به گزارش سرویس اجتماعی پایگاه 598-صادق فرامرزی/ این هم عادت بد ما شده است؛ بازیهایی که تازه از دقیقه۹۰ شروع میشود! ایرانی که ۵ گل از ۶ گل آخرش در جامجهانی را در وقتهای اضافه زده است، تیم خوبی برای ملت دقیقه نودیهاست. خاطره خوش بازی ایران - مراکش و ثانیهای که در آخرالزمان اما و اگرهایمان به گل رسیدیم کفایت میکرد تا از بالا رفتن تابلوی داور چهارم برای نشان دادن ۹ دقیقه وقت اضافه به وجد بیاییم. اما راستش را بخواهید این بار همه چیز فرق میکرد، این بار فوتبال نبض اجتماعیای بود که ماههاست تمام بدخواهان ایران و ایرانی، پایشان را روی آن گذاشتهاند.
بگذارید کمی شلختهتر بگویم؛ ظهر جمعه سایه تردیدی که بر فراز ورزشگاه احمدبن علی الریان سنگینی میکرد بیشتر از آفتاب سوزان قطر به چشم میآمد. تیمی که چند روز قبلترش برای نخستین بار در تاریخ فوتبال ایران ششتایی شده بود، سکوهایش ملتهب بود و وحدتش ترک برداشته بود، حالا در یک برزخ دیگر باید برای رستگاری یا نابودی به مصاف بریتانیای دوم میرفت. حتی من که امید و خوشبینی برایم تقدیر ابدی است، نایی برای امیدواری نداشتم اما لحظه ورود به ورزشگاه همه چیز یکباره عوض شد، سکوها این بار یکصدا شعار میدادند، تیم هم برخلاف بازی قبل دیگر به جز پیروزی و رضایت مردمی که فوتبال قوت دلخوشی غالبشان است به هیچ چیز دیگری فکر نمیکرد. انگار در این فاصله چند روزه طعم تلخ دشمنشادی و هلهله بدخواهان به آنها هم آموخته بود گزینهای جز «وطن» ندارند. این را میشد از همخوانی جمعی سرود ایران فهمید.
حالا بگذارید ۹۰ دقیقه بازی را فراموش کنیم و همه چیز را از وقتهای اضافهاش بازخوانی کنیم؛ جایی که اینقدر توپهایمان گل نشده بود که به قهر تقدیر برای یک شادی جمعی فکر میکردیم. اگر دروازهبان را کنار بگذاریم، برای چند درصد امید باقیماندهمان به گل شدن توپی، گامهای روزبه و رامین آخرین گزینهای بود که برای نگاه کردن انتخاب میکردیم اما در آخرین ثانیهها، آخرین گزینههایمان بودند که رای به انفجار سکوها دادند. وصف آنچه در آن ۴ دقیقه بر سکوهای ایران گذشت را به روزی واگذار میکنم که قد کلماتم به بلندای آن فریادها برسد، آن چشمهای مرطوب، آن آغوشهای محکم و لرزان، آن پرچمهای رقصان، آن دیدید در کوچه ما هم عروسی شد را که در نگاهها میشد خواند، وصف آنها قدرتی میطلبد که از آن عاجزم! هرچه بود ثانیه گل -که مستدام باشد- واقعیترین قاب این ماههای ایران بود؛ جایی که واقعیت شادی ایرانیان بر پروتکلهای «عبوس ماندن اجباری» که برایمان تنظیم کردهاند غالب شد.
آنجا که تصاویر ایران را در قاب موبایل میدیدم، مردمی که بعد از ماهها به هنگامه فریاد گل دنبال آغوش وطن میگشتند، پا گذاشته بودند روی هر آنچه نمیخواهد این وطن، هموطنی داشته باشد. آن ثانیه که هیچ چیزش برنامهریزیشده نبود، نشان داد چرا خبیثان بیوطن چند سال است جامه رسوایی به تن کرده و از این نهاد به آن نهاد و از این بیگانه به آن اجنبی تحریم ورزش ایران را گدایی میکنند. فوتبال یکبار دیگر قاب ملی ایران شد؛ تصویر اشک و خنده جمعیمان!
نمیخواهم از شادی این برد نسیه نابجایی برای جبران نقصها و دردها به عاریه بگیرم، فوتبال فوتبال است، یک مسابقه که حس جمعی تولید میکند، نه میگذاریم کسی آن حس را از مردم بگیرد و نه اجازه میدهیم کسی چیزی بیش از این را از زمین بازی برداشت کند. بازی ایران - ولز بضاعت فوتبال برای جمع کردنمان کنار هم و زیر یک پرچم بود. بعدها درباره این بازی هم زیاد خواهند گفت و نوشت، در تقویم خاطرات ایرانیان احتمالا قید میشود: روزی که همه ایرانیان بعد از مدتها احساس پیروزی کردند! پیروزی آنها تحریمشدنی نبود.