به گزارش پایگاه 598، تیم پزشکی در اطراف تخت ماریا مازورکوویچ در بیمارستان حلقه زده بودند و همه به او چشم دوخته بودند؛ هیچ خبری نبود. ماریای ۳۰ ساله در یک روز گرم تابستانی، در بیمارستان نیویورک پرسبیتریان در دانشگاه کلمبیا پذیرش شده بود. چند روز قبل از آن، او در خانه ناگهان بیهوش شده بود. مشکل، پارگی در رگ خونی مغزش بود و ناحیه درگیر خونریزی ، فشار زیادی برروی بخشی از مناطق حیاتی مغز وارد میکرد. تیم پرستاران و پزشکان در بخش مراقبتهای ویژه اعصاب بیمارستان، به دنبال هر نشانهای بودند که نشان دهد که ماریا صدای آنها را میشنود. او برای تنفس از دستگاه تنفسمصنوعی استفاده میکرد و علائم حیاتیاش ثابت بود ولی هیچ نشانهای از هوشیاری در او دیده نمیشد.
والدین ماریا از پزشکان می پرسیدند:«آیا میتوانیم با دخترمان صحبت کنیم؟ آیا او صدای ما را میشنود؟ ولی به نظر میرسید ماریا متوجه چیزی نیست. یکی از اعضای تیم پزشکی وقتی از ماریا خواست تا چشمانش را باز کند، دو انگشتش را بالا نگه دارد یا انگشت شصت پایش را حرکت دهد، ماریا همچنان بیحرکت بود. چشمانش در مقابل نشانههای بصری واکنشی نشان نمیدادند ولی عزیزان او باز هم فکر میکردند که ماریا آگاه و آنجاست.
بله؛ ماریا آنجا بود. اعضای تیم پزشکی از او نوار مغز گرفته و با متد EEG، حسگرهایی را روی سرش قرار دادند تا فعالیت الکتریکی مغزش را مانیتور کنند. در همان هنگام از ماریا خواستند تا دست راستش را باز و بسته کند و سپس خواستند تا باز و بسته کرن دست راستش را متوقف کند. گرچه دستان ماریا حرکت نمیکردند ولی الگوهای فعالیت مغز او در هنگام دو فرمان، متفاوت بودند. این واکنشهای مغزی، به وضوح نشان داد که او از درخواستها آگاه است و متوجه متفاوت بودن درخواستها میشود.
بعد از حدود یک هفته، بدن او شروع به تبعیت از مغزش کرد و تدریجا با پاسخهای جزئی، آرام آرام بیدار شد. در طول یک سال، او بدون هیچگونه محدودیتی جدی در تواناییهای فیزیکی یا شناختیاش بهبود یافت و حالا به عنوان داروساز مشغول به کار است.
ماریا در آن دوران، "هوشیاری پنهان" داشت.. حالتی که در آن مغز با مقداری درک، نسبت به اتفاقات دنیای بیرون واکنش نشان میدهد ولی بدن واکنشی ندارد. با متدهای پیشرفته تصویربرداری مغزی و نظارت پیچیده بر فعالیت فیزیکی مغزی، مشخص شده که بین ۱۵ تا ۲۰% از بیمارانی که در کما یا حالتهای بیواکنش هستند، این نشانههای هوشیاری درونی را از خود نشان میدهند. بسیاری از این تکنیکها، به تازگی اصلاح شدهاند. این متدها، درک ما از کما و دیگر اختلالات آگاهی و هوشیاری را تغییر میدهند. به علاوه، افرادی که هوشیاری پنهانشان زودتر تشخیص داده شود، شانس بیشتری برای بازیابی هوشیاری کامل و بهبود عملکردی دارند. این اکتشاف که چند دهه پیش، بسیاری از عصبشناسان را حیرتزده میکرد، اهمیت شناخت هوشیاری پنهان و ایجاد راههایی برای ارتباط با افرادی که در این حالت هستند را نشان میدهد.
تعریف استاندارد یک بیمار در کما، فردی است که بیهوش است و قادر به بیدار شدن نیست و هیچ نشانهای از هوشیاری یا توان تعامل با محیط اطراف را ندارد. بیمارانی که به دلیل آسیب شدید مغزی در کما هستند، ممکن است با افرادی که در خواب عمیق هستند غیرقابل تشخیص باشند. به جز اینکه بیشتر بیمارانی که در کما هستند، نمیتوانند به تنهایی نفس بکشند و باید از دستگاه تنفس مصنوعی کمک بگیرند و لولهای در مسیر هوایی تنفسیشان کار گذاشته میشود.
برخی افراد فکر میکنند که بهبود از کما بسیار راحت است و یا اینکه فرد سریعا میمیرد که هر دو مورد اشتباه است. تجسم رایجی که در فیلمها میبینیم، احتمالا نقش پررنگی دراین دیدگاه ما دارد. اوما تورمن در نقش عروس در فیلم "بیل را بکش"، ناگهان از یک کمای طولانی بیدار میشود و با وجودی که لوله تغذیهای به او متصل نیست، اما خیلی خوب و سرحال است و بعد از چند ساعت هم قدرت جسمانیاش را کاملا باز مییابد. اما واقعیت خیلی چالش برانگیزتر از این است و با عوارض مکرر پزشکی، وخامتهای جسمانی و مسیری طولانی از گامهای کوچک رو به جلو و چندین گام رو به عقب همراه است. بیمارانی که عموما در پی آسیبهای شدید مغزی به کما رفته و از آن جان سالم به در بردهاند، برای تغذیه به لولههای تغذیهای نیازمندند و با تراکئوستومی که در واقع قراردادن لولهای در گردن برای تنفس است، نفس میکشند و چند هفته تا چند ماه زمان نیاز است تا بهبود بیابند. روند توانبخشی نیز متغیر و غیرقابل پیشبینی است؛ حتی درمورد افرادی مثل ماریا که در نهایت به زندگی مستقلش بازگشت.
از آن سو، دیدگاههای بیش از حد بدبینانه در مورد بیمارانی که در کما هستند نیز اشتباه است. چرا که افراد ممکن است فکر کنند که این بیماران در نهایت و بدون آنکه از کما بیدار شوند، خواهند مرد و یا با ناتوانیهای شدیدی به زندگی ادامه خواهند داد. بازیابی هوشیاری، ارتباطات و استقلال عملکردی با گذشت زمان در برخی از بیمارانی که در کما هستند، کاملا امکانپذیر است.
دیدگاهها در مورد کما و هوشیاری با گذر زمان در حرفه پزشکی تغییر کرده است. در دهه ۱۹۶۰، متخصصان و جراحان مغز و اعصاب، متوجه شدند که برخی از بیمارانی که در کما هستند چشمانشان را باز میکنند ولی هیچ تعاملی با محیط نشان نمیدهند. بسیاری از این افراد تا زمان مرگشان در همین حالت ماندند و برخی پزشکان به این باور رسیدند که هوشیاری وقتی بدین ترتیب از دست برود، غیرقابل بازیابی خواهد بود.
اما در دهه ۱۹۹۰، گزارشهایی در مورد بیمارانی که در حالت زندگی نباتی دائمی بوند و هوشیاریشان را بازیافتند، وارد ادبیات پزشکی شد. در حالت زندگی نباتی، برخلاف کما، چشمهای بیمار ممکن است باز و بسته شود ولی آنها بهصورت ارادی هیچ واکنشی نشان نمیدهند. گزارشها درباره بهبودی افراد از این وضعیت، باعث شد تا در زمینههایی از جمله مراقبت عصبی و پزشکی توانبخشی، طبقهبندی دقیقتری از جمله حالت حداقل هوشیاری ایجاد شود. این حالت با پاسخهای غیرکلامی مشخص میشود؛ مانند زمانی که بیمار اشیا را با چشمانش دنبال کرده یا بهطور متناوب دستورات را دنبال میکند. به عنوان مثال، فردی که از حالت زندگی نباتی، وارد فاز "حالت حداقل هوشیاری" میشود، شانس بیشتری برای بهبود یافتن در آینده خواهد داشت.
تشخیص دادن و پیشبینی بازیابی هوشیاری زودهنگام، در بخش مراقبتهای ویژه، در اغلب مواقع بحث مرگ و زندگی است. معمولا این خانواده ها هستند که در مورد ادامه یا توقف درمان برای حفظ زندگی بیمار در طی ۱۰ تا ۱۴ روز بعد از آسیب، تصمیمگیری میکنند. زمانی که اقدامات جراحی برای حمایت از تنفس و تغذیه طولانیمدت بیمار ضروری خواهد بود. تشخیص هوشیاری پنهان در بیمار، میتواند بر تصمیمات بالینی در مورد اهداف مراقبت، مدیریت درد، رفتارهای بالینی پزشکان و اعضای خانواده و مدیریت افسردگی و اضطراب تاثیرگذار باشد.
اما هوشیاری پنهان، برای پزشکان و اعضای خانواده بیمار چگونه است؟ میتوان از طریق سندروم "قفل شده"، یک ایده کلی به دست آورد که افراد ممکن است شناختی طبیعی یا نزدیک به طبیعی داشته باشند ولی قادر به کنترل بیشتر حرکات نیستند. بیماران "قفل شده" محدودیتهای آگاهی قضاوت، تواناییهای فکر کردن و احساسات را صرفا برپایه عملکرد حرکتی نشان میدهند. اصطلاح "قفل شده" در سال ۱۹۶۶ توسط فرد پلام و جروم پوسنر، دو عصبشناس در مقالهای تحتعنوان " تشخیص بیحالی و کما" مطرح شد. آنها با اشاره به کتاب کنتمونت کریستو اثر الکساندر دوما، به "جسدی با چشمان باز و زنده" اشاره میکنند. در موارد بالینی بیماران قفل شده، اندامهای خود را حرکت نمیدهند ولی بسیاری از آنها میتوانند در واکنش به دستورات کلامی، چشمانشان را به بالا و پایین حرکت دهند. برخی از آنها حتی میتوانند پلک بزنند یا دیگر حرکات ظریفی را با صورتشان انجام دهند.
ژان دومینیک بابی، سردبیر مجله Elle زندگی در حالت قفل شده را تجربه کرد. او در سال ۱۹۹۵ دچار سکته مغزی شد و در پی آن سینگالهایی که از قشر حرکتی مغز به نخاع و اندامهایش میرسید، مسدود شد. او بدون آنکه بتواند حرف بزند یا اندامهایش را حرکت دهد، با بهرهگیری از حرکات چشمانش، شروع به ارتباط گرفتن با گفتاردرمانگر خود کرد و در سال ۱۹۹۷، خاطراتش را تحت عنوان "زنگ غواصی و پروانه" نوشت. این کتاب ترس، ناامیدی و امیدی که بیماران سندروم "قفل شده" ممکن است تجربه کنند را به تصویر کشیده است. لازم به ذکر است که بعضی افراد در گزارشهایی که از زندگی در حالت قفل شده ارائه کردهاند، از کیفیت زندگی معناداری خبر دادهاند.
در هوشیاری پنهان، برخی محدودیتهای حرکتی وجود دارد که این حتی بیشتر از بیمارانی است که دچار سندروم قفل شده هستند؛ ولی به معنی نبود زندگی درونی در این بیماران نیست. در سال ۲۰۰۶، آدریان ام.اوون، عصبشناس دانشگاه وسترن اونتاریو و همکارانش زن جوانی را معاینه کردند که دچار آسیب شدید مغزی شده بود و به نظر میرسید که در شرایط زندگی نباتی است. آنها روی مغز او نوعی اسکن تصویربرداری به نام MRI عملکردی انجام دادند که جریان خون را در مغز ردیابی میکند تا نواحی فعال را نشان دهد. در جریان انجام این اسکن، پزشکان از بیمار خواستند تا خود را در حال انجام بازی تنیس و راه رفتن در اتاقهای منزلش تصور کند. در کمال تعجب، اوون و همکارانش شاهد آن بودند که مغز این بیمار در حین تصور این صحنهها فعالیتی مشابه با مغز افراد سالم نشان داد. در عین حال فعالیت مغز او در حین تصور تنیس بازی کردن، متفاوت با الگوهایی بود که خودش را در حال راه رفتن در منزلش تصور میکرد. این بدان معناست که بیمار عمدا توانسته بود تا فعالیت مغزش را تغییر دهد.
هوشیاری پنهان، در بیمارانی در سراسر جهان که دچار آسیبهای مختلف مغزی شده بودند، شناسایی و مشاهده شد. در سال ۲۰۱۷، در بیماران ناهوشیاری که با آسیبهای شدید مغزی در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان ماساچوست پذیرش شده بودند، این موضوع رویت شد و حکایت از آن داشت که این پدیده پنهان ممکن است در افرادی که اخیرا دچار آسیب شدهاند مشاهده شود و نه در افرادی که چند هفتهای هست که دچار این مشکل شدهاند. برای تشخیص هوشیاری پنهان، پزشکان از وظایف رفتاری متعددی از جمله درخواست از بیمار برای باز و بسته کردن دستانش و یا تصور خود در حال شنا کردن استفاده کردند. در همان حال نیز واکنشهای مغز آنها را با بهرهگیری از EEG یا ام.آر.آی عملکردی ثبت میکردند. این پاسخها به رغم تفاوت در روششناسی، توسط چندین گروه تحقیقاتی در سراسر دنیا بازتولید شد. وقتی از بیمارانی با هوشیاری پنهان، خواسته شد تا بخشهایی از بدنشان را حرکت دهند یا فعالیتی را تصور کنند، آنها توانستند بهطور عمدی، الگوهای مغز خود را تغییر دهند. ولی از نظر ظاهری و از نظر حرکات بدن، هیچ نشانهای از پیروی از دستور در آنها دیده نمیشود.
این حالت که در آن عملکرد شناختی از بیانهای حرکتی فراتر میرود، هنوز به طور کامل درک نشده و روشهای بررسی از جمله ام.آر.آی عملکردی یا EEG ، در این زمینه دچار محدودیتهایی هستند. این شیوهها ممکن است فعالیتهای عمدی مغز را در برخی از بیماران که بعدها هوشیاریشان را به دست میآورند تشخیص ندهند و ممکن است با داروهای آرامبخشی که برای ایمنی یا راحتی برخی از بیماران بدحال مورد استفاده قرار میگیرد، مخدوش شوند. به علاوه ام.آر.آی عملکردی به اتاق مجهز تصویربرداری نیاز دارد و انتقال بیماران ناپایدار و بدحال از اتاق مراقبتهای ویژه به اتاق ام.آر.آی ممکن است سلامت آنها را به خطر بیندازد. مشکل دیگر اینجاست که ام.آر.آی تنها تصویری از سطح هوشیاری بیمار درطول یک بازه کوتاه زمانی را ارائه میدهد و به راحتی قابل تکرار نیست. اما روش EEG را میتوان بهطور مکرر در کنار تخت بیمار انجام داد و در زمانهای مختلف تصاویر متعددی را ثبت کرد؛ البته که این روش نیز کاستیهای خودش را دارد و خوانشهای آن ممکن است در اثر نویزهای الکتریکی ایجاد شده توسط دیگر دستگاههای اتاق مراقبتهای ویژه تغییر کرده و در نتیجه نتیجه آزمایش، نکاتی غیرواقعی را به نمایش بگذارد.
هردوی این روشها به پیشرفت نیاز دارند ولی شواهد برای مفید بودن آنها به حدی قوی است که همچنان برای تشخیص هوشیاری پنهان در دستورالعملهای بالینی در آمریکا و اروپا مورد استفاده قرار گیرد.
تشخیص زودهنگام هوشیاری پنهان، بلافاصله بعد از آسییب وارده به بیمار، بهبود هوشیاری رفتاری بیمار، بهبود عملکردی طولانی مدت او و سرعت بهبودش را پیشبینی میکند. محققان برپایه این مطالعات در سال ۲۰۱۹ در کمپین درمان کما، گرد هم آمدند و به دنبال تراپیهای جدیدی که به بهبود هوشیاری کمک میکند، با هم گفتگو کردند.
متخصصان مغز و اعصاب در تلاشند تا آزمایشی را توسعه دهند که بتواند تشخیص دهد که کدام بیماران احتمالا در حالت هوشیاری پنهان هستند و باید تستهای EEG و ام.آر.آی کاربردی روی آنها انجام شود. آزمایشگاههایی در سراسر دنیا در حال کار کردن برروی توسعه این روشهای مشاهداتی هستند ولی روند پیشروی آنها کند است؛ چرا که مکانیزمهای ساختاری و کاربردی که هوشیاری پنهان را تشخیص میدهد، هنوز نامشخص هستند. در نتیجه پزشکان دقیقا نمیدانند که باید به دنبال چه چیزی باشند.
مطالعات اخیر حاکی از آن است که آسیبهای مغزی، ارتباط تالاموس (بخشی از مغز که سینگالهای حرکتی و اطلاعات حسی را بین بدن و مغز تبادل میکند) را از قشر مغز ( که مسئول عملکرد شناختی سطح بالاتری است) قطع میکند و احتمالا مشکل همینجاست.
هنوز این احتمال وجود دارد که نه یک ضایعه مغزی، بلکه ترکیبی از چند آسییب در بخشهای مختلف مغز، ممکن است این اختلال عملکرد حرکتی را ایجاد کرده و باعث ایجاد هوشیاری پنهان شود. تلاشهای بالینی بیشتر برای تشخیص هوشیاری پنهان حاکی از آن است که در بیمارانی که دچار آسیبهای شدید مغزی هستند، سطح هوشیاری بالا و پائین میشود. این نوسانات بدان معناست که یک ارزیابی واحد ممکن است باعث از دست رفتن نشانههای مهمی شود و شاید بیماران باید چندین بار مورد آزمایش قرار بگیرند.
بر پایه اکتشافات اخیر درباره وجود هوشیاری پنهان، محققان در تلاشند تا با بهرهگیری از رابطهای مغز و کامپیوتر، با این بیماران ارتباط بگیرند. این دستگاهها معمولا فعالیتهای الکتریکی مغز را در حین اینکه از بیمار خواسته میشود تا نشانگر ماوس روی صفحه کامپیوتر را حرکت دهد، ضبط میکنند. کامپیوتر یاد میگیرد که سیگنالهای فیزیولوژیکی که مرتبط با تلاشهای بیمار برای به حرکت درآوردن نشانگر ماوس به سمت چپ و راست و بالا و پائین است را شناسایی کند. وقتی آموزش تکمیل شد، الگوهای مغز به بیمار اجازه میدهند تا کنترل نشانگر ماوس را در اختیار بگیرد. بیماران میتوانند از این روش برای انتخاب حروف و املای کلمات استفاده کنند.
رابطهای مغز و کامپیوتر، گزینههای ایدهآلی در راستای ایجاد یک کانال ارتباطی میان بیمارانی با هوشیاری پنهان و دنیای بیرون هستد. اما در این مسیر باید بر چالشهای بزرگی غلبه کرد؛ بهویژه برای بیمارانی با آسیبهای حاد مغزی. ظرفیت توجه پایدار در این بیماران ممکن است به خطر بیفتد و آموزشهای طولانیمدت نیز معمولا امکان پذیر نیست. به علاوه محیط پر سر و صدای بخش مراقبتهای ویژه ، برای این اهداف، محیط ایدهآلی نیست؛ مثلا گرچه ماریا هوشیاری پنهانی داشت که با بهبود خوبی همراه بود، اما او قادر به فعال کردن رابط مغز و کامپیوتر برای برقراری ارتباط با تیم مراقبتهای پزشکی یا خانوادهاش نبود.
البته ارتباط ممکن است از طریق بهرهگیری از ام.آر.آی کاربردی نیز ممکن باشد. چند سال پیش، مارتین مونتی، روانشناس شناختی در دانشگاه کالیفرنیا، با بهرهگیری از این روش، به تحقیق درباره هوشیاری پنهان در گروهی از بیمارانی که از نظر رفتاری واکنشی نداشتند پرداخت. او قصد داشت تا ببیند که آیا میتواند به آنها آموزش دهد تا با استفاده از الگوهای فعالسازی مختلف ام.آر.آی کاربردی، به سوالات متعددی پاسخ صحیح "بله" و "نه" بدهند؟ این کار مستلزم هماهنگی بزرگی از نظر تکنولوژی بود؛ چرا که دادههای تصویربرداری میبایست در زمان واقعی مورد تجزیه و تحلیل قرار میگرفتند. دقیقا مثل همان کاری که اوون در سال ۲۰۰۶ انجام داد، مونتی نیز از بیمارانش خواست تا خودشان را درحال بازی تنیس یا راه رفتن در داخل آپارتمانشان تصور کنند. اما تفاوت آزمایش او با اوون در این بود که او تنها بهدنبال فعالیت مغز بیماران نبود و میخواست ببیند که آیا آنها تا این حد متوجه سوالات میشوند که به آنها پاسخ بدهند؟ مونتی از بیماران خواست تا اگر پاسخشان به سوالی مثبت است، درمورد تنیس فکر کنند و اگر پاسخشان به سوال منفی است، به پیادهروی در داخل منزلشان بیندیشند. او متوجه شد که یک بیمار در گروه بیماران که با بهرهگیری از این استراژی با او ارتباط برقرار کرده بود، یک الگوی فعالیت مغزی برای پاسخهای مثبت و یک الگوی دیگر برای پاسخهای منفی ایجاد کرده است. اگرچه سوالات درباره اینکه آیا این رویکرد میتواند برای استفاده گستردهتر افزایش یابد یا خیر بود، اما مطالعه او نشان داد که ارتباط با بیماران در شرایط هوشیاری پنهان، امکانپذیر و شدنی است.
برای بهبود بیشتر ارتباطات، ابزار قابل اعتماد برای تشخیص بیماران با هوشیاری پنهان باید در کنار تخت آنها تعبیه شود. تعدادی از اعضای این گروه در حال بررسی تکنولوژی پیشرفته EEG هستند؛ چون این تکنولوژی راحتتر میتواند در شرایط بالینی در بخش مراقبتهای ویژه مورد استفاده قرار گیرد و با بهرهگیری از رابطهای مغز و کامپیوتر، دقت الگوریتمی که تلاشهای بیمار برای کنترل کامپیوتر را رمزگشایی میکند، احتمالا با بهرهگیری از سیگنالهای بیولوژیک اضافه، مانند ضربان قلب و البته فعالیت مغز افزایش پیدا خواهد کرد.
فراتر از موضوع فوری مراقبت از بیماران بدحال، تشخیص و کاوش در مشکل هوشیاری پنهان، این قابلیت را دارد که به ما نکات مهمی را درمورد ذهن انسان بیاموزد. در هوشیاری پنهان، اساس تجربه ما بهعنوان انسان و هوشیاریمان، از رفتارهای ما جداست. تشخیص هوشیاری پنهان، برروی مفهومسازی ما برروی شخصیت و استقلال فرد تاثیر میگذارد. رابطهای مغز و کامپیوتر هنوز اجازه مکالمات عمیق را ندادهاند و تا امروز بیمارانی با سابقه ابتلا به هوشیاری پنهان که توانایی برقراری ارتباط را بازیافتهاند و بعد با آنها گفتگو شده، چیزی از دورانی که در هوشیاری پنهان بودند، به یاد نمیآورند. مثلا ماریا هیچ چیزی از زمان حضورش در بخش مراقبتهای ویژه را به یاد ندارد؛ در آن روزهایی که به نظر میرسید که در کما است. پس این تجربه هنوز تا حد زیادی مثل یک رمز و راز است.
حالا پزشکان باید با استفاده از تمام فناوریها و منابع موجود، در جستجوی هوشیاری در بیمارانی که به نظر میرسد واکنشی نشان نمیدهند باشند. افزایش دسترسی به این تکنولوژیها و منابع، یک چالش و هدف اساسی برای جامعه پزشکان است و با این ابزارها، میتوانیم امیدوار باشیم که در آینده، بیمارانی با هوشیاری پنهان، راهی برای صحبت کردن بیابند.
منبع: خبرآنلاین-غزال زیاری-ساینتیفیکآمریکن