دیدگاه متفاوت
دیدگاه متفاوت جمهوری اسلامی ایران و رهبر معظم انقلاب در مورد مسائل منطقهای، به تفاوت بنیادین در نگرش معطوف به قدرت و نگرش معطوف به مسئولیت برمیگردد. قدرتهای جهانی كه بر مبنای مادیات شكل گرفتهاند، اساساً دارایی خود را در فقر دیگران میجویند و قدرت خود را در ضعف دیگران میبینند. بر این اساس است كه آمریكاییها حتی در مواجهه با كشورهای متحد خود مانند اروپاییها نیز از همین فرمول پیروی میكنند. آنها در مراودات اقتصادی، امنیتی، سیاسی و علمی و حتی مراودات خصوصی این ملاحظه را در نظر میگیرند كه همواره برای كشورهای پیرامونی -و از جمله كشورهای اروپایی- موقعیتی ضعیفتر ایجاد كنند و استقلال و آزادیِ عمل این كشورها را محدود سازند تا نهایتاً از این نهادهای سیاسی پیرامونی به عنوان پلكان قدرت خود بهره ببرند.
پس از جنگ جهانی دوم و طبق اصل چهار ترومن، كشورهای اروپایی وضعیت وابستهای را نسبت به آمریكا پیدا كردند و در حوزهی سیاست خارجی بهشدت تابع كشور متروپل -یعنی آمریكا- شدند. این كشورها امروز از وضعیت ضعیفی برخوردارند؛ تا جایی كه بسیاری از كشورهای آسیایی كه در دههی ۱۹۴۰ از اروپا عقبتر بودند، امروزه جلو زدهاند. اروپا حدود ۶۰ سال پس از اجرای اصل چهار ترومن، امروز به صورت واحدی ضعیف در عرصهی بینالملل بروز و ظهور دارد و اساساً فاقد سیاست خارجی مستقل است. در این فرایند همیشه بحرانهایی كه آمریكا را در برگرفته است، به كشورهای پیرامونی و از جمله كشورهای اروپایی سرایت كرده است. همچنین آمریكا از بحرانهای اروپایی به عنوان فرصتی برای رشد بیشتر خود سود برده است.
اخیراً آقای ملیبند -وزیر پیشین امور خارجهی انگلیس- در ملاقات خود با آقای خاویر سولانا -رئیس سابق سیاست خارجی اروپا- بهصراحت گفت كه آمریكاییها اروپا را رها كردهاند و وضعیت خودشان را در ماههای آینده با قدرتهای آسیایی شامل چین، هند، ژاپن و همچنین روسیه تنظیم میكنند.
آمریكا ما را رها كرده است!
نتیجهی إعمال این سیاست این شده است كه امروزه زمزمههای جدایی اروپا از آمریكا حتی در نزدیكترین محافل اروپایی به آمریكا شنیده میشود. اخیراً آقای ملیبند -وزیر پیشین امور خارجهی انگلیس- در ملاقات خود با آقای خاویر سولانا -رئیس سابق سیاست خارجی اروپا- بهصراحت گفت كه آمریكاییها اروپا را رها كردهاند و وضعیت خودشان را در ماههای آینده با قدرتهای آسیایی شامل چین، هند، ژاپن و همچنین روسیه تنظیم میكنند. بنابراین اتحادیهی اروپا تصویر چندان روشنی در آیندهی نظام جهانی برای خود متصور نیست.
اما در مقابل این نوع نگاه به روابط بینالمللی، نگاه جمهوری اسلامی قرار دارد كه برگرفته از آموزههای اصیل اسلام است. این نگاه موفقیت خود را در گسترش موفقیت محیط پیرامونی خود ارزیابی میكند و معتقد است كه رشد یك واحد اسلامی در رشد دیگر واحدهای اسلامی نهفته است و قدرت ملی در یك واحد سیاسی اسلامی وابسته به واحدهای دیگر اسلامی است. بر همین اساس دو نكته دربارهی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران در قبال منطقه قابل توجه است:
۱. همگرایی در جهت قدرتیابی و اقتدار كشورهای همسایه: بر اساس نگاه جمهوری اسلامی، واحدهای اسلامی منطقهای نهتنها رقیب واحد سیاسی مادر -در اینجا جمهوری اسلامی ایران- نیستند، بلكه متحد و مقوم قدرت آن نیز به حساب میآیند. از این رو جمهوری اسلامی در جهت اقتدار و استقلال و هویتیابی این واحدهای سیاسی منطقهای تلاش میكند. در این فرایند جمهوری اسلامی به كشورهای دیگر به چشم واحدهای وارفتهی سیاسی نمینگرد، بلكه اهداف خود را در روابط برادرانهی توأم با رشد و بالندگی سیاسی جستوجو میكند؛ همانگونه كه بر مبنای اصل امر به معروف، مسلمانان آنچه را كه از خیر و معروف برای خودشان میخواهند، باید برای برادران دینی خود نیز بخواهند.
این نگرش عمیق دینی در حوزهی سیاسی به شكل كمك واحدهای سیاسی اسلامی به یكدیگر برای رشد همزمان و توأمان تجلی پیدا میكند. نتیجهی این سیاست، پیدایش واحدهای قدرتمند اسلامی در محیط جغرافیایی اسلامی و بینالمللی است. در این صورت است كه هركدام از این واحدهای سیاسی در درازمدت قادر خواهند بود مشكلات داخلی خود را با تكیه بر توانمدیهای خودی حل كنند تا این مشكلات به سمت واحدهای دیگر اسلامی گسیل نشود و كشورها احساس كنند كه در یك فرایند مشترك به سمت جلو در حركت هستند. بنابراین اگر این همكاریهای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و علمی بین واحدهای سیاسی اسلامی افزایش یابد، منافع واحد سیاسی مادر هم بیشتر تأمین خواهد شد.
پارادایم مقاومت در نقطهی مقابل پارادایم اشغال و سلطهجویی قرار دارد و معتقد است كه تغییرات در منطقه باید در چهارچوب مصالح و منافع درونی كشورهای اسلامی صورت پذیرد. بر همین اساس جمهوری اسلامی ایران از اصلاحات درونی سوریه دفاع میكند.
ایران كمك میكند یا دخالت؟
البته تفسیری كه غربیها از تلاش منطقهای جمهوری اسلامی ارائه میدهند، در چهارچوب پارادایم و منطق خودشان است. بر اساس پارادایم غرب، قدرت هر واحد سیاسی به ضعف واحدهای سیاسی پیرامونی بستگی دارد و مادامی كه قدرتهای پیرامونی ضعیفتر میشوند، قدرت متروپل افزایش پیدا میكند. غربیها پارادایم دیگری را نمیشناسند و با منطق و تفكر اسلامی آشنایی ندارند. به همین دلیل رفتار جمهوری اسلامی را در پارادایم خودشان تعریف و تفسیر میكنند. طبیعتاً اگر جابیفتد كه جمهوری اسلامی هم مثل آمریكا یك قدرت سلطهگر و انحصارطلب است، واحدهای سیاسی منطقهای نسبت به قدرت یافتن جمهوری اسلامی حساسیت پیدا میكنند و به صورت یك مانع منطقهای در برابر ایران درمیآیند. در حالی كه جمهوری اسلامی در منطقه در طول سی سال گذشته همواره یك واحد كمككننده بوده است:
ایران كمك كرده كه لبنان از یك واحد سیاسی كوچك و اثرپذیر و متزلزل، به یك واحد سیاسی مقتدر تبدیل شود كه با استفاده از ظرفیتهای داخلی خودش میتواند در برابر اشغالگر و مهاجم بایستد و از تمامیت ارضی خود دفاع كند. جمهوری اسلامی ایران كمك كرده تا فلسطینیها قدرت پیدا كنند و خودشان بتوانند از سرزمینشان و ملتشان و منافع و امنیتشان دفاع كنند. نه اینكه جمهوری اسلامی از موضوع فلسطین به عنوان یك ابزار برای استفاده و معامله در گفتوگوهای دیپلماسی سود بجوید، بلكه جمهوری اسلامی تلاش كرده از ظرفیتهایش برای قدرتیابی فلسطینیها و هویتیابی آنها استفاده كند.
در عراق هم همین مسأله مشهود است. عراق تحت اشغال آمریكا با كمك جمهوری اسلامی از اشغال درآمد و امروز به صورت یك واحد بالنده در منطقه بروز كرده است. ایران تلاش كرد كه با خروج آمریكاییها از عراق، ملت عراق بر سرنوشت خود حاكم شوند و از دل ملت عراق، دولتی بالنده بیرون بیاید كه بتواند از تمامیت ارضی و منافع و استقلالش دفاع كند.
لذا این پاردایم جدید بر خلاف منطق شناختهشدهای است كه از قرن ۱۹ و ۲۰ اروپا و نیز در دورهی نظام دوقطبی در فاصلهی سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۹۱ وجود داشت. در واقع این پارادایم جدید مبتنی بر هویتیابی و قدرتیابی كشورهای اسلامی است كه كاملاً با منطق پارادایم غربی متفاوت است. به همین دلیل غربیها این پارادایم را نمیفهمند، زیرا قدرت در نگاه آنها معنی و مفهومی صرفاً مادی دارد و واحدهای سیاسی حیاتشان در ضعیف ماندن واحدهای پیرامونی تعریف میشود.
۲. تقویت جبههی مقاومت در برابر سلطهجویی: از منظر جمهوری اسلامی ایران، غرب یك نیروی اشغالگر و توطئهگر است كه مهمترین راهبردش در برابر اسلام، مقابله با هویتیابی و بازاندیشی جهان اسلام است. امروزه این بازاندیشی به عنوان پارادایم مقاومت تعریف و شناخته میشود. پارادایم مقاومت در نقطهی مقابل پارادایم اشغال و سلطهجویی قرار دارد و معتقد است كه تغییرات در منطقه باید در چهارچوب مصالح و منافع درونی كشورهای اسلامی صورت پذیرد. بر همین اساس جمهوری اسلامی ایران از اصلاحات درونی سوریه دفاع میكند كه نتیجهاش نقشآفرینی بیشتر مردم این كشور در عرصهی سیاسی و اجتماعی و قدرتیابی بیشتر سوریه در عرصههای منطقهای و بینالمللی و نیز افزایش قدرت دفاعی سوریه در برابر غرب و رژیم صهیونیستی و توسعهی اقتدار امنیتی سوریه خواهد بود. همچنین جمهوری اسلامی از تمام ظرفیت خود برای كمك به مردم سوریه بهره میگیرد و با روندهای بینالمللی خواستارِ تضعیف سوریه مقابله میكند.
جمهوری اسلامی در جهت اقتدار و استقلال و هویتیابی این واحدهای سیاسی منطقهای تلاش میكند. در این فرایند جمهوری اسلامی به كشورهای دیگر به چشم واحدهای وارفتهی سیاسی نمینگرد، بلكه اهداف خود را در روابط برادرانهی توأم با رشد و بالندگی سیاسی جستوجو میكند.
در این میانه یكی از واحدهای سیاسی دیگر كه میتواند كمك مؤثری به مردم سوریه بكند و برنامههای غرب را ناكام بگذارد، دولت عراق است. عراقیها از این حیث كه سیستم جدید سیاسی مبتنی بر مردمسالاری دینی را با توجه به تفاوتهای قومی و مذهبی در این كشور تجربه میكنند، میتوانند الگوی مناسبی برای سوریه باشند. ضمن اینكه دولت عراق میتواند بهدرستی سوریه را در برونرفت از این توطئهی بینالمللی كمك كند. بر همین اساس هم بود كه آقای نوری المالكی در سفر خود به تهران، در خصوص مخاطراتی كه برای دولت و مردم سوریه وجود دارد، تأملاتی داشت و هماهنگیهای بیشتری بین ایران و عراق در جهت كمك به سوریه صورت گرفت.
به طور كلی كشورهای اسلامی در حركت خود به سمت رشد علمی و اقتدار داخلی باید به توطئههای بینالمللی علیه خودشان توجه داشته باشند. به تعبیر دیگر و از منظر رهبر معظم انقلاب، «بیداری اسلامی» یكی از عناصر اصلی قدرتهای اسلامی است. البته این عنصر در مخالفت با سیاستهای غرب معنی و مفهوم پیدا میكند، زیرا اگر كشورهای اسلامی بر اساس حسن ظن به كشورهای سلطهگر حركت كنند و بر لبخندهای دیپلماسی، فارغ از محتوای آنها اعتماد كنند، عملاً از هوشمندی فاصله گرفتهاند و این عدم هوشمندی میتواند دستاوردهای آنها را بر باد دهد. همانگونه كه برخی كشورهای اسلامی گمان میكردند با قدرت داخلی اقتصادی و در یك همگرایی با غرب میتوانند به رشد و موقعیت بالا دست پیدا كنند، اما همین مسأله باعث شد كه در اوج اقتدار سیاسی به ورطهی ورشكستی بیفتند.