کد خبر: ۵۰۴۳۱
زمان انتشار: ۲۰:۳۱     ۳۰ فروردين ۱۳۹۱
اواخر اسفندماه آقای رحیم احمدی روشن، پدر مصطفی را در مسجدی در اهواز و در جریان سفر راهیان نور می بینم، شب است و پدر خسته و فردا عازم یکی از مناطق عملیاتی جنوب، تا برای کاروان ها روایت گری کند.

خبرنامه دانشجویان ایران، اواخر اسفند ماه آقای رحیم احمدی روشن، پدر مصطفی را در مسجدی در اهواز و در جریان سفر راهیان نور می بینم، شب است و پدر خسته و فردا عازم یکی از مناطق عملیاتی جنوب، تا برای کاروان ها روایت گری کند، البته اکنون از شهید جبهه ی هسته ای اش. شماره ای می دهد و برای مصاحبه وعده ی تهران می کنیم. ادامه گزارش خود را چنین می نویسد: جمعه بعد از ظهر تماس می گیرم و برای شنبه ساعت 2:30 قرار می گذاریم. منزل، تهران پارس است. آدرس را با پرس و جو پیدا می کنم. کوچه به نام شهیدی است. روی دیوار خانه یک بنر دو متر در دو متر از طرف ناحیه ی مقاومت بسیج خورده که ضمن درج عکس و نام مصطفی، شهادتش را به وی تبریک گفته است.

با "یا الله" داخل منزل می روم، پدر و داماد میزبان هستند. متوجه می شوم منزل پدر و داماش در یک طبقه ی دو واحدی است و این اتصال سبب شده هر دو خانه در واقع یک واحد را تشکیل دهند با این تفاوت که منزل پدری نقش اندرونی را دارد و منزل داماد، پذیرایی و به قولی VIPاست.

عکس هایی از مصطفی و دیدار آقا با خانواده در خانه ی رهنی مصطفی، واقع در خیابان گل نبی (محل شهادت)، در چند گوشه ی منزل به چشم می خورد. کنج منزل روی مبل می نشینیم و در مورد فرزند ارشد و تک پسر خانواده سؤال می پرسم.

از روز شهادت مصطفی و حال خانواده در ساعتی قبل و بعد از اطلاع از حادثه می پرسم. پدر دستی به صورت می کشد و تعریف می کند:

رسم مصطفی بود هفته ای دو سه مرتبه به ما سر می زد. اما این هفته گرفتاری هایش باعث شد که نتواند بیاید و من و مادرش تصمیم گرفتیم برای دیدار فرزندمان به محل کارش برویم. ساعت 8:10 تماس می گیریم و برای حدود 11، 11:30 قرار می گذاریم و این درحالی است که ساعت 8 و 19 دقیقه و 31 ثانیه لحظه ای است که مصطفی ترور می شود.

چه کسی در خانواده اولین بار متوجه حادثه می شود؟

ساعت 9 / 9:30 بود که دیدم دخترم زهرا با جیغ و گریه سمت ما آمد و از شهادت "داداشی" گفت –بچه ها به مصطفی می گفتند داداشی- با این خبر، ما مرتب با موبایل و محل کارش تماس می گرفتیم اما کسی پاسخی نمی داد.

دختر شما چطور پی به موضوع برد؟

دخترم دقیقاً نمی دانست چه اتفاقی افتاده، اما از آنجایی که حساسیت کار مصطفی و خطراتش را می دانستیم –در شرایطی که سابقه ی شهادت چند دانشمند هسته ای دیگر وجود داشت- به محض اطلاع از انفجار در محل زندگی او، تقریباً مسئله برایمان روشن بود. البته در کل عروسم اولین کسی بود که خبر را دریافت کرد.

نحوه شهادت چگونه بود؟

مصطفی و راننده اش که سوار ماشین می شوند یک موتور سوار بمبی مغناطیسی را سمت راست ماشین می چسباند.

فرد همراه فقط راننده بود یا وظیفه ی حفاظت را هم بر عهده داشت؟

نه، فقط راننده بود.

شدت جراحت چطور بود؟

بخش زیادی از ران و کتف راست او رفته بود، سمت راست صورتش نیز آسیب دیده بود.

پیکر او را دیده اید؟

نه، فقط مادرش فیلم آن را دیده.

شادی روح شهدا صلوات

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها