به گزارش پایگاه 598 به نقل از روزنامه همشهری: آپارتماننشینی ازچندین دهه گذشته با زندگی بیشتر مردم تهران گره خورده است. بهویژه که در سالهای اخیر ساخت مجتمعهای چندین واحدی و برجهای چندین طبقه رشد چشمگیری داشته و نشاندهنده افزایش زندگی عمودی در تهران است. آپارتماننشینی یعنی زندگی در واحدهای کنار هم، روبهروی هم یا روی هم. یعنی نزدیکی خانه و خانوادهها به هم.
این نزدیکی خانهها و افراد به همدیگر، گرچه با توجه به رشد جمعیت اجتنابناپذیر بود، ولی مشکلات جدیدی را هم به همراه آورد که پیش از آن در خانههای شخصی کمتر با آنها مواجه بودیم.
با وجود اینکه امروز اغلب ساکنان تهران آپارتمان نشین هستند، اما هنوز هم فرهنگ آپارتماننشینی بهخوبی جا نیفتاده است. یا از قوانین آپارتماننشینی مطلع نیستیم یا مطلع هستیم و ترجیح میدهیم آن را نادیده بگیریم. یکی از رایجترین مشکلاتی که همه ما در آپارتمان با آن مواجه هستیم، سر و صدای همسایههاست. مهمانیهای پرسروصدا و تا دیروقت، دعوا و جروبحث با صدای بلند، صدای دویدن در طبقه بالا، صدای بلند بازی و دویدنهای بچهها، سروصدای حیوانات خانگی و... که در ایام کرونا هم اوج گرفته است، میتوانند آسایش را از بین ببرند و موجب نارضایتی در آپارتمان شوند.
سمیرا مصطفی نژاد: چنانچه با عکس سانتور (موجود افسانهای اساطیر یونانی که نیمی اسب و نیمی انسان است) که در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود و در شرحش نوشته شده «پسر همسایه طبقه بالایی چه بزرگ شده!» ارتباط برقرار کردهاید، یعنی همسایه بد دارید. این نقد طنزگونه تلخ به یکی از رایجترین شیوههای همسایهآزاری، در دورانی که همه ناگزیر به آپارتماننشینی در ساختمانهایی با دیوارهای نازکتر از برگ گل هستند اشاره دارد.
موارد همسایهآزاری بسیار متنوع است؛ از موارد پیشپاافتادهای مانند پا کوبیدن و دویدن و پرتکردن وسایل سنگین روی زمین و برگزاری مهمانیهای بیموقع گرفته تا موارد حادتری مانند آتشزدن ناخواسته ساختمان با پرتاب ته سیگار روشن یا کوبیدن خودور به در پارکینگ و شکستن در بهخاطر دعوا با همسایهای دیگر. گاه شدت آزارها تا حدی بالا میگیرد که منجر به جرح یا قتل هم میشود. کم پیش میآید که به لطف مارپیچ بیسر و ته روند شکایت در دادسرا، از همسایهآزاری شکایتی صورت گیرد. خیلیها راهحل راحتتر را در پیش میگیرند: نقل مکان. اما هستند افرادی که به هر دلیلی، مالکیت خانه، علاقه به محل یا ناتوانی در جابهجاشدن، دوست ندارند بهخاطر بیفرهنگی و نادانی یک همسایه، خانه خود را ترک کنند، میمانند، میجنگند و در بیشتر موارد، در سکوت عذاب میکشند.
شما هم دعا کنید
پرستو عامری: همسایه خوب همیشه رؤیای تحققنیافتهای برای خانواده امینی بوده است. تصویر ناراحت پدرم از سالهای کودکی احتمالا هرگز از خاطرم نرود. وقتی در خانه سهطبقهای بودیم و همسایه طبقه اولمان در خانهاش فال قهوه میگرفت. نمیدانم بابا از مشتریهای گلیخانم که روی پل پارکینگمان پارک میکردند بیشتر حرص میخورد یا از صف آدمها که در حیاط و راهپلهها منتظر بودند نوبت فال به آنها برسد؛ همانهایی که یا بلندبلند میخندیدند یا برای خالی نماندن عریضه سیگاری روشن میکردند و دودش را نثار ما.
۶ سال در بر همین پاشنه چرخید تا اینکه ما عطای آن واحد آپارتمانی را به لقایش بخشیدیم و نقل مکان کردیم؛ و چه خوشحال بودیم از خرید خانهای نوساز و تغییر محله و همسایههای بهظاهر متمدن. خوشحالیمان، اما چند ماهی بیشتر دوام نیاورد. باخت بزرگتری از گلیخانم داده بودیم. پیش از ما، آقا و خانم حیدری طبقه پنجم را- که از بد حادثه طبقه بالای ما بود- خریده بودند. خانوادهای ظاهرا بیحاشیه، پا به سن گذاشته و محترم. زمان گذشت و ما باید به پدیده تازهای عادت میکردیم؛ کمتر روزی پیدا میشود که از صدای جیغ و دویدن نوهای که همیشه در آن واحد ساکن است، در امان باشیم؛ پسر کوچک بیشفعالی که هرچه در این ۸ سال بزرگتر شد، صدای قدمهایش کوبندهتر و صدای جیغهایش گزندهتر شد. مشکل، اما به اینجا ختم نشد.
خانواده حیدری هرماه یک پنجشنبه را برای دورهمی اختصاص میدادند، صدای بلند بلندگو را که فاکتور میگرفتیم، درد آسانسور غیرقابل اغماض بود. هربار که میخواستی با عجله خودت را به پارکینگ برسانی با پدیده مانیتور چشمکزن مواجه میشدی؛ آسانسور خانه پنجواحدی ما همیشه در طبقه پنجم مانده بود و چیزی از حملونقل آسان این ساختمان- حداقل در پنجشنبهها- به ما نمیرسید. حتما از خودتان میپرسید که چرا اعتراض نمیکنیم؟ راستش همسایه ما خوب ادبمان کرده است. از آنجا که هر اعتراض کوچکی تبدیل به جنگ جهانی تازهای در ساختمان شده، ترجیح دادهایم که در سکوت و صلح همه مصایب خانم و آقای حیدری را بپذیریم و دم نزنیم. باشد که عطای این واحد هم روزی به لقایش بخشیده و مهرمان حلال و جانمان آزاد شود. شما هم دعا کنید!
آپارتمان خانم جادوگر
سودابه رضوانی: همه چیز با یک مشت برنج خام شروع شد. خیلی عادی نیست یکی از نخستین روزهای سکونت در آپارتمانی سهطبقه و تکواحدی، وقت بیرون آمدن از در آپارتمان، پشت در خانه یک مشت برنج به شکل تپهای کوچک ببینی. هیچ تصادفی نمیتواند در کار باشد و از دست کسی هم ریخته نشده. کسی از عمد دانههای یک مشت برنج را با نظم و ترتیب پشت در خانه روی هم چیده بود و هیچوقت هم نفهمیدیم چرا. اما همین یک مشت برنج چشممان را به جهان عجیب و درنهایت ترسناک زندگی خانم همسایه که دست بر قضا صاحبخانه هم بود، باز کرد. در روزهای بعد ماجرای برنج به شکلهای متفاوتی تکرار شد.
یک توده موی بلند درهم گرهخورده، تکههای فلزی عجیبوغریب و کاغذهایی با نوشتههای کج و معوج. در آن آپارتمان ما بودیم، خانم همسایه و پسر و عروس بینوایش، افسانه که بهسختی میشد گفت ۲۰ سال سن دارد. سرککشیدنها و فضولیهای خانم همسایه در خانه ما که آن را حق مسلم خود میدانست هرروز بیشتر و آزاردهندهتر میشد. عروس نوجوان هم که از خانه پدری رانده شده بود، مدام پیش ما از بدرفتاریها و جادو و جمبلهای خانم همسایه، فضولیهایش درخصوصیترین و جزئیترین مسائل و لحظات زندگیاش، و کتکخوردنهایش از شوهر بیکارهاش درددل میکرد.
شبی نبود که صدای جیغ و فریاد و کتککاری از طبقه سمبلسازیشده بالای سر ما نیاید. فردایش دخترک با چشمی کبود و لبی ورم کرده میآمد به گریه و درددل و حرف ما که از او خواهش میکردیم خانه را ترک کند و به خانه پدر بازگردد بیاثر بود. میگفت پدر و مادرم هم من را نمیخواهند. اعتراضهای ما به خانم همسایه هم که میگفتیم زن حسابی، اعصاب ما هیچ، این دختر بیپناه را آزار ندهید به اینجا ختم میشد که «بذار بزنتش تا ادب بشه». زمانی که جانمان به لب رسید و شروع کردیم به جستوجو برای خانهای دیگر، خانم همسایه هرروز صبح به بهانه اسفند دودکردن چند نوع علف را با هم دود میکرد و درصورت مادرم فوت میکرد.
بعدها فهمیدیم این جادویی است برای پاگیرکردن مستأجر در خانه. نمیدانم تجربهاش را دارید یا نه، اما زندگیکردن در نزدیکی کسی که عمیقا به جادو اعتقاد قلبی دارد و در کنار کسی که هرشب با اشک و خون در چشم به خواب میرود، هم بهشدت ترسناک است و هم بسیار عذابآور. تیر خلاص زمانی زده شد که یک نیمهشب بهاری صدای «مامان بدبخت شدم» پسر خانم همسایه به آسمان بلند شد. دخترک راه فرار از بیمهری پدر و مادر، آن خانه جادوزده و بدرفتاری همسر را در بلعیدن ۵۰ قرص دیده بود. پس از آن شب، هم ما از آن خانه رفتیم و هم افسانه؛ و هیچکداممان دیگر هرگز برنگشتیم.
و این داستان ادامه دارد...
رضا جبلی: ماجرای ما با همسایه از مسئله پارکینگ شروع شد. سال ۸۴ بود. خانه ما چهارطبقه تکواحدی است و او واحدی بدون پارکینگ را خریده بود. اصرار داشت تاکسی خود را در پارکینگ بگذارد. ما خودرو نداشتیم و به او اجازه دادیم که از پارکینگ استفاده کند. اما از تکه خالی پارکینگ استفاده دیگری میکردیم و به مرور فهمیدیم همسایه از ما بهدلیل استفاده از پارکینگ خودمان به شهرداری شکایت میکند. اعتراض ما به او نتیجهای نداد و کلید درگیری و شکایتهای پیدرپی زده شد و تا به امروز، یعنی حدود ۱۶ سال متوالی ادامه پیدا کرده.
شکایتهای بیاساس که بهراحتی با گفتگو قابل حل بود. او همزمان اعتقادی به پرداخت قبوض و شارژ ساختمان نداشته و ندارد و تقریبا تمامی کارهایی که به خاطرش از ما شکایت میکرد را انجام میداد؛ اما شکایتهای بیاساسش از ما همچنان ادامه داشت. مثلا شکایت میکرد که ما در پارکینگ نذری میپزیم یا در مشاعات ساختمان گلدان میگذاریم. حتی از درختی که در حیاط کاشته بودیم هم شکایت کرد و دادگاه رأی به قطع درخت داد، اما، چون باید ۳ میلیون تومان خسارت درخت را میداد، شکایتش را پس گرفت.
این دعواها تا به امروز هم ادامه دارند، با این تفاوت که ما از خود او شکایتکردن و پیگیری پرونده را یاد گرفتیم و در آخرین مورد درگیری، کار به درگیری فیزیکی کشید. من با ضربهای که با پا به کمرم زده شد از بالای پله به پایین پرت شدم، دست عمویم شکست و حتی تهدید به مرگ شدیم. خوشبختانه این بار دادگاه به نفع ما رأی داد و همسایه مجبور به پرداخت ۷۸ میلیون تومان دیه شد، اما بهدلیل بازار راکد مسکن، نه قرار است ما از آنجا نقل مکان کنیم و نه قرار است همسایگان دوستداشتنی ما از این ماجرای اخیر درس عبرت بگیرند. آنها هنوز هم اعتقادی به پرداخت هزینههای مشترک ساختمان ندارند و این داستان، احتمالا همچنان ادامه دارد.
در زمانهای که انسانها هر روز دایره روابطشان را کوچکتر میکنند و به بهانه تنگی زمان، از یکدیگر فاصله میگیرند، شاید جلسات رسیدگی به امور ساختمان فرصت کوتاهی برای دورهمجمعشدن ساکنان باشد تا ضمن آشنایی و مراوده با یکدیگر، با هماهنگی بیشتری، دغدغههای آپارتماننشینی را کمتر کنند، اما گویا کسی نه حوصله و نه وقت حضور در این جلسات را دارد