کد خبر: ۵۳۲۹۵۳
زمان انتشار: ۱۵:۰۵     ۱۰ دی ۱۴۰۲
نذر پرواز سرباز گمنام محور مقاومت؛
خاصیت دنیا همین است یک روز میایی یک روز میروی. امّا امثال تو و قاسم و ابومهدی رفتنی نیستید و همیشه هستید...

سرویس فرهنگی پایگاه خبری 598-محمد مهدی بهداروند/ خبر خیلی کوتاه و به سرعت سرتیتر تمام خبر‌ها شد: “سید رضی موسوی مستشار نظامی در سوریه در اثر حملات موشکی اسرائیل به شهادت رسید.”

باورم نمی‌شد، ولی باید باور می‌کردم. تازه خیلی دیر تو به آرزویت رسیدی. یادش بخیروقتی آن نیمه شب تلخ وفراموش نشدنی، خبر شهادت حاج قاسم همه ایران را عزادار نمود من نمیدانم چرا دلم نگران توهم شده بود. چون تمام تردد‌های قاسم را تو گمنامانه انجام می‌دادی.

وقتی در تلویزیون برای بیان روز آخر حیات حاج قاسم، چهره تو را کارگردان نشان نمیداد و از قاسم می‌گفتی با تمام وجود گریه میکردم ودعا میکردم خدا تو را حفظ کند.

سید رضی جان!
خاصیت دنیا همین است یک روز میایی یک روز میروی. اما امثال تو و قاسم و ابو مهدی رفتنی نیستید و همیشه هستید.

بار آخری که تو را دیدم گفتی از زمین و زمان خسته‌ای و دوست داری بروی. آنروز تا نام قاسم را آوردم یکمرتبه روی زمین نشستی و گفتی او به من قول داد من شهید می‌شوم، پس چه شد؟ نکند با من شوخی کرده است! من تمام امیدم به همین جمله حاجی است. 

سیدرضی من هم مثل تو شاکی ام، ولی تو رندانه مزد شکایت هایت را زود گرفتی و راهی شدی.

هر بارکه به کربلا مشرف میشدم در زیر قبه می‌خواندم مگر ممکن است تو، سید رضی عزیز، همه را راهی حرم مولا کنی و خودت یکبارهم نیایی؟ چقدر آن لحظات برای نبودنت اشک می‌ریختم.

والله بالله تالله شهادت میدهم مرد میدان شما بودید مرد مرد مرد. دلاور شما بودید. عزیز شما بودید.

اما سید عزیز بگو حالا با این نبودن هایتان چه کنیم؟

سید رضی جان!
دیشب که با عده‌ای از دوستان محور مقاومت دور هم جمع بودیم و از حاج قاسم و ابو مهدی و تو و... میگفتیم وخیلی دلتنگ صدایت، بودیم محمد رضا گفت یادم نمی‌رود یکبار در سوریه وضع تغذیه نیرو‌ها خراب شده بود و یکی از فرماندهان ناراحت پیش سید رضی می‌رود و گله میکند. سیدرضی در حالی که عرق سرد از پیشانی اش پاک میکند می‌گوید خجالت زده ام، ولی برو این آدرس پیش یک مغازه دار سوری و سلام مرا برسان و بگو کمکت کند، انشاالله که دست پز بر میگردی و من شرمنده تو و نیروهایت نمی‌شوم.

بنیاد علوی

او می‌گفت با یک وانت و یک لند کروز به آدرس مغازه درمحل زینبیه رفتیم و دیدم در یک مغازه کوچک مردی مسن روی چهار پایه‌ای نشسته و ذکر می‌گوید. برای یک لحظه گفتم سید رضی مرا دست انداخته؟ آخر تمام اجناس این مغازه کفاف نیرو‌های یک گروهان مرا هم نمیدهد.

آرام به مرد عرب سلام کردم و دست و پا شکسته به عربی گفتم مرا سید رضی فرستاده و سلام رسانده است.

او تا نام سید رضی را شنید یکمرتبه سر پا ایستاد و گفت اهلاً ومرحباً. علیک و علیه السلام علی راسی خدمتکم. او بلافاصله درب مغازه را بست و با هم دو سه خیابان آن‌طرف‌تر رفتیم و وارد یک سوله بزرگ شدیم که مملو از تمام اجناس خوردنی بود. او تمام وانت را پر از اجناس کرد و رو به من کرد و گفت: لند کروز خودت را هم پرکن. تو نماینده سید رضی هستی و باید او راضی شود. اخرش وقتی ماشینم را پر از جنس کرد از جبیب کت مشکی اش مقدار زیادی پول سوری درآورد و داد دستم و گفت: این‌ها هم پیشت باشد شاید نیازتان شود. خیلی به سید رضی سلام برسان...

در مسیر هاج و واج بودم و نمیدانستم واقعا خوابم یا بیدار؟

این پیرمرد چرا با من اینطور برخورد کرد؟

من که نه نامه‌ای و نه قرینه‌ای ازسید رضی به او دادم، پس طور این همه برایم سنگ تمام گذاشت؟

در حالی که به مقر بر می‌گشتم تمام مسیر را گریه کردم و گفتم سید رضی تو دیگر که هستی؟ چقدر این مردم تو را دوست دارند؟

جنگ با داعش که تمام شد. همه برگشتند، اما تو ماندی و می‌گفتی هنوز ماموریت مانده است.

هیچکس نمیفهمید سید رضی چه می‌گوید. نه دیروز نه امروز ونه فردا...

بعد از شهادت حاج قاسم میگفتی حاج قاسم گمشده من است و من هر شب و روز در پی او هستم؛ خدا کند او را پیدا کنم ...

سردار سیدرضی موسوی فرمانده لجستیک سپاه در سوریه به شهادت رسید/ سپاه: رژیم  صهیونیستی تاوان این جنایت را می‌دهد | پایگاه خبری جماران

آری سیدرضی، پایان ماموریت تو برگشت از سوریه و لبنان نبود، ماموریت وقتی تمام می‌شد که خیالت از بابت تمام مجروحین و مردم ستمدیده منطقه راحت میشد.

کاش کسی پیدا شود و این نگاه و اعتقاد تو را برای من و ما ترجمه کند.

با خودم فکر میکنم که یعنی چه بعد از شهادت حاج قاسم ماندی و دم نزدی و هنوز خودت را بدهکار نظام، انقلاب و مردم میدانستی؟

سید رضی عزیز!

سید رضی عزیز حرف بزن...قفل سکوت را بشکن! میدانم تو حرف‌های ناگفته زیادی داری؛ از غربت حرم عقیله بنی هاشم تا حرم چهار ساله دختر سیدا شهداء برایمان بگو... از شهادت عماد مغنیه(حاج رضوان) تا الله‌وردی تا کیهانی، تا اسکندری و تا همه شهدای مقاومت. 

یادت است می‌گفتی روز اول که گروهک داعش نزدیک حرم بی بی رسیده بود، فرمانده‌اش در بیسیم با تمسخر می‌گفت: وین عباس! نحن جئنا. عباس کو؟ ما آمدیم

آن روز قاسم در کنار ضریح بود و تا این جمله را شنید، پشت بیسیم تمام نیرو‌ها را به خط کرد و آماده باش داد و گفت ما نباشیم و پای حرامیان به نزدیکی حرم برسد.

سید رضی! کاش کسی پیدا می‌شد و تمام ۳۵ سال بودنت در سوریه و لبنان را خوب خوب روایت می‌کرد. هنوز که هنوز است تو گمنام عالم و آدم هستی و تو را آنطور که باید نمیشناسم.

کاش کسی پیدا میشد و از گمنامی تو می‌گفت. از اخلاق و مهربانیت، از شبانه روز کار کردنت. این که شب‌ها بیدار بودی و صبح تنها دوسه ساعتی می‌خوابیدی.

با رفتنت ایران نه، محور مقاومت سرش را با افتخار بالا گرفت و برای بزرگانی، چون قاسم، تو، عماد، ابواحمد، ابومهدی، سید حسن نصرالله و... اذان ادب و احترام سر دادند و وعده پیروزی و انتقام را به دشمن.

اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر سردار شهید سید رضی موسوی | فیلم و عکس -  همشهری آنلاین

سید رضی! حالا خوب استراحت کن. خوب بخواب...

دیگر شب‌ها بیداری نمیمانی و منتظر آمدن قاسم و سید حسن تصرالله و عماد مغنیه نمی‌شوی. این شب‌ها راحت می‌خوابی. شایدم مراسم استقبال شهدا خصوصاً قاسم از تو، بیدارت نگهت دارند!

سیدرضی عزیز!
اگر قاسم از حال و روز ما بعد از خودش از تو پرسید تو اصلا حرف نزن و سکوت کن.
از دلتنگی سید علی اصلا برایش نگو ...
ازاین که در هر مجلسی از او یاد می‌کنند و بغض او نمایان است روایت نکن ...
اگر ابو مهدی از تو پرسید تو آبرو داری کن و تنها بگو همه دلتنگ تو هستیم ...
از قاسم و همه شهدای مقاومت بخواه برایمان دعا کند. اینجا همه، چشم انتظار دعا‌های شما هستند ...
در بهشت خیلی یاد ما کنید و برایمان حسن عاقبت طلب کنید...

وقتی تابوتت را برای ادای احترام در کنار ضریح امام زاده صالح (ع) قرار دادند، هر کس با خودکار برایت چیزی می‌نوشت. یکی نوشت شهید باران رحمت الهی است که به زمین خشک حیات دوباره میدهد و تو سید رضی چینن بودی و یکی نوشت ...

همه آمده بودند تا دروازه بهشت تو را بدرقه ات کنند. زن و مرد، پیر و جوان! غم حاج قاسم تازه شده بود. تو گویی حاج قاسم برای تشییع ات آمده بود.

وداع با پیکر شهید سیدرضی موسوی در حرم‌های سوریه+فیلم و عکس | خبرگزاری فارس

قلم به آخر صفحه رسیده، ولی هنوز دلم رضا نمیدهد قلم را زمین بگذارم.

دلم هنوز به طلوع نیلوفر امید دارد. به نامت سیدرضی قسم که بوی امید تمام وجودم را تسخیر کرده است.
ستاره سهیل، سفر خوش، نامت به قول سید علی راهنمای همه بشریت سرخوش باشد.

گفتم که نه وقت سفرت بود چنین زود

گفتا چه توان گفت که تقدیر چنین بود

سید رضی! مثل همیشه یاد دوستان باش. التماس دعا

* محمدمهدی بهداروند

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها