به گزارش پایگاه 598، به نقل از فارس، «زندگی اسلایسی» اصطلاحیست که برخی از کارشناسان فضای مجازی درباره زندگیهای خوش رنگ و لعاب اینستاگرامی به کار میبرند تا نشان دهند عکسهای اینستاگرامی از زندگی شخصی افراد تنها بخش کوچکی از زندگیشان است و شاید آنقدر کوچک در مقایسه با زندگی واقعیشان به نظر نرسد. اما انتشار این عکسها در پلتفرم اینستاگرام زندگیشان را طور دیگری جا میزند!
در سالهای اخیر بلاگرهای لایفاستایل یا همان سوئیتهومهای زیادی توانستند با انتشار عکسهای زیبا از زندگیشان فالوئرهای زیادی جذب کنند و تبدیل به اینفلوئنسرهایی شدند که در دل مخاطبانشان نفوذ کردند و زندگیشان را تحتتاثیر قرار دادند به طوری که مخاطبانشان دوست دارند تا آنجا که میتوانند همان سبک زندگی را در زندگیشان پیاده کنند و وقتی به دلایل مختلف نتوانند احساس شکست و حتی بدبختی در زندگی مشترک دارند.
«مریم لامعی» وکیل پایه یک دادگستری مواجهههای مختلفی با کسانی داشته که تحتتاثیر بلاگرنماهای اینستاگرامی و مقایسه زندگیواقعیشان با زندگی اسلایسی آنها احساس نارضایتی کردند و تصمیم گرفتند زندگی مشترکشان را به امید یک زندگی زیبای دیگر مشابه بلاگرها تمام کنند. و حالا در این گزارش از مواجهه خودش و مراجعانش با بلاگرها میگوید.
مدتها زندگی خودم را با سوئیتهومها مقایسه میکردم!
من اولین بار خودم این موضوع را درک کردم. من دیماه 98 زایمان کردم و چند روز بعدش کرونا آمد و همه خانهنشین شدیم و با توجه به اینکه بچه کوچک هم داشتم، سر کار هم نمیرفتم و خانه بودم. زمان آزاد هم زیاد داشتم، بنابراین گوشی زیاد دستم میگرفتم و در اینستاگرام میچرخیدم.
در اکسپلور اینستاگرام با صفحه خانمی آشنا شدم که از قضا بچه ایشان چند روز بزرگتر از بچه من بود.هر روز با عطش عجیب و غریبی استوریهایش را میدیدم. همیشه آرایشکرده و با لباسهای مرتب بود. هر روز غذا درست میکرد، شب همیشه با شوهرش چای و کیک میخوردند و صحبت میکردند که این مرا خیلی اذیت میکرد، استوریهای خوشرنگ و لعابی که آدم از دیدنشان حظ میکرد.
بعد زندگی من طوری بود که اینقدر موهایم را شانه نمیکردم که مجبور شدم بروم و کوتاهشان کنم. زمانی بود که بچهام کمکم راه افتاده بود یا به دندان درآوردن افتاده بود و اذیت میکرد و سرشلوغیهای ما شروع شده بود. فرصت نمیشد غذا درست کنم، فرصت مرتب کردن خانه را نداشتم و خیلی کارهای مهم زندگی را نمیتوانستم انجام دهم. مدام داشتم خودم را مقایسه میکردم و میگفتم خب من زن هستم، این هم زن است. چرا زندگی او آنقدر مرتب و برنامهریزی شده است و زندگی من اینقدر نامنظم؟ هیچوقت فالویش نکردم ولی خیلی استوریهایش را چک میکردم.
دیدم این مقایسه دارد زندگیام را خراب میکند!
بعد دیدم نه! این مقایسه واقعاً دارد زندگیم را بهم میزند و من هم به مرز اعتیاد رسیدهام ! مثلاً آخر شبها که میخواستم گوشی دستم بگیرم، حتماً میرفتم استوریهایش را چک میکردم.این مقایسه خیلی بد بود. مخصوصاً وقتی بچه من راه افتاده بود و خانه ما همیشه نامرتب بود. مجبور بودم مدام در کابینتها و یخچال و... را ببندم، میز تلویزیون و دراور را رو به دیوار برگردانم و در کل زندگیام کنفیکون شده بود و حالا داشتم کسی را میدیدم که شرایط مشابه خودم دارد ولی یک زندگی خیلی منظم دارد. این مقایسه حال مرا بد میکرد و من به تعبیری کمی با همسرم نیز به اختلاف برخورده بودم. میگفتم ببین زندگی این را! اصلاً چون خانه ما کوچک است اینطوری است. ما چون برنامه نداریم اینطوری است. تو اگر این کار را بکنی زندگی ما اینطوری میشود. تو شبها زمان نمیگذاری که بنشینیم و با هم صحبت کنیم. غرهای ریز ریز! یک زمانی به این نتیجه رسیدم که واقعاً پیگیری کردن این آدم نه تنها برای من منفعتی ندارد بلکه همهش ضرر است.
تا آن موقع اگر کسی به من زنگ میزد و در رابطه با مشکلات خانوادگی که داشتند مشاوره میگرفت، من خیلی متوجه این داستان نمیشدم که این آدم از چه چیزی دارد رنج میبرد؟ چه چیزی این حجم ذهنش را خراب کردهاست؟ خودم وقتی درگیرش شدم، متوجه شدم و درک کردم و این درگیری را قطع کردم و کنار گذاشتم.
ولی از آن به بعد اگر کسی با من راجع به این موضوع صحبت میکرد، دیگر شاخکهایم تیز شده بود. حتی وقتی مستقیماً هم به من نمیگفتند اما میدانستم که این زندگی در مقایسه با بلاگرنماها و سوئیتهومها اینطوری شدهاست که طرف اینقدر با زنش اختلاف دارد یا زن با شوهرش اختلاف دارد و اینقدر از چشم همدیگر افتادهاند و زندگیشان بهم ریختهاست.
اتاق زایمانم باید عین اتاق زایمان آن بلاگر باشد!
یکی از مراجعان من که آقاست، همسرشان بهشدت پیگیر دوتا بلاگر هستند. هرچند آقا خیلی خوب مدیریت کرده ولی خب این مقایسه زندگیشان با زندگی بلاگرها خیلی اذیتشان کردهاست. از این جهت که آقا میگفت خانمم مدام میگوید که این بلاگر اینجا زایمان کرد، پس من هم باید بروم اینجا زایمان کنم، مگر من چیزی از فلانی کمتر دارم؟ هدیه فلان بلاگر برای زایمانش فلان چیز بوده، تازه شوهرش هم بیکار است. تو که خیر سرت شغل خوب داری و مدام کار میکنی، پس حتماً باید برای من آن هدیه را تهیه کنی. در بیمارستان، گلآرایی فلان بلاگر چنین بوده و تو هم باید برای من چنان کنی!
آقا میگفت پرسیدم الان این بادکنکآرایی و گلآرایی را برای چه میخواهی؟ الان که بیمارستانها بخاطر کرونا اصلاً اجازه ملاقات و اینها نمیدهند. یعنی فقط خودت هستی و بعد به خانه میآییم. چه لزومی دارد اینقدر هزینه کنیم و اینقدر به نوعی با این خرجهای غیرضروری اسراف کنیم؟ میگفت: خب میخواهیم عکسهای خوشگل بگیریم! و شوهرش گفته بود: خب این عکسها را چه کسی قرار است ببیند؟ پس تو دنبال آن حس خوبی که از این تزیینات میآید نیستی، دنبال آن عکس هستی! گفته بود: آره! من چه چیزیام کمتر از آن بلاگر است؟ من هم میخواهم یک صفحه بزنم. چرا او اینقدر موفق است و من نیستم؟
اولاً اینکه چنین آدمی بعنوان یک الگو یا آدم موفق در جامعه مطرح میشود، این خودش خیلی عجیب و غریب است! چرا هیچکس در این زمینه کاری نمیکند که بگوید این اصلاً آدم موفقی نیست؟ این زندگی کاملاً برش خوردهاست و آن قسمتهایی که دلشان میخواهد را نمایش میدهند.
داستان این آقا همچنان ادامه دارد. یعنی بعد از اینکه حدود چند ماهی از بچهدار شدنشان میگذرد ولی باز هم این داستان را دارند که مثلاً فلان بلاگر به ویلایش رفت و ما جایی را نداریم برویم. پس تو داری در این زندگی چکار میکنی؟ ما هیچی نداریم. فلانی به مسافرت و مهمانی و رستوران و... میرود ولی ما هیچ کجا نمیرویم و...
میخواهم زنم را طلاق بدهم چون شبیه بلاگرها نیست!
خانمها به نسبت آقایون بیشتر تحتتاثیر بلاگرها هستند و تقریباً همه ما میدانیم که این مقایسه و این داستان چی است و چطور پیش میآید؛ ولی اینکه مثلاً یک مردی بیاید و زندگیاش را با این خالهزنکها مقایسه کند، این واقعاً جای تعجب دارد و بسیار چیز عجیب و غریبی بنظر میرسد. یک آقایی به من زنگ زد و گفت که میخواهم همسرم را طلاق بدهم. حق و حقوقش را چطوری باید بدهم و در کل چکار باید بکنم؟ لطفاً مرا راهنمایی کنید. خب من طبق وظیفهای که دارم باید یک مشاوره حقوقی بدهم و بگویم اینطوری کار شما انجام میشود. ولی معمولاً میپرسم که علتش چیست؟ اصولاً مردها وقتی میخواهند خانمشان را طلاق بدهند، از آن زندگی بریدهاند چیزی که عنوان میشود معمولاً متأسفانه خیانت است! حالا خیانت تعاریف مختلفی دارد و الان هرکسی به یک چیزی میگوید خیانت. ولی به هرحال موارد اینچنینی مطرح میشود که ما میگوییم نه دیگر، این آقا واقعاً از این زندگی بریدهاست و این زندگی دیگر درست نمیشود. ولی اینجا وقتی از این آقا پرسیدم که خب حالا مشکلتان چیست و چرا میخواهید خانمتان را طلاق بدهید؟ گفت خانمم بسیار غمگین، افسرده و بیانرژی است. خیلی low هست! گفتم یعنی چی که low است؟ گفت یعنی مثلاً من که به خانه میروم، اصلاً انرژی ندارد، اصلاً شاداب نیست، لباسهای خوب نمیپوشد، در حالیکه من برایش خیلی لباسهای خوبی میخرم. هرچیزی که فلان بلاگر تبلیغ میکند، من همه را برای خانمم میخرم. ولی او اصلاً آنها نمیپوشد، اصلاً هیچ زمانی برای من ندارد. من وقتی به خانه میآیم، خسته است و هیچوقت ما غذای خوب نداریم. همیشه غذاهایمان تکراری است! هیچوقت میز شاممان را تزیین نمیکند. تلاش نمیکند یک تنوعی، رنگ و لعابی به این زندگی بدهد. همه چیزمان تکراری شده است و من نمیتوانم با یک آدم خسته زندگی کنم. شما خودتان خانم فلانی را ببینید که چه زندگی دارد! من اصلاً زندگیام آن شکلی نیست و خیلی یکنواخت است. من هیچ چیز برای زنم کم نگذاشتهام و همه چیز برایش تهیه کردهام.
خلاصه زنم به دل نمینشیند و خسته است و هیچوقت آرایش ندارد و مرتب نیست. انگار که زندگیاش را دوست نداشته باشد. اصلاً زنم حتی وقتی این لباسهایی که من برایش میخرم را میپوشد، انگاری که بهش نمیآید! اصلاً توی تنش قشنگ نیست.
گفتم خب ادامه بدهید ببینم. گفت آرزو به دلم مانده یک روز بروم خانه ببینم میز شام چیده شده باشد، یک کیکی درست کرده باشد، یک چایی آماده کرده باشد. الان ما ۱۰_۱۵ سال است ازدواج کردهایم و همیشه داریم در ظروف تکراری غذا میخوریم. در حالیکه خانمم حداقل سه دست ظرف و ظروف در جهیزیهاش دارد. ما از آنها استفاده نمیکنیم و همیشه این ظروف تکراری هستند. یکنواخت دیگر! هیچ تنوعی، هیچی نیست. غذا هیچوقت تزیین شده نیست. زنم پایه مهمانی و مسافرت و این طرف و آن طرف رفتن نیست. پایه اینکه داخل ماشین یک آهنگی پلی کنیم و با هم با آن آهنگ بخوانیم و اینها نیست!
پیشنهاد دادم بلاگر را مدتی آنفالو کن قبول نکرد!
وقتی داشت اینها را تعریف میکرد من میدانستم اشکال کار کجاست. همان اولش که گفت هر لباسی را که فلانی تبلیغ کند من برای خانمم میخرم و اینها، من متوجه اشکال کار شدم. اینکه میگفت هیچوقت ما غذایمان تزیینشده نیست و میزمان آماده نیست و ما هیچوقت چای و کیک با هم نمیخوریم و چیزهای ریز و جزیی که واقعاً خیلی از مردم اصلاً متوجهش نیستند. حداقل آقایانی که من اطرافم دیدهام خیلی تنوع ظرف و ظروف به چشمشان نمیآید. چرا این مرد باید به اینجا رسیده باشد که تنوع ظرف و ظروف هم حتی به چشمش بیاید! و بگوید چرا ما ۱۰سال است داریم در این ظروف غذا میخوریم، در حالیکه میتوانیم در یک ظرف گلگلیتر غذایمان را سرو کنیم. یا چنین موضوعاتی که اصلاً برای خودم هم بسیار تعجببرانگیز بود.
خلاصه گفت ما سر این موضوعاتی که خانم من همیشه بیحوصله و خسته است، به اختلاف خوردهایم و چند باری هم با هم دعوایمان شدهاست و هنوز هم به نتیجه نرسیدهایم و همچنان مشکل داریم. حتی من یکی دو بار دست رویش بلند کردهام.
آن نکتهای که خیلی جالب توجه بود این بود که وسط حرفهایش از یک جایی به بعد خیلی به این اشاره میکرد که خانم فلانی (یک بلاگر) را ببین، چقدر زن زندگی است و شاداب است. چقدر جذاب است. چقدر به فکر شوهرش است. حتی فلان اتفاق هم که در زندگیاش افتاد و در ماشینشان مار پیدا شد، باز هم چند دقیقه بعد خودش را جمع کرد، باز همانطوری به زندگیاش ادامه داد. حالا اگر کوچکترین اتفاقی در زندگی من بیفتد، زن من غوغا میکند. تا یک ماه افسرده است. زن من اصلاً مثل آن خانم نیست، مثل او شاداب و پرانرژی نیست. فلانی قشنگ زن زندگی است ولی زن من نه! زن من بیانرژی و کمحوصله است. من چنین زنی را نمیخواهم.
یعنی شما در نظر بگیرید که داشت زن و زندگی خودش را با آن بلاگر مقایسه میکرد و به این نتیجه رسیده بود که همه آدمها و خانمها مثل آن بلاگر شاداب و جذاب و پرانرژیاند ولی زن خودش بیحوصله است و زندگیاش یکنواخت است.
من راهکارهای حقوقیام را به او گفتم و سپس گفتم ببینید من زوج درمانگر که نیستم، مشاور خانواده نیستم ولی یک پیشنهادی همینطوری خواهرانه به شما میدهم. بیا و یک مدت این بلاگری که اینقدر فکر میکنی زن زندگی است و اینقدر کدبانو است را یک مدت آنفالو کن و ببین وضعیت زندگیات چطور میشود؟ گفت نه! من نمیتوانم که! من دارم از این پیج انرژی میگیرم و دارم یاد میگیرم!
طبعاً همسرش هم یک کوتاهیهایی کردهاست، ولی نه آنقدری که آن مرد میگفت و شاید اصلاً ریشه آن کوتاهیها و آن دلسردیها و آن عبارت عجیب «خانمم low است و انرژی ندارد!»، به همین مقایسهها برمیگردد.
هرچند که آن آقا اگر وکیل هم نمیگرفت یا هر وکیل دیگری هم میگرفت، کار چندان سختی نداشت. با یکی دو جلسه دادگاه رفتن به خواستهاش میرسید و خانمش را طلاق میداد. زیرا آقایان برای طلاق دادن نیازی به دلیل و توجیه و استدلال ندارند! میگویند نمیخواهم، دلم را زده، طلاقش میدهم. همین!
میخواهم طلاق بگیرم بلاگر شوم تا برایم لباس مجانی بفرستند!
خانمی به من مراجعه کرد و گفت: میخواهم از شوهرم جدا شوم. گفتم چرا؟ گفت: شوهرم انگار سرد است. گفتم: «سرد است» یعنی چه؟ گفت: ببینید، اصلاً پایه نیست برای من تولد بگیرد و سوپرایزم کند! نهایت تولد گرفتنش این است که یک شاخه گل و یک کیک بگیرد و بیاورد خانه و بگوید تولدت مبارک! من چنین چیزی را نمیخواهم. من سوپرایز میخواهم. شما فلانی را دیدی شوهرش چه تولدی برایش گرفته بود؟ توی رستوران بودند و یک دفعه دود بلند شد و فلان شد و اینها؟ منم چنین تولدی میخواهم. سالی یکبار است، مگر چه میشود برای من هم چنین تولدی بگیرد؟ سالگرد ازدواج فلانی را دیدی چه لباسی دوخته بود؟ من برای عروسیام هم چنین لباسی نداشتم، چه برسد به سالگرد ازدواجم. شوهرم اصلاً این مراسمها را قبول ندارد و حاضر نیست برایم سالگرد ازدواج و از این تولدها بگیرد. آخرین باری که ما رفتیم آتلیه، برای عروسیمان بوده! اصلاً حاضر نیست عکاس داشته باشیم و برویم در فضای باز عکس بگیریم. یا مراسمی حتی شده کوچک بگیریم ولی من بروم آرایشگاه، لباس خوب بپوشم، شوهرم هم لباس خوب بپوشد و با هم عکس بگیریم و اینها. سوپرایزم کند، سالگرد فلان و بهمان بگیرد. حالا من مثل بلاگرها نیستم...!
همینکه میگوید مثل بلاگرها نیستم، متوجه میشوم که این مثل بلاگرها هست و آنطوری میخواهد باشد!
میگوید من مثل بلاگرها نیستم که سالگرد عقد هم میخواهند و سالگرد آشنایی و دوستی هم میخواهند، ولی دیگر تولد و سالگرد ازدواج را برایمان یک مراسمی بگذارد و اینها. ولی او. اصلاً اهل سوپرایز نیست!
چون خانم بود، راحتتر میتوانستم با او صحبت کنم. گفتم: ببین، خودت هم میدانی اینها زندگیهایشان نمایشی است، بریده شدهاست. این بخاطر آن عکسهایی که میگیرد پول درمیآورد! من نمیدانم تو چرا باید بروی آدمی را فالو کنی و از دیدن عکسهای سالگرد ازدواجش خوشحال شوی و لایکش کنی و زیر پستش کامنت بگذاری و به او تبریک بگویی! سالگرد ازدواج یک آدم غریبه به تو چه ربطی دارد؟ گفت: «نه من خیلی انرژی میگیرم. خیلی دوستش دارم و دوست دارم مثل اینها باشم. حالا نه مثل آنها که همه مراسمها را بخواهم ولی دیگر یکسری چیزها را میخواهم.» من هم یکسری توضیحات به او دادم و گفتم: «نه؛ تو اینها را نگاه کن. اینها حرف و عملشان یکی نیست. نگاه کن این یک روز در هفته این مدلی آرایش میکند و چندتا لباس عوض میکند و استوری میگیرد. بقیه هفته دارد کارهایش را انجام میدهد. او که بیست و چهار ساعته شما را در جریان زندگیاش نمیگذارد. ممکن است همان لحظه که دارد با شوهرش دعوا میکند، همان لحظه یک استوری عاشقانه بگذارد.»
خلاصه قبول نکرد و گفت: «من میخواهم جدا شوم که خودم هم بروم بلاگر شوم! میدانی چرا؟ چون شوهرم با من مخالف است. مگر من چه چیزم کمتر از بقیه هست؟ من هم میخواهم عکس بگیرم، بگذارم. تبلیغ بگیرم، درآمد داشته باشم. خب چرا من درآمد نداشته باشم وقتی این همه آدم از اینستا درآمد دارند؟»
هرچقدر گفتم راهکارهای بهتری حتی برای کسب درآمد از اینستاگرام هم هست، گوش به حرفم نداد و گفت: «من میخواهم مثل اینها بشوم و مدام برایم لباس بفرستند و لباسها را بپوشم و عکس بگیرم و استوری بگذارم. هی بروم رستوران، چرا اینها این همه میروند رستوران ولی من و شوهرم اصلاً رستوران نمیرویم؟ چرا اینها این همه کافه میروند و کیک و شیرینی میخورند ولی ما نمیرویم؟ چرا اینها لباس ست میپوشند و ما نه؟»
در طلاقهای بلاگری میگویند سهم مرا از صفحهات بده!
نکته جالب این است که یکی از همکارانم تعریف میکرد دقیقا همان خانم بلاگر با شوهرش اختلاف خورده بود و به او مراجعه کرده بود.
این خانم وکیل برای ما تعریف میکرد که الان اینها به طلاق رضایت دادهاند و مشکلی برای طلاق ندارند ولی مشکلشان سر پیجشان است! شوهرش میگوید من غیرتم را زیر پایم گذاشتم و تو با بچههای من عکس گرفتی، با من عکس گرفتی و در پیجت گذاشتهای که این پیج به اینجا رسیده و اینقدر فالوور جمع کردهای، وگرنه با صرف عکسهای خودت نمیتوانستی به اینجا برسی. من غیرتم را زیر پا گذاشتهام، پس باید سهم من را از این پیج بدهی!
ما تا الان شنیده بودیم طرفین بگویند «سهم من از خانه، ماشین، مهریه و... را بده» ولی «سهم من را از صفحه بده» یک چیز جدیدی بود و نشنیده بودم.
همکارم میگفت اختلافشان سر صفحه بود و خلاصه ما اینها را راضی کردیم و قرار شد مرد هم صفحه بزند و خانمش رایگان آنقدر تبلیغش کند تا به نصف فالوورهای خانمش برسد تا شوهرش برای صفحه دست از سر خانمش بردارد.
طلاق گرفته بودند اما همچنان عکس عاشقانه میگذاشتند!
دو بلاگر از هم طلاق گرفتند اما اصلاً این موضوع را هیچکدامشان در صفحهشان نگفتند. بعد همکارم میگفت من مدام میرفتم صفحهشان را چک میکردم، میدیدم اینها همچنان عکسهای عاشقانه میگذارند. بنابراین رفته بود و به این بلاگر پیام داده بود که خانم فلانی مگه شما از هم جدا نشدید؟ من خودم کارهای طلاق شما را کردم. آن خانم هم گفته بود که چرا، ولی ماهی یکبار زنگ میزنم، شوهر سابقم به اینجا میآید و با همدیگر یک عالمه عکس و استوری میگیریم و میگذاریم که کسی متوجه نشود ما جدا شدهایم!
به همین راحتی مردم را فریب میدهند. و بعد نکته قابل توجهش این بود که یک مدت بعد خانم و آقا جشن تعیین جنسیت گرفته بودند! باز هم این همکار ما به این خانم پیام میدهد که تو مگر بارداری؟ تو که طلاق گرفته بودی. آن بلاگر هم میگوید: با توجه به اینکه کلی پیشنهاد تبلیغ برای بادکنکآرایی و کیک و چیزهای مربوط به جشن داشتم، گفتم میآیم یک جشن تعیین جنسیت میگیرم و اینها را تبلیغ میکنم و دو هفته بعد میگویم گربه دیدم، سوسک دیدم و بچه افتاد دیگر! کاری ندارد که! پول خوبی میدادند، نمیتوانستم از این پول بگذرم.
مقایسه مهمترین موضوع اختلافات در زندگیهای تحت تاثیر بلاگرهاست!
داستان بلاگرنماهایی که اینطوری دارند مردم را گول میزنند خیلی عجیب است و هرچقدر هم که ما بهشان میگوییم که این زندگیها برشخورده است، نمایشی است، همه زندگیشان این نیست، اینها را یک روز میگیرند و در طول هفته منتشر میکنند؛ کسی باور نمیکند.
من نمیدانم چرا همین خانمی که به من زنگ زده بود، اینقدر میگفت فلان بلاگر الگوی من است، فلان بلاگر خیلی خوب است. تاره ببین فلان بلاگر نماز هم میخواند. من هم از آنهایش نیستم که بلاگر شوم و نماز نخوانم! آن بلاگر در پیجش چله زیارت عاشورا میگذارد.
این چیزها را هم داریم. یکسری ظواهر دینی و مذهبی، بعضیها را که تم مذهبی هم دارند گول میزند و اینطوری با زندگیشان این کار را میکنند تا جدا شوند.
واقعاً این موارد یکی و دوتا نیست ولی نقطه مشترک همهشان همین مقایسه است. اینکه میگویند من هم میخواهم مثل او شوم، مثل او صفحه بزنم، مثل او درآمد داشته باشم و لباس و همه چیزم رایگان باشد، من هم مثل او توی خانه بنشینم و درآمد آنچنانی کسب کنم، من هم مثل او عکس و فیلم بگیرم و استوری بگذارم، مردم دوستم داشته باشند، با شوهرم ست کنیم، عاشق هم باشیم ولی الان عاشقم نیست و... هرچقدر هم میگویم او که این استوری عاشقانه را میگذارد، مطمئن باش خودش هم در خانهاش با شوهرش اختلاف دارد ولی برای شما رو نمیکند. متأسفانه بعضیها گوش نمیدهند.