به گزارش پایگاه 598، غلامرضا صادقیان طی یادداشتی در روزنامه جوان نوشت : همه ما ناگهان در سطل
زباله افتادیم! وقتی شاهد بودیم یک «موجود» کودکی را که مشغول تفکیک زباله
است، برای لذتجویی و خنداندن دوستش به درون سطل زباله میاندازد! در مدت
انتشار ویدئوی این ماجرا از شدت تأثر هموطنان شگفتزده شدم. برخیها زار
زار پای این ماجرا میگریستند.
به نظر میرسد 1- تأثر عمیق جامعه و 2-بازداشت و قصاص این فرد (انداختهشدن
در سطل زباله) و مجازاتهای دیگر، نشانه بلوغ مدنی باشد. با این حال بلوغ
کاملتر وقتی است که 1- شهروندان زبالهها را خودشان در مبدأ تفکیک کنند؛
2- هر شهروندی محاسبه کند که در زبالهگرد شدن یک کودککار چقدر سهیم
بودهاست؛ 3- به طور معمول وقتی کودکان زبالهگرد را میبینیم، احساس وظیفه
کنیم؛ 4- مسئولان اجرایی و قضایی فقط موقع نمایشهای احساسی ظهور نکنند و
برنامههایشان را برای حل معضل کودکان کار ارائه کنند.
با این حال مسئله مجازات این جرائم به ظاهر کوچک سر جای خود محفوظ است و
فلسفه جامعه شناختی دارد. امروزه جامعهشناسان مفهوم «بیهنجاری» را که
«امیل دورکم» (1858-1917) مطرح کرد، بسط دادهاند و آن را در سطح خرد به
کار گرفتهاند. از نظر «تیم دیلینی» جامعهشناس معاصر شاخصهای بیهنجاری
عبارت است از: وجود این تلقی که مسئولان جامعه نیازهای اعضای جامعه را در
نظر نمیگیرند؛ وجود این تلقی که امکان چندانی برای موفقیت در جامعهای که
اساساً غیرقابل پیشبینی و فاقد نظم اجتماعی است، وجود ندارد؛ وجود این
تصور که اهداف زندگی به جای آنکه تحقق یابند، کم رنگ شدهاند؛ احساس پوچی و
اعتقاد به اینکه نمیتوان به حمایت اجتماعی و روانی همکاران نزدیک امید
بست.
دیلینی به رابطه مفهوم بیهنجاری ونظریه «پنجرههای شکسته» اشاره میکند:
ایدههای بیهنجاری دورکم و تفکرات او درباره قانون، ریشه فلسفه «پنجرههای
شکسته» در زمینه مراقبتهای پلیسی است که در پایان قرن بیستم و آغاز قرن
بیست و یکم در امریکا رواج یافته است. این نظریه را جیمز کیو. ویلسن و جورج
اِل.
کلینگ در سال 1982، در مقالهای با همین عنوان مطرح کردند و فرض اساسی در
این نظریه این است که رسیدگی نکردن به جرائم جزئی، نظیر دیوارنویسی، زباله
ریختن در معابر عمومی، گدایی و روسپیگری، باعث تضعیف موقعیت محله و ارتکاب
جرائم جدیتر خواهد شد. یکی از نمونههای امروزی به کارگیری عملی این
نظریه، استراتژی مراقبتهای پلیسی است که جولیانی، شهردار سابق شهر نیویورک
در زمینه حفظ نظم به اجرا درآورد و تأکید آن بر اعمال مؤثر و خشونت آمیز
قوانین مربوط به جرائمی است که به کیفیت زندگی اجتماعی لطمه وارد میکند،
مانند دیوارنویسی، ولگردی، زورگیری و عبور از عرض اتوبان با پرش از روی
نردههای میانی. نمونهای دیگر در همین خصوص قانونی است که در شهر شیکاگو
علیه دستههای ولگرد وضع شده است که بر اساس آن افراد حق ندارند «بدون
منظوری آشکار» در اماکن عمومی اجتماع کنند.
دیلینی معتقد است: مشابهتهای بسیاری بین تأکید دورکم بر نظارت قانونی و
تأکید «پنجرههای شکسته» بر نظم وجود دارد. دورکم در «تقسیم کار» توضیح
میدهد که انسجام اجتماعی در جوامع مدرن زمانی در بهترین سطح خود قرار دارد
که نظارتهای قانونی مناسب و کافی باشند. فارغ از اینکه آیا فلسفه
«پنجرههای شکسته» به مثابه شکلی عمومی از مراقبتهای پلیسی ادامه مییابد
یا نه. تأثیر دورکم در زمینه پرداختن به موضوعات بیهنجاری و اخلاق و رابطه
آنها با مقولات قانون و نظم اجتماعی برای نسلهای آینده تا ابد ماندگار
خواهد بود.
جامعه ما پیچیده و پیچیدهتر میشود، در شرایطی که آگاهی اجتماعی مردم و
آگاهی پلیس و دستگاه قضایی از مسئولیتهای خود همپای این پیچیدگی رشد
نیافته است.