به گزارش
پایگاه 598، حمید داوود آبادی در وبلاگ
خاطرات جبهه در آخرین پست خود نوشت:
پیام طبرزدی در تحریم انتخابات مجلس نهم:
"در
شرایطی که ۱۱ زندانی بهایی بیگناه دربند ۱۲ زندان رجاییشهر با حبس های
طویل المدت بهسر میبرند، چگونه نیروها و احزاب سیاسی آزادیخواه در قبال
این رفتار ضد بشری حکومت سکوت اختیار کردهاند؟ ... کمر جمهوری اسلامی طوری
شکسته است که دیگر قادر به راست شدن دوباره نیست ."
نقل از سایت فریاد سبز
اوایل
سال ۱۳۷۲ بود که "عبدالله مشاعی" (از بچه محل های قدیمی که در ایام فتنه
سرسخت موسوی پرست شد) گفت که "عبدالله جعفرعلی" (معروف به جاسبی، رئیس سابق
دانشگاه آزاد اسلامی) قصد راهاندازی یک نشریهی فرهنگی دارد.
چندی
بعد، جلسهای در یکی از دانشکدههای دولتی برگزار شد و "علیرضا علی احمدی"
(وزیر سابق آموزش و پرورش) بهعنوان جانشین مدیر مسئول و "سیدسعید
لواسانی" (معاون فرهنگی سابق بنیاد شهید) بهعنوان سردبیر معرفی شدند.
باتوجه به پیشنهاد اولیهی بنده - که مورد قبول همه از جمله جاسبی قرار
گرفته بود - از همان اول تصویب شد که یک صفحه کامل به فرهنگ دفاع مقدس
اختصاص یابد.
یکی دوسالی از انتشار اولین کتاب خاطراتم "یاد یاران"
میگذشت که مقام معظم رهبری یک صفحه نظرات زیبا و ارزشمند خود را بر آن
نگاشته بود. از آن میان، عنوان "از معراج برگشتگان" خیلی برایم جذابیت و
اهمیت داشت که بقیه هم همین نظر را داشتند و نام صفحه شد "از معراج
برگشتگان".
یک سالی که از انتشار هفتهنامهی "فرهنگ آفرینش" گذشت، تحولات بسیاری پیش آمد.
مثلا
تیراژ هفتهنامه، فقط ۲۰ هزار نسخه بود که آن هم برای افرادی که شخصا
مشترک شده بودند ارسال میشد و بقیه به دکهها فرستاده میشد تا فروش رود و
خواهناخواه هر شماره چندهزارتایی برگشتی داشت.
با انتشار فرهنگ
آفرینش، یکی از شرایط ثبتنام دانشجویانی که در کنکور دانشگاه آزاد قبول
شده بودند که در فرمهای ثبتنام ذکر شده بود، واریز سالانه ۰۰۰/۲۰ ریال
(سال ۱۳۷۲) به اسم وجه اشتراک نشریه بود. حالا چندصد هزار نفر را که هر سال
در دانشگاه آزاد ثبتنام میکردند و چندصد هزا ر نفر هم که قبلیها بودند و
به هیچ وجه برای یک نفرشان هم نشریه ارسال نمیشد را جمع کنید، و از تیراژ
هر شماره ۰۰۰/۲۰ نسخهی نشریه کم کنید، چه عددی بهدست میآید؟!
اصلا این چیزا به من چه!
از ذکر این خاطرات دنبال چیز دیگری بودم.
طبرزدی تندرو درحال روشنگری دانشجویان علیه جناح چپ در مقابل دانشگاه تهران!
آن
روزها گروهی دانشجوی فعال تندروی راستی، تحت عنوان "اتحادیهی انجمن های
اسلامی دانشجویان و دانش آموختگان" فعالیت داشتند که دانشگاه آزاد یکی از
پایگاههای اصلی و پشتوانهی مالیشان بود.
"بهرام بهرامسیری" (معاون
سابق سازمان بهزیستی کشور)، "حشمتالله طبرزدی"، "پرویز سفری" و چندتایی
دیگر، از آنها بودند که بولتن مثلا محرمانهی "دانشجوی بسیجی" را برای
مسئولین دانشگاه منتشر میکردند.
طبرزدی و سفری و اعوان و انصارش در دفتر اتحادیه
باوجودی
که یک سال از استخدام نیروها و آغاز بهکار نشریه میگذشت، یکی از روزها
علیاحمدی در جلسه گفت که با دستور شخص جاسبی، قرار است همهی نیروها رسما
گزینش اعتقادی و سیاسی شوند و این امر مهم، برعهدهی معتبرترین گروه مورد
وثوق جاسبی، حشمتالله طبرزدی و اعوان و انصارش سپرده شده است.
از
آن روز، طبرزدی، سفری و جواد امامی، وقتی از فعالیت بولتن سازی روزانه و
تلاش برای کسب روزی حلال! فارغ میشدند، بعد از ظهر به ساختمان فرهنگ
آفرینش در خیابان انقلاب اسلامی، روبهروی لالهزارنو، کوچهی شکوه،
ساختمان سابق شکوه میآمدند، با نیروها مصاحبهی گزینشی میکردند و بهقول
خودشان آن قدر قاطع و محکم بودند که به همه بهچشم منافق تمامعیار نگاه
میکردند، مگر این که خلاف آن ثابت شود!
مصاحبهی من افتاد به
"پرویز سفری" (بعدها فهمیدم پدر او، یکی از سرکردگان نهضت آزادی در یکی از
استان هاست و شدیدا هم ضدانقلاب است).
سوالات درست مثل اول انقلاب بود. نماز و روزه، غسل میت و مس میت، آخرین بار کی نماز جمعه رفتی، و ...
سوالات سیاسی که بوی سیاسی گرفت، خیلی قضیه جالب شد. فقط سوال و جواب من و سفری را بخوانید:
سفری: حضرت آیتالله مهدویکنی رو دوست داری؟
داودآبادی: من هرکس رو که در خط امام و رهبر باشه قبول دارم.
سفری: محتشمی رو چهطور، اونم دوست داری؟
داودآبادی:
بحث دوست داشتن نیست، گفتم که من هرکس رو که در راه امام و رهبری باشه و
به انقلاب خدمت کنه، قبول دارم، وگرنه به هیچ وجه نمیپذیرمش.
آن
روز گذشت و بعدها، وقتی توانستم نگاهی به پروندهی گزینش خودم بیندازم،
برایم خیلی مهم و جالب آمد وقتی دیدم طبرزدی بهعنوان رئیس گروه مصاحبهگر،
نظر نهایی و اصلی را روی پروندهی همه از جمله من داده بود. طبرزدی که آن
روزها شدیدا سینهچاک جناح راست بود، روی پروندهی من نوشته بود:
"گرایش شدید به جناح چپ دارد. مراقبش باشید و از دادن هرگونه مسئولیت مهم و کلیدی به او خودداری شود."
و این همه، فقط بهخاطر این بود که در جواب این که "محتشمی رو هم دوست داری؟" جواب منفی نداده بودم!
خدا
میداند تا آن روز، چهقدر جوان که شاید در پاسخ به سوالات این حضرات به
تتهپته افتادهاند، یا نتوانستهاند دوستی و محبت خود را به هر آن که مورد
علاقهی آقای طبرزدی است، جان نثارانه ابراز کنند، نان شان بریده شده و
اخراج شدند.
آن روزها هم گذشت. من که دنبال پست و مقام اتحادیه، دانشگاه
و این چیزها نبودم؛ همان مسئولیت صفحهی از معراج برگشتگان هم از سرم زیاد
بود.
چندی بعد نشریهی "پیام دانشجوی بسیجی" به مدیریت حشمتالله طبرزدی در سطح عموم منتشر شد.
هنگامی
که لفظ "حضرت امام" را برای مقام معظم رهبری بهکار برد، از همان جا به او
شک کردم. همیشه از آدمهای افراطی تندرو هراس داشته، دوری کرده و میکنم.
دست
بر قضا، زد و طبرزدی که موفقیت صفحهی دفاع دمقدس فرهنگ آفرینش را در بین
مخاطبین و حتی جشنوارههای مطبوعات دیده بود، هوس کرد در نشریهی خودش یک
صفحهی ویژهی دفاع مقدس منتشر کند.
یکی از روزها "سیدسعید هاشمی" -
ویراستار فرهنگ آفرینش که ویراستار نشریهی طبرزدی هم بود - گفت که طبرزدی
خواسته تا امروز عصر بروم پهلوی او تا دربارهی انتشار آن صفحه صحبت کنیم.
با
هم رفتیم زیر پل کریمخان که ساختمان مصادرهای بزرگی در اختیار طبرزدی
قرار گرفته بود. (بعدها حاج محسن رفیق دوست گفت که همهی تجهیزات اداری و
کامپیوترها را او از بنیاد مستضعفان به طبرزدی داده بود، چون او جوانی
شدیدا فعال بود و به ادعای خودش، قصد داشت با کار سیاسی و فرهنگی، پنبهی
جناح چپ - همین موسوی چیهای امروزی و رهبران معنوی و مادی طبرزدی - را از
بیخ و بن بزند.)
داخل اتاق "محمدحسن علیپور" (سردبیر ماهنامهی
آبان) در کنار طبرزدی نشسته بود. آن چنان ژست مرید و مراد را گرفته بود که
احساس کردم عبدی ذلیل در برابر بت خودساختهی خویش، زانو زده و مشغول کرنش
است.
وقتی نظراتم را پیرامون شکل و شمایل، روش و منش صفحهی مورد
نظرم گفتم، با نیشخند علیپور و اخمهای درهم رفتهی طبرزدی روبهرو شد.
وقتی این را دیدم، پرسیدم که چه چیزی مدنظر شماست، بگویید تا همان را اجرا
کنم.
طبرزدی، همانند امپراطوری عظیم که خودش را در جایگاهی عظیم فرهنگی میدید، افاضهی کلام فرمود و گفت:
"ما
اگر در نشریهمان از شهدا و دفاع مقدس مینویسیم، هدف مان کوبیدن جناح چپ
است. ما باید با این فرهنگ آنها را رسوا کنیم. حرف من این است که، فرهنگ آن
هم فرهنگ دفاع مقدس، باید خاصیت ویژهای داشته باشد. صرف انتشار خاطرات یا
وصیتنامهی فلان شهید، ارزش ندارد. ولی وقتی مطلبی از جنگ در قالب سیاسی
منتشر شود، تاثیر بسیاری خواهد داشت و بهعنوان سلاحی برنده دشمن را ناکار
میکند."
حالم به هم خورد. سوء استفادهی بیشرمانه از شهدا، تا این حد؟
هر
چه گفتم که شهدا را ابزار رسیدن به اهداف سیاسی نکنیم، بیشتر رو ترش
کردند. الحمدلله نشد، آن چه که من میگفتم، و آن چه او میخواست.
همین طور که نشسته بودیم، بحث مان به مسائل روز کشید. تا گفتم:
- این روزها گرانی بدجوری به مردم فشار میآورد.
قیافهی طبرزدی درهم رفت و خیلی قاطعانه و محکم گفت:
- آقای داودآبادی تو ضد ولایتفقیه هستی.
رنگم
پرید. مگر من چه گفته بودم که این گونه مشت محکم بر دهانم کوبید و مرا ضد
ولایتفقیه نامید؟ از این که شاید منظورم را اشتباه رسانده باشم، عذرخواهی
کردم و مجددا حرفم را تکرار کردم. ولی او بیشتر عصبانی شد و گفت:
-
ببین، بگذار خیالت را راحت کنم. تو وقتی میگویی گرانی به مردم فشار
میآورد، یعنی سیاستهای ارزشمند دولت را زیر سوال میبری. وقتی سیاستهای
دولت را زیر سوال میبری، یعنی حضرت آیتالله هاشمیرفسنجانی را قبول
نداری؛ و وقتی حضرت آیتالله هاشمی رفسنجانی را قبول نداری، یعنی حضرت امام
خامنهای را قبول نداری که در نتیجه ضد ولایتفقیه هستی.
از تجزیه و تحلیل مسخرهی او، حالم به هم خورد. مخصوصا القابی که بهکار میبرد. خندهای کردم و گفتم:
- چی شد؟ حضرت آیتالله هاشمیرفسنجانی؟ از کی تا حالا؟
این
را که گفتم، برآشفت. از جایش برخاست که برود. علیپور، پاچهخوارانه لب
گزید و با حرکات چشم و ابرو خواست بفهماند که حرف زشتی زدهام که خاطر جناب
مهندس طبرزدی را آزرده ساختهام، پس بهتر است گورم را گم کنم و بروم دنبال
کار خودم!
از ساختمان که زدیم بیرون، به سعید گفتم:
- ببینم، تو چهطوری میتونی با اینا کار کنی؟ اصلا نوع حرف زدنش نشون میده که همهی این حرفاش ادا و اطواره.
طبرزدی
که خیلی بلندپرواز بود و خود را برای تکیه بر کرسی ریاست تشکل های سیاسی
دانشگاه آزاد آماده میکرد، با با شکسته نفسی! خود را از ریاستطلبی و این
حرف های دنیایی بری میدانست.
او که دلش را برای ریاست بر چندتایی مسند
قدرت دانشجویی صابون زده بود، وقتی دید فرد دیگری بهجای او انتخاب شد و سر
او بیکلاه ماند، ضربهی سنگینی روحی خورد و بنای مخالفت با همه چیز
گذاشت.
لفظ بسیجی را از نام "پیام دانشجوی بسیجی" که برداشت، کمکم
لفظ "حضرت امام" برای مقام معظم رهبری و "حضرت آیتالله" برای
هاشمیرفسنجانی هم حذف شد، و لحن سرمقالهها و مقالات که کاملا ضد جناح چپ
بود، برگشت و شد علیه دوستان دیروز که هزینههای کلان ساختمان و نشریه را
میدادند، و در راستای اهداف و نظریات نهضت آزادی که سردمدار مخالفین نظام
بود که مفتخرانه از آمریکا تغذیه میشدند.
طبرزدی و سفری که تا دیروز کراوات را نجس حرام و نماد غربزدگی می دانستند!
چندی
بعد در جشنوارهی مطبوعات، محمدحسن علیپور را دیدم. صورتش را آن قدر تیغ
زده بود که مورچه روی آن لیز میخورد! غرفهای برای نشریهی آبان داشت.
دختری شاداب و جوان، با تکهای پارچه که مثلا قرار بود نقش روسری را برایش
بازی کند! با غلیظ ترین آرایش کنار او داخل غرفه ایستاده بود و با هم به
بحث سیاسی مشغول بودند!
چشمش که به من افتاد، جا خورد. جلو که رفتم با خنده گفتم:
-
ببخشید آقای علیپور، چه خبر شده؟ تا دیروز به ریش کوتاه من گیر میدادید و
ما رو کافر میدونستید، حالا چی شده؟ حتما جناب مهندس طبرزدی فتوا دادند
تیغ زدن صورت اگر با نیت مخالفت با نظام باشد، از اوجب واجبات است.
تا مثل همیشه که موقع حرف زدن دست و پایش را گم میکرد، خواست با تتهپته جواب بدهد، گفتم:
-
نه ممنون، من جوابم رو گرفتم. شما لطف کن و با همکار جدیدتون مشغول باش.
راستی حتما حجاب هم بهعنوان نماد ارتجاع، از خونوادتون حذف شده.
شاید
امروز که نظرات عجیب و غریب طبرزدی و همخطانش را میبینم ولی تعجب
نمیکنم، بهخاطر همان احساس افراط، شیادی و ناخالصیای بود که آن روز در
چشمانش موج میزد!
طبرزدی حزب بادی! در جمع فتنه گران سبز
راستی،
چرا افراطیون دیروز مثل "محمد نوریزاد"، "حشمتالله طبرزدی" و ... تا
احساس روشنفکری بهشان دست میدهد و خودشان را به آغوش وازدهها و اپوزیسیون
میاندازند، سنگ بهائیان را به سینه میزنند؟!