به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، روی صندلی سینما نشستهام و ذهنم مدام میان سال 61 و امروز میرود و برمیگردد. دلم اما در آن سکانس رؤیایی جامانده؛ در حلقه سربازان کوچکی که وسط سلول کثیف استخبارات نشستهاند و با تکاندن خاک وطن از روی لباسهای رزمشان، یک مشت خاک پاک برای تیمم در اسارت دستوپا میکنند. و قند در دلشان آب میشود وقتی یکی در آن میان میگوید: «خدا رو شکر حداقل یک وجب از خاک ایران رو آزاد کردیم.» و حیران ماندهام از معرفت عمیق رزمندگان نورسی که هر تصمیم بزرگی که میخواهند بگیرند یا از هر اشتباهی که میخواهند مصون بمانند، همدیگر را به همان یک مشت خاک مقدس قسم میدهند.
از من بپرسید، جانمایه فیلم «23 نفر» همین است؛ «بالاتر از همه خواستهها، وطن و عزتش را دیدن.» و آنچه به آن 23 سرباز کوچک سال 61 عزت داد و امروز آنها را به چهرههایی ماندگار و دوستداشتنی تبدیل کرده، عِرقشان به همین خاک مقدس است.
سراسر فیلم، صحنه چالش سخت این رزمندگان در موقعیتهایی است که یک طرفش آزادی و خلاصی خودشان از اسارت و رنج و دوری از خانواده، و یک طرفش مخدوش شدن چهره وطن و زیر سئوال رفتنش در مجامع بینالمللی است. و در همه لحظات این تقابل، نتیجه کشمکشهای درونی و بحث و جدلهای گروهی این بزرگمردان کوچک، ترجیح عزت وطن به راحتی و رفاه خود است.
آزادی
حقارتبار را پس میزنند و در میان حیرت درجهداران عراقی، اصرار میکنند
بهجای فرودگاهی که میتواند آنها را حتی به قلب اروپا و یک آینده بهظاهر
درخشان برساند، به اردوگاه اسرا و قلبِ رنج و محنت و حتی شکنجه بروند.
حاضرند هر سختی را به جان بخرند اما خطی به ابهت و عزت کشورشان نیفتد.
حاضرند برای وطن حتی از بازگشت به آغوش مادر وطن بگذرند.
سن
رسمیشان از 13 و 15 و 17 و 18 سال فراتر نمیرود اما از سن بصیرتیشان
هرچه بگوییم، کم است. ننگشان میآید با متجاوز به آب و خاک میهنشان سر یک
میز بنشینند و اگر هم بهاجبار بنشانندشان، حس میکنند بزرگترین گناه دنیا
را مرتکب شدهاند. خط قرمزشان، حواله دادنشان به قسیترین خلق روزگار –
منافقین - است و ترجیح میدهند اسیر دست همان صدام بعثی باشند تا اینکه در
دام و دامان قاتلانِ بیرحمِ به ظاهر خودیِ کودکان وطنشان بیفتند و
رسانههای دشمن از آنها سوژه و مستمسکی بسازند برای تحت فشار قرار دادن
کشورشان.
صحنههای فیلم روی پرده عریض سینما از مقابل چشمانم
میگذرد و من ناخودآگاه ۲۳ نوجوان اسیر دست دشمن را مقایسه میکنم با چند
وطنفروش که نه، بهتر بگویم خودفروخته که هر زمان به بهانهای دست به دامن
دشمنان قسمخورده وطن میشوند و حتی وقیحانه برایش پیغام و پسغام میفرستند
که از تحریم هرچه بیشتر ایران و ایرانیان فروگذار نکنند. آنهایی که برای
عقدهگشایی سیاسی یا به طمع یک کاسبی کثیف برای یک دو صباح زندگی راحتتر
خودشان در آن طرف آب، دستوپا میزنند برای جلب رضایت بدخواهانی که کمر
بستهاند به قتلِ امید در دلِ جامعه ایرانی. چشم میبندند بر رنج
هموطنانشان و خمشدن هرچه بیشتر کمرشان زیر بار فشارها و تحریمهای
حداکثری، و راضی میشوند حتی به مرگ تدریجی کودکان سرطانی و پروانهای و
ذرهذره آبشدن پدر و مادرهایشان.
۲۳ اسیر نوجوان وقتی وارد زندان
استخبارات عراق میشوند، یک نوشته بر سردر زندان نظرشان را جلب میکند؛
«انسان وارد این زندان نمیشود مگر اینکه موقع خروج، به انسان دیگری تبدیل
شدهاست.» و دو سه ماه بعد، موقع خروج از این زندان، همه آنها در درون
خودشان حس میکنند آدم دیگری شدهاند؛ بزرگتر، قویتر، بابصیرتتر و
میهنپرستتر.
کاش آنهایی که قدم در زندان وطنفروشی و خیانت
گذاشتهاند هم، چند صباح بعد، در آینه نگاهی به خودشان بیندازند تا ببینند
به چه انسانهایی تبدیل شدهاند؛ حقیرتر، تهیتر و بیهویتتر از همیشه...