به گزارش پایگاه خبری 598 به نقل از پایگاه خبری تحلیلی فرهنگ نویس،
فرهنگ نویس/آریا باقری
نمره فیلم: بیارزش
حال وقتش رسیده است که دست بروی فیلم سفارشیی بگذاریم که گویی توجه و تحسین منتقدان جهانی- ملی و فراملیش-را برانگیخته است و دیدگان فستیوال ها و مخاطبان مختلف را مات و خیرهٔ خود کرده است.فیلم «مترادف ها».
تاکنون برایتان سوال شدهاست که چرا «مترادفها» ؟ تم فیلم در بیان چه چیزی اینچنین تکرار مکرری از کلمات هممعنی را با جلوه و دوربینی نپخته، نامسلط و بسیار در غلو غرق شده به رخ میکشد؟ سیالیت و تکرار این کلمات چه کمکی به داستان، روان شخصیت و اساسا ریتم، بستر و جامعیت اثر میکند؟ که حال بگوییم اگر این کلمات را در فیلم حذف کنیم؛ دادههای فیلمنامه برای مخاطب ملموس نمیشود. چرا شخصیت داستان بسان وِروِره جادو دائم کلمات را نُشخوار میکند؟ به او چه تسلیای میدهد؟ و با چه نیت و انگیزهای شخصیت به چنین کنشی روی آورده است؟
فیلم با دوربینی بسیار آماتور، بیمایه و بدون کارکرد، بیمحابا بدون ذرهای منیت، با سنگ فرشهای یک عابر پیاده و بخشهای ناموزونی از پسکلهٔ یک شخصیتِ انسان نما شروع میشود. از بیرون به یک کافه نگاهی عبث میاندازد و سپس دوربین، شخصیت خود را بی دلیل در عابر حین دوندگی تنها میگذارد. گویی بسان پایان فیلم «آبی:گرم ترین رنگ» سعی بر تفکیک موضع پر جِلافت فیلم با فیلمساز میکند. «مترادفها» اساسا موضع است. خود را در خرقهٔ سینمای سیاسی نهان - و حتی کتمان- میکند. نه آنقدر به بلوغ رسیده که از دل ساختار دیجتیک خود نگاهی نامتعارف به سیاستهای فرامنطقهای و نژادی خلق کند؛ و آنقدر وجود - و جرئت - دارد که حتی تکلیفش را با موضع و کاراکترش - نه حتی مخاطب ! - حل و فصل کند.
فیلم اساسا عاجزِ در کلام و قاصرِ در بیان و فاقد نگرش و پیامی متنی برای ابلاغ است. لفظ سیاست و اساسا مماشات بین المللی بزرگتر از دهان فیلمساز است. به همین سبب در مانیفست خود دائما شانتاژ میکند و با هر شلنگ و تختهای که میاندازد، سعی دارد تنها این نکته را به نازلترین - و آنارشیترین - شکل ممکن درباب حقوق فردی و بین المللی انسان یادآور میشود که «چرا به شهروندان اسرائیلی و یهودی بها داده نمیشود».
فیلم از ورود جوانی ولنگار و هرجایی که دائما اصرار دارد خود را اسرائیلی بنامد شروع میشود. (در صورتی که هیچگونه کدی از اسرائیلی بودنش - غیر از زبان قاصرش - نمیدهد) در خانهای بیروح و متروک که چگونگی کشف این خانه و آگاهیِ وی از ورود به آن نیز هرگز مشخص نمیشود. سپس عریانی شخصیت، نگاه وقیح فیلمساز را که باهم ممزوج شدهاست به رخ میکشد. برهنگیِ کامل، بیعلت و بیمحابایِجنسیِ مردی که معلوم نمیشود چرا مخاطب/دوربین بایستی با چنین شخصیتی که هنوز شمایلاش ملموس نشده است اینسان همراه شود تا بصورت کاملا اومانیستی، کریه و مشمئزکننده برهنگیاش را ببیند، با او به زیر دوش برود. و با دزدیدن وسایلاش (که گویی عوامل پشت صحنه آن را برداشتهاند) کاملا لخت و عریان در سالن انتظارات، پلهها و سرسرای آن محوطهٔ مسکونی بدود. و بسیار بیموالات و بدون ذرهای تفکرِ برآمده از وجودش مجددا به زیردوش برگردد. که چه؟ مثلا قرار است بگوییم شخصیت چقدر مظلوم و توسری خور است که دزدان حتی به جامههایش هم رحم نکردهاند؟ اصلا ورود او به آن خانه، آنهم بدون علت و ایجابْ بیشتر اورا غاصب میکند تا مظلوم. نه برعکس.
اگر بخواهیم از نگاهی سمبلیک و بسترشناختی زیرمتن اثر را بررسی کنیم تمام فیلم در پنج دقیقۀ نخست - بااین مجموعه کنشها - فاش میشود.
فیلم چیزی فراتر از جفتک انداختنهای بسیار بد و مهوعِ شبهشخصیت فیلم نیست که بیشتر بعنوان یک اِشغالگر درون یک کشور بیگانه زندگیِ انگلیِ خودرا میگذراند تا بعنوان یک شهروند دغدغهمند. فیلمنامه در جامهای پولتیکال از زبان شخصیت خود در قیادتِ فاشیسم حرکت میکند. از پوستر فیلم که اساسا با فیگوری مضحک و شعاری - با برعکس کردنِ عامدانۀ برج ایفل - که اساسا نیتِ تخریبی و آنارشیست-صهیونیستیِ فیلمساز خام و بیبُته اسرائیلی تبار - جناب «نداو لیپید» - را نشان میدهد تا آزار و مصائبی که «Yoav» - شخصیت اصلی- بر دیگران عامدانه وارد میکند. آن هم به نشانه اعتراض. این چه اعتراضی است که بیشتر بجای اینکه حقطلبی کند، حق به جانب حرف میزند؟ شخصیت گویی قرار است با خود دچار یک نزاع روانی باشد؛ آنچنان که حتی اگر بخواهد به آسمان نگاهی بیاندازد سراسیمه خودرا مغموم سازد و به زمین نگاه کند. حالا چرا؟ مشخص نیست.
ثانیاً مخاطب تنها چیزی که از این شخصیت نمیبیند [از قضا] خودخوری است ! تازه شبهشخصیت ما در مییابد ازطریق دوستِ متوحش و صهیونیستاش میتواند در با غرقشدن در غلو شهروندان را آزار دهد. دوستی که صرفا بابت اینکه اسرائیلی است با نگاهی (مثلا) از سر دلسوزی، مزاحم دیگران در مترو میشود.
فیلم در مدح صهیونیست و در ذم انسانیت گام برمیدارد. «Yoav» بدون هیچ مرام و مسلکی ریخت و پاش میکند؛ وحشیگری میکند؛ هرج و مرج ایجاد میکند و حتی با انگارۀ فحشا از سِمَت دختر داستان- که اساسا وجود او نیز فرا از اینکه توهینی به دختران مهاجر است؛ سویههایی از بیقیدی و گرایش به همجنسگرایی میان دوست پسرش و «Yoav»را ایجاد میکند. آنهم در جهت توجیه شخصیت اصلی، با وی بی هیچ علتی سکس میکند، تا شخصیت اصلی اُرد قانونمندی را باتوجه به مفادهای لیبرالیستیِ فرانسه، با زبان قاصر و ماهیتِ مجهول و بیریشۀ خود فریاد زند و یا دست آخر شهری دیگر را برای خرابکاری و بزهکاریهایش [به اسم حقطلبی و آزادیخواهی] انتخاب کند !