به گزارش
پایگاه 598، «چمران زندگی مرفهاش در امریکا را رها کرده بود تا در جبهه مقاومت اسلامی
از لبنان تا ایران اسلامی بجنگد. خیلیها او را دوست داشتند، اما بودند
آدمهایی که از اساس با تفکرات دکتر مشکل داشتند. حتی جریانی چمران را قاتل
«تل زعتر» معرفی میکرد!»
نادر قربانی از نزدیکترین یاران شهید چمران از دوران حضورش در نخستوزیری
تا جنگ در کردستان و سپس دفاعمقدس است. او با بیان مطلب فوق میگوید چمران
خار چشم برخی جریانهای داخلی و خارجی بود و حتی تعدادی از افراد انقلابی،
اما ناآگاه هم در شناخت چمران دچار اشتباه میشدند. گفتوگوی ما با قربانی
بیشتر حول محور افکار و اندیشههای انقلابی چمران قرار دارد. سعی کردیم
بدانیم چمران که کارش را با امام موسی صدر در لبنان شروع کرد و بعد یکی از
اعضای محوری دولت موقت شد، چه مناسبتهایی با حضرت امام (ره) داشت و در
وقایع مختلف چه رویکردی انتخاب میکرد؟
اولین بار دکتر را چه زمانی دیدید؟ منظورم درنگ با ایشان است. طوری که بگویید چمران را شناختم!
اولین بار ایشان را حین آموزش در پادگان امام علی (ع) دیدم. در آن
مقطع دکتر، معاون نخستوزیر بود و برای بازدید آمده بود. کمی بعد (شاید چند
روز بعد) با ترور استاد مطهری زنگ خطر برای آغاز دوران ترورها زده شد و
شهید چمران درخواست کرد عدهای از پاسدارها برای محافظت از مجموعه
نخستوزیری به آنجا مأمور شوند. این عده که حدوداً ۵۰ نفر میشدند و بنده
هم جزو آنها بودم، به نخستوزیری اعزام و به عنوان نیروهای ویژه
نخستوزیری مشغول شدیم. همانجا زمینههای آشنایی عمیقتر بنده و دوستانم با
دکترچمران فراهم شد.
قبل از شناختی که صحبتش شد، نگاه پاسدارهای جوانی که سربازان مخلص
امام محسوب میشدند به چمران به عنوان یکی از صاحب منصبان دولت موقت چگونه
بود؟
قبل از پاسخ به سؤالتان باید عرض کنم هنگامی که شهید چمران وارد
مبارزات سیاسی میشود، عمده جریان غالب سیاسی در دانشگاهها که عموم
دانشجویان به آن اقبال نشان میدادند جبهه ملی و نهضت آزادی بود. چمران هم
به عنوان یکی از نخبگان دانشگاهی آن زمان، با این جریان همراه میشود. اما
او اسلامگرای واقعی بود که در یک خانواده اصیل و مذهبی پرورش یافت و بعدها
به عنوان یک مبارز مسلمان به مصر و لبنان رفت. آنجا همراه امام موسی صدر
به تقویت گروههای مبارز خصوصاً شیعیان مظلوم این کشور پرداخت. حالا به سال
۵۸ برسیم. ما یک عده پاسدار جوان وقتی با چمران در نخستوزیری از نزدیک
روبهرو شدیم، از قبل میدانستیم او سابقه مبارزاتی در لبنان دارد، اما از
طرفی دکتر از چهرههای شناخته شده دولت موقت بود. اینها در تجزیه و تحلیل
آدمها خروجیهای متفاوتی داشتند. اغلب ما نگاه مثبتی به دکتر داشتیم. چون
یک مبارز مسلمان با سابقه مبارزاتی درخشان بود. اما یک عده هم تحت تأثیر
تبلیغات منفی برخی جریانها قرار میگرفتند. بین پاسدارها کسی که بخواهد
با دکتر مشکل جدی پیدا کند ندیدم. دکتر مثل عطری بود که تا به او نزدیک
میشدی، نشان میداد درونش چه خبر است. نیاز به کنکاش عمیق نداشت. ما
پاسدارهای جوان هم خیلی زود او را شناختیم و شیفتهاش شدیم. فهمیدیم چمران
بیشتر از آنکه منسوب به دولت بازرگان باشد، همراه امام است و در خط ایشان
حرکت میکند.
این جریانهایی که گفتید تبلیغات منفی علیه چمران میکردند چه کسانی بودند؟
آن زمان معمر قذافی رهبر لیبی عواملی در ایران داشت که سعی میکردند
ارتباط بین لیبی و ایران را برقرار و اینجا جای پایی برای قذافی ایجاد
کنند. این افراد مرتب علیه چمران به عنوان یار غار امام موسی صدر تبلیغات
منفی میکردند. حتی او را «قاتل تل زعتر» معرفی میکردند. (کشتار تل زعتر
یکی از کشتارهای گروهی فلسطینیان در لبنان بود که سال ۱۹۷۶ به دست
فالانژها انجام گرفت.) آنهایی که با لبنان و امور آنجا آشنایی داشتند
میدانستند چمران اصلاً ربطی به ماجرای تلزعتر نداشت. اینکه چرا او را به
این موضوع ربط میدادند همان سمپاشیهایی بود که در داخل و خارج ایران علیه
چمران انجام میگرفت. این موضوع دیگر فراتر از انتصاب چمران به دولت موقت و
این چیزها بود. یک اتهام واهی بود که میخواست از اساس وجهه چمران را بین
انقلابیها خراب کند ولی بزرگی و اخلاص دکتر چیزی نبود که با این چیزها
گم شود. حداقل ما پاسدارها و خیلی از جوانهای انقلابی به خوبی او را
شناختیم و هرجا که چمران میرفت همراهش بودیم. انگار که بودن با چمران همان
همراهی با خط امام است. به نظر من دکتر با تمام وجود سرباز خمینی بود.
در همان مجموعه نخستوزیری چه برخوردی از چمران دیدید که شما را متمایل به ایشان کرد؟
آنچه اولین بار به چشم من و بچهها آمد گفتار و رفتار چمران نبود، بلکه نوع
زندگی سادهاش در یک زیرزمین ساده و محقر در مجموعه نخستوزیری بود. چمران
از دار دنیا تنها خانه پدری را داشت که آنجا هم ساکن نبود. چون تمکن مالی
زیادی نداشت، در یک ساختمان محقر نزدیک ساختمان نخستوزیری زندگی میکرد.
محل اقامتش یک زیرزمین ساده با کمترین امکانات بود که با محل اقامت ما
پاسدارها فاصله کمی داشت. اوایل همسر لبنانی ایشان غاده جابر آنجا حضور
نداشت. یکی دو ماه بعد ایشان هم آمد و دکترای فیزیک پلاسما، معاون
نخستوزیر و یک چهره مشهور سیاسی، همراه همسر لبنانیاش که اتفاقاً از
خانوادهای مرفه بود، هر دو در آن زیرزمین محقر زندگی کردند. اینها فراتر
از هر گفتار و شعاری، سادهزیستی دکتر را علناً به ما نشان میداد.
از تیر و مرداد سال ۵۸ که قضیه کردستان با فاجعه مریوان اوج گرفت، چمران به کردستان رفت، شما هم ایشان را همراهی کردید؟
دکتر ابتدا برای مبارزه با ضد انقلاب به کردستان نرفته بود، رفته بود
تا به بررسی و سنجش اوضاع بپردازد. تنها دو نفر از بچههای نیروهای ویژه
نخستوزیری به نامهای مرحوم علی ارشادی و مرحوم جمشید زمانی به عنوان
محافظ با خودش برده بود. (همان دو نفری که در فیلم «چ» همراه شهید چمران
بودند) بعد که متوجه نیت جداییطلبانه ضد انقلاب و اهدافش در کردستان
میشود، اسلحه به دست میگیرد و در ماجرای پاوه رو در رو با آنها میجنگد.
اقدام ایشان در کردستان متفاوت با نظر بازرگان و دولت موقت بود. دولت موقت
بارها با اعزام هیئت حُسن نیت، سعی داشت با ضد انقلاب با مماشات برخورد
کند. حتی شاهد بودیم با فشار روی سپهبد قرنی ایشان مجبور به استعفا شد، اما
چمران در پاوه با ضد انقلاب جنگید و ما هم با هماهنگی مهندس مهدی چمران
برادر دکتر قصد داشتیم با یک فروند هواپیمای سی- ۱۳۰ به آنجا اعزام شویم که
با بیانیه تاریخی حضرت امام روبهرو شدیم. بعد از این بیانیه بود که ضد
انقلاب محاصرهکننده پاوه فرار کردند و ما هم جزو اولین گروهها به آنجا
رسیدیم. دکتر در بازگشت به تهران وزیر دفاع شد. بعد دوباره به کردستان
برگشت تا کار پاکسازی مناطق آلوده را تمام کند. از این مقطع همه جا
همراهیاش کردیم. دکتر تجربیات لبنان را داشت و نمیخواست لبنانی دیگر در
کردستان ایجاد شود. با معیت ایشان و نیروهای مخصوص و یک عده از پاسدارها و
نیروهای مردمی یک ستون راه افتاد که از مریوان کارش را شروع کرد و بعد به
نوسود و سردشت رفت و دوباره به طرف مریوان برگشت و همین طور تلاش کرد تمام
مناطق کردنشین آذربایجان غربی و خود استان کردستان را پاکسازی کند که تا
حد زیادی هم موفق بود.
گویا بازگشت دکتر به تهران در اوج مبارزه با ضد انقلاب هم از روی
فشار دولت موقت و جریانهایی بود که میخواستند با ضد انقلاب مماشات کنند؟
بله دقیقاً همین طور است. شهید چمران در ماجرای کردستان بیشتر از آنکه
با دولت موقت هماهنگ باشد با حضرت امام هماهنگ بود. هر وقت از کردستان
برمیگشت گزارش خود را ابتدا به حضرت امام میداد. بعد از فوت آیتالله
طالقانی که چمران به تهران برگشت، همان جریانهایی که شما هم ذکر کردید
اجازه بازگشت به ایشان را ندادند، یعنی جو را طوری فراهم کرده بودند که
قرار شد عملیات نظامی در کردستان موقتاً کنار گذاشته شود و بعد هم که
توافقی بین طرفین امضا شد که از پاسدارها و نیروهای نظامی میخواست
شهرها را تخلیه کنند. همه اینها باعث تقویت مجدد ضد انقلاب و از سرگیری
اغتشاشات کردستان از اواخر سال ۵۸ تا شروع جنگ و پس از آن شد.
ستاد جنگهای نامنظم یادگاری شهید چمران در دفاعمقدس است؛ ستادی
که گویا از تیپها و آدمهای متفاوتی تشکیل شده بود. از این ستاد و ترکیب
نیروهایش بگویید.
راستش را بخواهید من موافق نیستم که هر آدمی در ستاد جنگهای نامنظم
وجود داشت. درست است که دکتر یک شخصیت محوری داشت که باعث جذب افراد با
سلیقهها و اعتقادات مختلف میشد، اما عموم بچههای ستاد جنگهای نامنظم پس
از شهادت چمران و کمی بعد از انحلال این ستاد، به سپاه پیوستند و به عنوان
پاسدار در دفاع مقدس حاضر شدند. شاید عدهای هم با تیپها و گرایشهای
مختلف بودند، اما عموم بچههای ستاد از بچههای پای کار انقلابی بودند. خوب
است اینجا خاطرهای از شروع جنگ تعریف کنم. وقتی بعثیها به ایران حمله
کردند، به نظرم ششمین یا هفتمین روز جنگ بود که همراه دکتر چمران به جماران
رفتیم تا ایشان با امام ملاقات کنند. دکتر میخواست از حضرت امام اجازه
رفتن به منطقه را بگیرد. ما در حیاط منتظر ماندیم. دکتر رفت و اجازهاش را
گرفت و برگشت.
اتفاقاً در همین لحظه حضرت آقا هم که آن زمان همراه شهید چمران نمایندههای
حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند از راه رسیدند و این دو بزرگوار در
حیاط همدیگر را دیدند. یک رابطه عاطفی و دوستانهای هم بین آقا و شهید
چمران وجود داشت. آقا با دیدن دکتر از ایشان پرسیدند اینجا چه میکنید؟
دکتر در پاسخ گفت برای اجازه رفتن به جبهه خدمت امام رسیدهام. آقا هم
گفتند اتفاقاً من هم برای اجازه گرفتن از حضرت امام آمدهام، صبر کن تا
بروم و برگردم. دو سال پیش که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم، ایشان عین
خاطره آن روز را همانطور که ما به چشم دیده بودیم تعریف کردند. خلاصه از
آن زمان تا مدت زیادی آقا و شهید چمران مثل دو بال روی یک پیکر، در جبههها
عمل میکردند. اصلاً حضرت آقا تریبون جبههها در دوران مظلومیت اوایل دفاع
مقدس بودند. ایشان بودند که خیلی از کاستیهای جبههها و اخبار آنجا را به
صدق و درستی به حضرت امام، مسئولان و مردم (از تریبون نماز جمعه) اعلام
میکردند.
در قضیه جنگ اصطکاکی بین نیروهای انقلابی با بنیصدر به عنوان
فرمانده کل قوا وجود داشت، از برخورد چمران با بنیصدر چه خاطراتی دارید؟
گاهی که فرصتی پیش میآمد، با دکتر چمران صحبت میکردیم و نظرش را در
امور مختلف جویا میشدیم. قبل از انتخابات ریاست جمهوری چنین نشست
دوستانهای داشتیم. دکتر میگفت نظر ما کاندیداتوری شهید بهشتی بود، اما
حضرت امام فرمودند در این مقطع نمیخواهند یک روحانی عهدهدار سمت
ریاستجمهوری شود. شهید اکبر چهره قانی پرسید حالا به چه کسی رأی بدهیم.
دکتر چمران گفت به نظرم آقای حبیبی انسان شریفی است. یکی دیگر از دوستان از
بنیصدر پرسید. دکتر چمران اشارهای به کتاب «کیش شخصیت» بنی صدر کرد و
گفت آنچه در بنیصدر وجود ندارد همین کیش شخصیت است. در دوران جنگ هم
بنیصدر کارشکنی زیادی در امور ستاد جنگهای نامنظم و دکتر چمران و به طور
کل نیروهای مردمی و پاسدار در جنگ میکرد. یکبار قرار بود جلسهای بین
شهید چمران، حضرت آقا، بنیصدر و تعدادی از صاحبمنصبان نظامی در ماهشهر
برگزار شود. ما هم به محل جلسه رفته بودیم. همه چیز آماده بود و انتظار
آمدن بنیصدر را میکشیدیم. یکساعت گذشت و خبری از او نشد. بعد خبر رسید
بنیصدر دستور داده است جلسه به جای ماهشهر در دزفول برگزار شود. به نظرم
پنجشنبه بود. حضرت آقا معمولاً پنجشنبهها به طرف تهران حرکت میکرد تا
اوضاع جبههها را از نماز جمعه به اطلاع مردم برساند و سپس شنبه دوباره به
منطقه برمیگشت. یادم است ایشان آن روز با ناراحتی رو به شهید چمران کردند و
گفتند شما به دزفول بروید و به این مردک بگویید دست از شیطنت بردارد. من
هم به تهران برمیگردم و حتماً خدمت امام گزارش خواهم کرد. بنیصدر اعتقادی
به حضور مردم و شرکت پاسدارها در جنگ نداشت. ستاد جنگهای نامنظم هم که
با حضور دکتر چمران روز به روز قویتر میشد، خار چشم بنیصدر بود. البته
مخالفت با این ستاد تنها محدود به بنیصدر نمیشد. برخی چهرههای انقلابی
هم از روی ناآگاهی مخالفتهایی با این ستاد داشتند.
چه مخالفتهایی؟
به عنوان نمونه یکی از نمایندههای مجلس که اتفاقاً آدم خوبی هم بود و
بعدها به شهادت رسید، در یکی از نطقهای پیش از دستور گفته بود ستاد
جنگهای نامنظم نه زیر نظر سپاه است و نه زیر نظر ارتش، اگر جنگ تمام شد و
نیروهای این ستاد کودتا کردند آن وقت تکلیف چیست؟ خب این بنده خدا نه
اطلاع درستی از جنگ داشت که به این زودیها تمام نمیشود و نه از ماهیت
ستاد خبر درستی داشت. به همین دلیل چنین حرفهایی گاهی از اردوگاه نیروهای
انقلابی هم شنیده میشد.
اگر میشود ما را مهمان خاطراتی ناب از شهید چمران کنید؟
دکتر دو محافظ به نامهای شهید ناصر فرجالهی و ابوالفضل حجازی داشت.
یک روز دکتر به فرجالهی گفت برو برایم کفش بخر. فرجالهی رفت و یک جفت کفش
چرمی گرانقیمت خرید. دکتر تا کفش را دید، برافروخته شد و گفت چرا این همه
هزینه کردی. منظورم یک کفش ساده بود. بعد از ناصر خواست کفش را ببرد و پس
بدهد. از نخستوزیری تا وزارت دفاع راه زیادی نبود. یادم است در خیابان
ولیعصر (عج) تقاطع جمهوری یک فروشگاه کفش ملی بود که همانجا ماشین را نگه
داشتیم و دکتر رفت و یک جفت کفش ساده و ارزان قیمت خرید.
خاطره بعدی مربوط به ماه رمضان سال ۵۸ میشود. اغلب ما پاسدارهای
نخستوزیری در چمن مجموعه مینشستیم و افطار میکردیم. گاهی دکتر هنگام
رفتن به خانه به ما ملحق میشد و با هم افطار میکردیم. یک شب چشمش که به
ما افتاد آمد و کنارمان نشست آن شب شام افطار آش یا چنین غذایی داشتیم. بعد
از افطار هندوانه ایشان را در پیشدستی دیگری گذاشتیم تا رعایت شأن دکتر را
کرده باشیم و خودمان برای خوردن هندوانه از همان ظرف غذاهایمان استفاده
کردیم. دکتر ناراحت شد و گفت چرا به من ظرف دیگری میدهید. اینطور اسراف
میشود. من هم مثل شما از ظرف خودم برای خوردن هندوانه استفاده میکنم. این
مورد در همان اولین برخوردهای ما با دکتر صورت گرفت و از همان ابتدا
فهمیدیم با چه شخصیت بزرگی طرف هستیم. هنوز هم بعد از گذشت سالها «عزیز»
گفتنهای دکتر را که در مصافحه با آدمها از کمترین درجه و مقام گرفته تا
شخصیتهای بزرگ به همه میگفت توی گوشم است و یاد و خاطرهاش در ذهنم
ماندگار...