به گزارش سرویس فرهنگی پایگاه 598، جبهه دوم خرداد به صراحت و بدون پردهپوشی در رسانهها و موضعگیریهای
خود، نظام جمهوری اسلامی را به نظامی سکولار، لیبرال سرمایهداری و هضم در
نظام سلطه تعریف میکردند و در این رهگذر حتی به مرز اهانت به پیامبر (ص)،
قیام عاشوراء، نظام دینی، امام، ولایتفقیه، رهبری و ... رسیدند و
تندرویها، افراطیگریها و حریمشکنیها قابل توجهی داشتند.
نکته
قابل تأمل این است که مقابله با ماهیت و هویت دینی نظام جمهوری اسلامی و
تلاش برای براندازی این ماهیت از سوی جریان رادیکال دوم خرداد که به صراحت
تئوری «حاکمیت دوگانه» را مطرح کردند، خواستهای نبود که صرفاً در
رسانههای آنها منعکس شود بلکه در عملکرد نهادهای سیاسی در اختیار این
جریان مانند: وزارتارشاد، وزارت کشور و ... مشهود بود.
در ارزیابی
منطقی و واقعی از یک جریان خطی و بههمپیوسته، باید به ۵ سطح بپردازیم:
«مبانیاندیشه، اعتقادات، حوزه نظری، رویکردی و رفتاری» ۵ حوزه و سطحی
هستند که میتوان هر جریان خطی را مورد ارزیابی و واکاوی قرار داد.
چالش با مدرنیته یا اصلاحطلبی اسلامی؟مشارکت
گسترده و ناگهانی مردم در دومخرداد ۱۳۷۶، رویداد و اتفاق سیاسی
غیرمنتظرهای بود که برداشتها و تحلیلهای مختلف و بیسابقهای درباره آن
بیان شد. گستردگی دامنه این تحلیلها به میزانی است که جمع آنها تقریباً
ناممکن است. در یک ضلع این تحلیلها گفته میشود که پیروزی یک جناح در دوم
خرداد، محصول شبههافکنی رسانههای بیگانه، جنگ روانی روشنفکران غربگرا و
برخی فعالان سیاسی و انحراف در افکار عمومی بود. در ضلع دیگر آن، تعریف از
دوم خرداد قرار داشت که آن را انقلاب و فراتر از نظام اسلامی و چارچوبهای
تحلیلی آن میدانست. بهنظر این طیف، دومخرداد محصول فشار نیروها و
نابسامانیهای گذشته، تحولات اجتماعی و برخی سیاستهای اعمالشده بود که
میتوان آن را نقطه عطف و همپای انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ ایران دانست.
در میان این دو ضلع، تحلیلی قرار داشت که آن را رخدادی
طبیعی در چارچوب نظام اسلامی میدانست. اپوزیسیون خارج از کشور هم دوم
خرداد را مرتبط با گفتمان انقلابی ۱۳۵۷ میدانست و معتقد بود که این گفتمان
(انقلاب اسلامی) با گذشت حدود دو دهه از تاریخ آن، با چالشهایی اساسی
بهویژه در مقابل مدرنیته روبهرو شده بود و دوم خرداد برای جلوگیری از
سقوط آزاد نظام به سوی از همگسیختگی شکل گرفت.
بیشتر افراد و
گروههایی که میانه خوبی با نظام جمهوری اسلامی نداشتند، دوم خرداد را
بیهیچ کم و کاستی، انقلاب معرفی میکردند و با اطمینان و جرأت تمام
میگفتند این حرکت مردم، انقلابی سیاسی بود. این افراد در توجیه نظر خود به
برخی ویژگیهای انقلاب اشاره میکردند و میگفتند رخداد دوم خرداد همانند
انقلاب دارای ویژگیهایی همچون نقطه عطف بودن، فراگیر بودن، منجر شدن به
دگرگونیهای گسترده و داشتن ایدئولوژی و رهبر بود.
اصلاحطلبان و
اپوزیسیون خارج از کشور میخواستند با انقلاب نامیدن دوم خرداد، «مخالفت
در رژیم» را به «مخالفت با رژیم» تبدیل کنند. آنها از قواعد دمکراتیک، به
دنبال نفوذ در بدنه نظام، تسخیر آن، مرعوب کردن مخالفان، ساختارشکنی و کسب
تمام قدرت برای ساختن نظمی جدید و آغاز راهی نو بودند. در مقام بررسی مختصر
مفهوم انقلاب و مقایسه دومخرداد با انقلاب باید گفت که انقلاب، راهبردی
است که به کمک آن با یک خیزشی همگانی، یک نظام ساقط شده و تغییرات بنیادین
در ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در آن ایجاد میشود. اندیشمندان سیاسی،
جایگزینی یک نظام جدید بهجای نظام تخریب شده، دگرگونیهای بنیادین در
ارزشها و اسطورهها را جزء مهمترین ویژگیهای انقلاب میدانند. انقلاب
وقتی بهوقوع میپیوندد که انسداد سیاسی بر جامعه حاکم و مشکلات و معضلات
ایجاد شده از طریق ساختارهای قانونی قابل حل نباشد و مردم به این نتیجه
برسند که باید برخلاف ساختارها، قوانین ارزشها و اهداف نظام حاکم به
شیوههای مختلف به سرنگونی آن بپردازند. با توجه به این تعاریف و ویژگیها،
اگر دوم خرداد انقلاب بود، بهصورت حداقلی باید تمام وضعیت موجود و
مناسبتهای سیاسی را بر هم میزد و اگر انقلاب اجتماعی بود، میبایست
مناسبات مربوط به بهرهبرداری از نیروهای تولید و اقتصاد را نابود میکرد و
شکل دیگری را جایگزین آن میساخت و اگر هم انقلاب فرهنگی بود، میبایست
نحوه تلقی نگرش و ارتباط انسانها را با یکدیگر و با سنتها دگرگون میکرد.
بنابراین به هیچ عنوان نمیتوان آن را بهعنوان انقلاب معرفی کرد. حتی
دوم خرداد را نمیتوان جنبش اجتماعی نامید چرا که هدف و برنامه واحد،
ایدئولوژی و ارزشهای مشترک و هماهنگی نیروهای مختلف آن، هیچکدام آنگونه
که در جنبشهای اجتماعی باید باشند در رخداد دوم خرداد نبود. گروههای
دوم خرداد هرکدام بهصورت جداگانه برنامه سیاسی و اهداف خاصی برای خود
داشتند و انسجام در اهداف، که خاص جنبشهای اجتماعی است، در گروههای
تشکیلدهنده دوم خرداد نبود. آنها از نظر عقیدتی و ایدئولوژیکی هم طیف
ناسازگار و ناهماهنگی بودند که در یک سر آن معتقدان به سکولاریسم و
لیبرالیسم غربی و در سر دیگر آن طرفداران ارزشهای دینی وجود داشتند. حتی
بعد از پیروزی هم وجود تنافض و اختلاف در جبهه دوم خرداد واضح و آشکار بود
بهگونهای که هیچکس نمیتوانست آن را انکار کند. در واقع دوم خرداد
حالت بلوک و جبههای را داشت که در آن گروههای مختلف و متعددی با
دیدگاههای متفاوت حضور داشتند.
گفتمان اصلاحطلبان در مقطع پیروزی یعنی خرداد ۱۳۷۶، ترکیبی
از نمادها و نشانههای مختلف و گاه متضاد بود که شعارهای مذهبی،
انقلابی، خط امامی، ملیگرایانه و دمکراتیک استفاده میکرد. از سوی دیگر،
این گفتمان، نمادهایی برای جوانان، زنان و کسانی که حتی حساسیتی به دین و
انقلاب نداشتند، مطرح کرد. علاوه بر این با ژستی اپوزیسیونی، اپوزیسیون،
مخالفان دینمداری و طبقات مدرن را هم بسیج کرد.
دوم خردادیها برای
پیروزی خاتمی، شعارهای پوپولیستی و منجیگرایانه سر دادند و به
«کاریزماسازی» پرداختند. «کاریزماسازی» و اسطوره اگرچه تحرکآفرین و در
شرایطی مورد نیاز میشوند، ولی این روحیه الزاماً از عقل، منطق و توسعه
تبعیت نمیکند. در فضای حماسه و اسطورهای، آنچه همه را به تحرک وامیدارد و
ذهنها را میشوراند، هیجان است. در دومخرداد توقعاتی در جامعه ایجاد شد
که بسیار فراتر از توان دومخردادیها بود و بعد از آنکه در عمل کردن به
شعارها، موفقیت نهایی ایجاد نشد، اعلام میشد که جامعه و افکار عمومی
توقعاتی از اصلاحطلبان دارند که فراتر از توان آنهاست.
با توجه به
نقش برخی فعالان سیاسی، نخبگان و مطبوعاتیها در راهاندازی تودههای مردم،
میتوان استدلال کرد که نخبگان و روشنفکران با توجه به آمادگی شرایط، مردم
را به حرکتی تودهوار واداشتند. اینکه در انتخابات دومخرداد ۱۳۷۶، «خانه
کارگر» که باید مدعی حمایت از حقوق کارگران باشد، با کارگزاران که طرفدار
اقتصاد آزاد، سرمایهداری و آزادی سرمایه هستند و «دیندار اصولگرا» با
لیبرال و طرفداران مدرنیسم در یک جناح و جبهه جمع میشوند، مشارکت براساس
منابع و مصالح صنفی، فکری، اقتصادی افراد و گروهها نیست و حرکتی تودهوار و
پوپولیستی است که نخبگان و روشنفکران برای پیروزی در انتخابات شکل داده
بودند.
موجسواری بر اعتراضها و انتقادها و استفاده ابزاری از
مردم، فرصت تاریخی برای کسانی ایجاد کرد که همه مطالبات را با هم مطرح
میکردند. از جامعه مدنی، قانونگرایی و آزادی برای سهیم شدن در قدرت و
کنار زدن رقبای خود استفاده کردند و پس از آن معنای مفاهیم ذکرشده را از
نظام فراتر بردند.
زمینههای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دوم خرداد
به
این فرضیه که دوم خرداد ریشه در تحولات سیاسی و اقتصادی دوره بعد از جنگ
تحمیلی دارد، دوگونه «سلبی» و «ایجابی» نگاه شده است. طرفداران
«نگاهایجابی»، معتقدند که توسعه سیاسی رخداد دوم خرداد و تحولات دوره
اصلاحات، فرایندهایی نبودند که یک شبه ایجاد شوند، بلکه ریشه آن را باید
در دوره سازندگی جستجو کرد. برخی افراد هم با نگاهی سلبی و منفی معتقدند که
دوم خرداد یکی از عوارض و بازتابهای دوران سازندگی بود و پیام دوم
خرداد یک جواب منفی به عملکرد دوران سازندگی بوده است. براساس این نگرش،
دوم خرداد اعتراض به خطمشیهای یکسویه و شتابان دولت سازندگی درجهت توسعه
اقتصادی... و بیتوجهی این دولت به برنامههای توسعه سیاسی بود. بهعبارت
دیگر، میتوان گفت: دوم خرداد در واکنش به الگوی دگرگونی «شبهمدرنیستی
اقتصادی» دهه دوم انقلاب پدید آمد.
در بررسی دو دیدگاه، باید پذیرفت که رخداد دوم خرداد به
پایه تحولات اقتصادی و اجتماعی دهه قبل از آن با برنامههای بازسازی
اقتصادی، تعدیل و خصوصیسازی شکل گرفت. جنگ هشت ساله، که به ایران بعد از
انقلاب تحمیل شد، در واقع تمام منابعی را که باید صرف سرمایهگذاری و ایجاد
فرصتهای شغلی و درآمدی میشد به خود اختصاص داد و زیرساختهای فیزیکی،
کارخانجات و ظرفیتهای تولیدی بزرگی را تخریب کرد و با کاهش درآمد سرانه
مردم، بیکاری و فقر را در کشور بهشدت افزایش داد. برنامه اقتصادی دوران
سازندگی، تخصیص منابع را بهگونهای سازمان میداد که بخش عمده آن در خدمت
توسعه تأسیسات زیربنایی اقتصادی، احداث سدها، نیروگاهها، پالایشگاهها،
توسعه صنایع مادر، راهها و مخابرات قرار میگرفت. بهعلاوه برنامه تعدیل و
خصوصیسازی، مهمترین رکن دوران سازندگی بهشمار میرفت که نتایج خاصی را
بهدنبال داشت.
برخلاف دهه اول انقلاب، دولت جدید ادعا میکرد که
به خصوصیسازی و کاهش حجم دولت خواهد پرداخت؛ اما بعد از شروع سیاستهای
بازسازی، به تبعیت از الگوهای اقتصاد «نئولیبرالی» و برخی بنیادهای
اقتصادی در سایه دولت تقویت شدند و اختلافهای طبقاتی و بیعدالتی اجتماعی
در جامعه افزایش یافت و شکاف طبقاتی در جامعه به امری ملموس تبدیل شد.
بنابر آمار رسمی، در حالی که نسبت درآمد بالاترین دهک به پایینترین آن در
کشورهای همسایه بسیار پایین بود، در ایران این شکاف با سرعت زیادی
گستردهتر شد.
در کنار دیدگاه اقتصادی مبتنی بر نوسازی و توسعه
اقتصادی برای تبیین رخداد دوم خرداد، گرایش شبیه به دیدگاه ساختاری-
کارکردی در توضیح انقلابها معتقد است که ریشه رخداد دوم خرداد را باید در
تحولات اجتماعی و فرهنگی جستوجو کرد و تحولات اقتصادی نقش حاشیهای در
ظهور این واقعه داشته است. برخی از این تغییرات عبارتند از: «رشد چشمگیر
نرخ باسوادی، رشد کمی دانشجویان و مراکز آموزش عالی، مصرفگرایی،
مدرکگرایی، تجملگرایی، روابط باز در رفتارها و برخوردهای جنسهای
مخالف، شکلگیری شادیهای جدید، دگرگونی در چگونگی گذراندن اوقات فراغت و
تغییر مرجعیت برخی جوانان و نوجوانان از گروههای سنتی به گروههای مدرن و
...».
نسل جدید که با نسل اول انقلاب فاصله گرفته بود و تجربه
انقلابیگری نداشت، شاهد پُررنگ شدن زندگی تجملی، مادیگرایی و لوکسگرایی
بهعنوان ارزشهای جدید بود و اتفاقاً از نظر ساختار جمعیتی بخش عظیمی از
جامعه را تشکیل میداد. آنها کمتر زیر بار شیوههای زندگی سنتی میرفتند و
با آهنگ تبلیغات رسمی هماهنگ نبودند و شکاف اجتماعی و ارزشی ملموسی با
طبقات سنتی ایجاد کرده بودند. گروههای به صحنه آمده، همچون جوانان،
نوجوانان و زنان میخواستند با تحلیل و نگاه خود به نقد و بازنویسی حیات
سیاسی و اجتماعی خود بپردازند. طیف چپ نظام که وضعیت پیشآمده را ناشی از
برنامههای جناح راست میدانست، با توجه به سرخوردگیهای ایجاد شده، همراه
با بخش مدرنی که نه تنها خود از میان ناهماهنگیها سربرآورده بود و در
تشدید آن نقش اساسی داشت، با ژستی مخالف به هدایت و سکانداری موج فرهنگی و
اجتماعی پیشآمده پرداختند.