حرص و طمع «رضا پالانی» برای تصاحب زمین، روایتی تأسفبرانگیز دارد و حتی در مکاتبات سفارت انگلستان از قول سفیر نیز ثبتشده است که شاید وی بخواهد قباله همه ایران را به نام خود بزند!
همه تاریخنگاران داخلی و خارجی میدانند «رضا پالانی» یک زمینخوار قهّار بوده است؛ «سر ریدر ویلیام بولارد» سفیر کبیر انگلستان در ایران، در بخشی از کتاب خود آورده است: «او مناطق گستردهای از اراضی کشاورزی مرغوب را از راه مصادره به دست آورد. بسیاری از املاک دیگر را، از طریق تحتفشار گذاشتن مالکان، به دست آورد. بهعنوان مثال، از طریق قطع منبع تأمین آب تا زمانی که قیمت نازل پیشنهادی مورد قبول مالک اصلی قرار میگرفت. به هنگام کنارهگیریاش مشغول تصاحب منطقهای وسیع از اراضی مرغوب در نزدیک کرند از راه خرید اجباری به نفع شخص خودش بود.»
آوازه زمینخواری رضاپهلوی چنان شهرت پیداکرده بود که در آن زمان یک روزنامه فرانسوی نوشت: «در ایران جانور عجیبی پیداشده که مثل شَتِه عمل میکند، با این تفاوت که شته برگ درختان را میخورد؛ ولی این جانور تاجدار زمینخوار است و هرچه قدر هم املاک مردم را میخورد، بازهم سیر نمیشود...»
موسی فقیه حقانی، استاد دانشگاه و معاون پژوهشی موسسه مطالعات تاریخ ایران نیز پیرامون علت علاقه «رضا پالانی» به مستغلات میگوید: «علاقه به زمین و جواهرات در خاندان پهلوی موروثی بود. آنها غیر از املاکی که در ایران داشتند، در بانکهای سوئیس، انگلستان و امریکا هم سپردههای هنگفتی داشتند. در دوره رضاخان ملاک بودن نشانه تشخص و ثروت بود. او هم که پابرهنه بیسوادی بود که از سوادکوه آمد، مدتی دلاکی حمام و بعد در میدان سرچشمه حمالی کرد و...، حالا چنین آدمی آمده و قدرت پیداکرده است که املاک مردم را از دستشان بیرون بکشد.»
حسین فردوست از نزدیکترین دوستان محمدرضا پهلوی در خصوص جنون رضا پهلوی به اشغال اراضی مرغوب کشاورزی عنوان کرده است: «اگر میخواستید رضاخان خوشحال شود، درجه بدهد، مقام بدهد، یا پیشنهادی را تصویب کند، قبل از شروع، نام چند ملک را با مشخصات و قیمت آن مطرح میکردید و مطمئن بودید که کارتان انجام میشود.»
رضا پهلوی طی 16 سال سلطنت، توانست 44 هزار سند به نام خودش بزند و وسیعی در مازندران، گیلان، گرگان، گنبد، آذربایجان، لرستان، فارس، همدان، خوزستان، اصفهان، ورامین، شمیران و... را اشغال کند؛ به نقل از مورخان، تقریباً تمامی مازندران و اراضی مرغوبش و بخشهای بزرگی از گرگان و گیلان متعلق به وی بوده است.
محمدحسنین هیکل روزنامهنگار و متفکر نامدار مصری درباره غارت زمینهای مردم توسط رضاخان مینویسد: «تخمین زده میشود که به هنگام برکناری رضاخان در 1941، او دارای 2 هزار دهکده بود و یک ربع میلیون رعیت مستقیماً روی زمینهایش کار میکردند.»
حتی خود «رضا میرپنج» که مردی نظامی، تندخو و جدی بود، فکر نمیکرد روزی برسد که بزرگترین مالک ایران محسوب شود؛ ملک و املاک برای رضاشاه بهمنزله علاقه به عیاشی و زنبارگی در پسرش، محمدرضا پهلوی بود؛ تا هنگامیکه رضاشاه در ایران بود، هیچکس جرئت نداشت درباره عملکرد پهلوی اول در عرصه غصب اراضی، سخنی به میان بیاورد و اگر بر روی احقاق الحق خود پافشاری میکردند، در گوشهای زندانی یا تبعید، میشدند یا با آمپول هوای پزشک احمدی، دار فانی را وداع میگفتند.
مهمترین برنامه او در مازندران دستاندازی به املاک محمدولی خان تنکابنی بود. تنکابنی و فرزندش جان خود را بر سر این دستاندازیها گذاشتند. آخرالامر هم رضاخان مالک نور و کجور و تنکابن شد و حتی نام تنکابن را به شهسوار تغییر داد.
پس از تبعید رضاشاه به جزیره دورافتاده موریس، مطالعه اسناد روشن میکند زمینهای زراعی، بهجای واگذاری به کشاورزان و اهالی منطقه، به قیمتهای گزاف به کارمندان، ارتشیان، مسئولان دولتی، دلالان و ثروتمندان شهری فروخته میشد. آنان نیز زمینهای مزبور را قطعهقطعه کرده، با افزودن بر قیمت آن، به زارعان محلی میفروختند. سند شماره 214 از کد 12168 آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، نام 70 نفر از خریداران زمین منطقه دوجی را نشان میدهد که متشکل از 39 افسر ارتش، 26 کارمند و بازاری و 5 خانم بودند.
رضا میرپنج، معرف به رضا پهلوی با عنایت دولت استعمارگر انگلیس از نگهبانی اصطبل سفارت هلند به عنوان شاه ایران انتخاب شد و بعد از خوشخدمتی به اربابان غربی خود، به جزیره موریس منتقل شد، رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز در تحلیل چرایی انتخاب رضاخان و عزل خفتبار وی با اشاره به اینکه انگلیسیها رضاخان را به عنوان یک عامل دستنشانده بر سرِ کار آوردند تا کار مورد نظر آنها را انجام دهد، میفرمایند: «در سندی از همین قبیل میخواندم که در جلسهای که سیدضیاء و رضاخان و مأموران انگلیسی بودند، رضاخان گفته بود که من سیاست سرم نمیشود و وارد نیستم؛ هرچه شما دستور بدهید؛ من گوش به فرمانم! همینطور هم بود؛ اما لحظهای که احساس کردند یک ذرّه حالت گوش به فرمانیاش متزلزل شده و گرایشی، آن هم نه به سمت استقلال حقیقی، بلکه به سمت آلمان هیتلری پیدا کرده است -طبیعتاً وقتی رضاخان به هیتلر نگاه کند، به هیجان میآید و لذّت میبرد- او را کنار زدند و پسرش را بر سرِ کار آوردند.»