روابط عمومی حوزه علمیه امام مهدی (عج)، دویست و هشتمین درس اخلاق آیت الله روحالله قرهی با موضوع «ریا» در تاریخ 13 اردیبهشت 1391 در مهدیه القائم المنتظر(عج) حوزه علمیه امام مهدی (عج) برگزار شد که مشروح آن در پی میآید:
راه مبارزه با ریا، تقواست/ خدا! من هم هستم
آنچه که راجع به عبد و معبود است، این است که فاصلهها هیچ میشود؛ آن هم به واسطه عبادت خالصانه. عبادت خالصانه یعنی این که انسان دائم در وجودش و در همه خلقت، رؤیت جمال جلالیّه و کمالیّه حضرت حق را میبیند و وقتی این رؤیت شد، پردهها کنار رفته است.
لذا آن که حضرت حق را دید، دیگر هیچ نمیبیند؛ طوری که اصلاً رؤیت خودش و رؤیت عملش برای او معنا ندارد، وقتی دیگر خود ندید و عملش را ندید، صددرصد دیگران را هم نمیبیند و این به این معناست که دیگر مبتلای به ریا نمیشود. در بین مردم است، با آنها مراوده دارد؛ این طور نیست که مردم را نمیبیند یعنی خودبین است، بلکه دیگر جز حضرت حق، ذوالجلال و الاکرام، دیگر هیچ نمیبیند.
پس آن که خودبین نشد و الهبین شد، آن که عمل خود را ندید و دائم ذوالجلال و الاکرام را در وجود خودش، در اطرافش و در همه خلقتش دید و خدابین شد، دیگر اصلاً برایش معنا ندارد که بخواهد ریا کند.
ریا متعلّق به آن کسانی است که خدا را نمیبینند - کد بسیار مهمّی است - وقتی خدا را ندیدند، نفس امّاره شروع به جولان دادن میکند، اوّلین چیزی که نفس میگوید، این است: تو از دیگران برتری! و وقتی میخواهد تو از دیگران برتری را نشان بدهد و به او جلوه بدهد که تو از دیگران برتری، او را به ریا مبتلا میکند و عملش توأم با ریا میشود - در این مطلب دقّت کنید - آنوقت است که دیگر خدا نمیبیند و آنوقت است که حتّی عمل را در راستای خود نمایی و رؤیت نفس به دیگران بیان میکند.
آن مرد الهی و عظیمالشّأن، آیتالله انصاری همدانی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) چقدر زیبا و عالی بیان فرمودند، ایشان فرمودند: ریا یعنی موجودیّت من در مقابل پروردگار عالم - نعوذبالله نستجیربالله - کار به جایی میرسد که مثل فرعون بیان میکند: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى». ریا یعنی این که انسان بگوید: خدا! من هم هستم. این بیان کردن به پروردگار عالم که من هم هستم، یعنی فی ضمیره این که من برترم، گرچه میداند ضعیف است.
اهل عبادت در باب اخلاص در عمل و دوری از ریا کارشان به جایی میرسد که حتّی خود را برتر از هیچ یک از موجودات هم نمیدانند. میخواستند به آن عالم ربّانی اهانت کنند، گفتند: محاسن تو قشنگتر است یا این دم سگ؟ چقدر زیبا بیان فرمود، فرمود: آن که از پل صراط بگذرد! یعنی خود را نمیبیند.
این روایت شریفه را بارها و بارها شنیدهاید که بیان میکنند: وقتی اصحاب با پیامبر عظیمالشّأن، خاتم رسل، محمّد مصطفی(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از جایی میگذشتند، به سگ مردهای رسیدند، هر کسی توصیف خودش را از این سگ کرد که بو میدهد، چنین است، قیافهاش چنان است و ... . نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان فرمودند: امّا دندانهای سفیدی دارد.
عدّهای تعبیر کردهاند: منظور این است که پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرموده است: فقط عیوب او را نبینید، بالاخره هر موجودی محاسنی هم برای خود دارد. که این تعبیر، تعبیر درستی است.
امّا بعضی از اولیا، عرفای عظیمالشّأن و خصّیصین حضرت حق، تعبیری ظریفتر از این تعبیر بیان کردهاند که بسیار عجیب و تکاندهنده است. خیلی در این مطلب دقیق شویم. بزرگان، از جمله ابوالعرفا بیان میفرمودند: سگ، نجسالعین است، امّا شاید پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) ما میخواهد بگوید: من خودی نمیبینم، دیگر أنانیّت و اظهار وجودی نیست. میداند این دست، این چشم و این زبان متعلّق به خداست. آن کسی که اشرف رسل است، اشرف مخلوقات است، شبیه به خداست، محمّد مصطفی (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، دارد این مطلب را تبیین میفرماید، خیلی عجیب است.
راه فرار بزرگان از ریا
به آیتالله العظمی بروجردی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) گفتند: آقا! این آقای انصاری قمی که از مجتهدین عالیمقام و خوشبیان است، بعضاً خودش را میگیرد.
آقا فرموده بودند: چطور؟!
گفتند: ایشان غلو میکند؛ چون ما به ایشان گفتیم: طیّبالله، بسیار عالی بود، چه بیانی! تکاندهنده است و ... . فرموده بودند: به من ربطی ندارد. طیّبالله را به کس دیگری بگویید، من نبودم، صحبت خود مولای من بود.
آیتالله العظمی بروجردی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: نفهمیدی چه گفت. او برای این که از ریا فرار کند، اینطور گفت.
البته این مطلب را همه کس نمیتواند بیان کند. ای بسا مثل من که ضعیفالنّفس هستم، این جمله را بگویم، برعکس، غرور، تکبّر و منیّت برای من بیاورد، امّا آنهایی که بالجد میدانند این زبان متعلّق به خداست، دیگر چه فخری کنند. یکی دیگر صاحب این زبان است، این ذهن متعلّق به اوست، اگر گفتند: فلانی خوشذهن است، فلانی بسیار عالم است. ابداً ولو به لحظهای خود را نمیگیرد؛ برای این است که میداند که همه اینها مِن ناحیه الله تبارک و تعالی است.
عزیزم! مهم این است، کلید اصلی این جاست که انسان جدّی بفهمد همه چیز اوست، دیگر چه زمانی ریا میکند؟!
شرکِ ریا!
به فضل الهی روایاتی را عرض میکنیم که خود ریا را شرک مینامند. تعریف شرک که با ریا فرق میکند، پس چرا ریا را شرک میگویند؟
برای این که کسی که ریا میکند، میخواهد در مقابل پروردگار عالم - ولو اسماً نگوید - به مردم بگوید: مردم! من هم هستم، فقط خدا نیست و این شرک، باعث کفر میشود تا آنجایی که میگوید: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى». ای کاش فقط شرک بود!
آیتالله حاج شیخ جعفر شوشتری (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، یک شب بالای منبر بیان فرمودند: مردم! من میخواهم امشب نکتهای را بیان کنم که با دیگران متفاوت است. همه به شما میگویند برای خدا شریک قائل نشوید، امّا بیهوده میگویند.
مردم تعجّب کردند، گفتند: عجبا! این شیخ معظّم و مرد الهی در کبر سن، چه میگوید؟! برای خدا شریک قائل شویم؟!
ایشان فرمودند: این قلب، خانه خداست، حرم الله است، « الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ » ، هزار محبّت دیگر را در آن قرار دادید، یک مقدارش را هم برای صاحبخانه بگذارید. بیانصافها! در خانهای که صاحبخانه کس دیگری است، حدّاقل خودش را شریک کنید.
شرک بد است؛ چون شرک انسان را به آن کفر میرساند. امّا ببینید در ریا اینطوری است، ای کاش شرک بود، دیگر میگوید: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى».
دژ محکم و بافت پرده عصمت
لذا شیخ طوسی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) روایت بسیار عالی را در أمالی خود بیان میفرماید که این روایت سند بسیار قویای دارد. از حضرت اباذر صدّیق (اعلی اللّه مقامه الشّریف) است که فرمود: پیامبر عظیمالشّأن(صلّی اللّه علیه وآله وسلّم) به من خطاب کردند: «یَا أَبَاذَرٍّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تُرِی النَّاسَ أَنَّکَ تَخْشَى اللَّهَ فَیُکْرِمُوکَ وَ قَلْبُکَ فَاجِر» - خیلی تکان دهنده است -
بالاترین نکته این است: راه مبارزه با ریا، تقواست. اصلاً راه مبارزه با همه بدیها، پلشتیها و زشتیها، تقواست. بیهوده نیست که میفرمایند: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ». دژ محکم، تقواست. اگر متّقی شدیم، جدّی به بهترین دژی پناه بردیم که دیگر ما را از همه بدیها و زشتی ها دور میکند.
عزیزان! تقوا را جدّی بگیریم. تقوا، شوخی نیست، بسیار مهم است.
نکتهای را بگویم که رمز است، اولیاء خدا فرمودند: بافت پرده عصمت، از نخ تقواست. اسّ و اساس عصمت، آن تار و پودش تقواست.
این رمزگشایی است. اتّفاقاً دلیل این که یک عدّه تالیتلو معصوم میشوند و آنها هم در پرده عصمت قرار میگیرند، این است که در اوج تقوا قرار میگیرند و متّقی میشوند.
اگر میخواهیم از همه پلیدیها، زشتیها و پلشتیها دور باشیم؛ راهش پناه بردن به این دژ محکم، تقواست.
لذا اوّل روایت اینگونه بیان میفرماید: «یَا أَبَاذَرٍّ اتَّقِ اللَّهَ»، ای اباذر! تقوای خدا را پیشه گیر. یک معنای بسیار ساده تقوا هم این است: به آنچه که پروردگار عالم میگوید، تن بده. وقتی تن دادیم، یعنی از هر بدی پرهیز میکنیم. تن دادن به اوامر و نواهی الهی، تقوا میشود. فرمود: این کار را نکن، چشم. این کار را بکن، چشم. در انسان غوغا ایجاد میکند، چه غوغایی؟! آنقدر به انسان رشد میدهد و او را بالا میبرد که اصلاً دیگر چیزی جز خدا نمیبیند و او جلوه اسماء و صفات خدا میشود، یعنی معصوم یا تالیتلو معصوم میشود.
مولیالمتّقین(علیه الصّلوة والسّلام) یعنی خود حضرت در درجه اصل تقواست و مولای متّقین هم، امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة والسّلام) است. خیلی عجیب است!
خشیّت الهی
اگر کسی تقوا پیدا کرد، اینطور میشود: «وَ لَا تُرِی النَّاسَ». آن کسانی که خدا را میبینند، خشیّت الهی آنها بیش از همه است «أَنَّکَ تَخْشَى اللَّهَ».
مرحوم حاج حلوایی (اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: به آیتالله العظمی ادیب (اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن أبوالعرفا عرض کردم: آقا جان! چرا حزن و گریه و ناله و فغان اولیاء الهی بیشتر از آن لبخند است؟ به نظر میرسد در بین مردم خیلی خوشایند نیست و به دین، جلوه غم و ... میدهد.
آقا خندیدند، فرمودند: حرف تو خندهدار است. برای این که آن کس که دائم پروردگار عالم را میبیند و خشیّت دارد از این که از فرامین حضرت حقّ دور شود، دیگر چه زمانی فراغ برای خندیدن برایش به وجود میآید؟!
فرمودند: یک سری انسانهای بطّال و بیکاره، دائم خوش هستند، دائم بذلهگویی میکنند و میخندند، امّا اولیاء خدا چون وظیفه دارند با روی خوش با مردم برخورد کنند، لبخندی به لب میزنند، امّا پشت این لبخند چنان خشیّت از پروردگار عالم هست که اگر درون قلب آنها را میدیدی جز آه و ناله چیز دیگری نمیدیدی - خیلی حرف قشنگی است، عجیب است - چون آنها بطّال نیستند، میفهمند زندگی هدفمند است. چون متوجّهاند زندگی به عنوان این که انسان روزش را به بطالت بگذراند و شب را مثل مردار، جیفه بخوابد، نیست. میدانند انسان هستند، عبد هستند و عبد با معبود خود دائم در حال عبادت است. آنها اتّصال را دارند.
اتّفاقاً ما هم این سؤال را پرسیدیم، فرمودند: آنها که نمیبینند، دائم خوش هستند امّا آنها که میبینند، دائم مضطربند تا این که آنجا خندههای حقیقی را بکنند. خنده بر این دنیایی که زودگذر و بیوفاست، چه معنایی دارد؟!! برای اینکه انسان به ریا هم مبتلا نشود باید خشیت الهی داشته باشد و این حال را در خودش ایجاد کند - خیلی مهم است –
مکر نفس
حضرت عجیب دارند تشریح میکنند. عزیز من! اوّل چیزی که ریا دارد، «فَیُکْرِمُوکَ وَ قَلْبُکَ فَاجِر» انسان را مکر میزند، میگوید: تو خوبی، عمل و کارهایت خوب است و ... .
اوّل مکری که انسان میخورد از همین ریاست. آنها که متّقی هستند، ریا نمیکنند؛ چون مکر نفس را نمیخورند. رائی با فعل و عملش در حقیقت دارد اینطور داد میزند که مردم ببینید عمل من بهترین است. معلوم است چنین کسی مکر نفس را خورده است.
امّا متّقین و مخلصین عالم وحشت دارند، اصلاً عملی را نمیبینند که بخواهند آن را جلوه دهند. امّا ریاکار میخواهد عمل را جلوه بدهد، بگوید: مردم ببینید این عمل من است، امّا فرقش با مخلص این است. که مخلص اصلاً عملی را برای خود نمیبیند.
دست خالی
لذا اولیاء دستورالعمل دیگری را بیان میفرمایند که بسیار زیباست، در آن دقّت کنید. میگویند: اگر می خواهید مبتلای به ریا نشوید، هیچگاه ولو به لحظهای به وجود خودتان نباورید که کاری را کردم. بگویید: اصلاً کاری نکردم. دست را خالی ببینید.
این همان شرطی است که عرض کردیم، دست برای خداست، این چشم برای خداست، این زبان برای خداست، این دل برای خداست، وجود هم برای خداست، پس این عمل هم متعلّق به خداست. دست را خالی میبیند، امّا کسی ریا میکند که دستش را پر میبیند و میخواهد نشان بدهد، میگوید این عمل من است، عمل من را ببینید.
آن کس که دستش را خالی میبیند، میبیند هیچ ندارد، اصلاً چه دارد که بخواهد جلوه بدهد؟! – خیلی مهم است – آن کس که جلوه میدهد، پس دارد که جلوه میدهد، میگوید عمل دارم. امّا آن که ریا نمیکند، میگوید: عملی ندارم، دستم خالیست.
همزات و عرضه اعمال
لذا انسان رائی مبتلای به مکر میشود، آن هم مکر نفس امّاره. پس چه کنیم اهل ریا نشویم؟
یک: حصن حصین
دو: خشیت الهی که در تقوا جلوه میکند.
پس حتماً انسان باید دائم اجتناب و خشیت الهی داشته باشد و به تعبیر عوام النّاسی الکی خوش نباشد.
بیهوده نیست که حتّی بیان میکنند: یکی از نشانههای بلاهت و احمق بودن این است که انسان قهقهه بزند. وقتی کسی ابله بود، چه میفهمد از تقوا؟! از خدا خشیت هم ندارد – این خیلی مهم است –پس خشیت الهی در بستر تقوا به وجود میآید. برای اینکه این خشیت الهی به وجود بیاید و انسان اهل ریا نشود باید مواظب باشد مکر نفس امّاره عجیب است «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی»
یک شبی از شبها آن مرد عظیم الشّأن نکاتی را راجع به مکر نفس بیان فرمود که فقط اولیاء الهی میفهمند یعنی چه. اگر به امثال ما بگویند یأس کامل وجودمان را میگیرد، اصلاً وحشت میکنیم. ایشان طوری تبیین میکرد که گاهی انسان میترسد آیا نمازی که خوانده، انفاقی که کرده، حرفی که زده و ... ریا بوده یا نه.
این نفس دون عجیب است! «رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطینِ وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُونِ»، اصلاً میدانید یکی از معانی همزات چیست؟ «همزات»؛ یعنی چه شیاطین انس چه شیاطین جن و چه نفس امّاره آنقدر آرام و بیصدا مثل ابر در انسان ورود پیدا میکنند و غلبه پیدا میکنند که حتّی جا پا برای خودشان نمیگذارند. تو گویی دارد در آسمان حرکت میکند، حتّی جا پا در ذهن هم نمیگذارد. خیلی عجیب است! این چیست که طوری حرکت میکند که خط هم روی ذهن نمیگذارد؟!
جدّی انسان باید پناه ببرد «أَعُوذُ بِاللَّهِ السَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ وَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ یَحْضُرُونِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» بیخود نیست که میگویند: وقت طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب، انسان ده مرتبه این را بخواند. از دعاهای طلوع و غروب آفتاب همین است. آشیخ عبّاس قمی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، این مرد مخلص الهی هم در مفاتیح الجنان این را بیان کرده است.
نفس مکّار عجیب است. عزیزان! وقتی اولیاء الهی شقوق نفس را در مباحث عرفان بیان میکنند، انسان وحشت میکند. عجیب موجودی است، چقدر بیسر و صدا کار میکند و انسان بیچاره میشود اگر در دژ تقوا نباشد.
میدانید زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چون زیارت مولا و آقایمان حضرت ابیعبدالله الحسین(صلوات اللّه و سلامه علیه) سیدالشّهداست، «من زار عبدالعظیم الحسنی بری کَمَن زار الحسین(علیه الصّلوة و السّلام) بکربلا» - خیلی عجیب است - آیت الله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: «اگر مردم تهران در سال چند مرتبه به محضر مبارک این مرد الهی مشرّف نشوند، به خودشان و به ابیعبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) اجحاف کردند.» این همه داد میزنیم حسین جان! کربلا، زیارت عبدالعظیم عجیب است. قبل از حضرت عبدالعظیم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم حمزة بن موسی الکاظم(علیه الصّلوة و السّلام) در آنجا بود و اصلاً ایشان به آن خاطر گفت مرا در آنجا دفن کنید.
امّا چرا حضرت عبدالعظیم(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به این مقام رسید؟ یک دلیل این است که میگویند: ایشان عرضه اعمال به امامش کرده است - در این نکته زیبا دقّت کنید - عرضه اعمال یعنی چه؟ فرمودند: منظور از عرضه اعمال این است: ایشان که اعمال خود را می¬دانست، یک فقیه عظیمالشّأن و جزو خاندان عترت بود، منظور این است: ارائه میکرد که نکند همزات در آن باشد، جای پای شیطان، یک فکری که به ظاهر فکر الهی باشد، فقه نبوی و اهل بیت باشد امّا متعلّق به خودش نباشد – خیلی عجیب است-
آیتالله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرمودند: برای همین است که میرزای مازندرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مرجعیّت را به آیتالله شیخ انصاری- آن شیخ اعظم، صاحب رسائل و مکاسب - ارائه دادند. دلیلش این بود که میترسیدند. لذا خیلی از فقهای ما از فتوا دادن وحشت داشتند، میترسیدند که نکند چیزی بگویند که ردّ پای شیطان و ردّ پای نفس امّاره که معلوم نمیشود و همزات این است، در آن باشد.
آنها که بودند؟! چه میگفتند؟! چه دیدی داشتند؟! نگاه این اولیاء و خصّیصین چه نگاهی است؟! اصلاً با نگاه ما فرق میکند. آنها در یک عالم دیگری هستند، عالم طهارت، آنها در آن طهارت روح سیر میکنند و دیگر از دنیا و مادیات آن بریدند.
وقتی شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا و صلوات اللّه علیه) از فتوا ترسیدند و وحشت کردند، آقاجانمان، مولایمان، سیّدمان صاحب و سالارمان، حضرت حجّت بن الحسن المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه) امر فرمودند: تو فتوا بده، خودمان آن را درست میکنیم. امّا اینطور نشد، اصلاً موقعی که میخواست فتوا بدهد، برایش میرسید. گفت: آقاجان نمیتوانم. این همزات این است. غوغایی است! مکر بیچاره میکند.
رائی بتپرست
پس فرمود: «یَا أَبَاذَرٍّ اتَّقِ اللَّهَ» تقوا پیشه کن «وَ لَا تُرِی النَّاسَ» اگر میخواهی به ریای برای مردم مبتلا نشوی. «أَنَّکَ تَخْشَى اللَّهَ» خشوع و خشیت الهی این است که اینها دائم گریه می کنند، بیخود نمیخندند، هرزهگو نیستند. اشاره کردیم، میفرمایند: آنهایی که بیخود و بیجهت قهقهه میکنند، ابله هستند.
بعد فرمودند: «فَیُکْرِمُوکَ» برای این که به تو مکر میزند «وَ قَلْبُکَ فَاجِر»، آن وقت معلوم است فجور در قلب ورود پیدا میکند و قلب فاجر دیگر خداشناس نمیشود و وقتی خداشناس نشد، خودپرست میشود.
لذا به فضل الهی عرض میکنیم، اصلاً اولیاء بزرگوار میگویند: بنویسیم: اهل ریا = بتپرست و آن بتپرستی چیست؟ نفسپرستی. رائی نفسپرست میشود، دیگر خدا را نمیپرستد، نفسش را میپرستد؛ چون نفسش را دوست دارد، میخواهد خود را جلوه بدهد. ولو به این که اهل نماز و اهل روزه باشد، نفسپرست میشود. پس خیلی باید مواظب باشیم.
اگر انسان بخواهد مبتلا نشود، باید اینگونه باشد. حضرت عبدالعظیم حسنی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) اعمالش را عرضه میکند که از همزات دور باشد وإلّا همه چیز را بلد بود. توضیح دادیم همزات طوری است که به هیچ عنوان جای پا نمیگذارد. معلوم است کسی که اینگونه خودش را به امام زمان خودش عرضه کند، دیگر اهل ریا نیست. در کبر سن باشد، در صغر سن باشد، برایش مهم نیست. شیخالفقهاء باشد وقتی اعمالش را به وجود مقدّس امام زمانش عرضه میکند، دیگر عبد ذلیل است، خاضع است، خاشع است، این حال را دارد. اینها چه حال خوشی دارند!
برای همین دائم در مناجات هستند. یکی از راههایی که انسان در خشیت الهی قرار بگیرد و از نفس امّاره دور شود این است.
عرضه اعمال برای ما چگونه است؟
عرضه اعمال برای امثال ما این است که دائم با امام زمانمان حرف بزنیم. به خصوص عرض کردم موقعی که دیگر میخواهیم بخوابیم، در تاریکی دل شب، بگوییم: آقاجان! نمیدانم از صبح تا به حال چه غلطی کردم، یک روز من تمام شد.
ما الآن تمام شدن عمر را نمیبینیم و نمیفهمیم یعنی چه. تمام شدن عمر، روزهایش آن لحظهای است که انسان میخواهد جان بکند. یک مثال بزنم، شاید این مثال برای بعضی خوشایند نیست. مثلاً موقعی که درمجامعت یک اسپرم موفق میشود و امّا مابقی میمیرند ولی ما نمیفهمیم. یک روز از عمر که میگذرد، در آن لحظات غروب یک نالههایی از آن عمر انسان بیرون میآید. برای همین است که میگویند هنگام غروب انسان مشغول به دعا باشد. حتّی عجیب است، امام باقر(علیه الصّلوة و السّلام) میفرمایند: بچّههایتان را - بچّه که تکلیفی ندارد! - هنگام غروب آقتاب اگر مشغول به بازی هم هستند از بازی دور کنید.
ابوالعرفا، آن مرد الهی فرمودند: اگر مردم میدانستند که هنگام غروب دست از کار بکشند - قبل اینطور بود، چون چراغ روشنایی مثل الان نبود. امّا حالا برعکس است سر غروب، اوّل کارمان است - و مشغول به عبادت و بندگی خدا شوند، برکات میآمد و ظهور نزدیک میشد.
ما چه میفهمیم در آن لحظات که یک روز ما میرود، عمر ما ناله و فغان میزند. مثل همان که عرض کردم فقط یکی یا دو تا تبدیل به بچّه میشوند و مابقی در آن پشت میمانند و از بین میروند. عمر هم همین حال را دارد، هر روز مرگ هست. یعنی یک روز مُردیم، امروز ما تمام شد.
لذا به آقاجانمان بگوییم: آقاجان! نمیدانم امروزم چه شد، چه حالی بود. امروز نالههای من چه بود، جان کندن من چه بود، چه گناهانی کردم، چطور دل شما را ... . امّا آقاجان به خودت قسم اگر دستم را نگیری بدتر هم میشوم.
ما چه میگوییم، ما داریم بحث ریا را بیان میکنیم. ما در آن پلّههای اوّلیّه ماندهایم. حصن حصین ما آقاجانمان است. حصن حصین ما اولیاء ما هستند. ما هیچیم. ما چه میفهمیم.
خشیت الهی، سرتاسر وجود معلمین الهی را گرفته است. آنها بنده خدا هستند، آنها عارف بالله هستند. به خدا قسم! انسان میترسد اسم «ع» عارف را بر دیگران بگذارد، تن آنها بلرزد. آنها ولیّ خدا هستند، آنها میفهمند.
چه شدند آیتالله العظمی شاهآبادیها؟ چه شدند آیتالله العظمی ادیبها؟ چه شدند آیتالله العظمی آسیّد ابوالحسنها؟ چه شدند آیتالله العظمی مرعشی نجفیها؟ چه شدند آیتالله العظمی امام؟ چه شدند آن اعاظم(اعلی اللّه مقامهم اجمعین)؟!
اولیائی که نفس میکشیدند، خدا به ملائکهاش خطاب میکرد: ملائکه من! اگر میبینید که من عذاب بر زمین وارد نمیکنم، به خاطر اینهاست.
یک بار من به آقا عرض کردم: چطور میشد اولیاء ما، فقط یک لحظه یک چیزی را نشان می¬دادند، فرمودند: پسرجان! اگر مردم میفهمیدند، بند بند انگشت و وجود و تکتک سلولهای اینها را به غارت میبردند، برای این که قبورشان و لباس آنها را به غارت میبردند. مکتوم بودنشان برای این است که آنها باشند که عالم باشد.
یک موقعی فرمودند: من دیده بودم که خدای متعال از طریق ملائکه بیان کرده است که وجود همین آشیخ محمّدعلی - منظورشان آیتالله العظمی شاهآبادی بود - برکت است بر تهران. بعد فرمودند: فخر وجود مقدّس مولایمان این بود که ایشان هم هست.
آنها کجا و ما کجا؟! ما باید به خدا پناه ببریم. به امام زمانمان پناه ببریم، به اولیائمان پناه ببریم، برویم درب خانه اینها بنشینیم. برویم درب خانه امیرالمؤمنین را نگاه کنیم. آقاجان! ای کاش میدانستیم شما کجا سکنا دارید، میآمدیم نگاه میکردیم. راهمان هم ندهی، از دور خانه مبارکتان را نگاه میکردیم. شما حصن حصین ما هستی، دست ما را بگیر آقاجان! به فریادمان برس. یابن الحسن! آقاجان! به فریادمان برس.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مَولایَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ»
آنهایی که در این حصن قرار میگرفتند، تا اسم مولا را میشنیدند، یک طوری میشدند، حالشان تغییر میکرد، رنگشان متغیر میشد. اینها نکات بسیار مهمّی است که باید در آن تأمّل کرد و دقّت کرد که وجود مقدّس آقایمان ما را اینطور میخواهد که حالمان تغییر کند.
آقاجان! خستهام. از اعمال بدم خستهام. آقاجان! شنیدم شما اهل کرم هستید. آقاجان! شنیدم شما یتیمنواز هستید. آقاجان! شنیدم شما غریبهها را رد نمیکنید، شما سائل را از خانه بیرون نمیکنید. آقا! خیلی خستهام، آقا اعمالم بد است. آقاجان! میشود دست نوازشت بیاید. آقا! میشود یک نگاهی کنی عوض شوم. آقا! بد مبتلا هستم، آقا! بد مریضم.
آقا! شما مثل جدّتان هستید. جدّتان فرمود: «أنَا طَبِیبٌ دَوَّارٌ»، آقا! نمیخواهی دست مریض را بگیری. من مریض گناهم آقا! شما که شفابخشی.
آقا! به خودت قسم، امشب میخواهم به حال خودم گریه کنم، دلم برای خودم میسوزد. آقاجان! به من یاد میدهی که روضه نفس چگونه است، یک روضه نفس برای خودم بخوانم.
آقاجان! من روضه برای چه کسی بخوانم؟ اگر بگویم: به آن مادر پهلو شکستهات، شما را بیشتر ناراحت میکنم. من کجا و اسم مادر کجا؟! آقا! من باید هزار بار این دهانم را با گلاب بشویم، بعید میدانم با این همه گناهی که کردم طاهر شود، اسم وجودتان را بیاورم، اسم مبارکتان را بیاورم، اسم مادر را بیاورم، چقدر من گستاخم راحت اسم مادر را میآورم.
وای بر من! آقاجان! نمیخواهی دستم را بگیری. آقاجان! یک موقعی نگاهی میکنی در گناه میمیرم! آقاجان! فردای قیامت میگویم، من به مولا گفتم: اگر مرا رها کنی، در گناه میمیرم. پس کِی بناست دستم را بگیری؟ دیگر دم مرگ چه فایدهای برای من دارد؟!
آقاجان! تو را به جان مادر سیلی خوردهات - من دیگر بلد نیستم چطوری قسم بدهم - بیا دستم را بگیر. آقا بد وضعم خراب است، بدجوری خرابم، آقا! دیگر آخر خط را هم گذراندم، بیا دستم را بگیر. التماست میکنم، آقاجان! به پایت میافتم، آقاجان! خاک پایت میشوم، بیا دستم را بگیر. آقاجان! دستم را بگیر.
آقاجان! وقتی با حال گناه مُردم، دیگر از من گذر نمیکنی. بوی گناه اجازه نمیدهد. شاید هم الآن به من خطاب کنی: من میخواهم بیایم امّا شامّه من قوی است، بوی گناه من را اذیت میکند. آقاجان! چه کنم؟ به خدا قسم نمیدانم چه کنم دست از این گناه بردارم؟! بوی من هم بوی آیتالله ادیب بشود، بوی من هم بوی خوبانت بشود. فرمود: امام زمان سینه شیخناالأعظم را بو میکرد، میگفت: عزیزم! تو بوی ما را میدهی. آقا آنها گلهای خوشبوی تو بودند، گلهای خوشبوی نبی و ولی بودند، آنها بوی عطر شما را داشتند، من هم بوی گناه دارم، چه کنم؟ نجاتم بده.
تو را به جدّهات، به مادرت زهرا، نجاتم بده. آقاجان مرا ببخش، اذیّتت میکنم، امّا به آن لحظهای که مادرت زیر تازیانههای قنفذ صدایت میکرد، میگفت: مهدی جان! کجایی؟ به آن لحظهها مرا نجات بده. بمیرم! آنقدر زدند که نتوانست بلند شود. امیرالمؤمنین سرش را عقب برد، نگاه میکرد، چشمش را بست. بمیرم! فضه و اسماء آمدند زهرا را کشیدند. آنها هم دیگر نتوانستند بلند کنند.
آقاجان! سرت سلامت، به دادمان برس.