جوهره اصلی بسیجی، نظامیگری او نبود. همه طرّاحان نظامی جهان را دست برسر و کلافه کرده بود ولی این نبود آنچه بسیجی حق داشت بدان ببالد و سر به آسمان بساید. چیز دیگری در این میانه بود که در هیچ ارتش دیگری در این دنیا نبود. چیزی بود که جز مثل سینه بسیجی، به هیچ خانه راضی نبود. "عشق خدا بود"، عشقی که خمینی نماینده خدا در زمین، در دهان فرزندانش قطرهقطره چکانده بود، چون کبوترانی که دانههای حیات را در دهان جوجههای خویش بهنوبت مینهند؛ و بسیجیها در آستانه شهادت ، یعنی نزدیکترین و مطمئنترین راه بهسوی بهشت، صف به صف، این پا و آن پا کرده و زیر لب ترنم میکردند: خدایا کی رسد نوبت به من؟ یاران همه رفتند.
ریاضیترین محاسبات فنّی برای ترتیبدادن یک عملیات کافی نبود. پیش و پس از آن، ریاضت قلب بزرگ بسیجی بود که در مشت کسی جز آن بسیجی پیر تارکدنیا، قرار نمیگرفت. آقایی که دست بچهها را گرفت و پابهپا برد و راه و رسم ترک دنیا و هجرت از بدن را آموخت. آقایی که به همه قانونها، همه رسمها و التزامهایی که در طول قرنها در اثر همنشینی با دنیا جانودلها را تسخیر کرده بود، خندید و خنداند و رفت. آقایی که یاد داد تنها تکنیکی که برای فتح حقیقی دنیای خارجی هست، ترک دنیای درونی است.
بسیجی، دستپرورده نائب ولیعصر بود و برای همیشه سرباز ولیعصر خواهد ماند؛ و بر سر پیمانی که بسته بود ایستاده است. پابهپای "رهبری نظام"، برای جنگهایی که فردا و پسفردا در پیش است تا شهادت ، یا فتح همه سنگرهای کلیدی جهان
*بخشى از سلسله مقالات استاد رحیم پور ازغدی درباره بسیج و بسيجى، به مناسبت هفته بسیج