مردان، زنان خود را در عالم واقع به زيبايي «بازيگر» نمييابند. زنان نيز مردان خود را با قدرت و شجاعت «بازيگر» نمييابند. عدم اينهماني زندگي واقعي با ظهورات رسانهاي، براي انسان در عالم واقع، ساحت وهمي را ايجاد ميکند که جز مناسبات وهم آلود، چيزي به ارمغان نميآورد. اينها بدان معنا نيست که بازيگر منجر به ظهور فساد اخلاقي در جامعه ميشود. هر نتيجه گيري اخلاقي را از اين سخن بيرون است، بل ميبايست ... مرگ بازيگر همزمان با فراموش شدگي اوست... بازيگر تا ابد در کشاکش اين احوال سر خواهد کرد و هيچگاه قادر به برون جستن از آن نيست.
سرویس نقد رسانه 598/ دکتر اکبر جباری: شناخت بازيگري در سينما ميتواند در فهم دنياي مدرن و فرهنگ آن به ما کمک رساند. واقعيت اين است که دنياي مدرن در بسط و گسترش خود- و البته در اضمحلال خود نيز- بسيار مديون دنياي سينما است، سينما نيز با همهي اجزاء تشکيل دهنده بر محوريت يک عامل يعني بازيگر ميچرخد. اما اکنون ميبايست پرسيده شود، بازيگري چگونه در بازپروري دنياي جديد تاثيرگذار است؟ چگونه انسان به مشابه «بازيگر» ظهور ميکند؟
بي شک پديده بازيگري پيش از سينما در عالم نمايش و تئاتر تکوين يافت و بعدها به سينما راه پيدا کرد. اما با اين همه، بازيگري در سينما پديدهاي است که امروزه حتي قادر است مستقل از عالم تئاتر و نمايش ظهور نمايد و به بالندگي دست يازد. بازيگران سينما، در بستر خودبنيادي ايستاده اند که به رغم علائق شخصي نسبت به تئاتر، بي نياز از تئاتر هستند و بسياري از ستارههاي اين عالم را ميتوان نام برد که نه از عالم تئاتر برخاسته اند و نه حضور در آن داشته اند.
بازيگري در سينما با شناخت دقيق از دوربين، لوازم دنياي سينما و رسانه شکل ميگيرد. بازيگر موفق، فهمي عميق از دوربين و رسانه دارد. او بايد رسانه را بشناسد و تا بتواند با حضور در اين ماتريس رسانهاي به مفهومي از خود نيز برسد.
شناخت اين پديده، نسبت تام و تمامي با شناخت عالم رسانه دارد و بايد اين دو را در نسبت با يکديگر ديد. چنانکه پيشتر ديديم، رسانه عالمي را ميسازد تا همه چيز به شکل «وانموده» در اختيار شهروندان رسانهاي قرار گيرد. در اين عالم مجازي، غلبه با «وهم» خواهد بود. وهم در برابر حقيقت ميايستد و خود را چون حقيقت مينمايد. مکانيزم «وانمودگي» در فرايند بازيگري تحقق مييابد. بازيگر در ساحت «وانمودگي» و هم را ميآفريند تا در سايه آن قدرت پنهان رسانه بسط و گسترش يابد. ديدن اين وهم، ما را به شناخت پديدهي بازيگري رهنمون خواهد شد.
بازيگري، بازنمايي انسان در احوال و موقعيتها و ساحات متعدد است. آنچه گفته شد يک «تعريف» از بازيگري نبود، بل راهي براي رخنه در عالم اين پديده محسوب ميشود. بازيگر، انسان را نشان ميدهد که در ساحاتي مادي يا معنوي حضور دارد. نمايش ميدهد که انسان چگونه در موقعيت کميک و تراژيک و غيره حضور مييابد. بازيگر، انسان را در احوال گوناگوني نشان ميدهد. پس «ظهور» اين «حضور» است.
اما اين ظهور نه در حقيقت، بل در ساحت مجاز خواهد بود و سِرّ بازيگري نيز در ظهور مجازي است. در عالم واقع، اين مجاز به شکل وهم ظهور ميکند و نشان دادن ظهور وهمي در عالم واقع، نشان دادن سِرّ بازيگري است.
بازيگر از محبوبيت زيادي در ميان مردم برخوردار است. همه او را دوست دارند. ميخواهند ببينند و با او عکس يادگاري بگيرند. بازيگر نيز واقف است. او حيات خود را در ديده شدن، به ياد ماندن و دوست داشتني بودن، ميبيند. بازيگري که در ديد نباشد، زود ميميرد. مرگ بازيگر همزمان با فراموش شدگي اوست. با اين همه، ميداند که روزي خواهد مرد. اما مرگ آگاهي او، آگاهي از مرگ نيست که همهي انسانها را فرا ميگيرد. آگاهي از مرگ، آگاهي از فراموش شدن و ديده نشدن است که حتي ميتواند در زمان زنده بودن نيز واقع شود. او مرگ آگاه است؛ زيرا ميداند روزي خواهد رسيد که ديده نخواهد شد. بازيگر تا ابد در کشاکش اين احوال سر خواهد کرد و هيچگاه قادر به برون جستن از آن نيست.
گفتيم که بازيگر، انسان را در احوال و مواقيت و ساحات گوناگون نشان ميدهد. اما انسان در عالم واقع نسبتي متفاوت با اين ظهورات پيدا ميکند. چه بسيارند کساني که تا پايان عمر خود در عشق وصال با يک بازيگر سر ميکنند. مخاطبين بازيگر در نسبت با اين ظهورات، ارتباط خاصي با او مييابند. جنس چنين ارتباطي «وهم» است. وهم، در حقيقت نوع ارتباط مخاطبين با ظهورات حضور انسان در صورت بازيگري و در ساحت رسانه است. مردي که به بازيگر زني دل ميبندد و يا، زني که به بازيگر مردي دل ميبندد، وارد وهمي شده که در ساحت زندگي واقعي آثار و تبعاتي دارد. اين تبعات به شکل پنهان و مستور در همهي شئون حضور دارد.
مردان، زنان خود را در عالم واقع به زيبايي «بازيگر» نمييابند. زنان نيز مردان خود را با قدرت و شجاعت «بازيگر» نمييابند. عدم اينهماني زندگي واقعي با ظهورات رسانهاي، براي انسان در عالم واقع، ساحت وهمي را ايجاد ميکند که جز مناسبات وهم آلود، چيزي به ارمغان نميآورد. اينها بدان معنا نيست که بازيگر منجر به ظهور فساد اخلاقي در جامعه ميشود. هر نتيجه گيري اخلاقي را از اين سخن بيرون است، بل ميبايست حتي نتايج اخلاقي به بار آمده را در يک ساحت وهمي ديد. اگر مناسبات جنسي ناسالم، فساد اخلاقي، خشونت و زياده خواهي در بستر جامعه شکل ميگيرد، ميبايست اينهمه در ساحت «وهم آلود» ديده و تحليل شود. دلباختن مردي به بازيگر زن منجر به رابطه نامشروع نخواهد شد، بل منجر به توهم رابطه نامشروع ميشود. توهم 3کس بسي خطرناک تر از واقعيت آن است. از علاقه و توجه کودک به «آرنولد» خشونت ايجاد نميشود بل توهم خشونت ظهور ميکند. توهم 3کس، تو هم خشونت و توهم همهي اموري که در ساحت رسانه و در کسوت بازيگر ظهور ميکند، انسان را در صورت وانموده ظاهر مينمايد. توهم، چيزي است که وجود ندارد ولي به انحاء گوناگون خود را مناسبات رفتاري، اخلاقي، سياسي، اقتصادي و حتي علمي نشان ميدهد.
به راحتي ميتوان اين مناسبات را در زندگي شهروندان جهان سومي يافت. اگر مردي در «هند» خود را به شکل «اسپايدرمن» (مرد عنکبوتي) در ميآورد و از فراز ساختماني چند طبقه به پرواز در ميآيد و ميميرد، تنها نشانگر يک تاثير شديد رواني انساني از يک فيلم نیست، بل نشانه ای از یک پدیده کاملاً تاریخی و فرهنگی است. انسانهاي عالم رسانه و يا همان شهروندان رسانهاي، همگي نمونهاي از همان مردي هندي هستند که ظهوراتي اگر نه چون او، بل در اشکالي ديگر و در مناسباتي متفاوت دارند. شهروندان رسانهاي همگي در وهم «اسپايدرمن» ها، «آرنولد»ها، «سوفيا لورنس» ها، «نيکول کيدمن»ها و «آنجلينا جولي»ها بسر ميبرند و اين وهم در مناسبات فرهنگي، اقتصادي، سياسي و خانوادگي شان ظهور ميکند.
يک پديده «وهمي» را ميتوان در مصاديق جزيي دنبال کرد. سياست در کشورهاي جهان سومي مشرق زمين از چنين صورتي برخوردار است. اين کشورها نه ميراث دار فرهنگ معنوي شرق اند و در حفظ آن توفيقي داشته اند، و نه حتي توانسته اند غربي به معناي حقيقي آن باشند، نه اين اند و نه آن. «وهم» همين برزخ است. بمب اتم دارند، اما همچنان تحت نفوذ قدرتي مانند «آمريکا» هستند (مانند «پاکستان») صنعت پيشرفتهاي دارند، اما در معادلات بين المللي، محلي از اِعراب ندارند (مانند «هند»)
شهروند رسانهاي در وهمي گرفتار ميآيد که مناسبات زندگي واقعي اش بر بنياد آن چيده ميشود. اگر در رسانه 3کس ميبيند، در عالم واقعي اتومبيلي را انتخاب ميکند که طراحي جنسي دارد. کودکي که در رسانه خشونت سربازان، جنگ يا خونريزي را ميبيند، به عمليات کماندويي و شجاعانه در جنگ نميرود، بل اسلحه در دست به مدرسه ميرود تا هم شاگرديهاي خود را بکشد. کشتن هم شاگرديها نتيجه يک «وهم» است.
بازيگري، همهي مناسبات واقعي انسانها را در اين برزخ شکل ميدهد تا در سايهي آن خود را از دلهره و ترس هميشگي، يعني فراموش شدگي، رها سازد. باشد که در سايه سار اين غفلت و در ماتريس رسانهاي به حيات خود ادامه دهد.
مدل زيست-جهان وهمي بازيگري را ميتوان در همهي ساحات، از جمله در عرصهي سياست و نزد سياستمداران نيز ديد. سياست در عصر جديد با حضور مردان (و البته زنانِ) وانمودهاي پيش ميرود که ترس از فراموشي، موتور محرکهي ايشان است. سياستمداران، مانند بازيگراني هستند که آنچه مينمايند، نيستند. اما اين نمايش را هرگز نبايد به معناي تظاهر گرفت، بل به اصيل ترين شکل ممکن بايد ايشان را «وانموده» دانست. سياستمداران، امروز مانند بازيگران، نه اهل تظاهر، بل وانموده اند.