به گزارش پایگاه 598: در شاهنامه اسفندیار ادم کوتاه فکر و نابخردی است و این نادانی را فردوسی در توصیف رفتار او بدون اینکه دخالت کند برای مخاطب به نمایش می گزارد. گر چه بنا بر وظیفه روایتگری اورا معرفی می کند؛ یعنی معرفی می کند که این ادم دین بهی را گسترش داده، نماینده دین و پادشاست و تقریبا ادم مقدسی است، اما در توصیف رفتارش او را به صورت دیگری به خواننده معرفی می کند .
در داستام رستم و اسفندیار پس از آن که کتایون از قصد اسفندیار آگاه میشود که عزم دستگیری رستم کرده و عاظم سیستان است شتابان و گریان خود را به او رسانده و حماقتش را به او به او گوشزد می کند. اسفندیار اما جاه طلب و مشتاق تخت شاهی است این اشتیاق چنان چشمان او را به روی حقیقت بسته که نا دیدن آفتاب در نیمه ظهر. چشم پوشی و چشم بستنی که حتی اینده نزدیکی را که مادرش پیشبینی کرده نادیده میگیرد . بهانه این خود را به نادانی زدن چیست؟؟ [فرمان شاه] چرا؟؟! چون فرمان شاه برابر با فرمان خداست . کتایون به خوبی می داند که رفتن به سیستان قطعا منجر به مرگ اسفندیار خواهد شد.
مبر پیش پیل ژیان هوش خویش
نهاده بدین گونه بر دوش خویش[1]
و این بازی قدرت این بازی بیهوده قدرت را با نفرین کردن بر تخت و تاج شاهی که در شاهنامه برای همگان مقدس هستند به اعتراض می نشیند
که نفرین برین تخت و این تاج باد
برین کشتن و شور و تاراج باد
مده از پی تاج سر را به باد
که با تاج شاهی ز مادر نزاد[2]
کتایون به درستی میداند که جنگ با رستم نه تنها پسرش را که نوه هایش را نیز از او می گیرد
به دوزخ مبر کودکان را به پای
که دانا بخواند ترا پاک رای[3]
اما متاسفانه این انسان شریف مجددا لجاجت کرده و در نهایت با توهینی به زنان دل مادر را ب درد می اورد و روز بعد عازم سیستان می شود .
نکته ای که تا کنون در باب تفسیر ان سخنی نرفته و از لحاظ گفتمان بررسی نشده و تنها از جنبه روایی ذکر شده این است که حیوان ، در این داستان شعورش از اسفندیار بیشتر است . و این بدان معناست که حب ریاست انسان را از مقام حیوان نیز تنزل میدهد[4]
شتر با همه شتر بودنش میفهمد که راه اسفندیار اه مرگ است و از حرکت می ایستد
شترانک در پیش بودش بخفت
تو گفتی که گشتست با خاک جفت[5]
اما اسفندیار به جای توجه کردن و متنبه شدن در عوض دستور میدهد شتر را بکشند .
جهانجوی را آن بد آمد به فال
بفرمود کش سر ببرند و سال
اینها همه مواردی هستند که در داستان سعی میکنند بی خردی اسفندیار را به او متذکر شوند.
فردوسی با چینش شخصیت ها و دیالوگ ها به خوبی این مسئله را به ما آموزش می دهد که حب دنیا و ریاست و سلطنت میتواند هر انسانی ولو نماینده دین را، و مبلغ دین را، از مدار شعور و عقل خارج کند اینها یک طرف اندیشه فردوسی را تشکیل میدهند.
طرف دیگر اندیشه فرودسی رستم است و مبانی فکری رستم. اینجا یک مسئله ای مطرح میشود که آیا میتوان سرانجام خوش و بهشت را فدای آزادگی و آزدی کرد ؟؟؟؟
در ادامه داستان چنین پیش می آید که اسفندیار به سیستان میرود و پیام پادشاه را به رستم رسانده از جهان پهلوان میخواهد که بعد از ششصد سال آزادگی دست به بند نهاده و تن به ذلت دهد.رستم قبول نمیکند و در نبردی که نابرابر است[6]به شدت خود و اسبش زخمی و در آستانه مرگ قرار میگیرند. زال پدر رستم از روی ناچاری سیمرغ را به چاره جویی فرا میخواند و سیمرغ پس از مداوای زخم رستم و رخش به او متذکر می شود که هرکس اسفندیار را بکشد مرتکب گناهی بزرگ شده و دنیا و آخرتش را از دست می دهد.
بدین گیتیش شوربختی بود
وگر بگذرد رنج و سختی بود[7]
رستم این کار را میکند علی رغم سفارش سیمرغ اسفندیار را که فرزند پادشاه و نماینده دین است میکشد تا دست به بند ندهد
یعنی رستم که ادمی و پهلوانی و انسانی ازاده است و عمری را به ازادگی زیسته دوزلف دین و قدرت عروس دنیا را گرفته و همچنان که در سوگ سیاوش گیسوان سوادبه افسونگر را کشیده و با شمشیر او را به دو نیم میکند، اینجا نیز زلف عروس دنیا را کشیده و او را به گاه نیستی روانه می کند.
عروس زیبای دنیا با گیسوان دین و قدرت نمیتواند رستم را به حجله اسارت بکشد و رستم او را می کشد ولو با فرجام تلخ و شوربختی در سرای اخرت .
اینها مبادی فکری فردوسی هستندو این داستان رستم و اسفندیار مانیفست ستایش آزادگی است که رستم آن را امضا می کند و اسفندیار و دو فرزندش قربانی ان می شوند و کتایون داغدار و پادشاه که گشتاسب است روسیاه و نادم.
خواننده بعد از خواندن داستان متوجه می شود که فرجام بد و شوربختی در اخرت صرفا امتحان رستم است این بخش از متن نیز تا کنون از لحاظ گفتمانی مورد نقد قرار نگرفته است و گفتمان این بخش آن است که تمام کائنات می خواهد او را امتحان کند که ایا ازادگیش را معامله می کند؟
اما رستم از این امتحان سربلند بیرون می اید شوربختی در دنیا و اخرت را به جان میخرد تا دست به بند ندهد دستی که آسمان بند از بستن آن عاجز است . اسفندیار با تمام ویژگی های پسندیده و خوی نیک و زحماتی که در راه دین کشیده جای در گوشه داستان شاهنامه به خاک سپرده شده و رستم ، این رستم اسطوره ای نه تنها پس از مرگ که تا روزگار روزگار است رستم جاودانه است. چرا که آزادی و آزادگی جاودانه است.
اینها همه مبانی فکری فردوسی هستند.
[1] داستان رستم و اسفندیار ،شاهنامه فردوسی ،
[2] همان
[3] همان
[4] قال علی علیه السلام: حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کلِّ خَطِیئَةٍ؛ محبت و دوستی دنیا سرچشمه همه بدی ها است.
[6] اسفندیار روئین تن است و هیچ ضربه ای بر او کارا نیست مگر چشمانش که رویین تن نیستند و آسیب پذیر
[7] همان