به گزارش
سرویس سیاسی پایگاه 598؛ وندی شرمن، رئیس تیم آمریکا در مذاکرات 1+5 ایران، برای بسیاری از ایرانیان
یا دستکم برای اهل سیاست نامی آشناست. وندی شرمن، معاون وزارت خارجه
آمریکا در دولت اوباما و نماینده ارشد آمریکا در مذاکرات هستهای با ایران
که به امضای توافق برجام انجامید، اخیرا کتاب خاطراتش را منتشر کرده که در
بخش زیادی از آن به جزئیات مذاکرات با طرفهای ایرانی پرداخته است. این
دیپلمات یهودی که در جریان مذاکرات هستهای، به علت اظهارات توهینآمیزش
درباره این که «فریبکاری بخشی از دیانای مردم ایران است»، با خشم مردم
ایران مواجه شد. در کتاب خاطراتش از مذاکرات هستهای، گوشههایی از
فریبکاری تیم مذاکرهکننده آمریکایی را بروز داده است. هرچند سنت
خاطرهنویسی در میان رجال سیاسی آمریکایی با هدف اقناع مردم خودشان و تایید
درستی سیاستهای آن کشور و از سوی دیگر جهتدهی به افکار عمومی با زاویه
نگاه خاص آن فرد یا کشور انجام میشود، ولی با این حال وندی شرمن در جایگاه
معاون سیاسی وزارت خارجه دولت باراک اوباما بین سالهای 2011 تا 2015 و
مسؤول تیم مذاکرهکننده آمریکا در مذاکرات 1+5 با ایران به اطلاعات مهم و
محرمانه مذاکرات هستهای دسترسی داشته است و خواندن این کتاب ما را به
گوشههایی از رویدادهای پیدا و پنهان مذاکرات نزدیکتر میکند. یکی دیگر از
نکات قابل تامل کتاب این است که برای پرهیز از انتشار و اشاعه یکسویه
دیدگاههای خاص نویسنده کتاب، علی باقری، معاون سابق سیاست خارجی و امنیت
بینالملل دبیرخانه شورای امنیت ملی و عضو ارشد تیم مذاکرات هستهای، در
قالب یک مقدمه موضوع مذاکرات را از ابتدا بهصورت خلاصه و دقیق برای
خوانندگان مرور کرده و نکاتی را در این خصوص متذکر شده است.
با توجه به اهمیت و حساسیت موضوع برجام در تاریخ کشور و ضرورت شناخت
دقیقتر از آن برای محققان و اندیشمندان و نسلهای آتی، انتشارات سروش چاپ
نخست کتاب «بدونهراس» نوشته وندی شرمن، عضو ارشد تیم آمریکایی در مذاکرات
هستهای ایران را با ترجمه محمد جمشیدی و حافظ رستمی و همچنین با مقدمهای
از علی باقری، معاون سابق سیاست خارجی و امنیت بینالملل دبیرخانه شورای
امنیت ملی در 7 فصل و 328 صفحه روانه بازار نشر کرده است.
شرمن از نگاه شرمن
من زمانی رئیس امور رفاهی کودکان در ایالت زادگاهم بودم، رئیس دفتر باربارا
میکالسکی شدم. (آن موقع عضو مجلس نمایندگان بود) و بعدها مدیریت کمپین او
را برای انتخابات سنا به عهده گرفتم و او اولین زن از حزب دمکرات در سنا
شد. پس از سابقه شغلی پربار در سیاست داخلی و تماس تلفنی غیرمنتظرهای از
وزارتخارجه، وارد دیپلماسی بینالمللی شدم و در طول زمان در نقش جدیدم، در
مقام یک دیپلمات، ترقی کردم. بر سر توافق موشکی با کره شمالی مذاکره کردم و
به اولین زنی تبدیل شدم که به مقام معاونت سیاسی وزارت خارجه رسید. در
اوایل 1993 من به عنوان دستیار وزیر خارجه در امور قانونگذاری، وارد وزارت
خارجه شدم. زیر نظر وزیر خارجه وقت، وارن کریستوفر، من وزارت خارجه را در
کنگره آمریکا نمایندگی میکردم تا اهداف دولت را در کمیتههای امور خارجه
پیش ببرم و از درخواستهای بودجهای وزارتم دفاع میکردم.
مشورتهای ایمیلی
ظریف و کری اغلب به هم ایمیل میزدند و ایدههایشان را به اشتراک
میگذاشتند و این مباحث آزاد اغلب باید به وسیله تیم دیپلماتیک بازپرداخت
میشد تا در متن توافق قرار گیرد.
کانال ظریف
اولین بذرهای توافق با ایران پس از سخنرانی سالانه رئیسجمهور بوش، در سال
2002 کاشته شد. او در این سخنرانی، ایران، کرهشمالی و عراق را محور شرارت
خواند و به هیچ وجه شروع خوبی برای آغاز گفتوگویی بینالمللی نبود. چندی
بعد، سفیر ایران در سازمان ملل تلاش کرد تا کانال ارتباطی مخفیای را با
آمریکا ایجاد کند. تلاش او از سوی دولت بوش رد شد، ولی جان کری، که آن زمان
رئیس روابط خارجی سنا بود، سفیر ایران در سازمان ملل را در بین نخبگان
ایران، فردی ترقیخواه و کسی که میشد با او توافق کرد، یافت. آن مرد جواد
ظریف بود.
مذاکرات محرمانه در عمان
قبل و بعد از هر دور از مذاکرات محرمانه، رئیس دفتر بیل برنز، یک پاکت مهر و
مومشده را به رئیس دفتر من میداد. در داخل این پاکت محرمانه نکاتی که
قرار بود در جلسه بعدی به آن پرداخته شود یا خلاصهای از جلسه قبل قرار
داشت. در ماه اکتبر، یک ماه پس از دیدارم با عراقچی و تختروانچی به عمان
رفتم تا در مذاکرات مخفیانه شرکت کنم. سفر عجیبی بود. اول اینکه من
نمیتوانستم به همسرم بگویم کجا میروم و چرا. اتومبیلی جلوی خانه توقف کرد
و من به او گفتم خداحافظ. او گفت، هر جا میروی امیدوارم خوش بگذرد.
من با گذرنامه جلد مشکی دیپلماتیکم، ابتدا با پرواز هواپیمایی امارات به
دبی رفتم. در بخش بازرسی متوجه شدم روادید ضروری دیپلماتیک را نگرفتهام،
زیرا قرار بود این سفر محرمانه باشد. خوشبختانه روادید معمولی جلد آبیرنگم
را داشتم و چون برای دبی نیاز به روادید نبود، با سرعت خود را یک شهروند
آمریکایی عادی معرفی کردم که میخواهد به عمان پرواز کند. حس عجیبی بود که
این قدر عادی و در خفا با نمایندگان کشوری ملاقات کنیم که برای مدت بسیار
طولانی با آنها خصومت داشتیم. پس از احوالپرسی به شکل گروهی به طبقه بالا
رفتیم و بیشتر آن روز گرم را در بالکن طبقه دوم ویلا به مذاکره نشستیم.
کوتاه آمدن آمریکا در مقابل غنیسازی
ایرانیها پافشاری میکردند غنیسازی برای مصارف غیرنظامی و صلحآمیز، حق
ذاتی آنها بهعنوان دولتی مستقل بود و هیچ عهدنامهای را نقض نمیساخت.
حالا رئیسجمهور اوباما که انتخاب روحانی به ریاستجمهوری را فرصتی میدید،
تصمیم گرفت در مسیر مذاکرات محرمانه تغییر عمدهای ایجاد کند. او مطرح کرد
حاضر است حداقل به پذیرش میزان محدودی از غنیسازی، فکر کند به شرطی که به
طور جدی تحت نظارت و تاییدشدنی باشد. در واقع ما امتیاز خاصی نمیدادیم.
ایران در همان زمان هم کاملا در دانش غنیسازی اورانیوم خبره بود. آنها به
ذخیره خود هر روز میافزودند، چه ما میخواستیم آن را به رسمیت بپذیریم و
چه نپذیریم. اگر ما به تاسیساتشان حمله میکردیم، آنها دوباره میساختند و
احتمالا اینبار در زیرزمین ما نمیتوانستیم با بمب، دانششان را از بین
ببریم. پافشاری بر موضع غنیسازی صفر باعث میشد شرکای اروپایی کلافه شوند و
در اعمال تحریمهایشان تعلل کنند. همچنین به ایران فرصت میداد تا آمریکا
را به عنوان طرف آشتیناپذیر معرفی کند.
در عوض، این پیشنهاد جدید به ما اجازه میداد برفعالیتهای هستهای ایران
مسلط شویم و در عین حال اجازه میداد ایران بگوید توانسته در برابر جهان
مقاومت کند و برنامه هستهای غیرنظامیاش را نگه دارد.
ماجرای پرت کردن خودکار چه بود؟
در اواسط جلسه شش ساعتهای که تا آن موقع پیشرفت خاصی نداشت، ظریف سرش را
بین دستانش گرفت و میز مذاکره را ترک کرد. کری، وزیر خارجه، کلافگیاش را
با کوباندن مشتش به میز نشان داد. مشتش به قدری محکم بود که خودکاری که در
دست داشت به هوا پرتاب شد و به عباس عراقچی اصابت کرد. بقیه ما پشت میز
خشکمان زده بود، چون کری بهندرت عصبانی میشد و حتی اگر در حد پرتاب
خودکار هم باشد، در دیدارهای دیپلماتیک این بسیار ناهنجار است.
کری سریع به خاطر اتفاق رخداده معذرتخواهی کرد، عراقچی سری تکان داد و
مذاکرات دشوار ادامه یافت، البته با اندک ملاحظه بیشتری. در محدوده
زمانیای که خودکار کری پرتاب شد، مذاکرات، که پیشتر به دلیل رابطه مونیز و
صالحی خوب پیش میرفت، ناگهان به دلیل ناپدید شدن صالحی از مذاکرات به
بنبست رسید. با اینکه ایرانیها هیچوقت به طور مشخص نگفتند که دیگر چرا
او نمیآید، اما ما بعدا پی بردیم که غیبت او نتیجه کلونوسکوپی بود و به
عمل جراحی جدی ختم شد.
اولین مذاکرات پس از مذاکرات مخفیانه
زمانی که در ماه نوامبر مذاکرات 1+5 از سرگرفته شد، عراقچی و تختروانچی
بهعنوان مذاکرهکنندگان اصلی ایران جانشین جلیلی شدند و وزیرخارجه، جواد
ظریف، ریاست تیم را به عهده گرفت.
با این حال، عملکرد آنها با مذاکرات مخفیانه تفاوتهایی داشت. عراقچی حالا
مذاکرهکننده شماره یک بود و تختروانچی پس از او قرار داشت. حوزه مسؤولیت
تختروانچی آمریکا بود و در زمان مذاکرات عمان از آنجا که فقط یک طرف
آمریکا بود، هدایت مذاکرات را او عهده داشت.
راه حلی برای دست ندادن
وقتی مذاکرات 1+5 را از سر گرفتیم، به نظر مهم آمد که ما نیز همان نوع
روابط انسانی را که کری با ظریف برقرار ساخته بود، داشته باشیم. من مشکل
عمدهای در این زمینه داشتم، زیرا حتی نمیتوانستم با همتایانم دست بدهم.
مسلمانان محافظهکار در بسیاری از کشورها مطابق سنتشان از مصافحه با زنان
غریبه منع شدهاند. در ایران دو جنس مخالف در مکانهای عمومی، مانند
کلاسهای دانشگاه و اتوبوس از هم جدا شدهاند. این قوانین وقتی ایرانیها
از کشورشان خارج میشوند همچندان از بین نمیرود، حتی در زمانی که دست
دادن میتواند اهمیت زیادی داشته باشد. دیپلماتها و دیگر کسانی که مدام به
خاورمیانه سفر میکنند، راهی برای غلبه بر این مانع ارتباطی پیدا
کردهاند. وقتی با کسی نمیشود دست داد، دست راستشان را بر سینه میگذارند و
اندکی سرشان را به جلو خم میکنند. این حرکت موثر است، ولی وقتی در جمع
بزرگی از مردان تنها زن حاضر باشی، تکرار این حرکت به نظر مسخره میآید.
یک روز در اوایل مذاکرات از سرگرفته شده، در زمان استراحت میان جلسه، من
موضوع ناتوانیمان را دردستدادن مطرح کردم و توضیح دادم که در محلهای
یهودینشین در اطراف بالتیمور بزرگ شدهام و بسیاری از همسایگان ما یهودیان
ارتدوکس بودند؛ مانند اسلام، یهودیان ارتدوکس هم اجازه لمس نامحرم را
ندارند.
توییت روحانی دست ایران را رو کرد
هنگامی که کری و لاوروف داشتند حرف میزدند، جواد ظریف با چهرهای خسته و
محتاط وارد اتاق شد. بحثی بین آنها شروع شد. به نظر ما در آن موقع دیگر هیچ
چیزی بر سر راه تکمیل توافق وجود نداشت. ما فقط منتظر جواب مثبت ظریف
بودیم. هر وقت ما برای گرفتن جواب نهایی به او نزدیک میشدیم، انگار که
حالش منقلب میشد و موضوع را عوض میکرد. مشخص شد او در یک جلسه شلوغ که
همه وزرا حاضر هستند و همه معاونان نظارت دارند، هرگز پاسخ نهایی را نخواهد
داد. من پیشنهاد دادم جلسه خلوتی با حضور چهار مقام اصلی (کری، لاوروف،
موگرینی و ظریف) برگزار شود تا بشود به نتیجه نهایی رسید و البته در دقایق
پایانی لحظات دراماتیکی پیش آمد؛ وقتی کری و موگرینی تلاش میکردند در
سوئیت کری کار را نهایی کنند، لاوروف، نه برای اولینبار، به ظریف طعنه زد
که آیا اصلا ظریف اجازه لازم را برای بستن توافق دارد؟ پاسخ ظریف این بود
که به چیز بیشتری نیاز دارد. سپس ناگهان به سمت در حرکت کرد. کری با
استفاده از عصایش جلوی در را گرفت و از ظریف خواست که بماند. ظریف باید
متوجه میشد که حرف لاوروف کلافگی همه ما را از این وضع نشان میداد. با
این حال،آن لحظه مفید بود زیرا آنچه ما میخواستیم را واضح ساخت. دیگر
برای ظریف وقت و راه فراری باقی نمانده بود.
ولی هنوز کار تمام نشده بود. کری با عصای زیربغلش ناگهان به اتاقی که ما در
آن جمع شده بودیم آمد و گفت ظریف به چیز دیگری نیاز دارد؛ برای ما منظور
این حرف آشنا بود. من صبرم تمام شده بود و در مورد چنین چیزی مقاومت کردم.
یک روز قبل، روحانی، رئیسجمهور ایران، توییتی زده بود به این مضمون که
توافق تقریبا آماده است. با آنکه او خیلی سریع این توییت را پاک کرد، ولی
دست ایران را رو کرد. آنها دیگر در موقعیتی نبودند که توافق را از بین
ببرند. با این حال، کری در آن اتاق بود، نه من. او میتوانست در مورد
اینکه به چه نیاز هست، قضاوت بهتری داشته باشد. در هر صورت ما برای این
لحظه آماده بودیم. کریس بکمایر فهرست کوتاهی از اشخاص حقیقی و حقوقی در دست
داشت و ما میتوانستیم به کسانی که تحریمهایشان تعلیق میشد، اضافه کنیم.
در هر مذاکرهای خردمندانه است که برخی از امتیازات جزئی را در دست نگه
دارید تا بهموقع بتوانید بدون دادن هزینهای واقعی، وانمود کنید عقبنشینی
کردهاید.
کریس برگه کاغذ را به کری داد و کری نیز عصا به دست به اتاقش بازگشت. چند دقیقه بعد کری جلوی در آمد و گفت: تمام شد!
نوه من و نوه عباس
ایجاد روابط انسانی ناگزیر به مذاکرات بهتری ختم میشود. بنابراین بخش
عمدهای از رسیدن به توافق فهمیدن نگرانیهای طرف مقابل است و برای فهمیدن
آن ما باید انگیزههایشان را بدانیم. مهم است که به احترام متقابلی برسیم و
این احساس که هدف مشترکی داریم در ما ایجاد شود. در اواسط مذاکرات ایران،
زمانی که من و عراقچی داشتیم به موضوعات حساس و پرتنشی میپرداختیم، ناگهان
دخترم برای من عکسهایی از پسرنوزادش فرستاد. ما که هر دو در همین اواخر
پدربزرگ و مادربزرگ شده بودیم، خیلی زود شروع کردیم به نشان دادن عکسهای
نوههایمان. به مدت چند دقیقه، ما گفتوگویی عادی داشتیم و از هم
میپرسیدیم که چند نوه داریم و چند سالشان است و اسمشان چیست.
جشن در تهران، خواب در آمریکا
کری از دفتر خصوصیاش که داشت در آنجا با تلفن حرف میزد، بیرون آمد و برای
تبریک و سلامتی به ما پیوست. این شناسایی خوبی از موفقیت دشوار ما بود،
بهخصوص با در نظر گرفتن جشنی که در تهران آغاز شده بود. پس از آنکه فرود
آمدیم، در تلویزیون دیدیم که ایرانیها برای جشن گرفتن توافق به خیابانها
ریختهاند و به نشان شادی بوق ماشینها را میزنند. در فرودگاه نیز پس از
رسیدن ظریف، جمعیت شادمانی به استقبالش آمدند. جشن ما چند جرعه از شراب
ارنی بود و چند لحظه بعد تا فرود هواپیما در فرودگاه اندروز مریلند، همه در
خواب عمیقی رفتیم. من هیچوقت در زندگیام چنین خواب عمیقی نداشتم.
هدیه مجید و عباس به وندی
«در آخرین هفته من در مقام معاونت سیاسی وزارت خارجه... به سوئیت هتل مجید
و عباس رفتم تا آنها را ببینم... همچون گذشته نمیتوانستیم با هم دست
بدهیم یا همدیگر را لمس کنیم، حتی الان که وقت وداع بود، ولی این دو ایرانی
دو فرش زیبا را برای هدیه خداحافظی آورده بودند که یکی از طرف وزیر خارجه،
ظریف و آنها بود و دیگری از طرف دفتر ریاستجمهوری... من... برای آنها
هدیهای مهیا نکرده بودم (از آنجا که ما رابطه دیپلماتیک نداریم، اعطای
هدایا به لحاظ سیاسی مشکلاتی دارد)... من از عباس و مجید تشکر کردم و به
آنها گفتم این فرشها جزو اموال دولت آمریکا قرار خواهند گرفت و از فرشها
عکسهایی گرفتم تا حداقل یادگاریهایی از آنها داشته باشم.»
همدردی با فریدون
سرانجام، ما آنقدر با هم وقت گذرانده بودیم که دیگر نمیتوانستیم جنبه
انسانی یکدیگر را نادیده بگیریم. ما رنجها و دردهای یکدیگر را درک
میکردیم؛ مانند کمردرد مزمنی که وزیر خارجه، جواد ظریف داشت یا شکستهشدن
بینی من بر اثر ندیدن دری شیشهای و برخورد با آن یا شکسته شدن پای جان
کری، وقتی از دوچرخه افتاد. در زمانهای استراحت میان جلسات، از جزئیات
دشواریهای زندگی خود میگفتیم و با مهربانی با هم رفتار میکردیم؛ مثل
زمانی که صالحی پس از عمل جراحیاش با تماس تلفنی در جلسه مشارکت داشت، ولی
آنقدر ضعیف و ناراحت به نظر میرسید که همگی تصمیم گرفتیم او استراحت
کند.
ما حتی فرصت این را داشتیم که با ایرانیها عزاداری کنیم؛ چند ماه قبل از
پایان مذاکرات، مادر رئیسجمهوری، روحانی و حسین فریدون درگذشت. ما مذاکرات
را به طور موقت قطع کردیم تا تیم ایرانی بتواند برای مراسم به ایران
بازگردد. قبل از اینکه بروند، تیم آمریکا به دیدار حسین فریدون رفت.
تسلیتهای ما بهقدری اصیل بود که انگار یکی از عزیزان همکاران خودمان فوت
کرده است؛ یک مادر، مادر است و فرقی ندارد از کجای دنیا باشد.
نیم نگاهی به داخل ایران
ما هدایت قدرت اقتصادی 1 + 5 و تمامی کشورهای اتحادیه اروپا را به دست
گرفتیم تا با تحریمها بر ایران فشار آوریم. ما حتی میخواستیم که ایران
مقداری از قدرتش را حفظ کند و به این موضوع توجه داشتیم که روحانی بتواند
به اندازه کافی درون حکومت قدرت داشته باشد تا بتواند شرایط توافق را
اجرایی سازد. همچون همیشه، رمز کار این بود که از قدرت استفاده کنیم
بیآنکه دیگران را از قدرتشان محروم سازیم.
رهبر ایران نمک به زخم ما میپاشید
یک هفته پس از موفقیت ما در لوزان، رهبر ایران، آیتالله خامنهای برای
جمعی از مقامات در تهران سخنرانی کرد. او به جای تایید فرآیند گام به گامی
که ما در لوزان توافق کرده بودیم خواهان برداشته شدن تحریمها در لحظه
امضای توافق شد. همچنین به نظر میرسید مضمون کلامش این بود که آژانس
بینالمللی انرژی هستهای اجازه دسترسی به اماکن نظامی ایران را ندارد.
آیتاللهخامنهای با نمک پاشیدن بر زخم ما در توییتی دورویی آمریکا را
محکوم کرد. او نوشت: کار آمریکا همیشه فریب و خلف وعده است. این فقط شروع
مشکلات بود. در طول شش ماه بعد، مذاکرات ایران گرفتار بحرانهای متعددی شد
که بیش از یکبار، ادامه مذاکرات را با خطر روبهرو ساخت.
بمب؛ پشتوانه مذاکرات
ما نیروهایمان در خلیجفارس را در موقعیت و چینش مناسب قرار دادیم، بمب
جدیدی را ساختیم و به خدمت گرفتیم که میتوانست به تاسیسات ایران در فردو
نفوذ کند و به این ترتیب، تهدید معتبری را پشتوانه تلاش دیپلماتیکمان
کردیم. ما تحریمها را افزایش دادیم و وزارت خارجه و خزانهداری هر کدام
تیمهایشان را به سراسر جهان فرستادند تا این تحریمها اجرا شوند. از آنجا
که کشورهای زیادی باید مطابق تحریمها واردات نفتشان از ایران را کاهش
میدادند، وزارت خارجه و انرژی با همکاری یکدیگر سعی کردند کشورهای
تولیدکننده نفت را به افزایش تولیدشان تشویق کنند و به واردکنندگان نفت
ایران کمک کردیم تا به قراردادهای مشابهی برسند تا اقتصاد جهانی بر اثر
گلاویز شدن با ایران آسیبی نبیند.
حربه اشک
عراقچی پیش از آنکه به چارچوب قطعنامه بپردازد، گفت که نکته دیگری هست که
میخواهد بر سر آن بحث کند. او نکتهای را که پیشتر بر سر آن توافق شده بود
به چالش کشید. این یکی از ویژگیهای ثابت شیوه مذاکره ایرانیها بود. همین
که به نظر میرسید اجماع واقع شده، آنها ناگهان چیزی را پیش میکشیدند و
باز اوضاع را به هم میریختند. منطقشان این بود که ما چیزی را که شما
میخواستید دادیم، حالا یکی از چیزهایی را که ما میخواستیم و شما برداشته
بودید، به ما بدهید.
اما در آن لحظه من صبرم به سر رسیده بود. درست در لحظهای که در آستانه
توافق قرار داشتیم، خطر این وجود داشت که همه چیز از دست برود. با توجه به
آنچه خارج از این جلسه ممکن بود رخ دهد و تمام زحماتی که ما کشیده بودیم،
این حرکت او برای من دیوانهکننده بود.
من جواب دادم: عباس، کافی است. شما همیشه بیشتر میخواهید. ما اینجا
هستیم، در حالی که از مهلت مقرر عبور کردهایم و کنگره بهزودی به تعطیلات
میرود.
من میشنیدم که دارم داد میزنم. در آن موقع ناراحتی من از تمایل ایرانیها
به بازیهای تاکتیکی داشت زیاد میشد و برخلاف ارادهام، اشک در چشمانم در
حال جمع شدن بود. این اولینباری نبود که چنین چیزی برای من پیش میآمد،
اما این قطعا نامناسبترین زمان بود. من نفهمیدم که چه زمانی در درونم
احساساتم به هم ریخت و در وضعیت گریه و خشم قرار گرفتم. در هر صورت، کار
دیگری از من برنمیآمد، جز آنکه اشکهایم را نادیده بگیرم و ادامه دهم. من
به ایرانیها کلافگیام را توضیح دادم و اینکه چگونه تاکتیکهای آنها
برنامههای زندگیام را بههم ریخته است و گفتم: من دیگر نمیدانم چه کنم،
اما مهمتر از همه، شما دارید تمام زحماتمان را به خطر میاندازید. پس از
سکوت طولانیمدت، عراقچی نکتهای را که به آن اعتراض کرده بود پس گرفت.
اشکهای من به او نشان داد که دیگر چیزی برای دادن به آنها وجود ندارد و ما
پس از آن توانستیم بر سر لحن قطعنامه سازمان ملل به توافق برسیم. آن لحظه
اشک ریختن، حرکتی نهایی بود که این مکعب روبیک را حل کرد.
گاهی جواد، گاهی آقای وزیر
در مذاکرات ایران به همان میزان که تلاش دیپلماتیکی جدی شد، به لحاظ شخصی
نیز روابط قوی شد، بهخصوص در مقایسه با آن چیزی که اوایل وجود داشت. ایجاد
فصل مشترک به معنی امتیاز دادن بیدلیل یا بر سر احساس نیست. برعکس،
آشنایی میان ما به طور واضحی مفید واقع شد. با گذشت زمان، من آموختم که در
چه مواقعی حرکات دراماتیک ظریف نمایشی بوده یا او واقعا ناراحت است. وقتی
حس میکردم واقعا ناراحت است، با لحن آشتیجویانهای «جواد» خطابش میکردم و
وقتی که میدیدم وانمود میکند، به او میگفتم «جناب وزیر» و اینطور او
میفهمید که از حرکاتش ناراحتم و آن را باور نمیکنم.
گرفتن بزرگترین ابزار قدرت ایران
دلایل خوبی برای محدود کردن حوزه مذاکرات وجود دارد؛ اگر محدودیت خاصی
گذاشته نشود، آنگاه همه چیز قابل مذاکره میشود اگر ما قرار بود کلیت رفتار
ایران را اصلاح کنیم، آنگاه برنامه هستهای ایران صرفا تبدیل به موضوعی
میگشت که میشد در برابر دیگر فعالیتهای ایران بر سرش چانه زد. بهتر است
اول از تولید سلاحهای هستهای جلوگیری و بعد به دیگر مسائل پرداخته شود.
مخصوصا پس از آنکه بزرگترین امتیاز چانهزنی ایران را از دستش درآوردیم.
کریسمس مبارک!
در خلال موضوعات هستهای و غیرهستهای و سیاسی و فرهنگی که صحبت در موردشان
ممنوع بود، ما به نقطهای وارد شدیم که صحبت در مورد آن کاملا مجاز بود.
بین من و عراقچی در آن لحظه پیوند انسانی پایداری ایجاد شد.
سالهای پس از پایان مذاکرات، عراقچی هنوز هم در زمان کریسمس برای من کارت
تبریک میفرستد و من برای او هنگام نوروز کارت میفرستم. با اینکه من یک
یهودیام و کریسمس را جشن نمیگیرم، ولی قدردان حس عراقچی هستم. ما هنوز
نمیدانیم که این پیوند انسانی میانمان، چگونه میتواند در آینده برای جهان
سودمند باشد.
جلیلی ما را عذاب میداد
ما از جهاتی خوشبخت بودیم که این زمان طول کشید تا ایرانیها حاضر شدند به
طور معناداری مذاکره کنند، زیرا قبل از انتخاب روحانی به ریاستجمهوری در
تابستان 2013، اینطور نبود و آنها از اینکه ما را از این شهر به آن شهر
بکشند، لذت میبردند. پس از هر دور مذاکرات، معاون کتی اشتون، هلگا اشمیت،
هفتهها با علی باقری (مقام پس از جلیلی) بر سر تعیین محل مذاکرات بعدی
مذاکره میکرد. بازی آنها ما را عذاب میداد و ما را مجبور میکرد به جایی
برویم که آنها قلمرو خود میدانستند.
قبل از اینکه بر اثر انتخابات ایران، محمود احمدینژاد جایگزین شود، سعید
جلیلی، مذاکرهکننده اصلی احمدینژاد بیانیههای آمادهای را به زبان فارسی
میخواند و پس از او ترجمه انگلیسی آن خوانده میشد. هر یک از این تکرارها
بر موضع سرسختانه ایران تاکید داشت و اعلام میکرد ایران حق غنیسازی
صلحآمیز دارد و این تحریمهایی که کشورهای عضو سازمان ملل علیه ایران
گذاشتهاند، غیرقانونی است. این مسیری بود که مذاکرات، دور استانبول،
بغداد، مسکو و آلماتی طی کرد.
ماجرای شالهای رنگارنگ اشمیت
این زمان سپری شده دستکم، به من یک دوست واقعی را داد؛ او یکی از زنان
کمنظیری بود که مذاکرات را هدایت میکرد و این موضوع نادری بود که خود
هدیه دیگری محسوب میشد. اشمیت، زن زیبا، بلوند و بلندقدی است که شالهای
بلند رنگارنگی میپوشد. هلگا با مهارتهای سازماندهی فوقالعاده، تسلطش بر
جزئیات و قابلیتش در تلاش و کار دشوار، تحسین مرا برانگیخت. این قابلیتها
چیزهایی هستند که من نیز از داشتنشان به خود میبالم. با تداوم مذاکرات،
ما بر یکدیگر تکیه میکردیم و اغلب در دستشویی زنانه یا در اتاقهایمان
یکدیگر را میدیدیم و گفتوگوهای صادقانهای با هم داشتیم.
مذاکرات مخفی ژنو
کانال مخفیانه در مقایسه با مذاکرات چندجانبهای که سر و صدای زیادی داشت،
به ما اجازه میداد مسائل مهمتری را به صورتی صریح با ایران در میان
بگذاریم. در ژنو مجبور بودیم مخفیانه جیک سولیوان و بیل برنز را از راه
آشپزخانه هتل وارد کنیم تا با ظریف دیدار کنند. من نیز مجبور بودم از
روشهای مشابهی استفاده کنم. یک شب در ژنو، من هتل اینترکنتیننتال (محل
مذاکرات) را ترک کردم، در یک پمپ بنزین قدم زدم و در آنجا یک ماشین سیاه
مرا سوار کرد و به محل مذاکرات دوجانبه بین ایرانیها با برنز و سولیوان
برد. مذاکره محرمانه همچنین به ما و ایرانیها اجازه داد تا خطرهای بیشتری
را بپذیریم. ما میتوانستیم با ایدههای جدیدی کلنجار برویم و آنها را از
دخالت گروههای سیاسی که به هیچ وجه توافقی نمیخواستند، حفاظت کنیم.
کمکهای اسرائیل
دیپلماتهای سطح من مدام با یکدیگر، چه حضوری و چه از طریق ایمیل و تلفن،
حرف میزدند. من پیوسته با اسرائیلیها در ارتباط بودم، به قول خودشان،
درخصوص مذاکرات، منافع حیاتی داشتند. آنها همچنین متخصصان فنی خیلی خوبی
داشتند و ما از مهارتهای آنها در فرآیند تایید و بررسی و نقد برخی از
نظرات استفاده میکردیم.
غذاهای خوشمزه ایرانی
ممنوع بودن نوشیدن الکل در اسلام به ما اجازه نمیداد که از تیم ایرانی
برای شام دعوت کنیم. در اوایل، ایرانیها هم برای دعوت ما برای شام معذب
بودند.
ولی وقتی که دو طرف به یکدیگر و به رسیدن به توافقی نزدیکتر شدند، ظریف که خیلی خوشرو و اجتماعی بود، ما را به صرف غذا دعوت کرد.
ما همیشه از پذیرش دعوت آنها خوشحال میشدیم و این فقط به دلیل عالی بودن
غذاهای ایرانی نبود (من هنوز وقتی که به یاد غذای ایرانی که مرغ با پسته
بود میافتم، آب دهانم راه میافتد).
* جام جم