به گزارش پایگاه خبری 598 به نقل از ورزش سه ، صحبت کردن از تیم ملی به یک جور خودآزاری شبیه شده یک خودآزاری امتداد یافته که میل به خوددگرآزاری میکند. اما مگر نه اینکه دنبال کردن ورزش حرفهای چه به عنوان بازیکن چه هوادار و بیننده یکی از حادترین انواع خوددگرآزاری است؟ حالا گیریم با کمی لذت و هیجان. پس هر چه بادا باد. بیایید حالا که این زخم کهنه سر باز کرده پوستهای خشک شدهاش را بکنیم و لذت ببریم.
هر کس که مختصری از سطح بینندگان آماتور فوتبال پیشتر آمده باشد میفهمد که اسکوچیچ با هیچ منطقی نباید سرمربی تیم ملی میشد. ملوان، فولاد، خونه به خونه و صنعت نفت نمیدهد نیمکت تیم ملی. اما خب بعد از بحران ویلموتس این بچه پدر نداشت و قرعه شانش به اسم او خورد. طبیعتا آدمی که لاتاری میبرد تبدیل به خوشبینترین و امیدوارترین جنبنده زمین میشود که اسکو شده بود. امید گمشده تیم ملی پاشیده و درهم ایران بود و او تا دلتان بخواهد امید داشت. همین شد که با یک فوتبال غریزی، بدون کنترلگری وحشتناک کیروشی از ویلموتسگیت جان سالم به در بردیم.
این تا اینجای ماجرا اما امید فقط یک رو ندارد. امید و خوشبینی واقعاً قدرتمندترین اسلحه جهان است. گاهی برای ما و گاهی علیه ما. گل امید را که بو کردیم نوبت تیغهایش رسید. شاید اسکو مرد جمع کردن این همه حاشیه نبود. شخصیت آرام و تعامل پذیر دراگان بدرد داغترین صندلی مربیگری فوتبال در آسیا نمیخورد. کشوری با دوجین روزنامه و سایت ورزشی، بیشتر از تیمهای فعال در لیگ برتر. اینجا فقط «دانش» فوتبال کمکی نمیکند. باید چیزهای دیگری هم داشته باشی که اسکوچیچ نداشت.
خب حالا چه کنیم؟ میتوانیم بنشینم و به خاطر «نامردی» در اخراج اسکوچیچ برای تیم ملی آروزی باخت کنیم. یا غر بزنیم که با این وضع فدراسیون چه امیدی به جام جهانی؟ یا بدتر از همه دعوای با کیروش را نبش قبر کنیم و جنازه آن همه جنجال برای هیچ را دوباره بیرون بکشیم. اما هیچکدام از اینها کمکی نمیکند. حتی جذاب هم نیست. بردی برای هیچکس ندارد. برد ورزشی فرمول ساده و دشواری دارد. یک طرفش بدن آماده است که داریم. بازیکنان ما نه در بهترین فرم ممکن اما در فرم دلگرم کنندهای هستند. سردار و مهدی که بدون بحث خطرناکترین زوج آسیایی جامجهانی هستند. از وینگرها تا دروازه هم هرچقدر عقب بیاییم از ناامیدی خیلی دوریم. معرکه نیستم اما بازنده هم نیستیم.
طرف دیگر بردهای ورزشی رختکن آرامی است که به یک مغز سرد و تعدادی قلب گرم احتیاج دارد. اسکوچیچ به هر دلیلی نمیتوانست نقش این مغز سرد و مطمئن را بازی کند. حالا باید امیدوار باشیم و کمک کنیم کسی جای او را بگیرد که از پس آرام کردن رختکن بربیاید. از پس گرمکردن دل بچههای تیم بربیایید.
اگر این یک اتفاق بیافتد میتوانیم به یک جام جهانی شورآفرین امیدوار باشیم. جامی که بعد از تماشای بازیهایش حتی اگر بازنده بودیم سرافکنده نباشیم.
بنابراین از این همه آیه یاس و تحلیل توخالی پوچ دست برداریم. هر واقعه و خبری تاب و کشش تحلیل و تفسیر تمامیت قوم ایرانی را ندارد. کمی آرام باشیم. نه آن یک فریم عکس روی خط دروازه ما در بازی با اسپانیا نشان دهنده کلیت تاریخ ایرانی بود نه آن صحنه مسخره اعتراض به داور در مسابقه با ژاپن. حالا که از آن ماجراها گذشته این حرفها را بهتر میفهمیم. پا دادن به تحلیلهای پلاستیکی بیشتر مایه گرمی بازار بلاگرها است. دردی از «ما» چه به عنوان تماشاگران فوتبال چه به عنوان یک ملت دوا نمیکند. پس قبل از اینکه این بار گرفتار تحلیل تاریخ و سرشت قوم ایرانی از منظر ناجوانمردی به خاطر یک تصمیم معمولی در فوتبال بشویم روی هدف اصلی تمرکز کنیم. مربی فوتبال چمدانش همیشه جلوی در است. این را اسکوچیچ خیلی خوب میداند. خوب است ما هم موضوع را بیشتر از آنچه سزاوارش است بزرگ نکنیم. اما خب هر مربی میراثی از خود به جا میگذارد. بزرگترین میراث اسکو یادآوری قدرت امید و خوشبینی بود. پس بدرود مربی و بیایید خوشبین و امیدوار باشیم.