بمناسبت یادواره سیامین سرداران و فرماندهان شهدای استان قم؛
وبلاگ سبوی پنهانی نوشت: آمده بود خانه یمان، یک دوست جدید، از چه رو نمی دانم اما به تازگی چادر به سر می کرد اما معنایش را نمی فهمید، علتش را نمی دانست شاید به تقلید و شاید هم به اجبار، آخرش نفهمیدم که چرا؟
از همه چیز و همه جا حرف زد، فقط چند بار هم از حسی که به چادرش نداشت گفت اما در حرفهایش خواستنی نبود که جوابی به او بدهم، آخر کار با خودم فکر کردم که نمی شود چیزی نگویم هر چند او نخواهد. یک لحظه از فرصت پیش آمده استفاده کردم و در برابر سوالی که نمی دانم خواسته یا ناخواسته از زبانش خارج شد که تو چطور به این راحتی چادر سر می کنی و اذیت نمی شی جواب دادم: "من با چادر خود دوست هستم".
شب که رفت خانه یشان تلفن زد، گفت بین راه رفته مغازه ی چادر فروشی، گفت می خواهد چادری بخرد که با او دوست باشد.