روز دوشنبه همايش تجليل از مادران فاطمي
در دانشگاه تهران برگزار شد. به گزارش رجانيوز به نقل از خبرگزاري دانشجو
در اين مراسم از تعدادي از مادران شهدا، فتنه 88 و دفاع مقدس تقدير شد و
حجه الاسلام ماندگاري، حاج حسين يكتا، همسر شهيد رضايي نژاد و دكتر الهام
به ايراد سخنراني پرداختند كه حاشيه هايي از اين برنامه را مي خوانيد:
وارد سالن كه شدم اولين صحنه اي كه ديدم پرچم هاي يا زهرا بود كه با يك سري شمع كه در كنارش قرار گرفته بود خود نمايي مي كرد.
حاج آقاي ماندگاري
حرف هايش را شروع كرده بود و داشت راجع به ويژگي هاي شهدا و قول هايي كه
خدا به آنها داده حرف مي زد اما من هنوز درگير فضاي سالن بودم و چشمانم را
مي چرخاندم تا مادران شهيد را كه به برنامه دعوت شده بودند پيدا كنم.
سرم را كه چرخاندم همه ديواره هاي
اطراف سالن پر بود از عكس احمدي روشن جلوتر كه رفتم همسر شهيد رضايي نژاد
هم نشسته بود اما اين بار بدون آرميتا؛ انگار مي خواست به ياد دوران
دانشجويي اش كه در همين دانشكده درس خوانده بود، خاطرات روزهايي را كه با
همسرش دوتايي در دانشكده مي چرخيدند و راجع به زندگي شان حرف مي زدند
دوباره زنده كند.
بعد از اينكه حرفهاي ماندگاري تمام شد
مجري كمكم روي سن آمد و برقهاي سالن با خاموش شدنشان شمعهايي كه كنار
پرچمهاي يافاطمهالزهرا را روشن بودند را به رخ ميكشيد.
مجري كمكم شروع كرد به نامه خواندني براي حضرت زهرا!
جمعيت آرام حرفهاي نامه را با خودش زمزمه ميكرد؛
بيبي سلام شب شده كردهامت هوات
گفتم يكي دو خط بنويسم كه از صفات
كمتر ضلالتر شوم مثل آيينه
روحم جلا بگيرد از بركت دعات
بانوي خوب من چه خبر از خودت بگو
از زخمهاي كهنهتر از چادر سيات
مجري ميخواند و همه جمعيت حرفهاي درد و دل شاعر اين نامه را آرام آرام به جان ميخريدند ...
ما را ملال نيست به جز دوري شما
خوبند بچهها به قربان بچههات
من نذر كردم كه شود پهلوي تو خوب
من نذر كردم كه خدا ...
نامه از درد دلهايش حرف ميزد و از نذر و نيازهايش كه شايد پهلوي فاطمه الزهرا دردش به فراموشي سپرده شود
گفتم برايتان بفرستم اين نامه را
تا شود مرهم زخمهاي شانههات.
نامه همين طور كه با حضرت زهرا گلايههاي فراموشي را زمزمه ميكرد يك لحظه فرياد زد!
يك لحظه صبر كن و ببين راستي عزيز
ميترسم كه گم كنم شهر ندبه را
ميترسم اين كه در تداوم ترك محرمات
از من قصور سر زند و ….
نامه كمكم با التماس به حضرت زهرا اين طور تمام شد
بيبي مباد آنكه كه فراموشتان شود
جان حسين جان حسن حاجت گدات
نامه كه تمام شد برقها آرامآرام روشن شدند و دوباره سوي شمعها از نگاه مخاطبان قايم شدند.
همسر شهيد رضايينژاد
كمكم از پلهها روي سن آمد و انگار كه قرار نبود حرفي بزند حرفهايش را
با خاطرات روزهايي كه با همسرش در دانشكده حقوق قدم ميزدند شروع كرد؛ از
بوفه دانشكده گفت و نيمكت جلوي حياط كه چه روزهايي را با داريوش آنجا
مينشستند تا از آينده حرف بزنند.
اما هيچ وقت فكر نميكرد كه يك روز به
عنوان همسر شهيد در همان سالني كه در دوران دانشجويياش خيلي وقتها روي
صندليهايش به عنوان مستمع مينشسته اين بار سخنراني باشد كه بايد از همسرش
حرف بزند.
همسر رضايينژاد حرفهايش را اين طور شروع كرد:
اين دانشكده پر از خاطرات خوب از داريوش است.
من از سال 80 فارغالتحصيل شدم و بعد
از آن هفت و هشت بار بيشتر به دانشكده نيامده بودم چرا كه تحصيلات ارشد را
در دانشكده علامه خواندم.
اين دانشكده يادآور خاطرات شيرين براي
من است؛ سكوهاي روبهرو دانشكده من را ياد روزهايي مياندازد كه داريوش
دنبال من ميآمد و ما در اين دانشكده چند بار روزه باز كرديم. با داريوش
روي نيمكت هاي بيرون مينشستيم و از روزهاي زندگي حرف ميزديم. هيج وقت فكر
نميكردم به عنوان همسر شهيد در اين دانشكده حضور داشته باشم.
براي حرف زدن موضوعي به ذهنم نميرسيد به غير از اينكه چند خصوصيت خاص از اين شهدا را يادآوري كنم.
اولين ويژگي اين شهدا وطن پرستي است/اين افراد خطرات را مي دانستند اما از فكرشان كوتاه نمي آمدند
اولين و مهمترين ويژگي اين شهدا وطنپرستي و علاقه به نظام بوده كه باعث شده اين شهدارا به كمال برساند.
به همين دليل است كه رهبري اين افراد
را نخبه علمي و معنوي مطرح كردند؛ اين افراد به خطرات آگاه بودند اما تا
لحظه آخر از كارشان دست نميكشيدند.
دشمن بزدل بود كه اين افراد را حذف جسمي كرد/اين افراد دانشگاه و صنعت را به هم پيوند دادند
تاريخ راجع به اين افراد به خوبي قضاوت
خواهد كرد ؛چرا كه نه من نه شما نميدانيم كه اين افراد به چه كاري مشغول
بودند كه دشمن با بزدلي تمام تصميم گرفت جسم آنها را نابود كند.
نكته بعدي كه اين افراد به آن توجه
كرده بودند پيوندي بود كه با عملشان بين دانشگاه و صنعت برقرار كردند. اين
افراد كساني بودند كه به كار تئوريك بسنده نميكردند؛ يكي از علتهايي كه
كشور ايران در دسته بندي جهان سوم قرار گرفته به خاطر همين عدم توجه به
ارتباط بين دانشگاه و صنعت است.
اين شهدا ساده زيست بودند/نفسشان را در برابر پيشنهادات مالي كشته بودند
نكته بعدي كه اين شهدا در آن غرق بودند تعهد و مسئوليتپذيري است. همسرم آرام نميشست تا اينكه كاري كه به او واگذار شده انجام شود.
اين افراد بر نفسشان مسلط بودند و در
برابر پيشنهادهاي مالي و امكانات دنيوي دست و پايشان را گم نميكردند؛ اين
شهدا خالص بودند و بسيجيوار زندگي ميكردند.
با وجود اينكه در مهمترين پروژههاي امنيتي اين كشور فعاليت ميكردند اما به سادگي زندگي ميكردند.
حاشيه جالب برنامه/اعتراض يك جانباز به آرام فرستادن صلوات خانم ها
حرفهاي همسر رضايينژاد كه تمام شد
جمعيت شروع به صلوات فرستادن كرد؛ اتفاق جالبي كه در بين برنامه افتاد اين
بود؛ يك جانباز بلند بلند اعلام صلوات ميكرد!
براي خودتان، براي رهبري، براي شهدا يك
دفعه صدايش در آمد و به خانمهاي سالن كه انگار مجلس به خاطر نام شهداي
مجلس بيشتر زنانه بود و بيشتر دانشجويان خانم مجلس را پر كرده بودند با
ناراحتي گفت:
چقدر آرام صلوات ميفرستيد! اگر الان
زمان جنگ بود و من شما را براي امدادگري در جنگ بايد ثبتنام ميكردم امكان
نداشت شما را در اين ليست قرار بدهم ...
شما حال صلوات فرستادن هم نداريد چه برسد به جنگ.
مجري با لبخند فضاي سالن را جمع كرد و بعد از قرائت يك شعر حاج حسين يكتا
را به روي سن همراهي كرد، دوباره حاج حسين شروع كرد به حرف زدن بدون تكلف و
عين هميشه حرفهاي درد و دلي كه يك پدر و يا يك جا مانده از بچههاي جنگ
ميتواند براي نسل امروز ديكته كند.
گفت: چرا شهيد گمنام پيدا مي شود؟شهدا شمارا به حال خودتان واگذار كرده اند؟
ديشب با پدر احمديروشن در دانشگاه
كردستان بودم، براي من خيلي عجيب است دستگاه شهدا خيلي جالب است. همين كه
بخواهد ما خوابمان برود يك دفعه شهيد گمنام پيدا ميشود، يك روز ديگر شهداي
حزبالله ميآيند و يك روز ديگر جانباز شيميايي شهيد ميشود.
شهدا ما را به حال خودمان واگذار
نميكنند؛ اين افرادي كه به تازگي شهيد شدند ارتباطشان را با شهدا حفظ
كرده بودند. برويد كتاب حاج حسين كاجي را بخوانيد كه چطور راجع به رابطه
شهدا با امام حسين و رابطه شهدا با حضرت زهرا درد دل نوشته است.
ماجراي مردن جنين حاج ابراهيم همت در شكم مادرش و توسل اين خانم به حضرت زهرا
اين بچههايي كه امروز شهيد شدند ارتباطشان با ائمه هم عقبه معنوي داشت و هم عقبه فكري. ميخواهيد برايتان خاطره بگويم؟
يك خانمي باردار بود و همسرش به او گفت
بيا نرويم كربلا ممكن است بچه از دست برود. كربلا رفتند حال خانم بد شد و
دكتر گفت بچه مرده. اين خانم با آرامش تمام گفت درست ميشود فقط كارش اين
است كه بروم كنار ضريح امام حسين بعد خودشان هوايمان را دارند.
در كنار ضريح امام حسين وقتي چند وقت
گريه كرد خواب ديد كه بانويي يك بچه را توي بغلش گذاشته از خواب كه بلند شد
دكتر گفت اين بچه همان بچهاي كه مرده بود نيست؛ معجزه شده؛ ميدانيد اين
خانم كيست؟ مادر حاج ابراهيم همت كه وقتي سر بچهاش جدا شد و خواست جنازه
بچه را داخل قبر بگذارد به حضرت زهرا گفت خانم امانتيتان را بهتان
برگرداندم.
شهيد اردستاني: خانم فاطمه زهرا به من گفت نگران نباش هواپيمارا در كنترل تو قرار داديم
شهيد اردستاني كه در نيروي هوايي ارتش بود؛ توي آسمان بال هواپيمايش تير خورد؛ يعني افتادن هواپيما قطعي بود.
اما بعدها گفت آن لحظه احساس كردم خانم
فاطمه زهرا به من گفت: هول نشو هواپيما در كنترل توست و با وجود از بين
رفتن بال هواپيما من هواپيمات را نگه داشتم.
اينها را گفتم براي اينكه بدانيد اين افراد به حضرت زهرا وصل بودند.
حضرت زهرا در خواب به شهيد كاظمي گفت شفا يافتي به كارت برس
بچهها اين شبهاي فاطميه بايد از
شهدا چه بخواهيم؟ هر چيزي كه از حضرت زهرا ميخواهيد بخواهيد اما فقط به
حضرت زهرا راست بگوييد. شهدا به حضرت زهرا راست گفتند كه دوستش دارند.
حاج احمد كاظمي در جنگ تير به سرش خورد
و در كما رفت؛ مجبور شديم به عقب برگردانيمش. يك دفعه از بيهوشي از خواب
بلند شد و گفت برويم من حالم خوب شد .بعد بهش گفتم حاج احمد تو در كما بودي
چه شد؟
به من گفت مديوني تا وقتي كه زندهام
اين خاطره را براي كسي تعريف كني گفت خانم در خواب آمد و به من گفت چته از
خواب بلند شو ما شفايت داديم برو به كارت برس.
به خاطرهمين است كه هر جا كه ميرويد حاج احمد كاظمي حسيني فاطمهالزهرا ساخته
حضرت زهرا رمز معبر را در گوش شهيد برونسي گفت
بچهها اين شبها شبهاي توصل است؛
شهدا واقعا در توسلهايشان شهادت و عبوديت ميخواستند. كتاب خاكهاي نرم
كوشك را كه همهتان خوانديد؛ ديديد عبدالحسين برونسي شب عمليات چطور در
تاريكي كه همه بچهها خودشان را باخته بودند يك دفعه گفت معبر ده قدم به
راست و بيست قدم به چپ است. بعدا كه از او پرسيدم چطور اين رمز را تشخيص
دادي گفت خانم آرام در گوشم زمزمه كرد.
بچهها خانم فاطمهالزهرا هنوز هست؛
اما آن گوش ديگر وجود ندارد. شهدا گوشهايشان محرمات كه چه عرض كنم مكروهات
و مباهات را هم رعايت ميكرد.
حضرت زهرا به عروسي كدام شهيد رفته بود؟
شهيد وداعپور رفيق همين حاجآقاي
آقاتهراني است گفت براي عروسيمان در همه ضريح ائمه از جمكران تا حرم حضرت
رضا كارت عروسي انداختيم؛ شب عروسي خواب ديد كه حضرت زهرا در خوابش گفت ما
همه امشب عروسي آمدهبوديم فكر نكنيد بد قوليم.
عمليات هايي كه بچه ها از كتف و پهلو تير مي خوردند كدام ها بود؟
ديشب كتاب فانوس كمين را باز كردم و
خواندم، خيلي جالب بود؛ يكي از شهدا ميگفت يك عراقي بالاي سرم بود و داشت
خلاصي را به من ميزد يك لحظه يازهرا گفتم و همان لحظه هواپيماهاي ايراني
از بالاي سرم گذشتند و من نجات پيدا كردم.
بچهها! كدام عمليات به اسم حضرت زهرا
داشتيم كه كتف و پهلوي تير خورده درونش كم بود اگر ميخواهيد چشم و دلتان
درست بشود اين شبها را از دست ندهيد.
حضرت آقا گره هاي زندگي اش را در ايام فاطميه با حضرت زهرا باز مي كند
بعضي از شهدا پيشاني بندها را هم
ميزندند تا سربند حضرت زهرا را پيدا كنند. يادم هست يكي از آنها گفت من
مادر ندارم ميخواهم حضرت زهرا موقع شهادتم بالاي سرم باشد.
حضرت آقا ميگويد همه گلهها، سختيها
و همه كارهاي در طول سالم را جمع ميكنم و ايام فاطميه با خانم فاطمه زهرا
اين مشكلات را حل ميكنم؛ بچهها اين شبها شبهاي رمز عمليات مبارزه با
نفس است.
سيل طوفان گمراهي همه را مي برد مگر اينكه...
آنها وسط عمليات ولايتپذيري را تمرين
كردند ما الان وسط معبريم؛ در يك پيچ مهم تاريخي. هر كس امشب بخواهد خانم
دستش را خواهد گرفت! بچهها اگر شما راه را منحرف شويد همه جريان بيداري
اسلامي منحرف خواهد شد.
ما وسط اين همه انحراف، شبهه و حرف و
حديث نبايد كپ كنيم درست توسل كنيد؛ سيل و طوفاني كه آمده همه را با خود
خواهد برد مگر اينكه خدا به كسي نظر كند.
شهيد گمنامي كه به مادرش گفت اي كاش جنازه ام پيدا نمي شد
شهيد گمنامي بعد از دعاي مادرش
جنازهاش پيدا شد. پسرش در خواب به مادر گفت:مادر جان خيلي خوب است كه
جنازهام پيدا شده و تو شبهاي جمعه بالاي سرم ميآيي؛ اما وقتي جنازهام
پيدا شد من را از يك نعمت محروم كردند. ما شهداي گمنام شبها در بيابان
حضرت زهرا ميآمد و برايمان مادري ميكرد. اين حرفها را امام بيست سال
پيش زده بود كه شهداي گمنام همدمي جز نسيم حضرت زهرا در بيابان ندارند.
امشب از حضرت زهرا بخواهيد دستتان را بگيرد
بچهها يك ذره به شهدا دل بدهيد كمي از تعلقات دنيا را از دلتان بكنيد مطمئن باشيد خدا عالم را به پايتان خواهد ريخت.
امروز شهدا به كمك بيبي فاطمه زهرا
دارند براي پسرش يار جمع ميكنند به خانم بگوييد شما دست ما را بگير تا در
رودخانه چه كنم زندگي غرق نشويم.
حضرت زهرا چه طور هواي شهيد آويني را داشت؟/شهيدي كه مي دانست قبر كوچك به دردش مي خورد
بعد از اينكه حرفهاي حاج حسين تمام شد از كتابي دو خاطره خواند:
يكي اينكه شهيد احمد كريمي يك روز كه
در قبرستان قم قدم ميزد؛ قبرش را نشان ميدهد و بچهها به او ميگويند
قبرت خيلي كوچك است .با خنده ميگويد نه اين هم زيادي است من اربن اربا
خواهم شد و قطعه قطعه ميشوم؛ درست همان طور شد و شهيد احمد كريمي كيسهاي
از گوشت بيشتر از او باقي نماند.
خاطره ديگري كه حاج حسين نقل كرد راجع به شهيد آويني بود:
يك كسي نامه تندي به سيد مرتضي آويني
براي دلخوريهاي نشريه سوره و حوزه هنري مينويسد و همين كه پلكش را
ميگذارد حضرت زهرا در خوابش ميآيد و بيبي سه بار به او ميگويد كه با
پسر من چه كار كردي؟ وقتي از خواب ميپرد نامه از آويني به دستش ميرسد كه
به او ميگويد يوسف جان من دوستت دارم! هر كاري كه ميخواهي انجام بدهي من
راضي هستم اما چه كنم براي من در آن دنيا پارتيبازي شده است و مادرم هوايم
را دارد.
شهيدي كه رهبر گفت در بيداري با حضرت زهرا ارتباط داشته
خاطره آخري كه حاج حسين گفت راجع به
فيلم شهيد اسلامينسب بود كه حاج حسين در مناطق جنگي به حضرت آقا نشان داده
بود؛ اين شهيد در اين فيلم مي گفت كه در عمليات فتحالمبين پاره تن رسول
خدا از ما ياري كرده است و با گريه ميگفت هر وقت اسم حضرت زهرا بيايد از
خودم بيخود ميشوم.
حضرت آقا آن زمان با اشكت گفته بودند اين شهيد در بيداري با خانم ارتباط داشته است.
و بعد حاج حسين حرفهايش را با تاكيد بر اينكه هر چه ميخواهيد اين شبها از حضرت زهرا بگيريد تمام كرد .
مادرهاي شهدا يكي يكي از حسن باقري تا
مادر احمديروشن روي سن آمدند تا ياد بود شهادت فرزندانشان را براي خود به
يادگار به خانه ببرند.