کد خبر: ۵۲۸۹۰۵
زمان انتشار: ۱۰:۳۸     ۲۸ مرداد ۱۴۰۲
اگر توفیق زیارت ندارید به مرز ریمدان بروید؛
بعضی چندین روز در راه هستند تا به مرز برسند. سپس چند روز دیگر در ایران حضور دارند. با این که سیل آمده بود و هفتاد درصد پاکستان زیر آب بود و از آن طرف دولت عراق هم گفته بود که پاکستانی‌ها را راه نمی‌دهد، اما این زوار، باز هم به عشق امام حسین علیه‌السلام از تقلا دست نمی‌کشیدند و تقریبا در هر روز، هزار نفر از مرز ریمدان عبور می‌کردند.

به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه خبری 598، امیرعباس شاهسواری| کم‌کم داریم به اربعین حسینی نزدیک می‌شویم و دل‌های عاشقان به شوق پیاده روی در مشایه تندتر می‌زند. اگر توفیق زیارت ندارید و یا می‌خواهید به زائرین اباعبدالله خدمت کنید، پیشنهاد می‌کنم به جنوبی‌ترین  نقطه‌ی شرق ایران یعنی مرز ریمدان بروید تا از زائرین پاکستانی که وارد خاک ایران می‌شود پذیرایی کنید. این تجربه‌ی من در سال گذشته است که قصد دارم با شما به اشتراک بگذارم؛ شاید اگر حلاوتی را چشیدید، به آن‌جا بروید و من را هم دعا کنید.

....  از اتوبوس که پیاده شدیم، عرق شره‌کنان می‌ریخت روی چشم‌هایم؛ طوری که چشم‌هایم سوخت. یکی از بچه‌ها که با شلوار کردی آمده بود، با همین اتوبوس برگشت. قبل رفتن گفت: فکر کردم می‌خوایم بریم میرجاوه. دیشب خواب بودم و نفهمیدیم کی به اینجا اومدیم. من سربازی اینجا بودم. آب و هواش خیلی بده.

  آقای رامین بختیاری که دوستان به او حاج رامین می‌گفتند آمد و گفت: رفقا اول برای خدمت اومدیم،دوم هم برای خدمت و سوم هم برای خدمت. خواهشا رفقا اگر کسی چیزی گفت و ناراحت شدید، بیاید به من بگید. ازتون خواهش می‌کنم قهر نکنید و نندازید برید. چون اینجا تا صد کیلومتر اون طرف‌تر، بیابونه.

  راست می‌گفت. ما از چابهار، حدودا صد کیلومتر دور شده بودیم و در نقطه‌ی صفر مرزی بودیم. هوای شرجی نشان از نزدیک بودن به دریای عمان بود اما خبری از دریا نبود و بر و بیابان گرداگرد ما پهن شده بود. بعدا هم فهمیدیم حاج رامین رییس ستاد عتبات عالیات استان سیستان و بلوچستان است. انصافا از اول فکر نمی‌کردم مسئول جایی باشد. ما معمولا عادت نداریم مسئولین را با موهای ژولیده و عرق حاصل از تیر آفتاب ببینیم. اما او به کف میدان آمده بود.

  محوطه‌ای مربع شکل بود که حدود بیست موکب در آن برپا بودند. محوطه را مسقف کرده بودند و کف آن موکت انداخته بودند تا زائران پاکستانی بتوانند در آن‌جا استراحت کنند. دقیقا یک خیمه دیگری ولی نه به وسعت این محوطه‌ی مربع، بعد از ورودی‌ها قرار داشت. با این که موکبی در آن وجود نداشت، اما دور تا دورش پر بود از پنکه‌های بزرگی که مقداری از حرارت تن زائران می‌کاست. پنکه‌ها شاید دمای جسم و ظاهر زوار را سرد می‌کردند، اما حرارت باطنی‌شان را نه. گرمایی که منشأش محبت امام حسین علیه‌السلام بود. محبتی که آن‌ها را با سختی‌های فراوان باز هم می‌آمدند.

  بعضی چندین روز در راه هستند تا به مرز برسند. سپس چند روز دیگر در ایران حضور دارند. با این که سیل آمده بود و هفتاد درصد پاکستان زیر آب بود و از آن طرف دولت عراق هم گفته بود که پاکستانی‌ها را راه نمی‌دهد، اما این زوار، باز هم به عشق امام حسین علیه‌السلام از تقلا دست نمی‌کشیدند و تقریبا در هر روز، هزار نفر از مرز ریمدان عبور می‌کردند.

  یکی فرزند معلولش، «ساجد حسین» را آورده بود که امام حسین علیه‌السلام شفایش دهد و دیگری «مهام فاطمه»‌ی سه ماهه را آورده بود. وقتی شور حسین در رگ‌هایت بجوشد، دیگر «اگر این‌طور بشود» و «اگر مریض بشود» و هزاران «اگر» دیگر به ذهنت راه نخواهد داشت. اگر هم راهی بیابد و نفوذ کند، تو دیگر به آن اعتنا نمی‌کنی.

  شاید باورتان نشود! در آن بیابان همه چیز پیدا می‌شد. از فلافلی که موکب مدافع حرم می‌داد تا شربت گلابی که موکب محمد رسول‌الله پخش می‌کرد. آن جا را به طریق اربعینی کوچک تبدیل کرده بودند. طریق اربعینی در جنوبی‌ترین نقطه‌ی شرق ایران.

  شور ایثار در بچه‌های خادم موج می‌زد. برای ما که جنگ تحمیلی را تنها با روایت فتح شهید آوینی دیده بودیم، این‌جا شمه‌ای دیگر از آن ایثار جاری بود. دقیقا مانند همان بچه‌های خالصی که می‌شد از نگاه به چشم‌های آن‌ها، آسمان‌ها را دید. این‌ها هم همان‌گونه بودند.

  از سجاد یازده ساله که جلیقه‌ی بچه‌های موکب محمد رسول‌الله را پوشیده بود و توی تنش زار می‌زد که به زور لابه و التماس «پدر من را هم با خودت ببر» آمده بود تا آقای جهان زاده، پیرمرد بازنشسته‌ای که با خانم‌اش به ریمدان آمده بود.

  همه آمده بودند تا به این مردم خدمت کنند. عین سال‌های جنگ که پیرمرد و نوجوان کنار هم می‌جنگیدند، می‌شد دید که از همه‌ی سلیقه‌ها و از همه‌ی قشرها حضور یافته‌اند. از محسن خانی که موهایش را پشت سرش بسته بود و اصفهانی بود و در دانشگاه الکترونیک می‌خواند تا آن جوان عینکی با دشداشه سورمه‌ای و عرق‌چین سفید که اوایل فکر کردم طلبه است اما وقتی رفتم با او صحبت کردم متوجه شدم فوق لیسانس حقوق بین‌الملل دانشگاه شهید بهشتی است و مشاور حقوقی یک شرکت بزرگ بین‌المللی در تهران است. می‌گفت من در تهران این‌گونه نیستم و با کت‌وشلوار آنچنانی و ساعت چندین میلیونی می‌گردم. ببینید شور حسینی چه کار می‌کند. جوان شیک پوش تهرانی به وسط بیابان‌ها می‌آید و از لذت‌هایش برای خدمت به زائرین مظلوم پاکستانی می‌گذرد. حالا آمده بود چه کار می‌کرد؟! از او این سوال را پرسیدم و جواب‌اش برایم جالب‌تر بود.

  گفت نذر کرده‌ام بیایم بچه‌های موکب را بخندانم تا خستگی‌شان را در بیاورم. واقعا آدم‌های بی‌مرز در این مرزهای بعد از جنگ جهانی دوم عجیب به نظر می‌رسیدند. آمده بودند که بگویند مرزها سهم زمین هستند و تو سهم آسمان.

  از خادم‌ها اگر بگذریم که نمی‌شود گذشت و هر کدام هم یک قصه و خاطره دارند؛ اما از زائرین مظلوم پاکستانی نمی‌شود گذشت. آنانی که با وجود سیل و سختی‌های در راه و آزار و اذیت وهابی‌های پاکستانی از عشق به زیارت سیدالشهداء دل نبریدند.

 برعکس ما که شاید خدایی ناکرده نگاه بدی به آن‌ها داریم و آن‌ها را شهروند درجه‌ دوم می‌پنداریم، آن‌ها چنین نگاهی به ما ندارند.

  یک روز لب مرز بودم که یک پاکستانی که کت پوشیده بود وچهره‌اش شبیه عمران‌خان بود، دم‌زنان آمد تا وارد خاک ایران شد. در دم پرسید قبله کدام طرف است. ناگهان به سجده افتاد و چند دقیقه‌ای گریه کرد تا زمین خیس شد.

  وقتی برخاست، با واسطه‌ی یکی از رفقای که اردو زبان بود و فارسی هم می‌دانست، از او پرسیدیم برای چه سجد کرده است. پاسخ داد همیشه این مسیر را هوایی می‌رفت و آرزو داشته اگر زمینی رفت و وارد ایران شد، ابتدای مرز ایران سجده کند و این خاک را ببوسد.

  به او گفتم اینجا بیابان است. مگر این خاک چه ویژگی دارد؟ گفت این خاک قدمگاه آقا امام رضا علیه‌السلام است. این خاک قدمگاه حضرت معصومه سلام‌الله علیها است. گریه می‌کرد و مترجم هم را هم به گریه انداخت و ما هم به گریه افتادیم.

  باری نشسته بودم که زائری گریه‌کنان از راه رسید. فکر کردم که برای او اتقاقی افتاده است. اما او با فارسی شکسته‌بسته‌ای مدام می‌گفت: جنت... اینجا... جنت است... و مرا در آغوش گرفت و دوتایی با هم گریه می‌کردیم. من از خجالت این‌که که خدمتی نکرده‌ام و او را... نمی دانم.

  ریمدان روایت عاشقی بود و دیوانگی. روایتی از عشق‌های واقعی که حرارت‌اش نه از آتش بر می‌آید نه از آغتاب. بلکه از درون قلب‌ها نشأت می‌گیرد. گرمایی که منشأش عشق به امام حسین علیه‌السلام بود.

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها