اساس و بنیان قیام امام حسین علیه السلام
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم والحمدلله رب العالمین و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی أعدائهم أجمعین. وصیت نامه ای سیدالشهداء علیه السلام دارند که معروف هست و این را نزد برادرشان محمد حنفیه گذاشته اند. در این وصیت نامه هدفی را که حضرت در این قیام بزرگشان دنبال می کردند و موانعی که این قیام بزرگ داشته و همچنین تکیه گاهشان را در همین بیان کوتاه بیان فرموده اند. من ترجمه اولیه را محضر عزیزان تقدیم می کنم و بعد ان شاء الله در این شبها همین بحث را دنبال می کنیم.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ»(1)، این یک بخش از وصیت نامه است که حضرت در آن شهادتهای خودشان را بیان فرمودند. در این قسمت ایشان شهادت می دهد که الهی جز حضرت حق نیست و بعد شهادت به عبودیت و رسالت وجود مقدس نبی اکرم می دهند و اینکه ایشان آنچه آوردند از طرف خدا و حق است. بعد شهادت به قیامت و بعث و نشور و حقانیت و بهشت و جهنم می دهند.
این قسمتی که تقدیم شد اساس و بنیان این وصیت نامه حضرت است. اگر توحیدی نباشد، اگر رسالت و معادی نباشد، این قیام هیچ توجیهی ندارد. یعنی اینطور نیست که اینها مثلا تشریفاتی اند، نه واقعا این کسی که پا به این میدان گذاشته با این اعتقادات وارد به این میدان شده است. اعتقاد به توحید، اعتقاد به این که حضرت حق مبدأ و مقصد عالم است، اعتقاد به این که یک رسالت و مأموریت حقی روی دوش وجود مقدس نبی اکرم بوده که بر اساس این مأموریت کاری را در عالم دنیا می کردند و امتی را می خواستند بسازند، همه این اعتقادات زیرساخت های حرکت حضرت و قیام ایشان است. اگر اینها را تغییر بدهید هیچ توجیهی برای این شهادت نیست. اگر کسی توحید را نپذیرفت دیگر عاشورا بی معناست! اگر رسالت و امت سازی نبی اکرم را نپذیرفت عاشورا بی معناست! اگر معاد را نپذیرفت و گفت هرچه هست همین دنیای فانی است ولو توحید را هم بپذیرد، این حرکت حضرت توجیه نمی شود.
بنابراین نکته اول اینکه که بین قیام حضرت با اقدامات کسانی که معتقد به حضرت حق و مبدأ و معاد و رسالت انبیاء الهی در عالم نیستند، باید فرق گذاشت. آنها یک کاری در عالم می کنند اما یک کار دیگری را دنبال می کنند. همین پرچمداران تمدن مادی هر ادعایی در عالم داشته باشند، چون این معانی و مبادی را قبول ندارند مسیرشان با مسیر انبیاء دو تا مسیر است و دو کار در عالم می کنند. البته این احتیاج به گفتگوی بیشتری دارد اما من به همین حد اکتفا می کنم که این چند جمله ای که حضرت بیان کرده اند واقعا بنیانهای قیام حضرت را توضیح می دهد. اگر حضرت عاشورا را به پا کردند، در ادامه توحید و نبوت و رسالت و حرکت به سمت معاد هست والا توجیه دیگری نمی شود برایش کرد.
اهداف قیام سیدالشهداء علیه السلام
در ادامه حضرت می فرمایند: «وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً» من به دنبال خوشگذرانی پا به این میدان نگذاشتم و دنبال ایجاد فساد، ظلم کردن و تعدی به حدود دیگران نیستم. خیلی از قیام هایی که در عالم اتفاق افتاده و احیانا بسیار هم پردامنه بوده، همه اش از سر خوشگذرانی و دل سیری بوده است! اشر و بطر یعنی نعمت آنقدر به انسان داده بشود تا آدم مشغول به نعمت ها شده و سر از طغیان و غفلت در بیاورد! می فرمایند: اینطوری نیست که من از سر دلزدگی وارد میدان شدم!
خیلی از درگیری هایی که در طول تاریخ اتفاق افتاده اینطوری است. خیلی از سلاطین و امپراتورها به خصوص در دوره های قدیم که امکانات محدود بوده، وقتی امکانات کشور خودشان را در دست می گرفتند، برای این که در خوشگذرانی و امکانات خودشان توسعه بدهند، به کشورهای دیگر چنگ اندازی کرده و قتل و غارت می کردند تا امکانات خودشان برای خوشگذرانی و رفاه و عیش شان افزایش پیدا بکند. حضرت می گویند من از این جنس نیستم و کسی نیستم که برای گسترش خوشگذرانیش پا به رکاب گذاشته باشد. من نه می خواهم به حدود دیگران تعدی بکنم و نه اینکه بنیان های اصلاح یک جامعه را به هم بریزم. پس حضرت این چهار چیز را نفی می کنند و می گویند من برای این چیزها قیام نکردم!
پس برای چه حضرت پا به میدان گذاشتند؟ در پاسخ این سؤال حضرت چهار نکته را می گویند: «وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي»، اولیش این است که من طالب اصلاح در امت جدم هستم و می خواهم امتم را اصلاح کنم. من بی هدف کار نمی کنم تا بخواهم یک جامعه دیگری بسازم! وجود رسول الله مأمور بودند، امام بودند و می خواستند یک امتی بسازند، مأموریت من در ادامه کار حضرت و در طرح بزرگ ایشان است. من می خواهم این امت را اصلاح بکنم، نه این که کاری در عرض نبی اکرم انجام بدهم.
سه نکته دیگر هم اینکه «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَر وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب» من اراده امر به معروف و نهی از منکر دارم و می خواهم سیره جدم و پدرم امیرالمومنین را احیا کنم. من در مقابل سیره ها و خط و مشی های دیگری که در امت نفوذ کرده، آن سیره ای را دنبال می کنم که سیره جدم و سیره پدرم امیرالمومنین است.
بعد می فرمایند: «فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَق»، اگر قبول کردند که در مسیر خدا قرار گرفته پس خدا همیشه با حق است، «وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِين»، اگر هم رد کردند و این دعوت و قیام و اقدام من را نپذیرفتند، پایداری می کنم و کارم را ادامه می دهم تا خدای متعال بین ما و بین قوم قضاوت بکند و او بهترین حکمران هاست. یعنی این نزاعی که در عالم بین ما و دشمن مان هست، یک نزاع بدون قاضی نیست که ما جنگ کنیم، اما هیچ قاضی ای نباشد و حکمی هم در آخر کار داده نشود! این صحنه یک محکمه حقی است که یک قاضی حقی دارد، پس بهترین حکم ها صادر خواهد شد؛ اما اگر نپذیرفتید من بر راه خودم پایداری می کنم. پس پیداست کار به نزاع و درگیری کشیده می شود.
این طور نیست که اگر انبیاء با فراعنه درگیر شدند، هیچ دادگاه و هیچ قاضی حقی هیچ در بین نباشد. آیات متعددی در قرآن داریم که خیلی گویاست. در این آیات به پیامبر می گویند: «وَ اصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّه»(یونس/109) صبر کنید تا خدا حکمش را بدهد، شما پایدار باشید و راه خودتان را ادامه بدهید، پس دست برندارید و خسته نشوید تا خدای متعال در آن روزی که موعدش برسد آن حکم و قضاء حق را می کند و کار به نفع جبهه حق فیصله پیدا می کند.
پس این طور نیست که یک عالم بی حساب و کتابی باشد، به این صورت که دو جریان با هم درگیرند و هیچ دادگاه و حکم حق و قضاء حقی هم نیست! حاکم حقی است اما اگر نپذیرفتید من در راه خودم پایداری می کنم و کنار نمی کشم. من در صدد اصلاح این فسادی هستم که در امت اتفاق افتاده، پس اگر نپذیرفتید من پایداری می کنم چرا که این نزاع به یک قضاء و حکم حق الهی منتهی خواهد شد.
بعد هم می فرماید: «وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْك»، وصیت من همین چند جمله است. من مطمئن به قضاء حق هستم و می دانم که یک قضاء حقی در عالم هست که کار را به نتیجه می رساند.
سرمایه و تکیه گاه حضرت در این قیام
بعد حضرت می فرمایند: «وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب»، در این راه من برای خودم هیچ سرمایه ای قائل نیستم. اینطور نیست که معجب به نفس و توانایی های خودم باشم بلکه هرچه برای من در این راه پیش می آید توفیقات الهی است. تکیه گاهم هم در این راه این است «عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب»؛ این همان جملاتی است که در قرآن از جناب شعیب وقتی دارد با قومش صحبت می کند، نقل شده است، «إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيب»(هود/88). بنابراین تکیه گاه حضرت و همه سرمایه ای که دارند توکل و انابه به سوی خدای متعال هست.
امت سازی همه انبیاء ذیل امت سازی نبی اکرم
من در این فراز بحثی که میخواهم بیشتر درباره آن گفتگو کنم همین بحث اصلاح و فساد است. این که می فرمایند من دنبال اصلاح در امت هستم، پیداست یک فسادی در مقیاس امت اتفاق افتاده است. عرض کردم که نبی اکرم امام اند و امامت همه انبیائی که امام بودند و سایر ائمه، ذیل امامت نبی اکرم است. حتی امامت حضرت ابراهیم و امت سازی ایشان هم ذیل امامت نبی اکرم است. لذا حضرت ابراهیم وقتی به امامت می رسد و به او مأموریت هدایت یک امت و امت سازی در تاریخ را می دهند، به امتحان های سختی هم دچار می شوند. خدای متعال وقتی این امامت را به ایشان می دهند، «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُن»(بقره/124) از حضرت ابراهیم یک میثاق ها و امتحان های سختی نسبت به یک کلماتی می گیرند و حضرت این امتحان ها را با موفقیت به پایان رساند.
در روایات دارد که این کلمات همان کلماتی بود که وقتی حضرت آدم در مقام توبه قرار گرفت و بنا شد که خدای متعال ایشان را مجددا بپذیرد، به ایشان القاء کرد. پس مسیر توبه در عالم همین است: القاء الهی و تلقی کلمات. آنجا دارد که این کلمات مقامات پنج تن علیهم السلام و موقف ایشان بود که در ساق عرش به حضرت نشان دادند و حضرت خدا را به این انوار پنج تن قسم داد تا به این عهد برگشت و خدای متعال توبه ایشان را قبول کرد.
از حضرت ابراهیم هم نسبت به این کلمات امتحان خاصی گرفتند. البته این را هم بگویم که مقصود از کلمه در قرآن الفاظ و آوا نیست، مثل اینکه حضرت مسیح کلمه الهی است. بنابراین کلمه اینجا فقط به معنی الفاظ نیست. در اینجا هم مقصود از کلمات الهی معصومین هستند. فرمود: «فَأَتَمَّهُن»، یعنی این امتحان نسبت به یک یک معصومین از حضرت گرفته شد، تا امام زمان علیه السلام. وقتی این عهد را دادند خدای متعال به ایشان مقام امامت داد که این بعد از مقام نبوت و رسالت و خلت است. پس امامت برای حضرت ابراهیم یک مقامی است که بر فراز همه انهاست. نبی شده، رسول و خلیل شده اما حالا برای این که یک مقام دیگری به ایشان بدهند که مقام امامت است، از ایشان یک عهد و امتحان خاصی گرفته اند. پس به دنبال این عهدها و امتحانها به ایشان امامتی دادند تا امتی درست کنند. لذاست که ایشان امت خودشان را مستقل از امت نبی اکرم درست نمی کنند. پس تمام امت سازی شان در مسیر امت سازی نبی اکرم است.
حضرت ابراهیم از آن روزی که فرزند خودش حضرت اسماعیل را آورد و کنار کعبه گذاشت، فرمود: من یک بخشی از نسل خودم را می آورم چرا که بناست این نسل من در عالم اقامه نماز و بندگی کند. پروردگارا قلوبی را متمایل به اینها کن و میوه های قلوب را در اختیار اینها بگذار تا امت درست بشود و رسولی در بین آنها مبعوث کن.
پس حضرت ابراهیم این کعبه را بنا می کند و یک مرحله تطهیر آن را برای امتی که در راهند که همان امت وجود مقدس رسول الله هستند، انجام می دهد. حالا هم وجود مقدس نبی اکرم یک امتی را ساخته و بنای آن را بر محور این بیت و بلد و قرآنی که برایشان اورده اند و همچنین بر محور ائمه گذاشته اند. ارکان امت سازی حضرت بر دو محور کتاب و امام است.
بنابراین حضرت یک امتی را درست کردند که در مسیر این امت یک فسادی اتفاق افتاده است. این فسادی که اتفاق افتاده در مقیاس امت است یعنی فساد در یک خانه و یک شهر و یک روز و دو روز نیست، بلکه فساد در یک امت تاریخی است. حضرت این فساد را می بینند و می خواهند با این فساد درگیر بشوند.
منشأ فساد از منظر قرآن
من یک مقداری این فساد را با آیات قرآن توضیح می دهم. یکی از مناشئی که قرآن برای فساد توضیح می دهد که انبیاء الهی هم با آن درگیر بودند، تغییر میزان و مکیال است. اگر ترازوهای یک جامعه ای تغییر کرد، این جامعه مبتلا به یک فساد فراگیر می شود. یکی دیگر از مواردی که در قرآن به عنوان ریشه فساد ذکر شده بحث علو و استعلا است که در باب فرعون و قارون این را توضیح می دهد.
یکی دیگر از سر منشأهای فسادی که قرآن تأکید می کند، قطع رشته های رحمت است. «الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْض»(بقره/27). یکی دیگر از نکاتی که در قرآن باز در ذیل بحث فساد توضیح داده شده، فساد منافقین هست که صریحا تحت این عنوان ذکر می شود. خداوند می فرماید: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ * أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُون»(بقره/11-12)؛ قرآن وقتی می خواهد این فسادی که اینها می کنند را توضیح بدهد، یک ریشه ای برایش ذکر می کند که همان عدم ایمان است. بعد یک دنباله ای برایش ذکر می کند و می فرماید: «وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النَّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ»(بقره/28)، اینها دین داری مردم را یک دینداری سفیهانه می دانند. پس دنبال ایجاد یک جنس دیگری از دینداری هستند، یک دینداری ای که در آن اشرافیت و خوشگذرانی معنا دارد.
پس یک قسم از فسادهایی که در عالم اتفاق می افتد از همین جنس است و قرآن وقتی فساد منافقین را توضیح می دهد به آنها می گوید: مثل مردم ایمان به خدا بیاورید و اینطوری بندگی کنید! امااینها به خدا می گویند: این که دینداری سفیهانه است، ما عقل داریم و باید عاقلانه خدا را پرستید! بعد هم طرح هایی بر مدار عقل خودشان می دهند که همان تحریف دین است.
پس این هم یکی از منشأ های فسادی است که در قرآن ذکر شده است. جمع اینها هم به یک جا بر می گردد، «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا»(انبیاء/22) اگر عالم، عالم صالحی است و فساد در آن دیده نمی شود، برای این است که یک اله و معبود در عالم است. نکته دیگر اینکه اله لفظ نیست، بلکه آن حقیقتی است که صاحب اسماء حسنی است. همه اسماء حسنی برای اوست و اسماء حسنای او در همه عالم جاری است «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ»(2)، و همه عالم هم محتاج به آن اسماء حسنی هستند «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ»(فاطر/15). پس آن ذات مقدسی که با اسماء الهی خودش عالم را اداره می کند و همه عالم تحت پوشش آن اسماء بوده و فقیر به آن هستند یکی بیشتر نیست. واقعا اگر دو تا می شد نظام عالم به هم می ریخت «إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ»(مومنون/91).
پس محور همه فسادها به اینجا بر می گردد و اگر بنا شد الهی در کنار خدای متعال قرار بگیرد فساد درست می شود. یعنی در جامعه انسانی انهایی که فساد می کنند، در پایان کار در عرض پرستش خدا یک دین دیگری می اورند و این ریشه همه فساد هاست. بنابراین علو و قطع رشته رحمت و به هم زدن موازین، همه فرع بر این یکی است.
دعوت حضرت شعیب به توحید و تبیین معنای اله در قرآن
امشب من آیاتی را که مربوط به قوم شعیب هست اجمالا تقدیم می کنم. در قرآن مکرر داستان حضرت شعیب ذکر شده است، این داستان هم در سوره هود آمده، هم در سوره اعراف آمده و هم در سوره شعرا هست. در سوره هود که شاید یک مقدار مبسوط تر به این پرداخته شده از آیه تقریبا هشتاد و چهار شروع می شود.
خدای متعال می فرماید: «وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْبا»(هود/84)، جناب شعیب را به سرزمین مدین یا به قوم مدین مبعوث کردیم، منظور از «اخاهُمْ» هم این است که گویا حضرت شعیب از بین همان قوم بوده است. لذا بعضی از مفسرین توضیح دادند که گویا قوم شعیب هم مثل همان قوم عاد و ثمودند، یعنی یک خانواده ای آمدند در یک منطقه ای مانده اند و کم کم همین خانواده به یک قبیله بزرگی تبدیل شده اند، لذا همه شان با هم رابطه فامیلی و اخوت و پسر عمویی دارند. سرزمین مدین هم گویا در یک سرزمینی به نام ایکه وجود دارد که گویا حاصلخیز و جنگلی بوده است. شاید از اینجا بتوان استفاده کرد که آنها در مسیر کاروان های تجاری هم بودند و کارشان خرید و فروش بوده است.
پس خدای متعال در بین این قوم که شغل اصلی شان گویا تجارت است و در مسیر کاروان ها هم هستند، می فرماید: ما از بین خودشان برادر خودشان جناب شعیب را مبعوث کردیم. قرآن وقتی دعوت انبیاء را توضیح می دهد که مکرر هم آمده است، می فرماید: اگر پیامبری آمده سخنش این بوده که «يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُه»(هود/84)، پس اولین دعوت، دعوت به توحید است و اینکه الله تبارک و تعالی را عبادت کنید چرا که الهی غیر از او نیست. این اصل دعوت است و اگر این پذیرفته نشود دیگر صلاح و فساد در عالم بی معنا می شود.
نکته اول این است که وقتی به قرآن رجوع می کنیم، الله تبارک و تعالی آن ذات مقدسی است که همه اسماء حسنی را دارد. به تعبیر بزرگان الله اسم جامع است و تمام اسماء دیگر الهی ذیل اوست. لذا الله توصیف می شود، «هو الله احد»، «الله الصمد»، « هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ»(حشر/23)، « اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُ الْقَيُّومُ تا وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيم»(بقره/255). پس همه اسماء دیگر فرع بر الله اند و مقام الوهیت مقام جامعیت اسماء است. لذا الله تبارک و تعالی یعنی آن ذات اقدسی که همه اسماء حسنی را به نحو تمام داراست.
نکته دوم هم این است که مخلوقات هم فاقد این اسماء حسنی هستند. هیچ مخلوقی حی و قیوم و سمیع و بصیر و باقی و دائم و قادر نیست. همه مخلوقات به خودی خود جاهل و ضال و فانی و عاجز و ضعیف هستند.
نکته سوم این است که این مخلوقاتی که فاقدند همه مضطر به این اسماء حسنای الهی هستند و هیچ انسانی نمی تواند بگوید من قادر نیستم و کاری هم با قدرت الهی ندارم. هیچ انسانی نمی گوید که من حی نیستم ولی حیات هم نمی خواهم. همه ما طالب اسماء حسنای آفریده شدیم، یعنی مشتاق به اسماء الهی هستیم و مضطر و فقیر به آن هستیم. شاید ریشه محبت الهی هم همین است که ما محتاج به اسماء حسنای الهی هستیم. هیچ انسانی نمی تواند بگوید من حیات نمی خواهم، من دوام نمی خواهم، من قدرت و علم نمی خواهم، پس ما محتاج به اسماء حسنای الهی آفریده شدیم. البته ممکن است از اینها سیر کنیم و از این شئون هم عبور کرده و فقیر به مقام ذات بشویم که معصومین اینطوری هستند، ولی همه محتاجیم.
الله تبارک و تعالی اگر اله ماست نه این که اسمش را می گذاریم اله، واقعا اله است؛ اله یعنی آن ذات اقدسی که تمام اسماء حسنی را دارد و به تعبیر قرآن سمیع است، مجیب است، قریب است، رحمن و رحیم است. مخلوقات هم فاقد آن اسماء بوده و همه فقیر و مضطر هستند. لذا اله اوست و هیچ اله دیگری هم در عالم نیست. به تعبیر قرآن بقیه اسماءاند، اگر شما همینطور اسم چیزی را اله بگذارید که او اله نمی شود! اله آن کسی است که انسان حقیقتا خاضع، متحیر، ذلیل و محتاج به اوست که این هم یکی بیشتر نیست. انبیاء همین را می فرمودند و می گفتند: اگر یک اله بیشتر نیست بنابراین شما فقط او را عبادت کنید، یعنی فقط از او بخواهید، به او تکیه کنید، از او بترسید، در مقابل او احساس تواضع و محبت داشته باشید و به دیگران دل نبندید. در عالم چیزی که به او تکیه کنید نیست، آنها دعوت شما را نمی شنوند و اگر هم بشنوند نمی توانند اجابت کنند، اگر هم بتوانند اجابت کنند، برای شما این کار را نخواهند کرد.
خدای متعال می فرماید: «لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنْفاقِ وَ كانَ الْإِنْسانُ قَتُورا»(اسرا/100)، این امکاناتی که ما داریم نازله خزائن خداست. پس خداوند می فرماید: اگر آن خزائن بی منتها هم در اختیار شما بود، شما به کسی نمی دادید و می ترسیدید! مخلوق فقیر است و آدم فقیر که دهش نمی تواند داشته باشد! مگر آن کسانی که به سرچشمه الهی متصل می شوند و انهایی که دستشان در خزینه خداست. «يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ»(مائده/55) از یک طرف دستش به دامن خداست و از خدا می گیرد، از طرف دیگر هم به مخلوقات می بخشد. «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيرا»(انسان/8)، یک طعامی که واقعا دوست داشتنی و از مائده های بهشتی بهتر بود. اینکه می گوییم دوست داشتنی بود برای این است که گندمش را امیرالمومنین تهیه کردند و حضرت زهرا آن را آرد کردند و پختند، نه این که دنیا را دوست می داشتند. «عَلى حُبِّهِ»، یعنی برای محبت خدا نان افطار خودشان را به یتیم و مسکین و اسیر دادند، بعد هم «إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً»(انسان/9). این اطعامی که ما می کنیم هیچ غرضی جز وجه الله ندارد و نمی خواهیم کسی هم از ما تشکر بکند، امام اینطوری است، چرا که دستش در خزانه خداست، پس از خدا می گیرد و به بندگان خدا می بخشد، هیچ انتظاری هم از بندگان خدا ندارد.
نمی خواهم تشبیه کنم ولی بالاخره معصوم هم اسماء حسنای الهی است، یعنی همینطوری که خدای متعال احتیاج به شکر ما ندارد و اگر ما شکر می کنیم برای رشد خودمان هست، معصوم هم همینطور است. لذا در روایت فرمود بهترین انفاق، انفاق در راه معصوم است، ولی اگر خیال کردی امام محتاج است مشرک می شوی. امام احتیاج به ما ندارد و اگر از دست ما هم چیزی می گیرد برای این است که «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها»(توبه/103) وقتی مالشان را به دست تو می دهند خودشان تزکیه و تطهیر می شوند و رشد می کنند.
علی ای حال مخلوق اینطوری است که اگر همه امکانات را هم داشته باشد، نمی دهد و پخش نمی کند. پس اله و آن کسی که اهل جود و رحمت و بخشش است یکی بیشتر نیست، لذا به ما می گویند دعوت همین است: «يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُه»، الهی جز حضرت حق نیست که شما بخواهید بپرستید، لذا تماما خودتان را وقف او و بندگی او بکنید، طوری که همه زندگی تان مشغول به ذکر و عبادت او باشد.
کم فروشی و تقلب در معامله، عامل ایجاد فساد فراگیر
در ادامه حضرت شعیب می فرماید: «وَ لا تَنْقُصُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ»(هود/84)، در ترازوها و مکیال هایتان کم نگذارید. مکیال یعنی پیمانه و آن وسیله ای که با آن یک سری چیزها را وزن می کردند، مثل اینکه شیر را با پیمانه می فروختند. جناب شعیب می فرماید: در این میزان و مکیال تان مواظب باشید که کم نگذارید و جوری نباشد که ترازو را به نفع خودتان و بر علیه طرف مقابل کم کنید. «إِنِّي أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحيط»، من برای شما طالب خیر هستم که این حرف را می زنم و دنبال این هستم که مسیر خیری برای شما باز کنم. پس اگر می گویم دست در ترازو و مکیال تان نبرید، نمی خواهم به شما ضرر بزنم و جلوی منفعت شما را بگیرم، بلکه من نگران یک عذابی هستم که آن روز محیط بر شماست و عذابش هم عذاب محیط است. البته خود این هم احتیاج به بحث دارد که یعنی چه که اگر در مکیال ها و میزان ها دست بردید یک عذاب فراگیر پیش می آید؟!
باز دوباره حضرت می فرمایند: «وَ يا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيالَ وَ الْميزانَ بِالْقِسْطِ»(هود/85)، پیمانه ها را پر تحویل بدهید و براساس قسط کار بکنید. وقتی تجارت و داد و ستد می کنید، نه فقط کم نگذارید بلکه پیمانه را پر کنید و براساس قسط عمل بکنید. بعد می فرماید: «وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ» کالای مردم را تحقیر نکنید.
یکی از قواعد تجارت این است که در خرید و فروش آدم نباید کالای خودش را مدح کند و مکروه است. همچنین مذمت کالای دیگران هم گاهی حرام است، اینکه جنسی اورده تا بفروشد و انسان می خواهد قیمت روی آن بگذارد، پس شروع می کند همه عیب هایش را اول گفتن و عیبی نیست که رویش نگذارد تا قیمت کالا را کاهش بدهد. «وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ» وقتی مردم با شما وارد معامله می شوند و اشیاء و متاع و کالایی می اورند آن را تحقیر نکنید چرا که این غیر از میزان است. موازین انسان باید درست باشد؛ گندم خودش را اورده بفروشد پس یک جوری می فروشد که همه رغبت می کنند. اما اگر طرف گندم اورده باشد و بخواهد به او بفروشد، پس شروع می کند در سر مال زدن! می فرماید: این کار را نکنید، البته اینها ظاهر آیه است، یک تأویلی هم دارد که عرض می کنم.
«وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدين»، لا تعثوا یعنی فساد نکنید، منتها شاید معنای آن فساد عظیم پنهان است. یک فسادی که دیده نمی شود و ظاهرش هم فساد نیست! بعضی لغویین اینطوری گفتند که یک فسادی است که ظاهرش را نگاه می کنی فساد نیست، ولی وقتی باطن کار را می بینی فساد است. بعد می فرماید: «بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ»(هود/86)، اگر شما در تجارتی که با دیگران می کنید موازین الهی را رعایت کردید، مال آنها را در سرش نزدید، ترازویتان را تغییر ندادید و کم فروشی نکردید، ممکن است بگویید اینطوری چیزی برایتان نمی ماند اما بدانید که خدا برای شما نگه می دارد. وقتی در قواعد الهی داد و ستد و تجارت می کنید، انچه در این قواعد بر شما باقی می ماند خیر است و الا اگر شما بخواهید موازین الهی را به هم بزنید برای این که یک منفعتی به دست بیاورید، ان چیزی که از این راه برای شما می ماند بقیه الله وآن چیزی که خدا برای شما نگه داشته نیست.
پس وقتی خدای متعال یک قواعد و اصولی را برای تجارت به ما می گوید رعایت کنیم، چون اگر ما آن حدود را رعایت کردیم آن چه می ماند بقیه الله است و منفعت هم در آن چیزی است که خدا نگه می دارد. ولی آن چیزی که خودت با کم فروشی و تحقیر دست و پا می زنی برای این که به دست بیاوری، ممکن است چیزی برایت بماند، ولی آن خیر نیست.
این بیان حضرت شعیب است و علتش هم این است که این قومی که حضرت شعیب برایشان برانگیخته شد، شغل اصلی شان تجارت بود. آنها سر راه کاروان های تجاری بودند و کم فروشی می کردند و ترازو را به هم می زدند، پس اگر دستکاری نمی کردند کم طرف مقابل می گذاشتند، اگر این کار را هم نمی کردند رسمشان این بود که کالای دیگران را تحقیر کنند، برای این که در داد و ستد یک متاعی به دست بیاورند. حضرت فرمود: این کار را نکنید، پس اگر این کار را نکردید انچه برایتان می ماند خیر است.
پس این یک نکته که قرآن در باب فساد بیان می کند و می فرماید: یکی از اموری که موجب می شود در یک امتی فساد ایجاد بشود این است که دست در مکیال و میزان ببرند. حال به ظاهر مکیال و میزان همان مکیال و میزانی است که با آن خرید و فروش می شود، ولی فقط خرید و فروش نیست. ما در همه امور یک ترازوها و شاخص هایی داریم، اگر در این ترازوهای اجتماعی دستکاری شد و بر مدار پرستش خدای متعال طراحی نشد، جامعه به سمت فساد کشیده می شود. آن هم یک فسادی که فراگیر و نتیجه اش عذاب محیط است. ان شاء الله در جلسه بعد تأویل این ایات و تطبیقش را بر امت عرض خواهم کرد.
پی نوشت ها:
(1) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج44، ص: 329
(2) زاد المعاد، مفتاح الجنان، ص: 60