کد خبر: ۴۶۱۸۰۶
زمان انتشار: ۰۹:۰۴     ۱۰ مهر ۱۳۹۸
مادر! حق نداری عکسم را در اینترنت منتشر کنی
لپ‌تاپی را که از نویی برق می‌زد، پرت کرد طرف من و فریاد کشید «این چه وضعشه؟» صفحه پر از تصاویر خودش بود، دوران نوزادی، چهار دست و پا رفتن، سال‌های قبل از مدرسه و... «چرا عکس‌های من رو توی اینترنت گذاشتی؟»
به گزارش پایگاه 598، این روز‌ها که شبکه‌های اجتماعی مالامال از عصبانیت است، کاربرانی که درباره کار‌های بچه‌های کوچکشان می‌نویسند، مثل آب خنکی هستند که برای چند لحظه آرام‌مان می‌کند. بچه‌ها بامزه‌اند و حتی مشکلات و سختی‌هایی که تجربه می‌کنند، شیرینی خودش را دارد. اما در یک چشم به هم زدن، بچه‌ها بزرگ می‌شوند و خودشان سراغ اینترنت خواهند آمد. آن وقت کافی است نام شما یا خودشان را جست‌وجو کنند تا همه چیز به‌هم بریزد. نویسنده‌ای که سال‌هاست درباره والدگری می‌نویسد، از این تجربه حرف می‌زند.

مطلبی که در ادامه می‌خوانید به قلم کریستی تِیت وکیل و روزنامه‌نگاری است که نوشته‌های او در نیویورک تایمز، واشنگتن پست، شیکاگو تریبون و... منتشر می‌شود. وب‌سایت ترجمان مقاله او را با ترجمه نجمه رمضانی منتشر کرده است.

دختر کلاس چهارمی‌ام، از پشت لپ‌تاپی که به او هدیه داده‌ایم، می‌گوید: «این خفن‌ترین کریسمس زندگی منه». بعد از سه سال التماس برای موبایل، تبلت یا کامپیوتر، تسلیم شدیم و لپ‌تاپ ساده‌ای با امکان نظارت والدین برایش خریدیم.
ابتدا تصور می‌کردیم وسیله‌ای برای انجام تکالیف مدرسه و یادگیری کار با صفحه کلید است. از روی شور و شوق وافری که داشت می‌شد فهمید که خودش آن لپ‌تاپ را وسیله‌ای برای تماشای برنامه‌های مورد علاقه‌اش و عقب نماندن از زندگی عاشقانه زک‌افران۱ می‌داند. بعد از سال‌ها گریه و زاری به خاطر اینکه «تن‌ها بچه‌ای» است که وسیله‌های الکترونیکی ندارد، حال و هوای سراپا قدردانی و شوق او برایمان تازگی داشت. این حالت ۱۴ ساعت دوام داشت.

روز بعد از کریسمس چمباتمه زد تا با لپ‌تاپش کار کند. قدم اول: اسم من را در اینترنت جست‌وجو کرد. قدم دوم: سراسیمه به سمتِ اتاق من دوید و لپ‌تاپی را که از نویی برق می‌زد، پرت کرد طرف من، و فریاد کشید «این چه وضعشه؟» صفحه پر از تصاویر خودش بود، دوران نوزادی، چهار دست و پا رفتن، سال‌های قبل از مدرسه و... هر یک از آنها، عکس مطلبی وبلاگی بود که درباره موضوع والدگری نوشته بودم. «چرا عکس‌های من رو توی اینترنت گذاشتی؟» دوست داشت بداند و حق هم داشت. سال‌ها پیش، وقتی انتشار مقالات و دادن عکس‌های خانوادگی به سردبیر‌ها را آغاز کردم، روزی را تصور می‌کردم که بچه‌هایم به خاطر آنچه نوشته‌ام در مقابلم بایستند. در آن زمان، مقالات والدینی با بچه‌های بزرگ‌تر را خوانده بودم که از نظر اخلاقی، استفاده از ماجرا‌ها یا عکس‌های بچه‌هایشان را به عنوان مواد خام مقاله‌هایشان، سبک و سنگین می‌کردند، اما بچه‌های من آن‌قدر کوچک بودند که اهمیتی نداشت درباره نحوه غذاخوردن و خوابیدن و بدسلیقگی‌شان در انتخاب لباس چه می‌گفتم. یادم می‌آید به این می‌اندیشیدم که روزی بالاخره مجبور خواهم شد درباره کارهایم توضیح دهم، اما وقتی واقعاً آن روز رسید، حرفی برای گفتن نداشتم.

آن لحظه، کمی مِن‌مِن کردم، سعی داشتم زمان بخرم تا بتوانم برگردم و کار‌هایی را که آن پدر و مادر‌ها توصیه کرده بودند مطالعه کنم، اما تیرم به سنگ خورد و حقیقت را برایش گفتم؛ اینکه درباره خانواده‌ام مقالاتی می‌نوشتم و گاهی یک عکس هم می‌گذاشتم. آرام نشده بود. قول دادم و گفتم «دیگر بدون اجازه‌ات این کار را نمی‌کنم.»‌
می‌خواست بداند می‌توانم مطالب و عکس‌ها را از اینترنت پاک کنم یا نه. به او گفتم این کار ممکن نیست. آه بلندی کشید و در را به هم کوبید و رفت. اولین گفت‌وگوی جدی‌ام با او یادم آمد، در مورد این صحبت می‌کردیم که اینترنت همیشگی است، آن روز فکر می‌کردم موضوع مطالب ارسالی اوست، نه چیز‌هایی که من فرستاده‌ام.

نگاهی به بعضی از نوشته‌های قدیمی‌ام انداختم و به نظرم هیچ یک خجالت‌آور نبودند، البته شاید دخترم در این زمینه با من مخالف بود. چند سال پیش، درباره شکستی در زندگی اجتماعی‌اش مطلبی نوشته بودم؛ دختری که او را بهترین دوست خود می‌دانست، ناگهان با او قهر کرده بود و حرف نمی‌زد. من از دیدگاه یک مادر، درباره این تجربه نوشته بودم؛ مادری که می‌کوشید بدون افتادن در دامِ کلیشه‌های ضددخترانه درباره دخترانِ به اصطلاح بدجنس، به دخترش کمک کند تا مشکلی را از سر بگذراند، اما شاید او دوست نداشت قسمت‌های تلخ گذشته‌اش در اینترنت پخش شوند. بی‌اختیار قول می‌دهم که دیگر هرگز درباره او چیزی ننویسم. در بیشتر مقالاتی که در این موضوع پیدا کرده‌ام، وقتی بچه‌ها به سن خاصی رسیده بودند، نویسندگان ناگهان نوشتن درباره آن‌ها را کنار گذاشته بودند. این نوع نوشتن را کنار گذاشته بودند تا از حریم خصوصی بچه‌هایشان حفاظت کنند یا به گفته دارلنا کانا «میل آن‌ها به این حریم خصوصی را حفظ کنند، تا وقتی بزرگ می‌شوند چیزی از حریم خصوصی باقی مانده باشد که از آن صیانت کنند.»
به این رویکرد احترام می‌گذارم و می‌فهمم که برای بسیاری از نویسندگان جواب می‌دهد، اما من نمی‌توانم چنین قولی بدهم. مطمئناً دخترم آن‌قدر بزرگ شده که لازم باشد از قبل به او خبر دهم یا حق وتوی عکس‌ها و نظر دادن درباره حجم محتوا را داشته باشد، اما کار من در پرداختن به مادرانگی و نوشتن درباره آن تمام نشده است و بعضی مواقع داستان‌های من به‌طور تفکیک‌ناپذیری با تجربه‌های او گره خورده است.

اینکه قول بدهم دیگر درباره او ننویسم، بدین معناست که بخشی حیاتی از خودم را خاموش کنم، کاری که لزوماً برای من یا او مفید نیست. پس برنامه‌ام این است که یک مسیر میانه را طی کنم، اینکه درباره حد و مرزِ داستان‌هایی که می‌نویسم و عکس‌هایی که از او می‌گذارم با هم گفتگو کنیم. این کار روند گفتگو‌ها و تعهدات دشواری را در پی خواهد داشت، اما من دشواریِ راه میانه را به جان می‌خرم و تسلیم نمی‌شوم، حسی که تا حدی به سبب فشار فرهنگی بر مادران است و از آن‌ها می‌خواهد همواره برای فرزندانشان از خودگذشتگی کنند. من به عنوان مادر قرار نیست کاری انجام دهم که بچه‌هایم را ناامید یا ناراحت می‌کند، به‌ویژه به خاطر چیزی مانند کار خلاقانه خودم. کریستین اورگان توصیف کرده است که «انگار خودمان داریم تصویری غیرواقعی از مادر را خلق می‌کنیم، ابرانسانی وارسته و سراپا بخشندگی و دانایی که با کمال میل تکه آخر پای سیب را دست نمی‌زند تا بچه چشم درشتش با لپ‌های پر آن را هم بخورد». مطمئناً راهی هست که بتوان آن تکه کیک را برش زد؛ آن وقت من می‌توانم درباره مادری به گونه‌ای بنویسم که به احساسات دخترم توجه کنم و حد و مرز‌های او را محترم بدانم، اما اگر خیلی ساده مادر بودن را به عنوان موضوعی ممنوعه قرنطینه می‌کردم، هرگز حرف‌های همدیگر را نمی‌فهمیدیم.

دخترم دلش نمی‌خواهد مادرش نویسنده باشد، اما من نویسنده هستم. قطع کردن بخش‌هایی از تجربه من در رابطه‌مان همان‌قدر موهن است که نوشتن درباره دخترم بدون ملاحظه احساسات و حریم خصوصی او. حالا توافق کرده‌ایم که بدون اجازه او عکسی را برای انتشار نفرستم و در خصوص هر عکسی خودش حق وتوی کامل دارد. در خصوص محتوا، من موافقت کردم پیش از نشر برای او توضیح دهم که درباره چه چیزی می‌نویسم و حقایق مرتبط با او را در متن خود به صورت حداقلی ذکر کنم. هنوز قول نداده‌ام که بتواند کارم را ویرایش کند، اما توافق کرده‌ایم که شاید در آینده چنین امکانی فراهم شود. او همچنین تقاضا کرد به جای استفاده از نام اصلی‌اش، او را با نام مستعاری که خودش انتخاب کرده (راشل) یاد کنم و من ملاحظات لازم را در این خصوص دارم.
منبع: روزنامه جوان
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
انتشاریافته:
در انتظار بررسی: ۰
* نظر:
جدیدترین اخبار پربازدید ها