ماجرای گره خوردن ۲ دوست قدیمی پس از ۲۶ سال
سردار عراقی در بخش ابتدایی صحبتهای خود ضمن اشاره به آشنایی خود با سردار سلیمانی گفت: بعد از پایان جنگ ارتباط کاری من و حاج قاسم تقریبا قطع شد و این دوری ادامه داشت تا این که موضوع سوریه در سال ۱۳۹۴ آغاز شد. ایشان از حضرت آقا درخواست داشتند که به صورت رسمی از ایران برای کمک به مردم سوریه در جنگ با داعش برویم. در حقیقت بعد از سال ۹۴ که درگیریها در حلب اوج گرفت، مقام معظم رهبری به ایشان اجازه دادند و سردار سلیمانی بخشهایی از نیروی زمینی را به کار گرفتند. من در آن زمان جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم.
اعزام زوری به سوریه!؟ التماس میکردیم
وی در پاسخ به سوال مجری برنامه مبنی بر مطرح شدن شبهاتی توسط دشمنان با عنوان اعزام زوری نیروها به سوریه و عراق گفت: با اذن فرمانده کل قوا استعداد بسیار خوبی از نیروی زمینی را آماده کردیم و وارد سوریه شدیم. باید بگویم که ما برای رفتن به سوریه سراپا شوق و شور بودیم؛ نه تنها خود من بلکه همه نیروها. یکی از مشکلات ما این بود که نمیتوانستیم استعداد بالایی از نیروها را با خود ببریم و سقفی مشخص شده بود. حاج قاسم هم به شدت مقید بود که همان اندازه تعیین شده نیرو باید برود. این که عدهای میآیند و میگویند نیروها را به زور بردید کاملا غلط است و عدهای برای رفتن التماس میکردند. متاسفانه دشمنان دشمنی میکنند؛ باید بگویم برادران افغانستانی ما که تیپ فاطمیون را تشکیل داده بودند این قدر یگان محکم و پابهکاری بودند که بعضا ما به حالشان غبطه میخوردیم. حتی وقتی که حاج قاسم که در میان آنان رفتند عاشقانه از ایشان استقبال کردند؛ چه کسی میگوید که آنان را به زور بردند؟ همه اعزامها داوطلبانه بود و حتی یک مورد اعزام با اکراه هم نداشتیم.
نیروی داوطلب ایرانی داشتیم اما حاج قاسم به همسبتگی جبهه مقاومت فکر میکرد
او با اشاره به همبستگی ۶ کشور در جبهه مقاومت و مقابله با داعش گفت: حاج قاسم هنری داشت و آن هم این بود که میخواست جبهه مقاومت را در یک نقطه کنار هم جمع کند و آنان در کنار یکدیگر با زبان و فرهنگهای مختلف برای رسیدن به هدفی واحد بجنگند. برادران فاطمیون از افغانستان، برادران حیدریون از عراق، نیروهای داوطلب از پاکستان، ایران، لبنان و ... در کنار هم حضور داشتند و در برابر دشمنی به نام داعش میجنگیدند. جالب است بدانید که اگر اجازه داده میشد چند برابر تمام نیروهای حاضر از کشورهای دیگر میتوانستیم نیروی ایرانی داوطلب اعزام کنیم؛ منظورم نیروهای موظفی نیست و از نیروهای داوطلب مردمی بسیج صحبت میکنم. حتی در ابتدا اجازه داده نمیشد که نیروهای بازنشسته را ببریم اما وقتی که تعدادی از آنان را با خود به آنجا بردیم دیدیم که آنان عجب انرژی دارند و هر کدام از آنان ۳۰۰ نفر را رهبری میکردند.
وقتی هدف مقدس است، حلبچه با شلمچه فرقی ندارد
سردار عراقی گفت: اکنون در شمال غرب و جنوب شرق نیروهای ما علیه تکفیریها میجنگند اما به صورت مشخص بعد از عملیات کربلای ۵ و والفجر ۱۰ جنگ سختی نداشتیم. خودم در دلم میگفتم که اگر روزی جنگی آغاز شود باز هم میتوانیم همانند شملچه بجنگیم. خاطرم هست در یکی از عملیاتها در جنوب سوریه همه داشتیم میجنگیدیم و بدون نام و نشان جلو میرفتیم. باید اشاره کنم که داعش از نظر قدرت نظامی خیلی قوی بود و تجهیزات نظامی زیادی داشت. خاطرم هست که در یکی از همین عملیاتها کار گره خورده بود و نمیتوانستیم جلو برویم. در این بین چند نفر داوطلب شدند که خط را بشکنند. در آن جا بود که یاد عملیاتهای هشت سال دفاع مقدس و شلمچه افتادم. در آنجا بود که به من اثبات شد اگر هدف مقدس باشد و دفاع از اسلام و قرآن و اهداف مقدس اسلام باشد شلمچه با حلبچه فرقی ندارد و یکی است. حتی دیدم که بچهها خیلی باانگیزهتر از روزهای هشت سال دفاع مقدس در حال جنگیدن بودند.
داعش تا ۱۵ کیلومتری قصر شیرین آمده بود/ با ۴۰۰ ماشین مجهز در مسیر خراسان بودند
این مقام نظامی با اشاره به حضور مستشاری و نظامی ایران در سوریه گفت: تا مقطعی حضور ما واقعا مستشاری بود و فقط به آنان در مسائل نظامی کمک میکردیم. اما از مقطعی به بعد نظام جمهوری اسلامی احساس کرد که ماجرا در حال خطرناک شدن است. این ماجرا زمانی اتفاق افتاد که در سال ۹۴ به مرز قصر شیرین ما نزدیک شده بودند. ایران یکی از اهداف اصلی آنان بود و اگر پرچمهای آنان را نگاه کنید میبینید که خراسان هم جزئی از نقشه آنان بوده است. آنان عملیات روانی سنگینی انجام دادند که ما میخواهیم خانقین را بگیریم و با ۴۰۰ ماشین پر در مسیر هستیم. خیلی هم با خشونت رفتار میکردند و سر میبریدند و وحشت ایجاد کرده بودند. ما دیدیم که خانقین عراق در ۱۵ کیلومتری قصر شیرین ما است. بر همین اساس بود که نظام جمهوری اسلامی تصمیم گرفت که جلو برود و دفاع کند. مسئولیت این کار با حاج قاسم است و ایشان بود که تصمیم میگرفت ما چه کنیم؟ قرارگاه نجف نیروی زمینی سپاه وارد عمل شد و حتی وارد خاک عراق شدیم و توپخانههای خود را مستقر کردیم. قبل از این که داعش از سه راه سعدیه به خانقین برود، سازمان آنان را به هم ریختیم. جالب است بدانید که شاید تعداد ماشینهای آنان ۴۰ عدد هم نبود اما آن چنان عملیات روانی راه انداخته بودند که موصل را بدون تیراندازی و فقط با عملیت روانی تسخیر کردند.
به جای جنگیدن با داعش در کرمانشاه به لانهشان رفتیم/ داعش سر میبرید و به هیچ اصولی پایبند نبود
وی ادامه داد: بر همین اساس و به جای این که با داعش در کرمانشاه بجنگیم به لانهشان رفتیم و با داعش جنگیدیم. از آن زمان به بعد بود که تصمیم قطعی بر این شد که نیروی توانمندی را در کنار سایر نیروها سازماندهی کنیم و وارد عراق شویم. دقت داشته باشید که همه این اقدامات با فرماندهی و مدیریت حاج قاسم انجام میشد. ایشان جلساتی با رهبری داشتند و تصمیم میگرفتند و برهمان اساس عمل میکردند. باید بگویم که ارتش سوریه توان خوبی داشت و ما آنان را به روز میکردیم و توپخانههایشان، ادواتشان، مهندسی و ... را سازماندهی میکردیم. دقت داشته باشید که حضور ما در سوریه برای امنیت خودمان بود و ممکن بود که ما درگیر داعش خطرناکی شویم که به هیچ اصول و دینی پایبند نبود. خاطرم هست که در جنوب حلب به منطقهای با نام خانات وارد شدیم. یکی از خانوادههای ساکن در آن منطقه تعریف میکرد که ۱۲ مرد ما را از ۵ ساله تا ۷۰ ساله جلوی چشمانمان سر بریدند. ما با چنین دشمن بیرحمی طرف بودیم که به هیچ اصولی پایبند نبود و اگر در آنجا با آنان نمیجنگیدیم باید در کشور خودمان با آنان مقابله میکردیم.
نیروهای آمریکایی در جنگیدن ناهمتراز با حاج قاسم کم آورده بودند
عراقی به ظرفیت بالای سردار سلیمانی برای اداره امور نظامی و غیرنظامی اشاره کرد و گفت: به نظرم حاج قاسم تمام ویژگیهای یک انسان کامل را داشت، ضمن اینکه در صحنه تصمیمگیری و عملیات بسیار سختگیر بود، در اجرای آن تصمیم اصلا خستگیپذیر نبود. شاید خیلیها به دلیل همین سختگیری ایشان نمیتوانستند با ایشان کار کنند و خسته میشدند. حاج قاسم بارها به من گفته بود که بسیاری از آمریکاییها، روسها و ... در جنگیدن به شیوه ناهمتراز با آنان کم آوردهاند. برای مثال باید بگویم که در مواجهه ارتش سوریه با جبههالنصره و داعش، ارتش سوریه بسیار قوی بود اما آنان آنچنان با شیوههای متنوع کار میکردند که جنگیدن در برابرشان سخت میشد. مثلا از یک خانه سرپا یک آجر درمیآوردند، یک تک تیرانداز ساعتها آنجا مینشست تا یک هدف را بزند. شیوههای جنگیدن آنان بسیار سخت بود و حاج قاسم شیوههای همتراز و ناهمتراز جنگیدن را با همدیگر ترکیب کرد و سطح جنگ را بالا برد. دقت داشته باشید که این شیوه از جنگیدن بسیار سخت است و شاید نیاز به ساعتها تمرین داشته باشد اما ما نیروهایی از ۶ کشور داشتیم که با کمترین تمرینی این شیوه از جنگیدن را پیش بردیم.
ماجرای اختلافنظر سردار عراقی و حاج قاسم
وی در پاسخ به سوال دیگر محمد دلاوری مبنی بر وجود شایعاتی درخصوص اختلاف بین سردار عراقی و شهید سلیمانی گفت: ایشان فرمانده ما بود و ما نیروهایش بودیم. در حقیقت به ایشان عشق میورزیدیم و دوستشان داشتیم. میدانستیم که نماینده فرمانده کل قوا است. میدانستیم که اگر ایشان حرفی میزند عمق کار را میبیند. خاطرم هست در جنوب غرب حلب میخواستیم عملیاتی انجام بدهیم. حاج قاسم به من دستور داد که برو فلان منطقه را بگیر. به ایشان گفتم که هیچ شناسایی از این نقطه ندارم؛ در جواب گفت هیچکس اینجا نیست و بروید و بگیرید. به حاج قاسم گفتم که ۲۴ ساعت به من زمان بدهید که شناسایی کنم و با چشمباز جلو بروم. ایشان باز هم تاکید کرد که کسی اینجا نیست و بروید. باید بگویم که ایشان درست میگفت. ویژگی داعش و جبههالنصره سیالبودن آنان بود. وقتی احساس خطر میکردند در عرض ۲ ساعت هزار نفر را بسیج میکردند و بلافاصله منطقهشان خالی میشد. من تجربه عملیات رمضان را داشتم و گفتم که هر ۳۰۰ متر باید یک خاکریز هلالی بزنم. حاج قاسم به من میگفت که برو؛ نیاز به این کارها نیست. درپاسخ به ایشان گفتم که این مساله راهبردی است. اجازه بدهید که تاکتیکها را خودمان جلو ببریم. علیرغم این که دوست داشت ما با سرعت زیادی پیش برویم اما قبول کرد. باید بگویم که با همین تاکتیک تا ۱۵۰۰ متری دشمن رفتیم و هیچ خبری نبود. ناگهان در ۱۵۰۰ متری بولدوزر ما را زدند، نفربر ما را زدند و ... این خاکریزها خیلی به ما کمک میکرد. البته شاید اگر بنا به گفته ایشان سریع جلو میرفتیم اصلا دشمن ما را نمیدید. نگرانی من این بود که برویم و گیر بفتیم. با این حال ایشان در جلسهای در مورد ساخت آن خاکریزها گفتند که کار بسیار با تدبیری انجام دادید.
حاج قاسم همیشه میگفت اولویت من حفظ جان نیروهایم است
رئیس اداره امنیت ستاد کل نیروهای مسلح بیان داشت: حاج قاسم روی تصمیمگیریهایش بسیار دقت میکرد و بررسی اطلاعاتی و امنیتی مینمود که بدون هیچ تلفاتی جلو برود. ایشان همیشه میفرمود که اولویت من حفظ جان نیروهایم است. اصلا اینگونه نبود که بدون شناخت ریسک کند و جلو برود و جان بقیه را به خطر بیندازد. ایشان به شدت روی تلفات حساس بود اگر چه خودش بسیار ریسک میکرد. خاطرم هست که در پادگانی محصور بودیم و در حال مقاومت کردن. اطراف پادگان تماما دشمنان بودند اما ایشان با هلیکوپتر وسط پادگان نشستند. درست است که ریسک داشت اما در موارد ضروری این ریسک را برای خودش میپذیرفت. حضور ایشان در همان پادگان و سازماندهیکردن نیروها باعث شد که بتوانیم خط را بشکنیم و راه باز شود. این اتفاقات را کسی برای ما تعریف نکرده است بلکه خودمان با چشمان خودمان دیدیم.
حاج قاسم زنده است و شهادت ماموریت او بود
این یار دیرین سردار سلیمانی در بخش پایانی صحبتها خود نبود حاج قاسم را اینگونه توصیف کرد: ما هنوز رفتنش را باور نکردیم. البته او مانند سایر شهیدان راه حق به گواه قرآن زنده است، اما دیدم که بعد از شهادتش کشور را بسیج کرد، دلها را به هم نزدیک کرد و همه را پای کار آورد. حاج قاسم زنده است. او باید شهید میشد و اگر به شهادت نمیرسید ماموریتش به پایان نمیرسید. با این حال ما دوست داشتیم که ایشان بماند و خدمت کند. ایشان از زمان هشت سال دفاع مقدس عهد و پیمانی را بسته بود و همواره به دنبال شهادت بود. من این مساله را بعد از شهادت حاج احمد کاظمی فهمیدم. به من خبر دادند که حاج قاسم شبهای جمعه سر قبر حاج احمد میآید. پیش ایشان رفتیم و به من گفت که نیا چون میخواهم خالص برای ایشان باشم. چندین هفته میآمد و بدون همراه سر قبر ایشان میرفت. دعایی میخواند و میرفت. حاج قاسم خیلی وابسته به شهید کاظمی بود. شهادت، حاج قاسم را ماندگار کرد.