
وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا * * * شما را چه شده که در راه خدا و [رهایی] مردان و زنان و کودکان مستضعف [ی که ستمکاران هر گونه راه چاره را بر آنان بسته اند] نمی جنگید؟ آن مستضعفانی که همواره می گویند: پروردگارا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند، بیرون ببر و از سوی خود، سرپرستی برای ما بگمار و از جانب خود برای ما یاوری قرار ده. * * * بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است / شهید اگر نتوان شد بهشت بیهوده است
درون سینه میگرید و میسوزاندم
تا لحظهُ پرواز
زبان شعر در کامم چه زهراگین
تنِ جان ِمرا مسموم میسازد
به رگهایم چنان جاری
که از خاکستر من واژه میسازد.
نمیدانم
که از کی بوده ام من
تا کجاها نیز خواهم ماند
ولی در لحظهُ زاییدنم گریاند چشمم آن عجوز عمر و با نجوا به گوشم گفت:
تو را هم لحظهُ مرگی ست
و از اینجا تویی و آرزو و پرسشی همواره
اما حیف بی پاسخ... «از دفتر مِهر مکتوب»»