به گزارش پایگاه 598، روزنامه صبحنو نوشت: دهم آبان ۱۳۹۵ یعنی دقیقا سه سال و یک ماه قبل از شهادت، حاج قاسم سلیمانی در حلب نامهای نوشته است به سردار شهید حسین پورجعفری که یارغار حاج قاسم بوده است. با این حال متن نامه که برای خداحافظی نوشته شده است در جای جای خودش دردهای حاج قاسم در فراق یارانش را به تصویر میکشد. سردار ما در این نامه تکتک را نام میبرد از کسانی که شهادتشان را به چشم دیده است و در اصطلاح در حال دردودل با رفیق همیشگیاش است و خوشحال است که بالاخره او از وی جدا شده است.
مهدی بختیاری، کارشناس مسائل نظامی درباره این نامه معتقد است: «برههای از سال٩٥ برای حاج قاسم بسیار سخت بود. برداشت شخصی من این است كه با این نامه ناز حسین پورجعفری رو میكشه و بهش میگه: حسین جان! برگرد پیشم...» هنگامی که زینب سلیمانی، دختر سردار شهید در مراسم تشییع حاج قاسم درباره شهید پورجعفری صحبت کرد دیگر باید مطمئن میشدیم که این دو عاشق هم بودند. تعابیر حاج قاسم هم درباره رفیقش را ببینید: «حسین عزیز، تو نسبتی با من داشتی که حتما فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشتهای و فرزندانم هم با من نداشتهاند. همیشه نه تنها از جسمم مراقبت میکردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و... بیش از احساس یک فرزند به پدرش بود. بیست سال اخیر پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود.» بیحکمت نیست که سردار پورجعفری در لحظه شهادت هم در کنار مراد خود حاج قاسم سلیمانی بود.
متن کامل نامه به شرح ذیل است:
عزیز برادرم حسین، پس از سی سال خصوصاً در این بیست سال که نفس تو پیوسته تنفسم بود، اولین سفر را بدون تو درحال انجام هستم. در طول سفر بارها بر حسب عادت صدایت کردم. همه تعجب کردند، در هواپیما، ماشین و . . بارها نگاه کردم،جایت خالی بود، معلوم شد خیلی دوستت داشتهام.
حسین عزیز، تو نسبتی با من داشتی که حتماً فرزندانت با شما و شما با فرزندانت نداشتهای و فرزندانم هم با من نداشتهاند. همیشه نه تنها از جسمم مراقبت میکردی، بلکه مراقب روحم هم بودی. اصرار به استراحت، اصرار به خوردن، خوابیدن و. . . بیش از احساس یک فرزند به پدرش بود. بیست سال اخیر پیوسته مراقبت کردی که تمام وقت من صرف اسلام و جهاد شود و اجازه ندادی وقت من بیهوده هدر رود.
حسین عزیز!خوشحالم از من جدا شدی، خیلی خوشحالم. اگر چه مدتی از لحاظ روحی گمشدهای دارم، اما از جدا شدن تو خوشحالم، چون طاقت نداشتم تو را از دست بدهم. من همه عزیزانم را از دست دادهام و عزادار ابدی آنها هستم، لحظهای نمیتوانم بدون آنها شاد باشم. هروقت خواستم زندگی کنم و آرامش داشته باشم، یک صف طولانی از دوستان شهیدم که همراهم بودند، مثل پروانه دورم میچرخیدند و جلو چشمم هستند.
حسین! بارها که با هم به خطوط مقدم میرفتیم، من سعی میکردم تو با من نیایی و تو را عقب نگهدارم.
اگر چه هرگز بر زبان جاری نکردم و مینویسم برای آینده پس از خودم، که خدا میداند با هریک از آنها که از دست دادهام چه بر من گذشت و حتی بادپا، جمالی، علی دادی را از دست دادم و نگران بودم که تو را هم از دست بدهم. همیشه جلو که میرفتم نگران پشت سرم بودم که نکند گلولهای بخورد و تو شهید شوی. به این دلیل خوشحال هستم که از من جدا شدی،حداقل من دیگر داغدار تو نمیشوم و تو زنده از من جدا شدی که خداوند را سپاسگزارم.
حسین جان!شهادت میدهم که سی سال با اخلاص و پاکی و سلامت و صداقت زندگیت را فدای اسلام کردی. تو بینظیری در وفا، صداقت، اخلاص و کتمان سر. حسین!پسرم، عزیزم، برادرم، دوستم، از خداوند میخواهم عمری با برکت داشته باشی و حسین پورجعفری را همانگونه که بود، با همان خصوصیت تا آخر حفط کنی. حسینی که برای هر مجاهدی اعم از عراقی، سوری، لبنانی، افغانی و یمنی، آشنا بود. او نشانه و نشانی من بود. چه زیبا بود در این چند روز سراغت را از من میگرفتند و کسی باور نمیکرد همراهم نباشی. حسین عزیز!فقط قیامت است که حقیقت ارزش اعمال معلوم میشود و چه زیباست آن وقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی. اجر این خستگیها را آن وقت دریافت خواهی کرد، که آن وقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو توسل میجویند،خداوند اجر جهاد تو برادر خوبم را اجر شهید قرار دهد. به تو قول میدهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد بهشت نشوم.
حسین عزیزم!سعی کن پیوستهتر و تازه بودن جهادی را در هر حالتی در خودت حفظ کنی، اجازه نده روزمرگی روزانه و دنیا، یاد دوستان شهیدت را از یادت ببرد. یاد حسین اسدی، یاد حسین نصرالهی، یاد احمد سلیمانی، یاد حسین بادپا، یاد که را بگویم و چند نفر را بجویم؟چراکه فراموشی آنها حتماً فراموشی خداوند سبحان است.
حسین جان!عمر انسان در دنیا به سرعت سپری میشود، ما همه به سرعت از هم پراکنده میشویم و بین ما و عزیزانمان فاصله می افتد. ما را غریبانه در گودال و حفره وحشت که میگذارند،در این حالت هیچ فریادرسی جز اعمال انسان نیست. چون فقط چراغ اعمال مقبول است که امکان روشنایی در آن خاموشی و ظلمت مطلق را دارد.
حسین عزیز!اجازه نده در هر شرایطی هیچ محبتی بر محبت خداوند سبحان و هیچ رضایتی بر رضایت خداوند سبحان غلبه کند.
برادر خوبم!اگر میخواهی دردمند نشوی، دردمند شو! دردی که خنکای وجودت را در گرمای سوزنده غیر طاقت است.دردی که گرمای وجودت در سرمای جانکاه باشد،عزیز برادرم همه دردها، درد نیستند و همه بلاها، بلا نیستند. چه بسیار دردهایی که دوای دردند و چه بسیار بلاهایی که در حقیقت خودت را به او بسپار و رضایتش را عین نعمت و لطف و محبت بدان.
حسین!می دانی چه وضعی دارم و آگاهی بر غم و اندوه درونم. می دانی چقدر به دعایت نیازمندم. خوب میدانی چقدر هراسناکم و ترس همه وجودم را فراگرفته است و لحظهای رهایم نمیکند. اما نه ترس از دشمن و نه ترس از نداشتن،نه ترس از مقام و مکان. تو می دانی!چون پارهای از وجودم بودی،ترس من از چگونه رفتن است، تو آگاهی به همه اسرارم!
دعایم کن و در دعایت رهایم نکن.
انشاالله تو و خانواده مجاهد و صبورت همیشه موفق و موید باشید. خداحافظ برادر خوب و عزیزم، دوست و یار باوفاو مهربان و صادق سیسالهام.
خداحافظ، برادرت قاسم سلیمانی
۱۰ / ۸ /۱۳۹۵ سفر حلب