک بزنم، اما دیدم اگر ماسک بزنم دیگر نمی‌توانم عکاسی کنم،‌ بنابراین از ماسک استفاده نکردم و شروع به عکاسی کردم.  عکس‌های فاجعه حلبچه که امروز شهرت جهانی دارد، حاصل این اتفاق بود که اگر نبود مثل فاجعه بمباران شیمیایی سردشت می‌شد که به اندازه حلبچه در جهان دیده نشد چون هیچ عکسی از بمباران شیمیایی سردشت گرفته نشد.

 

 

همیشه در عکاسی بحران یک سؤال مطرح است که نجات یک انسان مهمتر و در اولویت است یا عکاسی از یک بحران و انتشار آن در تمام دنیا برای نجات انسانیت؟

اصلا آدم عکس می‌گیرد که جان و روان انسانها را نجات بدهد، پس پاسخ روشن است و همه چیز بستگی به شرایط و موقعیت دارد،‌ اگرکسی مرده است خوب باید عکاسی کرد،‌گاهی یک نفر را می‌توان نجات داد و به او کمک کرد، خوب طبیعی است که باید برای نجات او تلاش کنیم و این مغایرتی با عکاسی کردن در همان شرایط ندارد،‌گاهی هم با انتشار عکس‌ها می‌توان به نجات انسان‌ها بیشتر کمک کرد،‌باید دید عقلانی‌تر و انسانی‌تر کدام است.


شما آن زمان بیشتر عکاسی کردید یا به نجات افراد مشغول بودید؟

من هر دو کار را به طور توأمان انجام می دادم، هم به امداد و نجات می‌پرداختم و هم عکس می‌گرفتم. آن روز برای آن که بتوانیم افرادی را که زنده مانده بودند نجات دهیم، ماشین‌ها را از داخل خانه‌ها بیرون می آوردیم،‌مردم را سوار می کردیم، از شهر خارج کرده و به پایگاه هلی کوپتر می رساندیم. سعید صادقی هم به عنوان عکاس همراه بود و او هم نقش مهمی در نجات و امداد داشت.

 در میان عکس‌هایی که شما از کودکان حلبچه گرفته‌اید، در دست‌هایشان بادکنک دیده می‌شود، در آن شرایط این بادکنک‌ها از کجا آمده بود؟

در آن شرایطی که بسیاری مرده بودند، ‌برخی مجروح و عده‌ای مفقود بودند؛ بچه‌ها حیرت زده،ترسیده و آشفته مدام گریه می‌کردند و بی تابی آنان تاب امدادگران را نیز بی تاب کرده بود. من نمی‌دانم برای چه تعداد زیادی بادکنک در جیب ساک عکاسیم داشتم! برای لحظه‌ای تصور کردم به یاری امدادگران و آرامش کودکان بروم. بادکنک‌ها را یکی یکی باد می‌کردم و به دست بچه‌ها می دادم. کم کم بچه‌های زیادی اطرافم جمع شدند و من بادکنک‌ها را میان آنان تقسیم کردم. این کار موجب شد تا هنگام انتقال همه مصدومین و آوارگان، وقفه‌ای در بی تابی کودکان آواره و مصدوم ایجاد شود.

برای همین در این عکس‌ها می بینید که بچه‌ها بادکنک به دست دارند. در فضای جنگ، بمباران شیمیایی و... این اتفاق مهمی در کار ژورنالیستی است، در حالی که با مرگ و زندگی رو به رو هستیم،‌ یک فکر هم به یاری امدادگران می‌آید که سبب خلق آثاری خاص می‌شود.

این نوع اتفاقات اگر در هر کجای دنیا پیش بیاید در فضای خبری غوغایی به پا می‌شود، اما در ایران به چنین اتفاقاتی اهمیت نمی‌دهند.

 

درباره عکس «عمر خاور» توضیح دهید عکسی که امروز به عنوان سمبل فاجعه حلبچه در تمام دنیا مطرح است. ظاهرا عکس‌های دیگری هم از عمر خاور گرفته شده ولی هیچ کدام به زیبایی عکس شما نیست؟

 

زمانی که من از عمر خاور و آن کودک زیبایی که در بغل داشت عکس گرفتم تازه این اتفاق افتاده بود و صورت زیبای آن کودک به اندازه‌ای تازه بود که تصور می‌شد زنده است و آرام خوابیده است. این تصویر حس عاطفی بسیار عجیبی را منتقل می‌کند و از نظر زیبایی‌شناسی تصویری هم فرم قابل توجهی دارد و رابطه خاص پدر و فرزندش را به تصویر می‌کشد، همه این ها در کنار هم سبب جهانی شدن این عکس و تبدیل آن به سمبل فاجعه حلبچه شد، البته عکاسان دیگری هم بعد از گذشت سه یا چهار روز از این سوژه عکاسی کردند، اما با گذشت زمان و استفاده از مواد شیمیایی زدایی، جنازه‌ها تغییر شکل داده بود و دیگر آن تاثیرگذاری اول را نداشت.

در برابر این صحنه‌های دلخراش که قرار گرفته بودید چگونه قادر به تحمل این شرایط بودید؟

تصورش خیلی ساده نیست، لطف خدا بود که توانستم در برابر این صحنه‌های دردناک مقاومت کنم و عکس بگیرم. دیدن بچه ای که در حال فرار کردن از واقعه‌ای است که نمی‌داند چیست، مادری که فرزندش را بغل کرده است و در حال فرار گوشه‌ای افتاده است و موارد بی‌شماری از این دست، حتی تصورش هم انسان را آزار می‌دهد. من ماجرای واقعی  آن وانت و مردمی که سوار آن بودند را  تازه سه سال است که فهمیده‌ام. یکی از بازماندگان همان واقعه می گفت: «حدود 40 نفر سوار این وانت شده بودند تا از مهلکه فرار کنند اما چون در مرکز اصلی بمباران بودند، زیاد دوام نیاوردند و یکی یکی می‌مردند و از پشت وانت به پایین پرت می‌شدند ، تا این که خود راننده هم که به دلیل حفاظ کابین، دیرتر مصدوم می‌شود و وانت متوقف می‌شود. حتی تصور چنین اتفاقاتی غیر قابل تحمل است.

 

 

بعد از واقعه حلبچه وقتی برگشتید چه برخوردی در داخل و خارج از کشور با تصاویر منحصر به فرد شما صورت گرفت؟ آیا این تصاویر در مطبوعات داخلی و خارجی انعکاس خوبی داشت؟

در رسانه‌های ما همان زمان هم مرسوم نبود که به شکل حرفه‌ای عکس‌ها در مطبوعات چاپ شود، آن زمان یک یا چند تصویر از حلبچه با کیفیت‌های نامناسب در روزنامه‌های داخلی منتشر شد.  در مطبوعات خارجی هم یک عکس بسیار بزرگ از حلبچه را دیدم که در روزنامه دیلی تلگراف چاپ شده بود، البته از طریق ستاد تبلیغات جنگ هم یکی دو تا از این عکس‌ها  به صورت پوسترهای بزرگ به 5 زبان مختلف منتشر شد که در کشورهای مختلف به نمایش درآمد و انعکاس بسیار خوبی داشت. اما بر اساس سانسوری که در تمام دنیا وجود دارد هنوز هم اجازه نمی‌دهند که  این اتفاق پر رنگ شود،‌در رسانه های داخلی هم که خیلی به عکس توجهی نمی‌شود.

تلخ‌ترین عکسی که از حلبچه گرفتید کدام است؟

همه چیز تلخ بود. مثل عکس آن دو دوپسر بچه که دست در گردن مردی که مرده بود، روی زمین خوابیده بودند و نمی خواستند جنازه را ترک کنند. آن‌ها با چشمانی التماس آمیز به این مفهوم که ما نمی‌خواهیم اینجا را ترک کنیم مرا هیپنوتیزم کرده بودند، آن زمان من تصور می کردم این دو پسربچه فرزندان آن مرد هستند، از سوی دیگر پدری که من قبلاً فکر می‌کردم پدر بزرگ آن‌هاست درسویی و در سوی دیگر خواهرشان که من باز تصور مادر از او در ذهنم بود، نگران موقعیت موجود، آلودگی محیط و جان بچه‌ها بودند. همان جا بود که انگشت من ناگهان دگمه شاتر را فشرد و آن عکس جهانی که در توقف و یا تغیر شرایط جنگ‌های شیمیایی بی تأثیر نبود، در تاریخ ثبت شد. این عکس با عنوان «من پدرم را ترک نمی‌کنم» در سراسر جهان منتشر شد و حتی در پرونده محاکمه صدام حسین و «علی شیمیایی» نیز موجود بود.

 

یکی عکس دیگر، پسربچه‌ای را به همراه پدر و مادرش نشان می‌دهد که در حال گریختن و خارج شدن از در خانه هستند، پدر و مادر از خانه خارج می‌شوند و جلوی در ورودی بر زمین می‌افتند و کودک حتی فرصت نمی‌کند پایش را روی پله اول جلوی در بگذارد و همان جا در میانه در و حیاط خانه  نقش بر زمین می‌شود، این هم تصویر بسیار تلخی است.

 

آیا عکس‌های شما از حلبچه تاکنون در مسابقه‌های عکاسی دنیا برنده  شده است؟

اساساً من اهل شرکت کردن در مسابقه‌های عکاسی نیستم ولی عکس «من پدرم را ترک نمی کنم» در مسابقه بین‌المللی عکس شانگهای چین، جایزه نقره گرفت.

در همان سال یک عکاس ترک با عکسی از عمر خاور برنده جایزه دوم «ورلد پرس فتو» شد که با توجه به این که سه روز از وقوع حادثه گذشته بود کاملاً فاقد ویژگی‌های عکس من بود.

شما بعد از گذشت 21 سال از فاجعه حلبچه، ‌دوباره به این شهر بازگشتید و نمایشگاهی از همان عکس‌های بمباران را به صورت خیابانی برگزار کردید. درباره این بازگشت و این نمایشگاه بیشتر بگویید؟

من بعد  از 21 سال که به حلبچه رفتم،‌ عکس‌‌های فاجعه را در ابعاد بسیار بزرگ در همان محله‌هایی که این فاجعه رخ داده بود،روی دیوار به صورت  نمایشگاهی خیابانی به نمایش گذاشتم. عبور و حضور مردم در این شرایط سوژه دیگری برای عکاسی من بود.

 

آیا بچه‌هایی را که آن روز از آن‌ها عکس گرفته بودید توانستید دوباره ببینید؟

پس از 3 سال جستجو توانستم  7 نفر از بازماندگان را پیدا کنم و دوباره در همان محل وقوع حادثه از آنان عکاسی کردم.

این اتفاقات گاهاً در دنیا به وجود می‌آید؛ مثلاً وقتی عکاسی یکی از سوژه‌های خبر ساز جنگ ویتنام را پیدا کرده و از او عکاسی می‌کند،‌ غوغایی در رسانه‌ها به پا می‌شود و تمام دنیا از این اتفاق خبردار می شود، اما در ایران به لحاظ بی توجهی متولیان فرهنگی و در جهان به دلیل سیاست زدگی به این موضوع پر اهمیت پرداخته نشد.

دختربچه‌ای که آن زمان در بغل خواهرش دیده می‌شود حالا خودش پسری دارد که نامش را به یاد من «احمد» گذاشته است. این برای من بسیار با ارزش است و من پاداش دنیوی خودم را از همین مردم حلبچه گرفته‌ام. احساسات امروز مردم حلبچه نسبت به من برایم کم نیست. آن‌ها در کتاب «صدای سکوت» احساساتشان را درباره من نوشته‌اند. من وقتی به حلبچه می روم،‌ از سر لطف و مهربانی و میهمان نوازی آن‌ها نمی دانم شب را در منزل کدامشان بمانم. این ها برای من بسیار با ارزش است.

 

آیا کسانی که از آن زمان جان سالم به در برده‌اند، آثار سوء شیمیایی را در خود دارند و آیا در نسل های بعدی آنها هم اثر گذاشته است؟ همان طور که در سردشت آثار بمباران شیمیایی در نسل‌های بعدی هم دیده می‌شود؟

تفاوت جدی بین مصدومین حلبچه و سردشت وجود دارد. در حلبچه حجم بیشتر گازهای شیمیایی گاز اعصاب بود که یا در دم انسان را می کشد یا آن که اثرش کم است. به همین دلیل در حلبچه حدود 5 هزار نفر جان خود را از دست دادند.

اما در بمباران سردشت که بیشتراز گاز خردل استفاده شد، تعداد شهداء آن کم اما مصدومان زیادی داشت که تأثیرات و عوارض آن بسیار وسیع و گسترده و حتی در نسل‌های بعدی این تأثیرات دیده می‌شود.

 


شما کتابی به نام «صدای سکوت» منتشر کردید که عکس‌های فاجعه حلبچه در زمان بمباران شیمیایی را به همراه عکس‌هایی از زندگی تازه مردم در حال حاضر نشان می دهد، چه حمایتی برای انتشار این اسناد تصویری صورت گرفت؟

سال گذشته من نامه‌ای به آقای حسینی وزیر ارشاد کنونی نوشتم و از ایشان خواستم که با توجه به سالگرد فاجعه حلبچه می‌توان عکس‌های بمباران حلبچه را به صورت کتاب نفیسی منتشر کرد و در سراسر دنیا ارائه کرد که تمام دنیا بداند این عکس‌های مستند حاصل سلاح‌های شیمیایی آن‌ها بوده است. به خصوص امروز که تمام دنیا علیه ایران بسیج شده‌اند تا ما را به داشتن بمب و سلاح هسته‌ای محکوم کنند، می‌توانیم با انتشار این عکس‌ها نشان دهیم که بمب‌های شیمیایی آن‌ها علیه مردم بی‌گناه حلبچه و سردشت استفاده شد و منجر به این فاجعه مستند شده است. یعنی آن‌ها در این موضوع لبه پرتگاه ایستاده‌اند و کافی است ما آن‌ها را هل بدهیم. اما متأسفانه این هوشمندی سیاسی وجود ندارد.

وقتی علی شیمیایی (عامل اصلی بمباران شیمیایی حلبچه) را می خواستند محاکمه و اعدام کنند، عکس‌های من از فاجعه حلبچه داخل پرونده‌اش بود که برای استناد به جنایات او استفاده شد، اما فکر کنید برای چاپ این کتاب در داخل ایران چه کسی از این کار مهم حمایت کرد؟

 

نگاه دیگر کشورهای دنیا به این تصاویر مستند چگونه است؟

الان تمام دنیا متفق القولند که اجازه ندهند سرو صدای این عکس‌ها و این کتاب دربیاید چون خودشان عامل این جنایات هستند و ما هم در این سوی دنیا که تحت فشار غرب قرار گرفته‌ایم، هیچ کمکی به انتشار این عکس‌ها نمی‌کنیم.

من در جلسه‌ای با فعالان صلح آمریکا موضوع حلبچه را مطرح کردم اما آنها به دلیل سانسورهای عظیم رسانه ای تنها هاله‌ای کم رنگ از حلبچه در ذهنشان بود، تازه اینها افرادی بودند که برای صلح فعالیت می‌کنند.

می توان ده‌ها هزار کتاب و عکس‌های مستند از این فاجعه جهانی را چاپ کرد و در اختیار مردم جهان گذاشت تا به مردم دنیا بگوییم کسانی که ادعا می‌کنند ایران به دنبال بمب اتم است، خودشان  جنایات انگشت اتهام را به سوی ما نشانه رفته‌اند. ما در این زمینه به شدت کند ذهن جلو می رویم و  باهوش عمل نمی کنیم.

یعنی معتقدید که واقعاً هوشمندی سیاسی وجود ندارد و یا این که دلیل دیگری دارد؟

هوشمندی سیاسی وجود ندارد؛ چون نمی‌توان گفت دولت ما و یا نظام اسلامی ما مایل نیست جلو فشار دولت‌های غربی را بگیرد، همه دلشان می‌خواهد اما هوشمندی سیاسی وجود ندارد که چگونه به ظرافت از فرصت‌های در اختیار استفاده کنیم.

 

اما به هر حال فاجعه هیروشیما ژاپن در تمام دنیا شناخته شده است چرا حلبچه به اندازه هیروشیما شناخته شده نیست؟ 

یقینا حقایق هیروشیما هم سالها بعد منتشر شده است و این نتیجه سانسور قدرتمند رسانه‌های غربی و توانایی بی حد آنان در حمایت از قدرتهای استکباری است و این ما هستیم که باید از این فرصتها در رسوایی استکبار استفاده کنیم.

به نظر من این هم شبیه همان موضوع جنگ نرم و تهاجم فرهنگی است که حضرت آقا خیلی وقت پیش فرموده بودند این دهلی است که بعداً صدایش در می آید، حالا صدایش درآمده است، خوب چه کسی صدای آن را شنید و برایش چه کرد؟ برای مقابله با جنگ نرم ما چه کرده‌ایم؟ یا منتظر وقوع حادثه و تهاجم می‌شویم و آن گاه ناگزیر به اعمال فشار و زور هستیم و یا موضوع را رها می‌کنیم به حال خودش تا باز هم آسیب پذیر باشیم.

از عکس‌های فاجعه حلبچه چند کتاب منتشر شد؟

ستاد تبلیعات جنگ در آن زمان یک کتاب چاپ کرد که چند قطعه عکس من از حلبچه هم در آن بود.

اما تنها کتاب کامل از مجموعه عکسهای من کتابی است به نام «صدای سکوت» که با همکاری وحمایت وزارت شهداء کردستان عراق و موزه حلبچه منتشر شده است، به جز موزه صلح تهران که تعدادی از این کتابها را خریداری کرد، متولیان فرهنگی از انتشار این کتاب هیچ استقبالی نکردند.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها