تحلیل استراتژیهای محور مقاومت و غرب در تنشهای منطقهای؛
این عکس فرودگاه اصفهان رو که دیدم انگار خودمو دیدم.
یاد یک انتظار تلخ از خودم افتادم، از همین روزهای سال ۶۴، بعد از عملیات والفجر ۸ (فاو)
منو مادر، بعدِ غروب تو محوطه بیمارستان اهواز
از بین اجساد شهدا و کلی مجروح، دنبال مجروح خودمون میگشتیم.
چون فرمانده بود، تو ویآیپی پیداش کردیم، کنار یک ستون آهنی، کنار باغچه رو زمین زیر پتوی پشمی ارتشی که دورش پر از خون لخته شده بود. (چقدر هوا سرد بود).
یادمه، به زور با صورت رنگپریده بهم نگاه کرد که مثلاً حالش خوبه.
با هم سوار یک تویوتا آمبولانس اختصاصی شدیم، منو مادر با راننده آمبولانس.
چون به هر حال مجروح، یک فرمانده بود.
تا فرودگاه اهواز رفتیم، بعدش یادم نیست اما جیره جنگی از جیب پیراهن خاکیش بهم داد. (خیلی سرد بدون گفتن حتی یک کلمه).
اونم فک کنم چون فرمانده بود، همراهش جیره داشت