به گزارش پایگاه خبری 598 به نقل از فرهنگ نویس،
فاطمه سادات جلالی فرد
منفعت طلبی یا فقر؟! کدامیک بیش از دیگری میتواند جامعه ای را حریصِ پول و طعمه ی طمع کند، تا جایی که به قتل قهرمان خود دست بزند؟! این سوالیست که ذهن مخاطبِ فیلم سینمایی «بیهمه چیز» را درگیر خود میکند. اتفاقات فیلم، حول محور دو شخصیت اصلیِ امیر و لیلی با بازی پرویز پرستویی و هدیه تهرانی شکل میگیرد. فیلم، به کمک روایتی نسبتا تازه، ماجرای انتقامی را به تصویر میکشد که از دل یک کینه کهنه برآمده است. قسمت تلخ ماجرا آنجاست که این انتقام شخصی، در عرض چند روز تبدیل میشود به یک دغدغه ی جمعی!
بستر اتفاقات، روستایی دورافتاده در زمانه ای قدیم است، اما داستانِ آن، به هیچ وجه از زندگی و زمانهی ما دور نیست. فیلم در نگاه اول، داستان چرخش زمانه و ناپایداریِ داشتن ها و نداشتن هاست؛ قصه ی تحسین ها و تقبیح های مردمِ این روزگار که امروز هستند و فردا نیستند.
«بی همه چیز» به کارگردانی و نویسندگی محسن قرایی به همراه محمد داوودی و تهیه کنندگی جواد نوروزبیگی، ضمن طرح دغدغه های اجتماعی، توانسته است با نمادسازی های هوشمندانه، گاه پای دغدغه های سیاسی را نیز به لایه های زیرین فیلمنامه اش بکشد؛ در این میان، سکانس های مربوط به «نوری» با بازی زیبای باران کوثری، بیش از همه گواه این نظر است. نوری، به احترام و اعتماد امیر، معتمد روستا، حاضر میشود گاوش را که تمام دار و ندارش است، به مدت چند ساعت، به مسئولین روستا امانت بدهد، اما اهمال کاری های ناخواسته ی آنها در قبال این اعتماد، نوری را از یک دوستدار ارادتمند، یک شبه تبدیل میکند به یک بدخواه پر از کینه! حرفهای او و مسئولین روستا، در دعوای پس از این ماجرا، درخور توجه است.
البته این هوارهای پس از هوراها، اتفاق روتینی در فیلم است. «بی همه چیز»، پر است از تغییر مواضعی که میتوان آنها را نشانگر باری به هر جهت بودنِ حمایتها و طرفداری هایی دانست که بنیه و اساسی ندارند و بسته به نرخ روز اند. این روی سکه ی فیلم، زمانی برای مخاطب پررنگتر میشود که مردم روستا حاضر میشوند عزت نفس و آزادگی شان و حتی جان کسی را که روزی به نامش قسم میخوردند، یکجا با پول معاوضه کنند. در این میان، سکانس دعوای مردم با معلم جوان روستا، شاید یادآور دوگانه ی «نان» و «آرمان» باشد که در جامعه ما سالها برای برخی محل بحث است.
سوال «منفعت طلبی یا فقر؟» هم درست از جایی کلید میخورَد که مردم محتاج روستا برای رسیدن به ثروت، علیرغم میل باطنی خود، با گریه پای یک قتلنامه را امضا میکنند! اینجاست که مخاطب از خود میپرسد آیا طمع پول، این مردم را به این روز انداخته است یا فشار بی پولی؟!
به نظر میرسد در فیلم «بی همه چیز»، تلاش کارگردان و نویسنده، بر خلق شخصیت های خاکستری و خودداری از قهرمان سازی یا ضدقهرمان سازی های افراطی بوده است؛ به همین خاطر در طی فیلم، مدام پازل های ذهنی مخاطب تغییر میکند و جایگاه ظالم و قربانی، بین سه ضلع «امیر، لیلی و مردم روستا» جابه جا میشود. در نهایت مخاطب سردرگم میماند که برای کدامشان دل بسوزاند و از کدامشان حرصی باشد و این سردرگمی، انعکاسی از واقعیت اطراف ماست که حواسمان باشد هیچ وقت قرار نیست به دنبال خوب یا بد مطلق باشیم.
«بی همه چیز» از لحاظ ساختاری، ریتمی آرام دارد و بار کشش و جذابیت آن را تعلیق و هیجان نهفته در محتوای فیلمنامه اش به دوش میکشد. فیلم در پایان، کمی از واقعیت دور میشود و اندکی سرسری و سریع رقم میخورَد. با توجه به اوج گرفتن داستان در دقایق پایانی، مخاطب، انتظار پایان بندی جذابتری را دارد؛ با این حال، یکی از تاثیرگذارترین و پرمعناترین سکانس های فیلم در انتهای آن به نمایش گذاشته میشود؛ خصوصا با حضور کوتاه کودکی به نام «احد»!