کد خبر: ۵۱۵۲۰۶
زمان انتشار: ۱۲:۴۹     ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
فیلم با هایلاتی به رنگ روشنفکری از گره‌افکنیِ بزرگی چونِ دزدی در یک خانواده؛ به پاسداشت مذبوحانهٔ عشق جوان آنرمالی - به اسم «فرامرز» - که (مثلا) مرغ حقیقت است قیام می‌کند تا دست آخر بابت شکست‌ عشقی‌‌اش، هیاهوی حاصله در تمام پیرنگ نداشته‌اش را، با قبری که برای مادربزرگ مهیا ساخته نقطه گذارد.

به گزارش پایگاه خبری 598 به نقل از پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ نویس،

فرهنگ نویس/آریا باقری

 

«شب طلایی» فیلم مساله‌محوری است که در پشت سوژه‌اش مخفی می‌شود. حال این‌که چه میزان به موضعی که پشت آن  - آن‌هم نه برای دفاع - مخفی شده باور دارد بحث دیگری است. با همان بسترِ معروف و نخ‌نمای احترام به خانواده که همگی اعضای‌ آن، ‌بی‌هیچ ایجاب و التزامی، در لانگ شات‌هایی بی‌رمق و بی‌هویت در رفت و آمد اند. فیلم از همان گام‌های نخست، نابلدیِ خودرا در شخصیت‌سازی و القای فضا نشان می‌دهد. تصاویری تخت و تک نفره از مادربزرگ خانواده و ورود مهمانانی ریز و درشت که تیتراژ با انقطاع فضای عاطفی، روایت را خنجر می‌زند. درست زمانی که باید با نخستین تصاویری که از شِمای خانه و خانواده ارائه می‌شود همسان شویم، تیتراژ عامل اخلالی می‌شود که دائما قصد دارد با موضعی مثلا تألیفی به ما یادآوری کند که درحال تماشای فیلم هستیم، نه واقعیت !

بایستی از اطلاع رسانی کارگردانی که - برخلاف پدرش- حتی مبادی تکنیک سینما را نمی‌شناسد تشکر کرد و اورا برادرانه - به سبک اعتراض‌های پشت تریبونیِ ابوی گرامی‌اش- متذکر ساخت که اگر عناوین تیتراژ در پهلوی تصویر، حین ورود بازیگران، نقش می‌بست یقینا فرآمد سمپاتیک‌تری را با روایت بصری‌اش ایجاد می‌کرد. بجای آن‌که تیتراژ کار با اندک داده‌های مهزوم‌اش از خانواده(!) اینگونه به مخاطب [برای عقب راندنش] سیلی بزند. تیتراژ نشان می‌دهد که فیلم با عوامل پشت‌صحنه عیاق‌تر از مخاطبش است. از این‌رو مخاطبش را درآستانۀ در منتظر می‌گذارد تا از قِبل ورود شخصیت‌ها، به‌نوبت دست اندرکاران پشت‌صحنه نیز  [با ظهور نام‌شان]، پیشتر از مخاطب وارد خانه شوند.

اگر «دیده‌بان» از همان نمای آغازین مخاطب را مشوقانه هم‌سنگر رزمنده می‌شناخت تا به او اجازه دهد از پشت دوربین جنگی - همراه با شخصیت، تانک‌های دشمن را بنگرد و سمپات شود؛ در اينجا با کنش‌هایی فاقد زیربنا و  لم‌یزرعی مواجهیم که احترام به بازیگران و عواملش را متقدم بر مخاطب دانسته و از درِ آنتی پات دیالوگ می‌گوید. وگرنه بیایید بازیگران مطرح فیلم را حذف کنیم، براستی چه چیزی از شخصیت‌ها - که حتی فیلمساز  ادبیات‌ زبانیِ سینمای پدرش را عاریت گرفته - از دست می‌دهیم؟ فیلم اسیر قراردادهای تمهیدی‌است و حتی نحوۀ مواجهه‌اش با یک گره را نمی‌داند.

اگر یافتن طلا «چه» باشد، «چگونگی»‌اش چیست؟ درست. سخت نمی‌گیریم، بیایید باهم مقدمات روساختِ کار را بررسی کنیم، ژرفساخت پیشکِش ! قرار است با خانواده‌ای روبرو شویم که با افتادن یک قطعه از دومینو (یعنی گم شدن طلاها) در مضیقه قرار می‌گیرد و با ریزشِ دیگر دومینوهای جاری که ارتباط تنگاتنگی با قطعۀ اول داشته رازهااز حجاب در می‌آیند. درست. ولی دقیقا چه مسائلی از حجاب در می‌آیند که با قضیۀ طلاها - که حتی فیلمساز جرأت ندارد آن را تا آخر نشان دهد- ارتباطی موجبی دارند؟

خانواده‌ای متشکل از مادری کلیشه‌ای، بیق، پلاستیکی و از همه‌جا بی‌خبری که ارتباط او با هستی - و شناخت کارگردان از زنان سالمند - از سمعکش فراتر نمی‌رود؛ با فرزند مثلا ناخلفش که نمی‌دانیم او واقعا یک رودۀ‌ راست در شکمش نیست یا ادا در می‌آورد؛ دامادی بدهکار که میلیاردر است و انگشتر طلا دارد (دقت کنید این‌ها اِلمان‌های شخصیتی است !)؛ فرزند ارشدی که به اسم احترام به‌همه بی‌حرمتی می‌کند؛ زنی که از دین صرفا چادر و جاسازیِ آیات در نقاط مختلف خانه‌‌را (به‌سفارش کارگردان) آموخته‌است؛ و یا نوه‌هایی که یا در پستوی خانه سیگار دستی استعمال می‌کنند یا بصورت زیگازگی [به اسم عشق] به یکدیگر خیانت می‌کنند. شبه‌شخصیت‌هایی که به‌اسم خانواده پشت مادرِ از همه‌جا بی‌خبر ماجرا مخفی شده، در هم می‌لولند و به هیچ چیز رحم ندارند. چرا که با یکدیگر هیچ نسبت و تناسبی ندارند.

بااینحال بهترین(!) سکانس فیلم نزاعِ توده‌وار و دور از نزاکت آن‌هاست که از زاویه‌دید نوۀ بی‌تحرک خانواده که جزو آکسسوار محسوب می‌شود، بی‌هیچ وحدت و کثرتی محرز می‌شود تا هرآنچه فیلم حقیقتا روایت کرده را بصورت اسلومویشن نشان‌مان دهد. تنها سنخیت شبه‌شخصیت‌ها با یکدیگر یافتن طلا همچون حریصان ثروت است که درخانه‌ای قدیمی‌ در برابر بزرگِ‌ جمع، لقمه رااز دهان یکدیگر با پسوند دایی و عمو و عمه بدزدند. چی؟ فیلم گروتسک است؟ خواهشا شوخی نکنید؛ فیلم به اندازۀ کافی با ما شوخی کرده است. البته اگر عینک نمادپردازی را دربیاوریم تا خدایی نکرده خانه را نمادی از طلا و احترام به کیش خانواده و گلدان را نمادی از توجه به سالمندان نبینیم. فیلم با هایلاتی به رنگ روشنفکری  از گره‌افکنیِ بزرگی چونِ دزدی در یک خانواده؛ به پاسداشت مذبوحانهٔ عشق جوان آنرمالی - به اسم «فرامرز» - که (مثلا) مرغ حقیقت است قیام می‌کند تا دست آخر بابت شکست‌ عشقی‌‌اش، هیاهوی حاصله در تمام پیرنگ نداشته‌اش را، با قبری که برای مادربزرگ مهیا ساخته نقطه گذارد. تا باشد به یادگار و بماند برای مادران سرزمینم !

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها